به نام خدا

هربرت اسپنسر در 1820 در دربي انگليس به دنيا آمد خانواده او ديدگاهي فرد گرايانه داشتند كتاب او «‌ايستايي اجتماعي » كه افكار مطرح شده در قلمرو حكومت شايسته رابط داده بود و كتاب دومش «اصول جامعه شناسي » بود و سپس مقالات متعدد عمده اطلاعات او از طريق گفتگو با ديگران به وجود آمد و چون در كلاس درسي شركت نكرده افكار قالبي در او ريشه نگرفته است او به بهداشت مغزي و فكري معتقد بود .

اسپنسر اصطلاح هاي «‌جامعه شناسي » و «بشردوستي » يا «‌وفاق اجتماعي » را از كنت گرفته بود و خود را مديون اين آموزش كنت مي دانست كه :« اصول سازماني در ميان جوامع بشري و جانوران مشترك اند و تكامل ساختارها ازعام به خاص پيشرفت مي كند » . داروين اسپنسر را در قطرية تحول پيشكسوت خود معرفي مي كند اما درست نيست كه اسپنسر را دارونيسيم اجتماعي بناميم زيرا آيين اصلي اسپنسر پيش از اين كه داروين اثري دربارة تكامل انتشار داده باشد ساخته پرداخته شده بود .

او از جامعه شناسان تطور گرا مي باشد كه با الهام گرفتن از زيست شناسي و نظريات  داروين «‌تظور اندام واره اي » را به عنوان پيشرفت تدريجي زندگي اجتماعي  از اشكال ساده به اشكال پيچيده ‌، از همساني به ناهمساني فزاينده مطرح كرد . قياس هاي زيست شناختي در ميان استدلالهاي جامعه شناختي اسپنسرجاي ممتازي را به خود اختصاص داده بود و از جايي كه او يك فردگراي پروپا قرص بود قياسهاي ارگانيك او را دچار دشواريهاي فلسفي و جامعه شناختي كرده بود ‌، حاصل كاربرد قياس هاي ارگانيك اسپنسر رسيدن به اين مفهوم بود كه رشد تكاملي در ساختار و كاركردهاي هر واحدي دگرگونيهايي را پديد مي آورند كه موجب افزايش در حجم و در نتيجه تمايز بيشتر اجزاي آن مي شود .

اسپنسرتكامل را چنين تعريف مي كند :‌« تغيير از يك حالت به نسبت نامتعين ‌، نا منسجم و همگون به حالت نسبتاً معين ‌، منسجم و چند گون » و اين تكامل هم نخستين دگرگونيهاي جهان و هم آخرين دگرگونيهايي را كه در فرآورده هاي زندگي اجتماعي مي يابيم تبيين مي كند و تكامل جوامع بشري چيزي نيست جز يك مورد خاص از قانون كه كاربرد جهاني دارد .

اسپنسر معتقد بود كه رشد اجتماعي از دو طريق انجام مي شود :‌

1- گاه جدا از هم : بر اثر افزايش در جمعيت و يا با تكثير ساده واحدها حاصل مي شود.

2- گاه با هم مي پويند :‌ به هم پيوستن واحدهايي كه قبلاً با هم ارتباطي نداشتند يعني با اتحاد گروهها و باز با اتحاد گرووهايي از گروهها

اسپنسر نتيجه افزايش در حجم را  افزايش در پيچيدگي ساختارها در نتيجه تمايز هر چه بيشتر كاركردها وساختارها  كه نتيجه  آن وابستگي متقابل فزاينده نهايت و در نهايت ادغام اجزاء را به همراه دارد پس نتيجه فراگرد رشد فراگرد ادغام مي باشد.

از نظر اسپنسر تطور عبارت است از ادغام و يكپارچگي ماده كه با اصطلاحات و تجزيه حركت همراه است و ماده كه از حالت همساني يا همگوني نا متعين و آشفته به حالت چند گوني متعين و منظم عبور مي كند .

 

در بحث تكامل جامعه جامعه شناسان بطور كلي به دو نوع تكامل معتقد بودند :

1- تكامل تك خطي كه سابقه طولاني تري دارد منبي بر اينكه كل جوامع بشري از مراحلي عبور مي كنند كه اين مراحل قطعي و گريز ناپذير است و گذر از هر مرحله اي به مرحلة ديگر قاعده مند است و به ترتيب بايد مراحل طي شود و در اين ديدگاه      بي شك تمامي جوامع بشري از اين مسير عبور خواهند كرد .

2- نظريه تكامل چند خطي :‌ دسته اي معتقدند كه جوامع مي توانند از مسيرهاي متفاوتي عبور نمايند دسته اي ديگر مي گويند جوامع مسير مدرنيته را طي كرده اما با افت وخيزها و فراز و نشيبهايي و گاهي حتي رفت و برگت يعني گاهي جوامع ممكن است سير قهقرايي داشته باشد يا رو به انحطاط بروند .

اسپنسر به تكامل تك خطي اعتقاد نداشت :« يك ارگانيسم اجتماعي مانند ارگانيسم فردي چندان دگرگوني مي پذيرد تا به توازن با شرايط محيطي اش دست يابد اما از آن پس مي تواند بدون پذيرش هر گونه دگرگوني بعدي در ساختارش ادامه حيات دهد .

{ جوامع طي واكنش به محيط اجتماعي و طبيعي شان تكامل مي يابند }

براي فهم چگونگي پيدايش و توسعه يك سازمان بايد ديد اين سازمان در آغاز و بعدها براي برآوردن چه نيازي بوده . نهادهاي اجتماعي نتيجه نيات و انگيزش هاي عمدي كنشگران اجتماعي نيست بلكه از مقتضيات كاركردي و ساختاري سرچشمه    مي گيرد{شرايط تعيين كننده اند نه نيّات}

از اصول كلي ديدگاه اسپنسر مي توان به اين مسأله اشاره كرد كه او معتقد بود :        

 « خواص واحدهاي تركيب كننده جامعه ‌، تعيين كننده خواص مجموعه اجتماع است>>.

دو موضوع در نظريات اسپنسر با هم اختلاط پيدا كرده :‌

1- مراحل تكاملي كه در زيست شناسي مطرح شده

2- تغيير و تحولات جامعه انساني در طول تاريخ

و كار اسپنسر در عصر خود از دو جهت حائز اهميت است :

1- حل مسأله رابطه فلسفه با علوم تجربي و تعريف فلسفه به منزلة دانش وحدت بخش كه پراكندگي و تخصصي شدن بيش از حد علوم را مهار مي كند .

2- ارائه نظريه عملي دربارة پديده تطور به ويژه تطور اجتماعي و تاريخي اسپنسر لفظ جامعه را به گروهي از انسانها اطلاق مي كند كه توزيع اجزاء آن از دوام و قوام ويژه اي برخوردار بوده و زندگي آنان در يك مكاني خاص تثبيت شده باشد .

در نظر اسپنسر جامعه يك اندام برتر است كه از تركيب اندام هاي فردي حاصل شده و فرهنگ به مفهوم امروز آن بصورت نظام مناسبات متقابل كردار و افكار در نوشته هاي او ملاحظه مي شود .

وي جامعه را به يك اندام زنده كه داراي اعضا و جوارحي است تشبيه مي كند در نظر وي كل جامعه كاركرد معيني دارد به صورتي كه دولت را به سر و ارتش و فعاليتهاي اقتصادي را به ديگر اندام ها تشبيه مي كند و اجتماعات بشري را مانند يك موجود زنده در حال رشد و تكامل مي پندارد وي تكامل جامعه را متكي به يك عامل نمي داند بلكه معتقد است مسير تكاملي از طريق نيروي ناشناخته اي تعيين مي شود و هيچ عامل تعيين كنندة واحدي براي تبيين تغيير و تحولات جامعه وجود ندارد .

اسپنسر بر اين عقيده بود كه تغيير و تحول در جامعه براساس نتايج پيش بيني نشده و همگام با نتايج مورد انتظار صورت مي گيرد و اين امر برنامه ريزي كامل را غير ممكن ساخته است .

او بين رشد مجموعه هاي ارگانيك و مجموعه هاي اجتماعي تشابهاتي قائل مي شود :‌

1- هر دو رشدشان را از حالت نا متمايز آغاز مي كنند .

2- ابتدا اجزاي يك مجموعه مانند همديگرند سپس به حالت متمايز مي رسند و ناهمانند مي شوند.

3- مجموعه هاي اجتماعي و ارگانيك به هم وابسته اند .

4- تمايز روز افزون با وابستگي متقابل فزاينده و ادغام اجزاء همراه است .

5- هر دو حركت در مسير رشد و تكامل دارند .

6- هر دو گسترش در اندازه ،‌ ابعاد ‌، پيچيدگي و افزايش ساختاري دارند .

7- تفكيك وظايف ميان اجزاء هر دو كاملاً‌ مشهود است .

او بين ارگانيسم اجتماعي و زيست شناختي تفاوتهايي قائل مي شود از جمله :‌

1- اجزاي ارگانيسم كل يكپارچه را تشكيل مي دهند ولي اجزاي جامعه يك كل مجزا از هم را تشكيل مي دهند .

2- واحدهاي تشكيل دهنده ارگانيسم به هم چسبيده اند ولي واحدهاي جامعه آزاد و پراكنده اند .

3- انسجام ميان اجزاء ارگانيسم لازم و ضروري است اما اجزاي يك جامعه يكپارچه را تشكيل نمي دهند .

4- اجزاي ارگانيسم اجتماعي مي توانند به وسيله واسطه هايي چون زبان بر يكديگر تأثير گذارند .

5- تبادل پيام در ارگانيسم از طريق  محرك فيزيكي است اما در جامعه تبادل پيام بوسيله زبان و عاطفه است .

6- در ارگانيسم آگاهي در بخش كوچكي متمركز شده اما در جامعه آگاهي در سراسر مجموعه پراكنده است .

7- در ارگانيسم اعصاب جسمي وجود دارد اما در جامعه رفاه مجموعه ‌، جدا از رفاه واحدهاي تركيب كنندة آن نمي تواند باشد .

8- اعضاي بدن به وسيله اعصاب ( مركز) زنده اند اما جامعه براي اعضايش وجود دارد.[1]

9- اعضاي ارگانيسم همگي در خبري يكسان و يكنواخت در گيرند ولي اعضاي جامعه از استقلال نسبي برخوردارند .

10- عدم هماهنگي تام و تمام ميان اجزاء ارگانيسم اجتماعي بر مي گردد.

11- هر جزء از اجزاء يك نظام اجتماعي براي خود ادراك و حساسيتهاي عاطفي مخصوص به خود دارد كه باعث بروز اختيار و نيز اختلاف در اعمال آنها مي شود .

12- استقلال رأي و تفاوتهاي حسي در ادراك عاطفي انسان است كه بر خلاف اجزاء در ارگانيسم بتواند تغييرات نسبتاً قابل توجهي در زندگي خويش به وجود آورد . [2]

13- وجودهاي بيولژيكي داراي اشكال خارجي خاص، ثابت و قابل مشاهده اند در حالي كه جامعه چنين شكلي ندارند .

14- واحدهاي يك وجود بيولژيكي به طور فيزيكي به يكديگر مربوط اند در حالي كه اعضاي يك جامعه ممكن است در منطقه وسيعي پراكنده بود و تماس مستقيم با يكديگر نداشته باشند .

15- اجزاء يك ارگانيسم از نظر جايگاهشان نسبت به هم در حالت ثابت و پايدار بسر مي برند در حالي كه افراد يك جامعه لزوماً در يك جا ساكن نبوده و قادرند تا از نقطه اي به نقطه ديگر رفته و روابط مكاني خود را دوباره تنظيم نمايند .

16- خودآگاه فقط در يك جزء از وجود بيولژيكي قرار دارد ( در مغز ) در حالي كه هر فرد در اجتماع قادر به داشتن خود آگاهي مستقل مي باشد . [3]

اسپنسر با تأثير گرفتن از آراء تكامل گرايان عصر خويش چون داروين ، لامارك دلايل از يك سو متأثر شدن از نظرات جمعيت شناسائي چون مالتون شالوده فلسفه اجتماعي خوش را بنيان نهاد. مالتوس با مطرح كردن اصل «‌ تنازع بقا» جامعه را ميدان جنگي مي انگارد كه در آن انسانها براي دست يابي به امكانات زندگي درگير جنگ و نزاع     مي باشند . اسپنسر اين اصل را همراه با اصل «‌ انتخاب طبيعي » داروين زيربناي نظريات اجتماعي خود قرار ميدهد و اصل «‌ماندگاري بهترين » يا «‌بقاي اصلح » را طرح مي كند.

اعتقاد اسپنسر به بقاي اصلح اين بود كه هرچه جمعيت بيشتر شود براي زنده ماندن به هوشمندي بيشتري نياز دارد پس كم هوش ترين گروهها و افراد مي ميرند و در نتيجه سطح عمومي هوش به تدريج و ناگزير بالا خواهد بود پس تنها كساني كه هوش برتري دارند مي توانند از صحنه تنازع بقا جان سالم به در برند . كتاب مشهور او «‌فلسفه تركيبي» با تكيه بر اصل رقابت آزاد و اصل سازگاري و انتخاب طبيعي ساخت يك جامعه آرماني را طرح ريزي كرده است او پيشنهاد كرد كليه نهادهايي كه مانع جريان قوانين طبيعي جبري و عقلاني مي شود منحل گردد .

جوامع چون ساير اجزاء هستي تابع قوانين طبيعي مي باشند و اصل انتخاب طبيعي خود گونه مسلط و مناسب براي ادامه حيات است بنابراين هر دخالتي در امور داخلي و هر نوع فعاليتي كه هدف آن حمايت از ضعفا و فقرا باشد به دليل ايجاد اختلال در قوانين طبيعي مردود بوده و نه تنها به انحراف و نابساماني منجر مي شود بلكه سبب انحطاط و ويراني جوامع مي گردد . انسان در نظام جامعه شناختي اسپنسر نقشي جز يك عامل كاركردي ندارد . اسپنسر تاكيد بر اين نكته دارد كه اصل انتخاب طبيعي به تنهايي قادر است جوامع را در مسير بهبودي و تكامل رهنمون كند او دولت را از مداخله در امور زير منع مي كند :‌

1- وضع مقررات تجاري 2- دخالت در امورنهادهاي ديني 3- تأسيس مؤسسات خيريه در جهت كمك به بينوايان و ضعفا 4- دخالت در امور مربوط به آموزش و پرورش      5- مداخله در امور بهداشت و درمان

اسپنسر  معتقد بود كه اعمال محدوديتهاي شديد و اقدامات مستقيم در جامعه بهبودي و اصلاح مورد نظر را نتيجه نخواهد داد بدين سبب نقش افراد و نهضتهاي اصلاح گر را در تغيير مسير تكامل جامعه بسيار ناچيز قلمداد مي كند . از نظر اسپنسر جامعه موجودي است با ساخت ويژه خود و با اندام ها و اعضايي كه هريك كاركردي خاص را به عهده دارند و ابقاي همين كاركردها است كه نظام و ساخت كلي جامعه را در جهت رشد و گسترش ممكن مي سازد چرا كه رشد و گسترش جوامع نتيجه ساختي شدن بيشتر و تفكيك وظايف ميان اندام هاست .

پيچيدگي در نقش ها و افزايش تفكيك كاركردي از ديدار اسپنسر يكي از مهمترين ملاكهاي پيشرفت جوامع است .

اسپنسر فرآيندهاي اساسي رشد ،‌ تفكيك ‌، يكپارچگي و بهبود سازگارانه را تا اندازه اي مشرط به عوامل :

1- عوامل بيروني مانند ميزان دسترسي به منابع طبيعي

2- عوامل دروني نظير ماهيت واحدهاي دروني

3- عوامل انضمامي نظير وجود جوامع ديگر با ارزش ها و باورهاي دروني مي دانست .

 اسپنسر مراحل رشد جوامع را با توجه به تئوري تكاملي خود اينگونه بيان مي كند :‌ 1- جامعه ساده 2- جامعه تركيبي 3- جامعه تركيبي دو گانه 4- جامعه تركيبي سه وجهي يا چند وجهي يا سه بار تركيبي .

1- جوامع ساده :‌

1- عدم رهبريت

2- شكل زندگي مردم ساده است .

3- تضاد بسيار كم است و اگر تضاد منافعي دارند خود بخود كنترل مي شود .

4- عدم ضرورت وجود رهبر

5- جامعه بي سريا بدون رهبر [4]

6- مشاركت با يكديگر در كارها

7- شيوه معشيت بيشتر شباني

8- عدم تخصصي شدن كارها مانند اسكيموها و قبايل گينه [5]

2- جامعه تركيبي

1- رهبري گاهباره اي يا موقعيتي

2- قشربندي جامعه به صورت قشر حاكم و محكوم [6]

3- شيوه معشيت مبتني بر كشاورزي

4- ساختارهاي صنعتي كوچك و ساده ديده شده مانند مردم تيوتانيك – يوناني ها در دوره هومر

5- تقسيم بندي كارهاي بصورت ابتدايي صورت گرفته [7]

3- جامعه تركيبي مضاعف يا دو گانه

1- رشد جامعه

2- وجود رهبري در موقعيت هاي مختلف ضرورت بيشتري مي يابد .

3- رهبري نيمه دائم يا ناپايدار و سازماندهي خاصي نيست كه رهبر را حفظ كند . [8]

4- كاملاً‌ اسكان يافته اند .

5- ساختار سياسي از جامعه تركيبي بزرگ تر است .

6- سلسله مراتب مذهبي در آن ديده مي شود .

7- تقسيم كار پيچيده تري ديده مي شود .. مانند فرانسه قرن 13 و انگليس قرن 11

8- رسوم تبديل به قانون تغيير ناپذير شده اند .

9- شهرها ايجاد شده .

4- جامعه تركيبي سه وجهي

1- حد كمال جوامع ديده مي شود .

2- رهبري پايدار

3- اتمام پراكندگي ها از نظر تقسيم كار

4- پيوستگي محض

5- تبديل همگني به ناهمگني  مانند ملت هاي تمدن بزرگ چون بريتانياي         مدرن – آلمان و روسيه

6- افزايش نياز به كنترل

7- ايجاد دولت ثابت

8- پراكندگي جمعيت

9- تقسيم كار شديد و تخصصي [9]

اسپنسر تقسيم بندي ديگري از جامعه دارد و آن از لحاظ رابطه هر جامعه با همسايه خود مي باشد . كه جوامع را به دو دسته جنگجو و كوشا يا صنعتي تقسيم مي كند طبقه بندي و تفكيك جوامع جنگجو و صنعتي بر پايه تنظيم اجتماعي و تفاوت در سازمان اجتماعي است .

 جامعه جنگجو :

1- روابط تضادي ميان آن و جوامع هم جوارش مبتني بر اصالت تضاد برون گروهي باشد

2- دولت همه كاره است .

3- تعداد سازمانها و نهادهاي اجتماعي عمومي بيشتر از سازمانها و نهادهاي خصوصي است .

4- اصل تمركز گرايي به شدت رعايت مي شود .

5- همكاري اجباري وجود دارد ( مانند تابعيت اعضاي بيروني بدن به كانون عصبي مركزي)

6- اطلاعات كوركورانه ‌، تبعيت محض از قدرت رهبري ‌، داشتن تعصب ملي و عدم تحرك اجتماعي عمودي

7- جوامع تابع اراده حكومت اند و نظارتهاي زورمندانه بر جامعه حاكم است .

8- تقسيم بندي جامعه به رتبه هاي نظامي

9- دستگاه تنظيم كننده خارجي بر نگهدارنده داخلي تسلط دارد [10]

جامعه كوشا يا صنعتي

1- نظام هاي تنظيم داخلي به نسبت ضعيف و پراكنده اند .

2- صنعت ويژه اين جوامع همكاري داوطلبانه و خويشتنداري فردي

3- دستگاه تنظيم كننده اصلي جامعه غير متمركز و قدرت فرد از طبقات گوناگون جامعه اخذ مي شود . [11]

4- تضاد برون گروهي با رفتار صلح جويانه مهار مي شود . [12]

5- رابطه افراد با هم و با دولت از نوع رابطه همكاري داوطلبانه است .

6- اصل آزادي فردي رعايت شده و آزادي عقيده و مذهب

7- نقش دولت در حد يك ناظر و حامي حقوق اجتماعي و اقتصادي مردم تثبيت شده و هدف آن حفظ حقوق افراد است .

8- عدم فاصله طبقاتي

9- وجود سازمانهاي خصوصي و خيريه

10- انتخاب دولت توسط مردم [13]

اسپنسر بنيان اجتماعي جوامع سرمايه دار را مورد تأئيد قرار ميدهد در ضمين هيچ گونه يا تأخر زماني و يا ترتب تكاملي ميان اين دو جامعه وجود ندارد يعني هر جامعه صنعتي ضرورتاً قبلاً‌ جنگجو نبوده و يا هر جامعه جنگجويي به جامعه صنعتي بدل    نمي شود .

او اعضاي جامعه را از نظر صفات اجتماعي به :

1- پادشاه :‌ مصداق عملي قدرت طبيعت كه در قدرت پادشاه خلاصه مي شود .

2- مشاورين پادشاه كه وظيفه مشاوره فكري دارند .

3- اكثريت مردم كه وظيفه اطاعت از پادشاه و اجراي وظايف را دارند .

اسپنسر سه نوع حكومت را تعريف مي نمايد :‌

1- پادشاهي :‌ اگرچه بد است ليكن عملي ترين شكل حكومت است زيرا اگر جبري بر جامعه حاكم است همه اعضا بر مبناي آن عمل مي كنند پس پادشاه لازم است تا اختلاف رويه كمتر شود ( بهترين نوع حكومت است )

2- اليگارشي يا اشراقي

3- دموكراسي و مردم سالار :‌ چون تا حدودي شعور و آگاهي مي طلبد و شعور و آگاهي افراد هنوز تكامل نيافته پس دموكراسي نمي تواند مناسب جوامع فعلي باشد .

وي خصوصيات روحي ،‌ رواني ، قابليتهاي رفتاري افراد هر جامعه را تحت تأثير ميزان نفوذ دولت و نوع برخورد آن با تضاد برون گروهي و عملاً ساختار اجتماعي هر يك از اين دو نوع جامعه مي داند بطوري كه در نهايت دو گونه روابط اجتماعي را نتيجه      مي دهد :‌ 1- روابط مبتني بر جبر و تحميل 2- روابط مبتني بر اساس همكاري داوطلبانه و مبتني بر قراردادهاي اجتماعي

اسپنسر عملكرد منفي برخي عناصر را در جامعه مي پذيرفت ليكن عقيده داشت كلاً جامعه در حالتي از تعامل عملكردي وجود پيدا مي كند كلمة تعادل در كلام اسپنسر بر يك حالت ثابت با ايستا اطلاق نمي شود بلكه به فرآيندي پويا اشاره دارد .

اسپنسر گروههاي عملكردي جامعه را به 3 دستگاه تقسيم مي كند :‌

1- دستگاه نگهدارنده يا داخلي كه مرتبط با توليد كالا است .

2- دستگاه تنظيم كننده يا خارجي كه برقراري نظم سياسي و سازماندهي ماشين نظامي جامعه را به عهده دارد .

3- دستگاه توزيع كننده كه دستگاه تنظيم و نگهدارنده را به هم متصل مي كنند مانند كانال هاي ارتباطي در جامعه

اسپنسر ترس از مرگ را عامل به وجود آمدن اديان مي داند انسان براي دفاع و پايداري در مقابل ترسي كه دارد خدا و خدايان يا نيروهايي را به تصور در مي آورد تا با تمسك به آنها اين ترس را در خود تقليل دهد .

ترس از زنده ها نيز سبب تأسيس دولت مي گردد چون منافع انسانها مورد تهديد و تعرض يكديگر قرار مي گيرند . و افراد قادر به مقابله نيستند به وضع قراردادهاي اجتماعي روي مي آورند و هر قانون و قراردادي نياز به ضمانت اجرايي دارد لذا وظيفه دولت كنترل و اجراي درست قوانين است پس يكي از كاركردهاي دولت را مي توان كاستن تضاد درون گروهي و افزايش روحيه همكاري در جامعه دانست .

تنها قدرتي كه اسپنسر براي دولت قائل بوده پاسداري از حقوق افراد و حفاظت در برابر دشمنان خارجي است بقيه امور بايد به ابتكار آزادانه افراد  جامعه واگذار شود تا آنها بتوانند از طريق قراردادها و توافق هاي متقابل امور زندگيشان را سروسامان دهند .

اسپنسر علت پيدايش نظام سياسي را وابستگي متقابل اجزاي ناهمانند در جوامع پيچيده و شكنندگي ناشي از آن مي داند كه يك نظام تنظيم كننده را ايجاب مي كند تا اعمال اجزاي جامعه تحت نظارت قرار گيرند و هماهنگي ميان آنها تضمين شود اندام سياسي مانند اندام زنده ناگزير به داشتن يك نظام تنظيم كننده است در آغاز فراگرد تكامل اجتماعي كانونهاي تنظيم كننده براي ارتباط با محيط خارجي مانند دشمنان و حيوانات و شكار بود اما با پيشرفت تكامل اين كانونها وظيفة تنظيم امور داخلي و نظارت اجتماعي را بر عهده مي گيرد .

معيار طبقه بندي جوامع از نظر اسپنسر :‌

1- سختگيري و پهنه عمل قدرت تنظيم كننده امور داخلي

2- درجه پيچيدگي تكاملي جوامع است .

در جامعه شناسي شهري اسپنسر شيوة رابطه مردم را با رهبرشان بررسي مي كند و به تحليل بوم شناختي جامعه مي پردازد .

جوامع را به انواع :‌ 1- صحرا نشين يا كوچنده  2- نيمه يكجا نشين  3- يكجا نشين تقسيم مي كند .

و در تقسيم بندي ديگري جوامع را به شكارگر 2- يكجا نشين 3- قبيله اي تقسيم     مي نمايد .

1- صحرا نشين :‌

- منطق با جامعة ساده ( در جامعه شناسي سياسي

- كمي از خصوصيات جوامع تركيبي

- گهگاه رهبري را تجربه كرده است

- انطباق با جامعة قبيله اي

2- نيمه يكجا نشين :‌

- دامداري و صنايع خانگي

- عدم ثبات دائم در يك منطقه

- تطابق با جامعه تركيبي دو گانه ( در جامعه شناسي سياسي )

- انطباق با جامعه شكارگر كه تخصيص كاركردها ابتدايي است ( كشاورز و جنگجو)

3- جامعه يكجا نشين :

- ثبات دائم دريك مكان

- دولت در حكومت ثابت

- مرحله كشاورزي منطقه اي

- تطابق با مرحله تركيبي سه وجهي ( در جامعه شناسي سياسي)

- تمايز نقش كشاورز و جنگجو

مفاهيمي كه از نظريه اسپنسر استنباط مي شود يكي مفهوم جبرگرايي مطلق و محضي است كه بر عالم طبيعت  حاكم است تمام قوانيني كه در طبيعت وجود دارد در جامعه انساني هم صادق است و حركت در ميان ماده پراكنده شده و موجب تغيير شكل آنها مي شود سپ ارادة بشر نقشي ندارد اين موضوع نظريه «‌ دست نامرئي » اسميت را در ذهن تداعي  مي كند اسميت بر اين باور بود كه بازار مكانيسمي به عنوان «‌دولت نامرئي» دارد كه تمامي وضعيت آن را در حالت طبيعي حفظ مي كند اسپنسر هم مي گفت كنش و واكنش هاي متقابل طبيعت خود به خود اداره كنندة دنيا است و انسان نمي تواند در آن دخالتي داشته باشد دخالت در امور طبيعي كفر و شرك است تلاش هم ذات تاريخ و سنت طبيعي است كه انسان بايد تلاش كند اما تلاش هر فرد صحت و قوت حيات و توفيق زندگي او را تأئيد نمي كند .

فرق بين تصور اسلامي و تصور اسپنسر

تصور ما از معبود  موجودي با شعور مطلق و علم مطلق

اسپنسر  طبيعت قدرت مطلق فاقد اراده و شعور و آگاهي دارد

طبيعت اسپنسر طبيعتي كور است .

حافظه و هوش را بازتابهاي ماده مي داند .

اراده بازتاب طبيعت است .

اراده در جهت تكاملي اگر صورت گير در رفتار بهنجار است و اگر در خلاف روال تكاملي باشد تخطي از او طبيعت مي باشد نتيجه جبرگرايي اسپنسر بنيانگذاري مكتبي به نام «‌ جامعه شناسي بي بند و بار » شد كه به دنبال الگوي اقتصادي بي بند و باري اسميت پديد آمد بدين ترتيب با تمام برنامه هاي اجتماعي دولتهايي كه موافق از ميان برداشتن فقر بودند و در جهت توسعه بهداشت و رفاه عمل مي كردند مخالف بوده .

اشكال اساسي اسپنسر اين است كه در پي جايگزيني و تعميم قوانين طبيعي به امور اجتماعي و چون طبيعت را قادر مطلق و تنها هدايت كننده مي داند به فلسفه جبرگرايي كشيده مي شود .

اسپنسر تابع نظريه متافيزيكي الگوي واحد بود اين نظريه اشعار مي دارد كه واقعيت محصول تدريجي تغييرات كوچك ولي مداومي است كه طي دوره هاي بسيار بلند اتفاق مي افتد اين نظريه الگوي واحد به كار اسپنسر گرايشي شديداً‌ مثبت گرا مي دهد . با اين وجود اسپنسر در اواخر زندگيش به نظر ميرسد كه تغيير مستمر رو به جلو را به گوشه اي گذارده و مفهوم تغيير «‌ ريتميك» را پذيرفته يعني اگرچه غالباً تغيير به سمت جلو مي باشد با اين حال ممكن است دوره هايي از درجا زدن بين دوره هاي مستمر توسعه وجود داشته باشد .

اسپنسر معتقد بود كه نتيجة گيريهاي قطعي را در جايي مي توان استخراج كرد كه داده ها از نظر تعداد كم و كامل باشند و جايي كه داده ها متعدد و ناقص اند نتيجه گيري مبهم و نامشخص خواهد بود رياضيات براي حالت اول و جامعه شناسي نمودار حالت دوم است .

اسپنسر در مطالعه خود علوم را به دو گروه اساسي تقسيم كرد :‌

1- علوم دقيق مثل فيزيك و شيمي و ستاره شناسي

2- علوم غير دقيق مثل جامعه شناسي ‌، روان شناسي زمين شناسي و زيست شناسي

دليل كاركرد گرا دانستن اسپنسر (كاركرد گراي انسجامي و ايستانگر) به دولت :‌

1- تمامي اجزاء هستي را عناصر كوچكي محسوب مي كند كه رابطه متقابل با يكديگر براي حفظ سيستم و در جهت اهداف كلي آن سيستم حركت مي كند .

2- براي شناخت هر امر اجتماعي بايد كاركرد ساخت اجتماعي را بشناسيم .

در نهايت به تفاوت كنت با اسپنسر توجه مي كنيم :‌

1- كنت تكامل تك خطي اما اسپنسر تكامل چند خطي

2- كنت يك ضد فرد گرا و فرد را تابع بي چون و چراي جامعه مي دانست اما اسپنسر فرد گرايانه و جامعه را براي پيشبرد مقاصد افراد مي دانست .

3- پيوستگي انسانها از نظر اسپنسر براي رسيدن به سود است .

4- كيفيت هر جامعه از نظر اسپنسر وابسته به كيفيت افرادي است كه جامعه را ساخته

5- از نظر كنت براي تحقق عمل دسته جمعي در جهان اجتماعي بايد به كشف قوانين جامه دست پا زند اما اسپنسر مي گويد ما نبايد براي تحقق عمل دسته جمعي به بررسي قوانين بپردازيم و جامعه شناسان بايد مردم را مجاب كنند كه جامعه نبايد دستخوش دخالت حكومتها و اصلاحگران اجتماعي باشد .

برخي تاريخ نويسان جامعه شناسي اسپنسر را ادامه رهيافت ارگانيسمي و تكاملي كنت مي دانند اما اسپنسر تفاوت خود را با كنت چنين بيان مي كند :‌

«‌ هدف كنت چيست ؟‌ ارائه شرح منسجمي از پيشرفت مفاهيم بشري اما هدف من شرح منسجمي از پيشرفت جهان خارجي . منظور كنت توصيف ضروري و واقعي افكار است اما من توصيف واقعي اشياء كنت به تفسير تكوين دانش طبيعي مي پردازد اما من به تفسير تكوين پديده هايي كه سازندة طبيعت اند » .[14]

شديدترين علاقه اسپنسر دگرگونيهاي تكاملي در ساختارها و نهادهاي اجتماعي بوده نه حالتهاي ذهني ملازم با اين دگرگونيها به نظر او افكار پديده هاي ثانوي اند .

اما در كتاب علوم اجتماعي و سير تكويني آن اسپنسر را به عنوان كسي كه براي اولين بار از مطالعات الگوگرافي كه به وسيله مسافران و سياحان بدست آمده بود استفاده كرد معرفي مي كند تا از اين طريق بتواند نظريات اجتماعي خود را در جوامع مختلف از نظر تطبيقي مورد مطالعه قرار دهد .

او اشكالاتي كه در كار مطالعه علوم اجتماعي موجود است به دو نوع مرئي و نامرئي تقسيم كرد اشكالات مرئي را به پيچيدگي مسائل مورد مطالعه و اشكالات نامرئي را به روحيه و طرز فكر اهل تدقيق مربوط دانست . پذيرش انديشه لامارك از جانب اسپنسر  پايه اعتقاد  او را به سازش و تطابق و پيشرفت مستمران تشكيل مي داد . اسپنسر به فرآيند استفاده از لامارك به عنوان وسايل اوليه انطباق بيولژيكي و اجتماعي انساني    مي نگريست به كمك اين وسايل است كه افراد به صورتي بيولژيكي ‌، روانشناختي و اجتماعي تكامل پيدا مي كنند ‌، عضلات و مهارت انساني با استفاده و عدم استفاده پيشرفت مي كند امكانات ذهني مرتبط با درك و فهم از طريق استفاده و عدم استفاده توسعه مي يابند و احساسات اجتماعي مربوط به تعاون ‌، اخلاق و نوع دوستي از طريق همان فرآيند استفاده و عدم استفاده به پيش مي روند .

اسپنسر مي گفت :‌ زماني كه اجزاء يك سازمان از نظر عملكردي تخصصي مي شوند اين اجزاء بايد به طور فزاينده با فعاليتهاي يكديگر هماهنگ گردند براي مثال گروههايي كه مواد خام توليد مي كنند فعاليتهايشان را به طرزي فزاينده با تقاضاي توليد كنندگان محصولات تمام شده هماهنگ مي نمايند اين توليد كننده ها محصول خود را با تقاضاي عمده فروشان مطابقت مي دهند كه خريدهاي خود را با توجه به نياز خرده فروشان هماهنگ مي سازند و خرده فروشان خريدهاي خود را با توجه به نياز گروههاي مصرف كننده تنظيم مي كنند .

در روش شناسي اسپنسر تفاوت و تخصص و تكوين به عنوان حركتي از يكنواختي بدون انسجام به سوي تفاوت سازمان يافته تعبير نمود . او تشخيص داد سنت ها و فعاليتهاي گروهي در دوره هاي مختلف  زندگي در جامعه هاي مختلف كاملاً يكسان به نظر نمي رسند تفاوتهاي معلول سطوح مختلف توسعه يا به تطابق هاي محيطي خاصي ربط دارد اگر چه اسپنسر به صراحت از نسبيّت گرايي فرهنگي سخن نمي گويد اما هنگامي كه استدلال مي كند كه خصوصيات جامعه اي بايد در زمينه جامعه مورد مطابق قرار گيرند اين گرايش را تأئيد مي كند .

اسپنسر هيچ گاه راجع به اين امكان كه جامعه شناسان مطالعات خود را با هدف جمع آوري داده ها فرمول بندي مي كنند به ارائه نظر نپرداخت  در واقع قواعد روش شناختي اسپنسر براي توضيح و تفسير داده هاي تاريخي و نژاد شناسي كه به وسيله ديگران تهيه شده مورد استفاده قرار مي گيرند .

ازكساني كه از اسپنسر تأثير پذيرفته اند مي توان پارنز ‌، هابرماس، ماكياولي ‌، پارتو ‌، دوركيم و حتي نظريه پردازان جديد چون ساندرسن و ليفيريز را نام برد . حتي نظريات او در بحث فاشيسم و نازسم تأثير زيادي داشته است .

پاورقي:

1- لوئيس كوزر

2- كتاب تنهايي

۳- اشكي

۴- كتاب تنهايي

۵- اشلي

۶- تنهايي

۷- اشلي

۸- تنهايي

۹- اشلي

۱۰- اشلي

۱۱- كوزر

۱۲- تنهايي

۱۳- اشلي

۱۴- كوزر

 منابع :‌

 1- علوم اجتماعي و سير تكويني آن        از احسان نراقي

2- زندگي و انديشة بزرگان         از لوئيس كوزر  ترجمه محسن ثلاثي

3- نظريه هاي جامعه شناسي      از دكتر غلامعباس توسلي

4- درآمدي بر مكاتب و نظريه هاي جامعه شناسي از دكتر حسين ابوالحسن تنهايي

5- نظريات جامعه شناسان كلاسيك     از تيم ديليني ،‌ ترجمه بهرنگ صديقي ‌، وحيد طلوعي

6- نظرية جامعه شناختي اصول ومباني كلاسيك   از ديويد اشلي ،‌ ديويد مايكل اورنشتين ‌، ترجمه سيد علي اكبر ميرمهدي حسيني

  گردآورنده : رويا مجيدي دانشجوي كارشناسي ارشد جامعه شناسي قوچان بهمن ۸۷