کتاب قواعد روش جامعه شناسی
تالیف امیل دورکیم
ترجمه علی محمد کاردان
فصل اول: واقعه اجتماعی چیست
فصل دوم : قواعد مشاهده وقایع اجتماعی
فصل سوم: قواعد تشخیص وقایع به هنجار از نا به هنجار یا مرضی
فصل چهارم: قواعد تشکیل انواع اجتماعی
فصل پنجم : قواعد تبیین وقایع اجتماعی
فصل ششم: قواعد جهت آوری
دانشجوی: کارشناسی ارشد جامعه شناسی
نام: علی اصغر غفاری
نام استاد: دکتر صادقی
نام درس:نظریه جامعه شناسی
فصل اول : واقعه اجتماعی چیست؟
پیش از جستجوی روشی که مناسب مطالعه وقایع اجتماعی باشد باید دانست وقایعی که آنها را بدین نام می خوانیم کدامند.
هیچ حادثه بشری نیست که نتوان ان را اجتماعی نامید هر کس می خوابد و می آشامد می خورد واستدلال می کندو سود جامعه نیز در این است اعمال به نحو منطقی انجام گیرد.
اگر این وقایع اجتماعی باشد جامعه شناسی موضوعی نخواهد داشت که خاص آن باشد و قلمرو زیست شناسی و روانشناسی به هم آمیخته خواهد شد . ص 27
اما واقع این است در هر جامعه دسته معینی از پدیده ها ست که اوصافشان با اوصاف علوم دیگر طبیعت مطالعه می کنند کاملاً فرق دارد. ص 27
وقتی من وظیفه برداری و همسری یا عضویت در اجتماع را انجام می دهم وقتی به تعهدات خود سپرده ام عمل می کنم تکالیفی را به جا می اورم این تکالیف با احساسات خود من موافقت دارد و من واقعیت آنها را در ضمیر خود احساس می کنم. ص 27
و این واقعیت پیوسته واقیعتی عینی و خارجی است زیرا این تکالیف ازراه تربیت به من رسیده است. ص 27
عقاید واصول حیات دینی نیز چنین است.
یک سلسله پدیده هایی هست که دارای اوصاف بسیار خاصی است پدیده ها عبارت از شیوه های عمل و فکر و احساس که در بیرون از فرد وجود دارند و از قدرت و قوت اجباری برخوردارند. وبه وسیله ان خود را به فرد تحمیل می کنند و در نتیجه نه می توان آنها را با پدیده های عضوی به هم آمیخت زیرا شیوه های به صورت تصورات واعمالند و نه می توان آنها را با پدیده های روانی اشاره کرد زیرا پدیده های روانی تنها در شعور فردی و در سایه آن وجود دارند.
پدیده های مذکور نوعی جدید است باید به آنها صفت اجتماعی اطلاق شود و مختص آنها باشد از طرفی دیگر صفت اجتماعی تنها با این پدیده ها متناسب است و بس زیرا که اجتماعی در صورتی دارای معنی معینی و مصرح است که تنها پدیده هایی را نشان می دهد که در هیچ یک از دسته های حوادثی که تاکنون تشکیل و تعریف شده است وارد نشود. پس این امور قلمروی خاص جامعه شناسی را می سازد. ص 29
می توان معتقد بود که واقعه اجتماعی تنها در جائی پیدا می شود که سازمان معینی در کار باشد. ص 30
اما وقایع اجتماعی دیگر هست که هرچند متشکل و متبلور نیست به همان اندازه حالت موضوعی است و بر فرد سلطه و نفوذ دارد. وقایع اخیر همان است که جریانهای اجتماعی نامیده می شود. تعریفی که از واقعه اجتماعی شد یا تجربه ای کاملاً معلوم و مخصوص تایید می شود یعنی کافی است به شیوه پرورش کودکان نظر کنیم در واقع وقتی به پدیده ها آنچنان که هستند و آنچنان که همیشه بوده اند بنگریم و بی درنگ خواهیم دید که هر پرورشی عبارت از کوشش مداومی است که شیوه دیدن واحساس کردن و عمل کردن را به کودک تحمیل کند اگر این تحمیل نبود کودک خود به خود این شیوه ها دست نمی یافت . با گذشت زمان جبر رفته رفته برای کودک نا محسوس و عادات و تمایلاتی درونی می گردد و اثر فشار از میان می رود. عادات و تمایلات جای فشار می گیرد منبع و منشاء آنها همین فشار و اجبار است.
قول اسپنر حق است که پرورش خردمندانه باید چنین شیو هایی را مردود و مذموم شما را بگذارد کودک در کمال آرامی فعالیت کند. ص 31
و چنین نظریه تربیتی هنوز قومی به کار نبسته پس آرمانی شخصی است نه واقعیتی که بتوان آن را با وقایعی که ذکر آنها گذشت مغایر دانست.
پس عمومیت پدیده ها ی اجتماعی نیست که آنها را از پدیده های دیگر متمایز و مشخص می سازد. فکری که در همه شعورهای فردی دیده می شود و حرکتی که همه افراد آن را تکرار میک ند به علت عمومیت خود واقعه اجتماعی نیست.
دلیل اینکه بعضی این صفت را تعریف وقایع اجتماعی کافی شمرده اند این است که به خطا آنها را با آنچه در حقیقت جلوه های جسمانی این پدیده ها در فرد است به هم آمیخته اند.
آنچه این وقایع را می سازد همان اعتقادات و تمایلات واعمال گروه است به صورت جمعی فرض شده است. ص 32
در واقع برخی از شیوه های عمل واندیشه بر اثر تکرار قوام می یابد و این صلابت و قوام آنها را به اصطلاح به رسوب و ته نشینی وا می دارد و از وقایع جزیی که جلو گاهشان محسوب می شود جدا می سازدو به صورت محسوس خاص خود پیدا می کنند و واقعیت مخصوصی را تشکیل می دهند که از نظر خود وقایع فردی کاملاً متمایز است عادت جمعی در افعالی متوالی خود موجب آنها ست نه تنها به صورت حال در انها وجود ندارد بلکه بر اثر امتیازی که نظیرش در قلمرو زیست شناسی دیده نمی شود.اگر بخواهند واقعه اجتماعی را از هر معجون زیر جدا کنند و آن را به حالت خالص خود ببیند ناگریز باید این حیل را بکار برند . نمو جریانهایی فکری وجود دارد که شدت آن را بر حسب ازمنه متفاوت است مثلاً بعضی ها را به زناشویی ، برخی دیگر ما را به خودکشی یا تولید نسل کنند وادار می کنند و این وقایع اجتماعی هستند.
این وقایع از صورتهای که در مورد جزئی به خود می گیرند جدا ناشدنی جلوه می کنند اما به وسیله آمار می توانیم آنها را از آن صورتهای جزئی جدا کنیم.
خلاصه پدیده های اجتماعی وقتی از هر گونه عنصر خارجی رها شود چنان می شود که گفتیم .
در صورتی پدیده ای می تواند جمعی باشد در میان همه اعضای جامعه یا دست کم بیشتر آنها مشترک و بنابراین عام باشد. ص 33
عام بودن به خاطر جمعی است ( کم و بیش اجباری) عبارتی دیگر پدیده جمعی حاتی گروهی است که چون به همه افراد تحصیل می شود در همه به نحو مکرر به چشم می خورد و چون در کل است در جزء نیز هست نه اینکه چون در اجزا هست در کل هم یافت می شود . در همان حال که واقعیت اجتماعی جزئاً به همکاری مستقیم ما بستگی دارد و از گوهر دیگری ناشی نمی شود.
حوزه جامعه شناسی تنها گروهی از پدیده ها را شامل است . واقعه اجتماعی را از روی نیروی جبری و خارجی ای باز می شناسیم که بر افراد وارد می کند یا می تواند وارد کند . یکی وقتی که مکافاتی در میان است دیگر مقومتی است که واقعه اجتماعی در برابر عمل فردی که خیال تخلف دارد از خود نشان می دهد .
واقعه اجتماعی مستقل از صورتهای فردی که هنگام انتشار به خود می گیرد وجود دارد.
در واقع وقایعی که به عنوان پایه واساس به دست ما داده شده همگی شیوه های عمل یعنی عمل و وظیفه
جامعه است . شیوه های هستی جمعی یعنی وقایع نیز وجد دارند که همگی تشریحی و مربوط به شکل و هیات ( مورفولوژی ) جامعه اند . جامعه شناس نمی تواند نسبت به آنچه مربوط به زیر ساز حیات جمعی است بی اعتنا باشد.
پدیده های گوناگون صفت واحدی دارند در تعریف پدیده های دیگر آنرا بکار می بریم شیوه عملی خود رات به فرد تحصیل می کنند.
عنوان (( مورفولوژیک)) دسته از وقایع اجتماعی اختصاص می دهیم که زیر ساز اجتماعی مربوطند واقعه اجتماعی هر گونه شیوه عملی ثابت شده یا ثابت نشده ای است که بتواند از خارج فرد را مجبور سازد یا واقعه اجتماعی آن است که در عین داشتن وجود مخصوص و مستقل از تظاهرات فردی در سراسر جامعه معینی عام باشد . تعریف ما جامع همه افراد معرف خواهد بود.
واقعه اجتماعی با عام بودن از درون جامعه تعریف نمی شود.
صفات مشخصه واقعه اجتماعی 1) خارجی بودن ان نسبت به شعور افراد
2) داشتن جنبه قهری و فشاری که بر شعور های فردی وارد می کند
روش دیگر مشخص ساختن واقعه اجتماعی: استقلال آن نسبت به تظاهرات فردی است وبه کاربران این وجه ممیز در مورد اعمال سازمان یافته و جریانهای اجتماعی واقعه اجتماعی چون اجتماعی است تعمیم می یابد نه اینکه چون عام است اجتماعی است. ص 37
قواعد مشاهده وقایع اجتماعی : فصل دوم
نخستین واساسی ترین قاعده این است که وقایع اجتماعی را شیء یا امری جدا از تفکر بشماریم.
سلسله جدیدی از پدیده ها هنگامی موضوع علم قرار می گیرد که به صورت تصاویری محسوس نیز مفاهیمی که به نحو سطحی تشکیل شده است به ذهن درآمده باشد. ص 39
بشر نمی تواند در میان اشیاء عالم بسر برد و دوباره آنها تصوراتی نداشته باشد که راهنما و قاعد رفتار او باشد منتهی چون این تصورات جزئی و مبهم از واقعیت به خانه دیگر و دسترس ما به انها بیشتر طبعاً ما آنها را به جای واقعیات قرار می دهیم و با این مصالح ومواد تفکرات خود را می سازیم به جای مشاهده و وصف و مقایسه اشیاء به دریافتن و جدا کردن و آمیختن تصورات خود اکتفا می کنیم و به جای شناخت واقعیات به تحلیل افکار و عقاید وآمیخته به آرزوها خود می پردازیم. واین تجربه و تحلیل به ضرورت با مشاهده مغایر نیست.ص 40
واقعیات موضوع علم ماست و علم ما به جای اینکه از اشیاء به افکار برود از افکار به اشیاء حرکت می کند و با ا ین روش نمی توان به نتایج عینی دست یافت. ص 40
حقیقت اینکه این مفاهیم مبهم یا معانی جانشین قانونی و خلف صدق اشیاء نیست. کار این مفاهیم حاصل تجربه عامه مردم است بیش از هر چیز این است که اعمال ما را با دنیای پیرامون ما هماهنگ سازد ساخته است عمل وبرای آن است و حال آنکه ممکن است تصوری نظر آن درست وعملاً سودمند باشد.
برای اینکه تصویری به درستی سبب حرکاتی گردد که مقتضای طبع اشیاء لازم نیست که عیناً این طبیعت را نمایان سازد . کافی است جنبه سودمند از زیانبخش آن چیز را به ما بنمایاند و نشان دهد که از چه راه این چند ممکن است برای ما مفید یا مخل باشد.
چون این مفاهیم غالباً با خود واقع و نفس الامر اشتباه می شود. لاجرم به صورت مفاهیم در می آید که اساسی ترین جنبه واقعیت را در بر داردو چون چنین بود ناگریز همه گمان می کنند که وقتی کسی این مفاهیم را در دست داشته باشد نه تنها می تواند آنچه را هست دریابد بلکه قادر خواهد بود آنچه را باید باشد و نیز وسایل تحقق آن را معین کند.ص40
زیرا آنچه خوب است با طبیعت اشیاء مطابقت دارد وآنچه با طبیعت اشیاء مغایر است بد است و مسائل نیل به خیر و فرار از شر نیز از همین طبیعت مشتق می گیرد.
اگر همان قدم اول این طبیعت پیش ما باشد دیگر مطالعه واقعیت موجود فاقد فایده عملی است و مطالعه همین فایده عملی است.چنین مطالعه ای فاقد هدف خواهد شد و اندیشه از آنچه عین موضوع علم است یعنی حال و گذشته منحرف می شودو بایک جهش به آینده می پردازد یعنی به جای اینکه بکوشد وقایع موجود و تحقق یافته دریابد یکسره در صدد بوجودآمدن وقایع تازه ای بر می آید که با اغراض مطلوب آدمیان سازگار باشد. بعضی از اوضاع واحوال هم که موجب بیداری فکر عملی می شود به این دست اندازی صنعت به قلمرو علم که مانع ترقی علم می شود مدد می کند . چون فکر علمی برای رفع ضد حدیات حیاتی پیدا می شود. طبعاً راه عمل را در پیش می گیرد . حوائجی که فکر علمی مامور رفع آنهاست غالباً فوریت دارد. به تبع آن فکر علمی را به رسیدن و نتیجه به شتاب وا می داردو آنچه از اندیشه علمی توقع دارد نشان دادن درمان است نه بیان واقعیت.ص42
واین شیوه با مسیر طبیعی فکر ما سازگار است که حتی در آغاز کار علوم مادی نیز دیده می شود.
مفاهیم مبهم همان مفاهیم عامیانه یا مفاهیم پیش ساخته به عقیده بکین پایه و مایه دانش ها بود و در آنچه واقعه شمرده می شد.ص42
اینها همان بت ها و شبح هایی است که صورت حقیقی اشیاء را در نظر ما دگرگون جلوه می دهد ولی ما انها را خود اشیاء می پنداریم.ص 41
چون این محیط خالی در برابر ذهن هیچ گونه ایستادگی نشان نمی دهد ذهن ما نیز مانع در پیش پای خود نمی بیند خود را به دست بلند پروازیهای بی حد و حصر می سپارد و گمان می کند تنها با قوای خود و بر وفق امیال خود جهان را بسازد یا دوباره بسازد. ص 41
وقتی وضع علوم طبیعی چنین بود وضع جامعه شناسی نیز همین است .
آدمیان پیش از ظهور علم الاجتماع درباره حقوق واخلاق و خانوده ودولت و خود اجتماع تصوراتی داشتند زیرا برای زیستن به داشتن چنین تصوراتی ناگریز بودند بنا به قول بکین مفاهیم پیش ساخته به اذهان تسلط می یابد و به جا اشیاء می نشیند چرا ؟
برای اینکه امور اجتماعی را کسی جز آدمیان به وجود نمی آورد و این اشیاء حاصل فعالیت بشر است و به نظر نمی رسد که اشیاء اجتماعی چیز دیگری جز تحقق تصورات فطری یا غیر فطری که در ماست و جز به کار بردن آنها در اوضاع واحوالی که همراه روابط افراد بشر با یکدیگر است باشد . مثلاً به نظر می رسد سازمان خانواده وعقد قرار داد و مجازات و تشکیلات دولت و جامعه تحقق عقاید و افکار باشد که ما درباره دولت و جامعه و عدالت و مانند اینها دداریم. بنابراین گویی واقعیت این وقایع اموری مانند آن در افکار و متعلق به افکار است و افکار نطفه وقایع و بالتبع موضوع خاص جامعه شناسی است. ص 42
نکته دیگر جزییات حیات اجتماعی از هر طرف از حدود قدرت شعور آدمی تجاوز می کند یعنی شعور بشر دارای ادراکی چنان نیرومند نیست که بتواند واقعیت حیات اجتماعی را حس کند. چوون پیوند مابا این گونه امور چندان استوار و فشرده نیست ناگریز به آسانی به ما چیز وانمود می شود که این گونه امور هیچ پایه ای نیست و همه آنها در خلاء شناور است و موضوعی نیمه واقعی و نیمه غیر واقعی است و هر لحظه ای به شکلی در می آید. ص 42
و در اینجا می یابیم که چرا بسیاری از صاحبنظران ترتیبات اجتماعی را ترکیبات ساختگی و کم و بیش ارادی شمرده اند.
در واقع تجسمات سطحی و کلی و اجمالی همان مفاهیم پیش ساخته ای است که ما در کارهای جاری و عادی زندگانی به کار نشان می بریم. پس نمی توانیم درباره بودن آنها شک کنیم زیرا وجو آنها را مانند هستی خود در می یابیم.
نه تنها این مفاهیم در ماهست بلکه چون محصول تجارب مکرر است بر اثر تکرار و عادتی که از تکرار نتیجه می شود نوعی نفوذ واقتدار کسب می کند. ص 42
حتی وقتی می خواهیم از قید این امور رها سازیم احساس می کنیم که در برابر ما ایستادگی می کنند .از طرف دیگر ما نمی توانیم چیزی که در برابر ما ایستادگی می کند واقع تلقی نکنیم.
پس همه امور دست به دست هم داده ما را وادار می کند که به مفاهیم به دیده واقعیت اجتماعی حقیقی بنگریم.
حقیقت جامعه شناسی کم و بیش منحصراً به جای اشیاء به تحقیق در مفاهیم یا معانی پرداخته است.
راست کنت پدیده های اجتماعی را وقایع طبیعی اعلام کرده وگفته است این وقایع قوانین طبیعی است .و تنها شی ء بودن آنها را تصدیق کرده است . زیرا در طبیعت جز اشیاء چیز دیگری نیست.
وقتی از کلیات فلسفی فراتر رفته و خواسته اصل خود را به کار بندد و علمی را که با آن سرو کار داشته است از این اصل بیرون آورد تصورات را موضوع مطالعات خود قرار داده است . در واقع مایه اصلی جامعه شناسی اگوست کنت پیشرفت بشریت در زمان است.
نوع بشر در حال تحول مستقل است و تحول طبیعت بشر که پیوسته کاملتر می شود و مساله که مطالعه می کند کشف نظم و ترتیب این تحول است.
در صورتی این تحول را موضوع تحقیق قرار دهیم که به آن عنوان نظری و ذهنی مطرح کنیم نه به عنوان شیء
تحول در صورتی کاملاً ذهنی و اعتباری است که ترقی بشریتی در میان نیست.آنچه هست مشاهده آن میسر است اجتماعات جزئی که رشد و توسعه می یابد و جدا از یکدیگر از میان می رود.
چون مردم باور نمی کنند که تحول اجتماعی ممکن است غیر از تحول یکی از افکار بشر باشد پس طبیعی به نظر نشان می رسد که این تحول را از روی تصور افراد بشر از این تحول تعریف کنند. غافل از اینکه با این کار نه تنها در چارچوب مسلک و عقاید اعتباری ( ایدئولوژی ) گرفتار می مانند بلکه مفهومی را موضوع جامعه شناسی قرار می دهند که هیچ جنبه ای ندارد که واقعاً رنگ جامعه شناسی داشته باشد.
اسپنسر به جای اینکه بشریت را موضوع علم الاجتماع بداند اجتماعات را موضوع این علم قرار می دهد. مفهومی که ساخته و پرداخته را که در ذهن دارد و جانشین آن می سازد . ص 44
اسپنسر جامعه هنگامی وجود دارد که مشارکت بر پدیده در کنار هم بودن افزوده گردد. پایه اصلی مشارکت گوهر حیات اجتماعی است و اجتماعات را روی نوع مشارکت به دو دسته 1) نوعی مشارکت غیرارادی یا خود به خودی غرض شخصی و بی تفکر و تامل صورت
2) نوعی مشارکت هشیارانه هدفهای عامی به صراحت تصدیق
اسپنسر اجتماعی مشارکت آدمی را اجتماعات صنعتی
اسپنسر اجتماعی مشارکت دوم را اجتماعات نظامی ص 45
اندیشه اساسی جامعه شناسی اسپنسر
تعریف اصلی وابتدایی چیزی را شی ء قلمداد می کند که در واقع تنها نظر ذهنی است .
نظر اسپنسر مبین واقعیتی است که بی واسطه دیدنی است و چون از همان آغاز علم به مثابه اصل موضوعی عنوان شده مشاهده برای درک آن کافی است .
بار دیگر شیوه تصور واقعیت اجتماعی جانشین خود واقعیت می شود. خلاصه جامعه تعریف نشده است بلکه تنها تصور آقای اسپنسر از جامعه تعریف شده است . اگر اسپنسر در این کار وسواس خرج نمی دهد برای این است که نظر او درباره جامعه جز تحقق یک تصور نیست و جز این نیز نمی تواند باشد. و قصد وی تحقق تصور مشارکت است که او از جامعه به وسیله آن تعریف می کند.
او وانمود کرد ککه شیوه تجربی گام بر می دارد. اما وقایعی که در جامعه شناسی فراهم آمده است بیشتر از صفت و تبیین اشیاء صورت تحلیل مفاهیم را دارد.
منظور از ذکر وقایع در اینجا موجه و مبرهن ساختن نظر شخصی
تعریف اسپنسر از جامعه صور گوناگون مشارکت میتوان به آسانی و یکسره امور اساسی دیگری را که در مسلک او وجود دارد استنتاج کرد.
زیرا هر گاه ما در انتخاب میان مشارکت تحلیلی و مشارکت اختیاری مفید باشد به مشارکت آرمانی خواهد بود که بشریت به سوی آن رهسپار است باید هم باشد.
مفاهیم عامیانه تنها در اساس علم دیده نمی شود بلکه هر لحظه در هرگونه استدلال به چشم می خورد .
آنچه از این کلمات بر می آید معنایی مبهم و معجونی درهم وبرهم از این تصورات است تنها پیشداوریها و احساسات را در ذهن بیدار می کند.
برخی معتقد آدمی این تصور را ازهمان روز ولادت به صورت ساخته و پرداخته با خود دارد و بر عکس گروهی دیگر را عقیده این است که تصور کما بیش به کندی در طی تاریخ ساخته شده است . چه طرفداران اصالت تجربه محض و چه طرفداران اصالت تجربه محض و چه طرفداران اصالت عقل ، تنها امر حقیقتاً واقعی در اخلاق تصور ابتدایی است.
موضوع علم اخلاق نمی تواند منظومه ای از دستور و شیوه عمل خالی از واقعیت باشد. ناگریز موضوع آن تصوری خواهد بودکه سر چشمه دستورهاست و دستورها در واقع مواد استعمالند. مسائلی که در علم اخلاق مطرح می شود به تصورات مربوط است نه به اشیاء. پس تصور حقوق و تصور اخلاق نه به شناختن ماهیت اخلاق و حقوق . و تصور ما از اشیاء محسوس از عین اشیاء ناشی می شود و کم و بیش عیناً نماینده آنهاست. تجسم ما از اخلاق نیز از قواعدی سرچشمه می گیرد که در برابر دیدگان ما به کار بسته می شود.
موضوع علم اخلاق هم خود این قواعد است نه نظری حکمی واجمالی که ما از آنها داریم. یعنی تصور علمای اخلاق همان است که در اذهان مردم گسترش یافته و منعکس شده است .
در علم اقتصاد دستورات میل موضوع علم اقتصاد و قایع اجتماعی است که مخصوصاً یا منحصراً در کسب ثروت پدید می آید . ص 47
برای اینکه وقایعی بتواند چون اشیاء به مشاهده درآید و با چه نشانی ممکن است آنها را باز شناخت وقتی می توان کیفیت و ماهیت هدف وقایع را معلوم کرد که در تعیین آن وقایع به قدر کافی پیشرفت حاصل شده باشد.
با نتیجه موضوع علم اقتصاد به این معنی از وقایعی ساخته نشده است که بتوان انهارا با انگشت نشان داد. بلکه تنها از ممکنات و تصورات ذهن ساخته و پرداخته شده است. یعنی وقایعی ککه عالم اقتصاد آنها را وقایعی تصور می کند که به هدف و غرض او مربوطند و آن گونه ساخته شده اند که او تصور می کند.
با این همه پدیده های اجتماعی شی است و باید با آنها همانند اشیاء رفتار کرد.
تنها کافی است متوجه باشیم که پدیده های مذکور مواد خاصی است که در اختیار جامعه شناسی گذاشته است.
ارزشها تصوری کلی از آرمان اخلاقی نیستند بلکه مجموعه قواعدی هستند که واقعاً موجب رفتار می شوند . ممکن است حیات اجتماعی همان گسترش برخی از مفاهیم جزئی باشد . به فرض این که چنین باشد این مفاهیم مستقیماً و بی واسطه به ذهن خطور نکرده اند . نمی توان مستقیماً به آنها دست یافت بلکه تنها از خلال واقعیت عیانی به دست می آید. موجه این مفاهیم است.
ما پیش از تجربه از نوع تصوراتی که منشاء جریانات گوناگون حیات اجتماعی است بی خبریم و نمی دانیم که اصولاً چنین تصوراتی وجود دارد یا نه.
باید درباره پدیده های اجتماعی آن چنان که هستند و جدا از موجودات خود آگاهی که آنها را به تصور خود در می آورند اندیشید . باید پدیده ها را از بیرون و مانند اشیاء بیرونی مطالعه کرد. زیرا با این کیفیت است که پدیده های مذکور بر ما معلوم می شود.
درست است این کیفیت بیرونی بودن ظاهری است اما هر چه علم بیشتر می رود و رفته رفته خارج به داخل باز می گردد. پندار از میان خواهد رفت اما نمی توان از پیش درباره راه حل حکم کرد . فرض اینکه پدیده ها ی اجتماعی همه صفات ذاتی شی را نداشته باشند باز باید از همان قدم اول آنها را چنان تلقی کرد گویی این صفات را دارا هستند.
قاعده هرگز نباید از پیش عمل یا نهادی را قرار دادی فرض کرد. درباره کل واقعیت اجتماعی بی هیچ استثناء صدق می کند.
ظاهراً ارادی ترین وقایع بر اثر مشاهده دقیق تر ثبات و نظمی از خود نشان می دهند. که خود نشانه عینی بودن آنهاست.
در واقع نشانه مهم شی این است که با حکم اراده نمی توان آن را تغییر داد. منظور این نیست که شی در قبال هر گونه تغییری عایق است مقصود این که برای دگرگون ساختن آن خواستن کافی نیست باید کوشید کما بیش رنج آوری به خرج داد تا بر این ایستادگی فائق شد.
وقایع اجتماعی داری چنین خاصیتی هست نه تنها محصول اراده ما نیست بلکه از خارج موجب عزم ما می شود. یعنی در حکم قالبهایی است که ما ناچاریم اعمال خود را در آنها بریزیم.
ووقتی پدیده های اجتماعی را اشیاء می شماریم. مثل این است که عمل خود را تابع طبیعت ساخته ایم.
خلاصه اصلاحی که باید در جامعه شناسی به عمل آید . از هر لحاظ عین اصلاحی که در سی سال اخیر در روانشناسی صورت گرفته است.
کنت واسپسر اظهار می داند که وقایع اجتماعی وقایع طبیعی است ولی آنها رااشیاء نمی شمارند .طرفداران اصالت تجربیمحض تنها از راه روش مشاهده درونی این پدیده ها را مطالعه می کردند و حال آنکه وقایعی که ما در خود مشاهده می کنیم نادر تر و فراتر وسعت تر و فراتر از آنند که بتوانند خود را به مفاهیم مبهمی که بر اثر عادت در ما ریشه گیر شده است تحصیل کنند صورت قانونی بدهند.
اگر با این مفاهیم از راه دیگر رسیدگی نکنیم هیچ چیز نخواهد بود که پارسنگ آنها باشد. مفاهیم مذکور جانشین وقایع موضوع علم خواهد شد . از این رو نه لاک و نه کندیاک هیچ یک به پدیده هایی روانی به نحو عینی توجه نکرده اند.
در جامعه شناسی نیز همین ترقی باید صورت گیرد یعنی این علم باید بیش از امروز از مرحله ذهنی بگذردو به مرحله عینی برسد.
گذر از مرحله ذهنی به مرحله عینی در جامعه شناسی آسانتر است روانشناسی . زیرا که وقایع روانی طبعاً حالات ذهنی شخصی و حتی به ظاهر از او جدائی ناپذیرند و این وقایع درونی هستند وآنها امر بیرونی تصور کنیم ظاهراً طبیعت آنها را از میان می بریم.
برای آنکه آنها را بیرونی فرض کنیم علاوه بر کوشش انتزاعی باید به تعبیه شیوه ها و پیچ و خطها می پردازیم. در صورتی که وقایع اجتماعی به عکس به نحو طبیعی تر و مستقیم تر صفات شی را دارا هستند .
تجارت پیشینیان به ما نشان داده است برای فراهم ساختن زمینه تحقق عملی که میان شد اثبات نظری آن ایمان کافی نیست .روح بشر طبعاً به غفلت از این حقیقت متمایل است. بیان قواعد عمد این انظباط که نتیجه منطقی قاعده 1) باید به نحو منظم و مرتب هر گونه مفهوم پیش ساخته را از ذهن خود دور کرد. به برهان خاصی نیازمند نیست.
این قاعده اساس هر روش علمی است.
هنگامی که دکارت می خواست علم را بنیاد نهد به این دلیل برای خود این قانون را وضع کرد که در همه افکار پیشین خود شک کند که نمی خواست تنها مفاهیمی را به کار برد که از نظر علمی در انها استقضا شده باشد.
طبق روش ساخته شده که پی ریزی کرده می بایست همه مفاهیمی را که منشاء دیگری داشت لااقل موقتاً به دور اندازد و در معنای نظری بیکن ( بت ها) همه جز این چیزی نبود.
جامعه شناسی باید خود را بدیهیات نادرستی که بر ذهن عامه مردم تسلط یافته است، آزاد کند و یکباره یوغ این مقولات تجربی را که بر اثر عادت کهنه گاهی کشنده است بگسلد.
آنچه این آزادی را در جامعه شناسی بخصوص دشوار می سازد دخالت احساسات است .
احساسات تند ما برای موجه ساختن خود دلائلی القا می کند که ما آنها را به آسانی قطعی می پنداریم.
احساسات موضوع علم است نه ملاک حقیقت علمی .
علمی نیست که در آغاز کار خود با چنین ایستادگی هایی رو برو شده باشد. زمانی بود که احساسات مربوط به اشیاء عالم مادی ، چون جنبه دینی و اخلاقی داشت با همین شدت و قدرت با ایجاد علوم طبیعی عناد می ورزید.
جامعه شناسی می آموزد که چگونه از زیر سلطه مفاهیم عامیانه بدر آید خود را به وقایع معطوف دارد . نمی گوید چگونه این وقایع را از آن خود کرد و به مطالعه عینی آنها پرداخت.
هر سبع علمی به گروه معینی از پدیده ها مربوط می شود که مصداق تعریف واحدی هستند.
نخستین کار جامعه شناس باید تعریف اشیائی باشد که مطالعه می کند تا خود او ودیگران بدانند که موضوع چیست؟
این نخستین و ضروری ترین شرط هر تعلیل و تحقیق است.
در واقع در صورتی می توان درباره نظریه معینی رسیدگی کرد که تشخیص وقایع منظور این نظریه میسر باشد مو ضوع علم شی یا جز شی خواهد بود.
برای تعریف عینی باشد باید پدیده ها را از روی صفات ذاتی آنها باید آنها را به مدد عنصری که جزو ساختمان طبیعت آنهاست مشخص ساخت نه از روی مطابقت آنها با مفهومی کم و بیش کمالی.
درباره وقایع تعمق کافی نشده است تنها به آن دسته خصایص دست یافت که آن اندازه بیرونی است بی واسطه و مستقیماً آنها را دید. خصائصی که در سطح عمیق تری قرار دارد. اساسی تر و ارزش آنها از لحاظ تبیین بیشتر است خصائص مجهول در آغاز کار مجهول است از پیش نمی توانیم آنها را دریابیم . مگر اینکه محصول ذهن خود را به جای واقعیت قرار دهیم.ص47
هیچ گاه نباید پدیده هایی را موضوع تحقیق قرار داد که از روی بعضی از صفات بیرونی مشترک میان آنها قبلاً تعریف شده باشد. هر تحقیق باید همه پدیده هایی را که با این تعریف مطابقت دارد در برگیرد.
مثلاً ما اعمالی را مشاهده می کنیم که همه آنها بر یک صفت خارجی دلالت دارد وقتی انجام گرفت . جامعه واکنش خاصی در برابر آنها به خرج می دهد که کیفر یا جزا نامیده می شود.
جامعه شناس با این شیوه از همان آغاز کار مستقیماً به واقعیت تکیه می کند شیوه او در طبقه بندی وقایع را او و گردش خاص ذهن او مربوط نیست یعنی به طبیعت اشیاء بستگی دارد . همه کس می تواند نشانه ای را که احساس طبقه بندی وقایع بوده است باز شناسد درباره ادعای محقق رسیدگی کند . مفهومی که با این شیوه به دست می آید همیشه و عموماً با مفهوم عامیانه و رایج مطابق نیست.
مثلاً در عرف عام امور مانند آزاد اندیش یا بی اعتنایی به آداب و معاشرت در بسیاری از اجتماعات منطقاً و شدیداً مجازات می شود .حتی در اجتماعات دیگر هم جرم شمرده نمی شود.
منظور اینکه مفهوم عامیانه به کار دانشمند نمی خورند زیرا این گونه مفاهیم راهنماست.
چون سرسری تشکیل شده است طبعاً با مفهومی علمی که در این زمینه فراهم شده است درست مطابق نیست.
کار آن نمی تواند بیان ذات واقعیت باشد تنها اثر آن این است ما نیل به ذات واقعیت در آینده قادر می سازد. و تنها کار این که ما را با اشیاء در تماس می گذارد. و چون ذهن جز از خارج نمی تواند به اشیاء دست یابد پس این اشیاء را در خارج و ظاهرشان عیان می کند . اما آنها را بیان نمی کند.
و چون از راه حس است که ما به ظاهر اشیاء پی می بریم پس می توان گفت : برای اینکه علم عینی باشد باید از حس آغاز کند نه از مفاهیمی که بدون علم ساخته و پرداخته شده است . تعاریف ابتدایی را مستقیماً از محسوسات اقتباس کرد.
علم به مفاهیمی نیازمند است که دست مبین اشیاء آن چنان که هست باشد نه آن چنان که برای عمل مفید است که تصورشود . دسته مفاهیم کلی بیرون حوزه عمل و علم باشد مطابق نیست مفاهیم کلی جدید خلق کرد.ص49
وقتی مفاهیم مشترک و عام و کلماتی را که دال بر این مفاهیم است به دور افکنیم به امری حسی می رسیم که ماده اولیه و ضروری همه مفاهیم کلی است. در واقع از حسی است که تصورات کلی چه درست و چه نادرست چه علمی و چه غیر علمی بیرون می آید. علم یا معرفت فکری نمی تواند جز معرفت عامیه وعملی باشد.
حس به سهولت رنگ ذهنی به خود می گیرد . علوم طبیعی قاعده محسوساتی بیش ازاندازه به شخص محقق است رها کنند و تنها محسوساتی را نگاه دارند که به قدر کافی جنبه عینی دارد.
اصل پذیرفت که برای وقایع اجتماعی هر چه از وقایع فردی که جلوه آن است آزادتر شود .
آنکه به نحو عینی تصور شود مستعدتر خواهد شد.
در حقیقت هر چه موضوع حس ثبات بیشتری داشته باشد عینی تر است زیرا شرط هر گونه عینی بودن وجود تکیه گاهی پایدار و عین خود است تصور از برگرداند که امور متغییری را که از امور ذهنی سرچشمه می گیرد حذف کرد.
واقعیت اجتماعی دارای خاصیت است در عین اینکه پیوسته همان است می تواند متبلور شود . عادات جمعی هم محرک افعال فردی است و هم به صورتهای معین و مشخص و قواعد و اخلاقی و ضرب المثلهای عامیانه و وقایع ساختمان اجتماعی و مانند اینها پدیدار می شود .
وقتی جامعه شناس به جستجو واکتشاف دسته ای از وقایع اجتماعی می پردازد باید سعی کند وقایع مذکور را از جنبه ای در نظر بگیرد که از تحلیات فرد خود جدا ظاهر می شود.ص52
موضوع محسوس هر چند متغیر باشد نباید پیش از تجربه حکم کنیم که به عقل در نمی آیدو اگر بخواهیم راهی را به طور منظم دنبال کنیم باید پایه های علم را به سرزمین استوار قرار دهیم نه ریگی روان.
باید مطالعه قلمرو اجتماعی را از جایی آغاز کرد . برای منبع علمی از جاهای دیگر آماده تر است . تنها پس از این مرحله است که می توان تحقیق را به جاهای دورتر کشانید و گذار تحقیقات تدریجی و پیشرونده رفته رفته واقعیت فراری را که ذهن بشر شاید هرگز نتواند کاملاً بر آن دست یابدبه تصرف خود در آورد.ص64
خلاصه فصل دوم
قاعده اساسی : با وقایع اجتماعی باید مانند شی رفتار کرد.
الف : بیان مرحله مسلکی ( ایدئولوژیک )که همه علوم از آن عبور می کند و به جای وصف وبیان اشیاء به ساختن مفاهیم عامیانه و عملی می پردازند.
بیان اینکه چگونه می توان از این مرحله گذشت.
باید با وقایع اجتماعی مانند اشیاء رفتار کرد زیرا این وقایع مایه های بی واسطه علم اند.
وقایع اجتماعی همگی شی است.
ب: بیان نتایج منطقی قاعده پیشین :
باید هر گونه مفهوم پیش ساخته را از علم دور کرد.
چگونگی تشکیل موضوع واقعی تحقیق گروهبندی وقایع از روی صفات خارجی مشترک آنها .
صفات خارجی باید علاوه بر آنچه ذکر شده حتی الامکان به عالی ترین وجه عینی نیز باشد وقایع اجتماعی را از جهتی مورد دقت قرار داد که جداا از تظاهرات فردی خود جلوه می کند.
فصل سوم
قواعد تشخیص وقایع به هنجار از نا بهنجار یا مرضی ص 67
کسی که از روی قواعد ذکر شده به مشاهده پردازد به دو دسته وقایع متفاوت با هم می باشند. 1) آنچه باید باشند هستند. 2) آنهایی که باید جز آنچه هستند باشند یکی هنجار و دیگری نابهنجار ص 68
اما این دو دسته از جهاتی دارای طبیعت واحد است ولی دو نوع مختلف است و تشخیص آنها لازم است .حال باید دید آیا علم وسیله ای داردکه بتواند این تشخیص را میسر سازد؟
زیرا تصوری که ما از وظیفه علم مخصوصاً علم به آدمی داریم بسته به حل این مساله است.
علم درباره آنچه ما باید بخواهیم هیچ چیز نمی آموزد و تنها چیزی که عالم می شناسد وقایعی است که همه دارای ارزش واحدند . عالم این وقایع را مشاهده و تبیین می کند اما درباره آنها حکمی نمی کند . علم می تواند به ما بگوید چگونه عقلها موجب معلولها می شوند اما نمی گوید چه هدفها راباید دنبال کرد.
به قول یکی از نویسندگان علم می تواند جهان را روشن سازد اما دلها را در تاریکی به حال خود رها می کند و دل باید روشنایی خود را خود به دست آورد . ص 67
علم تایید عملی خود را از دست می دهد یا تقریباً از دست می دهد. ص 68
دلیل مهم وجودش از دستش گرفته می شود چرا؟ زیرا وقتی شناختن امر واقع و علمی که از آن عاید ما می شود نتواند در زندگانی سودمند باشد سعی در راه شناختن امر واقع چه سود؟
علم با روشن ساختن عمل پدیده ها و مسائلی فراهم می کند تا پدیده ها را به میل خود ایجاد کنیم و هدفهایی که اراده ما را دنبال می کند تحقق بخشیم. هر وسیله از جهتی خود هدف است برای به کار بردن آن باید هدفی که اسباب تحقق آن را آماده می سازد مطلوب باشد.
همیشه برای رسیدن راههای بسیار وجود دارد و میان این راهها باید انتخاب پرداخت.
وقتی علم نتواند ما را در تعیین هدفهای عالی تر راهنمایی کند مسلماً قادر هم نیست وسائل را که هدفهای ثانوی و فرعی هستند تعیین کند.
بدیهی است که با روش مسلکی و مرامی ( ایدوئولوژیک ) می توان خود را از این فلسفه عارفانه خلاص می کرد. خلاصی از این فلسفه سبب بقای این روش است و کسانی که این روش را بکار بستند عقلی مذهب بوده اند و قبول کنند رفتار بشر به رهبری تفکر نیازمند نیست. ص 68
پدیده ها را آنچه هست و مستقل از هر نوع معلول ذهنی در نظر بگیریم.
ودرآنها چیزی نمی بینیم که بتوان آنها را بر حسب ارزش عملیشان طبقه بندی کرد.
تنها وسیله حکم درباره پدیده ها ، پدیده ها را به مفهومی کلی که بر آنها حاکم است مربوط کنیم .پس اگر ملاکی عینی پیدا کنیم که جزوات خود وقایع باشد به قسمی که بتوانیم به یاری آن تندرستی را از بیماری در همه انواع پدیده های اجتماعی به نحو علمی بازشناسیم علم خواهد توانست هم به روش خود وفادار بماند و هم راه عمل را روشن گرداند. چون در حال حاضر علم قادر نیست به جز دسترسی پیدا کند و تنها کاری که می تواند بکند این است که شاخص های عامی به دست دهد. واین شاخصها وقتی متنوع می گردند که ما با حس خود با امر جزیی مستقیماً تماس حاصل کنیم و با هیچ جزیی درست منطبق شود. زیرا این حالت تنها از روی عام ترین اوضاع و احوالی معین می شودکه همه کس از آن کم وبیش دور است راه برای آن تکیه گاهی گرانبهایی است.
سوال پیش می آید : وقتی قوانین حاصل از علم هر روز از روز پیش کاملتر می شود به تدریج واقعیت را بیان می کند آیا نقص عملی آن نیز رفته رفته از میان نمی رود؟
در عرف عام رنج نشانه بیماری است و عموماً هم میان این دو واقعه رابطه ای وجود دارد اما رابطه پایدار و دقیق نیست . گاهی نبود درد یا حتی وجود لذت علامت بیماری است ص 69
در مواقعی آدم سالم ممکن است رنج ببرد بیمار مبتلا به ضعف اعصاب چه بسا احساس لذت می کند.
در صورت که مرض بودن این لذت اشاره پذیر است . عکس رنج یا حالات بسیاری مانند گرسنگی و خستگی و زایمان همراه است و حال آنکه این حالات پدیده هایی صرفاً عفونی ( فیزیولوژیک ) است.
برخی از انواع پست جانوران ، اعمال تولید مثل جبراً به مرگ جانور منجر می شود و در جانوران عالی تر نیز این عمل موجب خطراتی می گرددو این گونه اعمال به هنجار است. ص 70
پیری و کودکی همین اثر را دارد زیرا پیران و کودکان بیشتر در معرض موجبات نابودی هستند . اما آیا بیمارند ، آیا نباید جز بزرگسالان هیچ کس دیگر را سالم شمرد. این طرز تفکر درباره تندرستی و فیزیولوژی واقعاً کوته نظرانه است.
نقص مشترک می خواهد یش از هنگام به ذات پدیده ها دست یابد از این رو قضایایی را چه درست و چه نادرست مسلم می پندارد در صورتی هنگامی می توان این قضایا را ثابت کرد که دانش پیشرفت کافی کرده باشد.
به جای ادعا که ما می توانیم از همان آغاز کار روابط میان حیات نابهنجار و عکس آن را با نیروهای حیاتی تعیین کنیم تنها نشانه ای خارجی و مستقیماً قابل درک ولی عینی را پیدا کنیم تا به مدد آن بتوانیم این دو دسته از امور را از هم باز شناسیم.
پدیده جامعه شناسی مانند پدیده زیست شناسی در عین اینکه ذاتاً چنان که هست بر جا می ماند می تواند بر حسب اوضاع و احوال صور مختلف بخود بگیرد. این صورتها دو نوع 1) بعضی در سراسر نوع عمومیت دارد. در تمام افراد یافت نشود لااقل در نزد بیشتر آنها دیده می شودو اگر در تمام مواردی که هب چشم می خورد به یک نحو تکرار نشود و در افراد مختلف متفاوت باشد لااقل در میان حدودی بسیار نزدیک به هم قرار دارد و چندان از هم دور نیست.
2) استثنایی است صف اقلیت قرارداد وطرف دیگر در جایی هم که پیدا می شود اغلب اتفاق می افتد که در سراسر عمر فرد نمی پاید یعنی در زمان و مکان استثنایی است.
با دونوع پدیده مشخص سرو کار داریم و با وقایعی را که دارای عمومی ترین صورتند بهنجار می شماریم. وبقیه وقایع را مرضی می نامیم. ص 73
اگر نوع ( تیپ ) متوسط موجودی کلی است که جمع فراوان ترین خواص نوع با فراوان ترین صورتها در یک مجموعه یا کل و در فردی انتزاعی ساخته می شود. می توان گفت نوع بهنجار همان نا نوع است هر گونه انحراف از یان نوع سلامت پدیده ای مرضی است.
و تعیین نوع متوسط به روشنی تعیین نمونه فردی نیست زیرا صفات سازنده آن کاملاً ثابت نیست وتقسیم پذیر است . اما ساختن این نمونه میسر است تردید نمی توان کرد.
چون این نمونه ماده نخستین بیواسطه علم است با نوع یا اصطلاح تیپ جنسی اشتباه می شود. آنچه عالم مطالعه می کند وظایف جسمانی متوسط است و بدیهی که جامعه شناسی را نیز راهی جز این نیست.
می بینیم که واقعه را تنها نسبت به نوع معینی می توان مرضی شمرد و تعریف شرایط تندرستی و بیماری به نحو انتزاعی و مطلق ممکن نیست و قاعده در زیست شناسی انکار ناپذیر است.
اصل در مورد جامعه شناسی نیز صادق است هر چند غالباً درست شناخته شده نیست.
باید دست از این عادت که هنوز شایع است برداشت درباره فلان نهاد یا عمل یا دستور اخلاقی طوری حکم می شود که گویی همه اینها در خود به سبب خود و در تمام نوع اجتماعی بی هیچ گونه تفاوت خوب یا بد است.
شدیداً از لحاظ زیست شناسی آدم وحشی بهنجار است برای آدم متمدن همیشه چنین نیست.
واقعه اجتماعی برای فلان نوع اجتماعی تنها نسبت به دوره معینی از رشد خود بهنجار نامیده می شود. پس برای اینکه بدانیم آیا فلان واقعه را می توان چنین نام نهاد کافی نیست ببینیم به چه صورت در علوم اجتماعی که به این نوع تعلق دارند جلوه می کند بلکه باید آنها را در مرحله خاص تحولشان مورد توجه قرار دهیم.
تصور کنند که ما تنها به تعریف کلمات پرداخته ایم . تنها کار ما تا به حال این بود که پدیده ها را به طبق همانندیها و نا همانندیهایشان گروه بندی کنیم و این گروهها نامهایی بدهیم . مفاهیم کلی به نحو ترتیب داریم که از روی خواص عینی قابل تشخیص و به آسانی قابل ادراک است...
عمومیت که مشخص خارجی پدیده ها ی بهنجار است خود پدیده ای تبیین پذیر است پس از اثبات مستقیم عمومیت به وسیله مشاهده درصدد تبیین آن برآئیم.
ثابت شود که نشانه خارجی این عمومیت صرفاً ظاهری نیست و در طبیعت اشیاء رسوخ یافته جنبه بهنجار بودن پدیده به تعیین نزدیکتر خواهد شد. خلاصه این بهنجاری واقعی را بهنجاری اجباری یا الزامی تبدیل کنیم.
تنها چیزی که بهنجار بودن چیزی را تبیین می کند این است که این پدیده به شروط هستی نوع منظور مربوط باشد، حال چه اثری باشد که از لحاظ مکانیکی لازمه این شروط است و چه به صورت وسیله ای که به مدد آن بدن می تواند خود را با این شرایط سازگار کند. ص 77
مهم این است که همان آغاز کار تحقیق بتوانیم وقایع را با توجه موارد استثنایی به دو دسته بهنجار و نا بهنجار طبقه بندی کنیم تا بتوانیم قلمروی فیزئولوژی و قلمرو پاتولوژی را معین کنیم.
برای اینکه واقعه ای را بهنجار دانست باید این واقعه را مفید یا ضروری شناخته شده باشد و این تشخیص ازروی نمونه بهنجارصورت می گیرد . ( می توان ثابت کرد که بیماری با تندرستی اشتباه می شود زیرا بیماری از بدنی که به بیماری مبتلاشده است ناشی می شودو با بدن میانه حال رابطه یا مناسبی ندارد. استعمال ندادن دارو نیز چون برای بیمار مفید است ممکن است پدیده ای بهنجار شمرده شود در حالی که مسلماً نابهنجار است زیرا دارو و درمان تنها در اوضاع و احوال نابهنجار سودمند است . وقتی می توان این روش رابکار برد که نمونه بهنجار قبلاً معین شده باشد و ساختن نمونه بهنجار شیوه دیگری است . درست است که هر چه بهنجار است سودمند نیز هست ( مگر اینکه ضروری باشد) اما نادرست است که بگوییم هر چه سودمند است بهنجار نیز هست.
قاعده زیر 1) هر واقعه اجتماعی هنگامی برای نوع اجتماعی معین در مرحله ای از رشد آن بهنجار است که در میانگین این نوع اجتماعات در همان مرحله سطور به وقوع پیوندد.
2) رسیدگی به صحت و سقم نتایج روش پیشین در صورتی ممکن است که نشان دهیم که عمومیت پدیده به اوضاع عمومی حیات جمعی در نوع اجتماعی منظور بستگی دارد.
3) تحقیق مذکور هنگامی ضروری است که این واقعه به آن نوع اجتماعی مربوط شود که به طور کامل آن هنوز صورت نگرفته است . برای آنکه جامعه شناسی حقیقتاً علم به اشیاء باشد باید عمومیت پدیده ها را ملاک و ضابطه بهنجار بودن آنها بشمارد . روش مزیت دارای هم عمل و هم اندیشه را منظم می کند.ص81
بیان فایده نظری و عملی این تشخیص : برای آنکه علم بتواند در رهبری رفتار آدمی سودمند باشد امکان چنین تشخیص از لحاظ علمی ضروری است .
الف: بررسی کلاسهایی که معمولاً به کار می رود . درد و رنج نشانه بیماری نیست . جزئی از حالت سلامت است کاهش طالع بقا نیز علامت بیماری نیست . زیرا گاهی بر اثر وقایع بهنجار عمر آدمی کوتاه می شود پس از کوتاهی عمر حتماً از بیماری ناشی نمی شود ملاک غالباًٌ و مخصوصاً در جامعه شناسی مفید نیست.
بیماری از سلامت مانند امر بهنجار از امر نا بهنجار مشخص می شود بیان نوع ( تیپ) لزوم توجه به سن در تعیین بهنجار بودن یا نبودن فلان واقعه.
بیان اینکه تعریف مرض عموماً به مفهوم جای بیماری مصادف می شود .امر نا بهنجار عرض یا اتفاقی است . بیان اینکه چرا امر نابهنجار عموماً همان هستی در حالت پستی است.
ب: بیان فایده به تحقق رسانیدن نتایج روش پیشین از راه جستجوی علل بهنجار بودن واقعه یعنی عام بودن آن. هنگامی که سرو کار ما با وقایعی است که با اجتماعاتی که هنوز تاریخشان به سر نیامده است ارتباط دارد. بیان اینکه چرا این ملاک را می توان تنها به عنوان ملاک متمم و ثانوی به کار برد.
ج: اعمال این قواعد در چند مورد مخصوصاً در مورد مساله جرم ===» بیان اینکه چرا وجود مجرمیت پدیده ای بهنجار است. وقتی این قواعد پیروی نشود علم محال می گردد.ص91
فصل چهارم
قواعد تشکیل انواع (( تیپ )) اجتماعی
واقعه اجتماعی را از روی نوع (( تیپ )) اجتماعی معین نمی توان بهنجار یا نابهنجار وصف کرد. ص 94
مفهوم نوع اجتماعی دارای فایده بسیار مهم است که میان دو بینش مخالف از حیات جمعی که زمانی دراز موجب اختلاف بود حد میانه ای بکار می رود. منظور من و مذهب اصالت اسم مورخان و مذهب اصالت واقعیت یا طبیعت افراطی فلاسفه است. ص 93
اجتماعات مرکب از فردیت های نامتجانس است که با هم قابل مقایسه نیست . هر قوم سیما و ساختمان و حقوق و اخلاق و سازمان اقتصادی خاصی دارد که زیبنده اوست هر گونه تعمیم در این زمینه تقریباً محال است.
همه این گروه بندیهای خاص به هر عنوان که باشد . عرضی و موقتی است که واقعیت خاصی ندارد . آنچه واقعیت دارد بشریت است و تحول اجتماعی همه از صفات عمومی طبیعت بشر سرچشمه می گیرد. ص93
به عقیده مورخان تاریخ توالی پیشامد هایی است که پی در پی رخ می دهد و هیچ وجه تجدید نمی شود و به عقیده و نظر فلاسفه این پیشامدهایی تها بر قانون عامی گواهی می دهد که در نهاد انسان نهفته است و بر تحول تاریخی حکمفرماست.
به نظر مورخان آنچه برای جامعه ای نیک است نمی تواند در مورد اجتماعات دیگر صادق باشد . شرایط سلامت در میان اقوام مختلف ، مختلف است و تعیین آنها نمی توان پرداخت . تعیین آنها کار عمل و تجربه و جستجو در تاریکی هاست . بدیهی است وقتی چنین باشد واقعیت اجتماعی تنها موضوع فلسفه ای مجرد و مبهم یا رسالات منفردی صرفاً توصیفی و تشریحی خواهد بود . وقتی تصدیق کنیم میان انبوه تاریک اجتماعات تاریخی ومفهوم کلی واحد مثالی عالم بشریت میانجی هائی هست این میانجی ها همان انواع اجتماعی است . در واقع تصور نوع جامع دو معنی 1) وحدت که لوازم هر تحقیق حقیقتاً علمی است . 2) اختلاف که در وقایع مشهود است . زیرا صفات فرعی در همه افراد نوع یکسان است و انواع نیز با هم فرق دارند.
اگوست کنت چون به وجود انواع اجتماعی پی نبرده بود تصور می کرد می تواند ترقیات اجتماعات بشری را عین ترقی یک قوم بداند که به قول او می توان همه تغییرات پی در پی اجتماعات گوناگون را به آن برگردانید.ص 94
پس ما باید برای طبقه بندی صفات واقعاً اساسی را انتخاب کنیم وقتی می توان صفات مذکور را شناخت که در تبیین وقایع پیشرفت کافی داشته باشد و این دو قسمت از علم به هم مدد می کند و ترقی یکی به دیگری بسته بسته است. اما در مطالعه وقایع پیشرفت چندانی نشده باشد حدس زدن که به چه سمت باید جستجوی خواص اجتماعی پرداخت کار دشواری نیست.
اجتماعات از عناصری که به هم افزوده شده است مرکب است و چون طبیعت هر ترکیبی ضرورتاً به طبیعت و عده عناصر ترکیب کننده و چگونگی ترکیب بستگی دارد. چون این انواع صورت ثابتی دارد می توان بخشی از جامعه شناسی را مختص تشکیل و طبقه بندی انواع اجتماعی است صورت شناسی اجتماعی نامید.اجزا سازنده هر جامعه ، اجماعاتی ساده تر از خود این جامعه اند.
هر قوم از فراهم آمدن دو یا چند قوم که بر او مقدم بوده اند ساخته شده است و هر گاه ساده ترین اجتماع موجود را بشناسیم برای طبقه بندی فقط یک باید کرد و آن اینکه شیوه ترکیب این جامعه با خود ترکیب عناصر آن با یکدیگر را دنبال کنیم.
اسپنسر طبقه بندی انواع اجتماعی با روش منظم پایه دیگر جز آنچه گفته شد ندارد.ص 97
دیدم که منظور اجتماعی با توده های کوچک بسیط آغاز می شودو بر اثر بهم پیوستن بعضی از این توده ها و تشکیل توده های بزرگتر این تصور پیش می رود و متحد می شود توده های اجتماعی بزرگتری را می سازد پس طبقه بندی ما نیز باید از توده های اجتماعی نوع اول یعنی از بسیط ترین اجتماعات آغاز گردد.
به نظر او بساطت اساساً عبارت از ابتدایی بودن سازمان است و نمی توان دقیق از چه زمانی سازمان اجتماعی چنین ابتدایی بوده است که بسیط شمردن آن میسر باشد یعنی بسته به حکم ارزشی ماست و جامعه بسیط را جامعه ای که کل واحدی باشد باشد و به جامعه دیگر مقید نباشد و اجزا آن در راه اغراضی به سود همگان به یاری آن با یکدیگر همکاری کنند.
منظور از جامعه ساده یا بسیط جامعه ای است که شامل اجتماعات دیگری ساده تر از خود نباشد.
جامعه ای بسیط جامعه ای که نه تنها در حال حاضر یکپارچه است شامل اجتماعات بسیط تر از خود نیست بلکه در آن هیچ اثری از تقسیمات قبلی دیده نمی شود . یعنی از این ساده تر جامعه ای وجود ندارد واین گروه در واقع پروتوپلاسم وقایع اجتماعی و بنابراین پایه طبیعی هر طبقه بندی است . جامعه ای که بدون هیچ گونه واسطه تشکیل شده است و به جای آنکه اجتماع کامل گردد به صورت بخشی اجتماعی در می آید نامش تغییر می کند. نام کلان خصائص سازنده را حفظ می کند در واقع کلان توده ای اجتماعی است که به توده اجتماعی دیگر محدود تر باشد تجزیه نمی شود.
مجموعه کلانهایی هستند که به صورت دهکده هایی مستقر شده اند اجتماعات بسیط چند بخشی و بالای این گونه اجتماعات به اجتماعاتی بر می خوریم که از تجمع اجتماعات نوع پیش ساخته شده اند اجتماعات چند بخشی با ترکیب بسیط
واز ترکیب و به اجتماعاتی برمی خوریم می توان آنها را اجتماعات چند بخشی با ترکیب مضاعف نامید که از کنار هم قرار گرفتن و اختلاط چند جامعه چند بخشی با ترکیب بسیط نتیجه می شود. از اینجا در می یابیم که پدیده های اجتماعی ممکن است نه تنها از جهت طبیعت عناصر ترکیب بلکه از جهت شیوه ترکیب نیز گوناگون باشند.
اصل طبقه:
1) نخست اجتماعات را از روی میزان ترکیب آنها طبقه بندی کرد و اجتماع کاملاً بسیط و یک بخشی را اساس کار قرار داد و پس در درون این طبقات بر حسب بهم پیوستن کامل بخشهای نخستین به تشخیص انواع گوناگون پرداخت .
چنانکه دیدیم اجتماعات از ترکیبات مختلف تنها و یکتا جامعه نخستین به وجود آمده بودند و از طرف دیگر یک عنصر نمی تواند با خودش ترکیب شود و نتایج این ترکیب نیز با شیوه های معدودی می تواند به نوبه خود با هم ترکیب شود. عناصر موثر در ترکیب نیز خود معدود باشد. بنابراین انواع ترکیبات ممکن محدود است. ناگریز بیشتر آنها عیناً باید از نو صورت گیرد.
برخی از این ترکیبات بیش از یک بار صورت نگیردو این مانع وجود انواع نمی شود.ص100
اجتماعات مخلوق با اجتماعات خالق نوعاً متفاوت باشد زیرا اجتماعات خالق وقتی با هم ترکیب می شود این ترکیب به خلق ترتیباتی کاملاً جدید می انجامد . تنها عملی را که می توان با تولید مثل از راه باروری مقایسه کرد استعمار است.ص191
تشخیص امر بهنجار از نابهنجار مستلزم تشکیل انواع اجتماعی است . مفهوم نوع ( تیپ ) واسطه میان جنس بشر و مفهوم اجتماعات خاص است.ص104
فصل پنجم: قواعد تبیین وقایع اجتماعی ص 105
علم به صورتهای اجتماعی ( مورفولوژی ) طریقه ای است که ما را به بخش حقیقتاً تبیینی جامعه شناسی رهبری می کند. ص 105
تشکیل انواع پیش از هر چند وسیله گروه بندی وقایع وآسان ساختن تهبیر و تفسیر آنهاست.
بیشتر جامعه شناسان گمان می کنند همین که نشان دادند که پدیده ها به چه کار می آیند و اثر آنها چیست به حقیقت آنها پی برده اند . استدلال این دسته این است که پدیده ها تنها برای اثر داشتن به وجود آمده اند و جز احساس روشن یا تاریک خدماتی که باید انجام دهند علت موجبه دیگری ندارد . همینکه واقعیت این خدمات ثابت و نشان دادند که پدیده ها چه حالت اجتماعی بر می آورند پنداشتن که آنچه باید بگویند گفته اند. ص 105
مثال : کنت همه نیروی پیشرو نوع بشر را به این کشش یا گرایش اساسی کشش که مستقیماً بشر را می راند وضع خود را از جمیع جهات پیوسته بهتر سازد.
اسپنر نیروی بشر احتیاج به بزرگترین خوشبختی
اصل تشکیل جامعه را معلول فوائد همکاری و تاسیس حکومت را معلول فایده ای می داند که از نظم بخشیدن به همکاری نظامی حاصل می شود و تغییرات تدریجی خانواده چنین تبیین می کند که منافع پدر و مادر و فرزندان و جامعه احتیاج داشته است به اینکه پیش از پیش با هم سازگار گردد. ص 106
نشان دادن اینکه فلان واقعه مفید است با بیان اینکه چگونه این واقعه پیدا شده و چرا این گونه هست که هست فرق دارد. زیرا فوائد عملی این واقعه مستلزم صفات خاصی است که مشخص آن است اما آن را خلق نمی کند.
احتیاج ما به اشیاء نمی تواند سبب شود که این اشیاء چنین یا چنان باشند و بنابراین احتیاج ما نیست که آنها را از نیستی بیرون می آورد و به آنها هستی می بخشد . هستی اشیاء بسته به عملی از نوع دیگر است.
ممکن احساس ما از فایده این اشیاء ما را برانگیزد تا این عمل را به کار بریم و نتایجی را بیرون کشیم و اما احساس مذکور نمی تواند نتایج را از هیچ به وجود آورد . حکم بحث از پدیده های مادی و روانی است از احکام بدیهی به شمار می رود.
در جامعه شناسی هر گاه از وقایع اجتماعی به دلیل که بسیار غیر مادی هستند واقعیت ذاتی را به خطا سلب نمی کردند. حکم به همان اندازه انکار ناپذیر بود . عام مردم چون وقایع اجتماعی را به صورت ترکیباتی صرفاً روانی می بیند. گمان می کنند که وقایع مذکور همین که در آینده ذهن نقش بست وکسی آنها را مفید یافت باید خود به خود ایجاد شود. اما چون هر یک از وقایع نیرویی که نیروی ما را تحت سیطره خود دارد دارای طبیعتی مخصوص خویش است وبرای هستی بخشیدنش میل و اراده ما کافی نیست . علاوه بر این نیرو که این نیرویی به وجود آورد طبایعی که قادر باشد این طبیعت خاص را ایجاد کند نیز لازم است این شرط وجود واقعه مذکور ممکن خواهد بود. در جایی که روح خانوادگی سست شده است کافی نیست که همه مردم مزایای این روح را درک کنند تا قوت نخستین خود را بازیابند آنچه لزم است این است که عللی که به تنهایی می تواند موجد این روح باشد مستقیماً به کار افتد.
این فلان واقعه ممکن است وجود داشته باشد اما به هیچ وجه سودمند نباشد چه از جهت آنکه هرگز برای هیچ غرض حیاتی مهیا نشده و چه برای آنکه روزی سودمند بوده اما چون تنها بر اثر عادت به هستی خود ادامه داده هرگونه فایده را از دست داده است.
واقع که در اجتماع آثاری که از گذشته بازمانده است پیش از بدن به چشم می خورد.
مطلبی که در جامه شناسی و زیست شناسی صادق است که عضو از عمل یا وظیفه عضوی جداست یعنی ممکن است عضو بر یک صورت بماند اما در راه هدفهای گوناگون بکار افتد. همین دلیل که عملی که سبب هستی عضو می شود از هدفهایی که این عضو در راه تحقق آنها بکار می افتد جداست .ص 107
از این گذشته که ما نمی خواهیم بگوییم که کششها و نیازمندی ها و خواسته های آدمیان هیچ گاه در تحول اجتماعی فعالانه دخیل نیستند بعکس در واقع کشش حتی در این حوزه محدود کند در صورتی می تواند در تولید پدیده ای نو موثر باشد که خود نو باشد . ص 107
یعنی به کل تازه به وجود آمده باشد تا به تغییر کشش قبلی مربوط باشد. زیرا نمی توان پذیرفت که بشر از همان آغاز خلقت بالقوه همه کششهایی را که در طی تحول لازم می آمده است در خود داشته و همه این کششها نیز برای آنکه بر اثر اوضاع و احوال بیدار شوند کاملاً آماده بوده اند.
حقیقت این است که کشش نیز شی است صرف آنکه آن را سودمند می دانیم نه تشکیل می شود و نه تغییر می کند.
کشش نیروی طبیعی مخصوص به خود دارد وبرای انکه این طبیعت برانگیخته یا ضایع گردد کافی است که ما در آن سودی بیابیم . برای این تغییرات باید عملی بکار افتد که از لحاظ مادی متضمن این تغییرات است. ص 108
قبول اینکه باید برای احتیاجات بشر در تبیین جامعه شناسی مقامی قائل شد به هیچ وجه به معنی اعتقاد به فلسفه غائی یا غایت جویی نیست زیرا این احتیاجات هنگامی در تحول اجتماعی موثر است که خود تحول یابد و تغییرات این حوائج نیز تنها معلول عملی شمرده می شود که به هیچ وجه عینی غائی ندارد . ص 109
اما از این قانع کننده ترین نفس علل وقایع اجتماعی است . فلسفه غایی با احتمال و اتفاق لازم است.
زیرا به فرض همه آدمیان در اوضاع و احوال یکسانی بسر برند هیچ هدف و هیچ وسیله ای نیست که حتماً به همه افراد بشر تحمیل گردد. به عبارت دیگر به فرض محیط یکسان باشد و هر فرد به طبع به شیوه ای که بیشتر می پسندد با این محیط سازگار می شوود یعنی سعی می کند محیط را تغییر داده و آن را با نیازمندیهای خود هماهنگ سازد . در صورتی که دیگری بهتران می بیند که خود را تغییر داده وامیال خود را اعقلال می بخشد . برای رسیدن به هدف واحد چه راههای گوناگونی که نیست و دنبال نمی شود . هر گاه که توسعه و ترقی تاریخی برای هدفهای انجام می گیرد که به نحو روشن یا مبهم احساس می شود لازم خواهد آمد که وقایع اجتماعی بی نهایت گوناگون باشد و در این صورت هر گونه مقایسه محال خواهد شد . در حالی که در واقع حقیقت عکس این قضیه است.
حوادث تاریخی سازنده بخش ظاهری حیات اجتماعی است در مدل مختلف متفاوت است.
اما با وجود اینکه بنیاد سازمان جسمانی واجتماعی آدمیان یکی است هر فرد تاریخ مخصوص به خود را دارد. ص 109
وقتی به پدیده های اجتماعی نزدیکتر می شویم و به آنها تماس می گیریم می بینیم که این پدیده ها به چه نظم شگفت انگیزی در اوضاع و احوال یکسان به وجود می آیند و شبیه به هم تکرار می شوند. مثلاً مراسم عروسی خاصی مانند ربودن نامزد که به ظاهر صرفاً جنبه نشانه دارد . همراه با خانوادگی معینی و خود به سازمان معینی مربوط و هر جا این خانواده وجود داشته باشد دیده می شود. - ازدواج با زن برادر در قضاوت ترین اقوام دیده می شود و نشانه واقع اجتماعی معینی است.
بنابراین هنگام تبیین هر پدیده اجتماعی ما باید جداگانه به جستجوی علت فاعلی موجه این پدیده و نیز وظیفه ( فوتوکسیون) که پدیده مذکور به عهده دارد، پرداخت. ص 110
چون پدیده های اجتماعی عموماً برای نتایج مفید خود وجود ندارد و ماکهنه وظیفه (فوتوکسیون) را مناسب تر از کهنه غایت یا هدف می دانیم.
آنچه تعیین آن واجب است این است که ببینیم آیا میان واقعه منظور و حوائج عمومی هیات اجتماعی مطابقتی وجود دارد یا نه؟
و سپس حقیقت این مطابقت چیست نه رابطه ارادی است یا نه؟و سپس حقیقت این مطابقت چیست نه رابطه ارادی است یا نه؟ این امور ارادی ذهنی تر از آن است که به شیوه علمی قابل تحقیق باشد.
طبیعی است که بیش از سعی در تعیین معلول به جستجوی علت پدیده بپردازیم. غالباً همین که مساله اول ( یعنی مساله علت) حل شده حل مساله دوم ( یعنی نتیجه) آسانتر می گردد. واقع این است که رابطه ای که علت و معلول را به هم می پیوندد همبستگی متقابلی است که هنوز درست شناخته نشده است. و شکی نیست که معلول بودن علت نمی توان وجو داشته باشد .ص 111
علت هم به نوبه خود به معلول نیازمند است . معلول نیروی خود را از علت می گیرد. هر مثلاً : واکنش اجتماعی که سبب مجازات می شود به شدت و عمق احساسات جمعیتی که جرم موجب جریحه دار شدن آنهاست بستگی دارد. ص 111
هر اندازه محیط اجتماعی پیچیده تر می گردد و صورت ثابت خود را بیشتر از دست می دهد سنتها و عقاید ساخته و پرداخته سست ولرزان تر می شوند وبه صورت نا معین تر و نرمتری در می آیند و قوای فکری بیشتر نمود پیدا می کند. اما قوای فکری ضروری است برای اجتماعات و افراد بتوانند با محیطی پیچیده تر و متحرک تر سازگار شوند.
وهر چه قدر آدمیان مجبور باشند کار بیشتر و دقیق تر انجام دهند نتیجه این کار بیشتر و کیفیت آن بهتر خواهد شد. و نتیجه بیشتر و بهتر به نوبه ی خود برای تامین مخارجی که کار بیشتر سبب می شود ضرورت دارد. ص 111
بنابراین پیش یابی ذهنی وظیفه پدیده های اجتماعی علت این پدیده ها نیست بعکس این وظیفه مختص حفظ علتی است وقتی معلوم شد کشف پدیده ها آسان تر خواهد بود.
هر چند فایده واقعه آن چیزی نیست که آن را به وجود می آورد اما عموماً شرط دوام و بقای واقعه مفید بودن آن است . زیرا همین که واقعه خالی از فایده باشد به همین دلیل زیان بخش خواهد بود و در این صورت واقعه خرج می تراشد بی آنکه چیزی را از آن عاید گردد.
پس هر گاه اکثر پدیده های اجتماعی طفیلی باشند ، خرج سازمان بیش از دخل آن خواهد بود وبه دنبال آن زندگانی اجتماعی محال خواهد شد. ص 112
حیات اجتماعی باید نشان داد و چگونه پدیده هایی که قوم این حیات اند دست به دست هم می دهند به قسمی که اجتماع با خود وبامحیط خارج از خود هماهنگ باشد.
تعریف متداول حیات یعنی هماهنگی میان محیط درونی و محیط بیرونی بی شک تعریف نزدیک حقیقت است. برای تبیین واقعه حیاتی نشان دادن علت آن کافی نیست در بیشتر موارد باید سهم این واقعه را در ایجاد هماهنگی عامی که گفته شد نیز تعیین کرد. ص 112
روش تبیینی که عموماً جامعه شناسان پیش گرفته اند گذشته از آنکه غایب جو است اساساً روش روانشناسی است . ص 112
در حقیقت این دو روش متمم یکدیگرند زیرا هنگامی که جامعه تنها نظامی از وسائل نیل به هدفهایی باشد که آدمیان ساخته و پرداخته اند. این اهداف نیز فردی خواهند بود. پس از اجتماع وجود دارد جز افراد چیزی دیگر نیست پس افکار و حاجاتی که موجب تشکیل اجتماعات شده است نیز از فرد سرچشمه می گیردو همه چیز از فرد سرچشمه گرفت.
بالضروره همه چیز هم باید به وسیله فرد تبین گردد.
و با این وصف چون در جامعه جز شعورهای فردی چیزی نیست پس سرچشمه تحول اجتماعی نیز در همین شعورها باید جستجو شود. قوانین جامعه شناسی نیز همین نتیجه منطقی قوانین کلی تر روانشناسی خواهد بود.
چه حیات اجتماعی را از طبیعت آدمی به نحو مستقیم و پیش از مشاهده استنتاج کنیم و چه بعد از مشاهده طبیعت آدمی این حیات را به طبیعت او مربوط سازیم و تبیین اعطای حیات جمعی این خواهد بود که نشان دهیم که این حیات چگونه از طبیعت انسانی کلی نشات می کند.
تعابیر تقریباً جزء به جزء عیناً همان است .اگوست کنت دو تشخیص و تخصیص روش بکار برده است . پدیده اجتماعی روی هم رفته و اصولاً همان رشد و تطور ساده بشریت است و بس و این تطور با ایجاد قوه ی جدیدی همراه نیست.
نظر اگوست کنت پدیده غالب در حیات اجتماعی ترقی است و ترقی نیز تنها به عامل روانی بستگی دارد واین عامل کششی است که بشر را وادار می کند که پیوسته طبیعت خود را پرورش و گسترش دهد. به عقیده کنت ظاهراً وقایع اجتماعی مستقیماً وبی واسطه از طبیعت آدمی مستق می شود و به حدی که در مراحل نخستین تاریخ می توان وقایع مذکور را مستقیماً از این طبیعت استنتاج کرد وبرای این کار به مشاهده نیز نیازی نیست. به نظر کنت عدم امکان صرفاً جنبه علمی دارد و دلیل آن فاصله میان بدایت و نهایت چندان است که هر گاه ذهن بخواهد بی راهنما این فاصله را در برود. خطر گمراهی شدن زیاد است به عقیده کنت رابطه میان قوانین اساسی طبیعت آدمی و نتایج نهایی ترقی در هر صورت رابطه ای تحلیلی است و پیچیده ترین صور تمدن چیزی جز حیات روانی تحول یافته نیست. ص 113
کنت چنین می نویسد هیچ قانون نتایج اجتماعی که با روش تاریخی و حتی با اعتبار کامل معین شده باشد . حکم نهایی باروانشناسی خواهد بود.
روش اسپنسر هم همین است . محیط مادی و ساختمان جسمانی واخلاقی فرد دو عامل نخستین پدیده های اجتماعی است . ص 114
عامل اول تنها از خلال عامل دوم در جامعه تاثیر دارد . نیروی محرک اساسی نظور اجتماعی عامل دوم است . تشکیل جامعه نیز برای آن است که فرد بتواند طبیعت خود را تحقق بخشد و تنها هدف همه تغییراتی در جامعه ظهور و تجلی را آسانتر و کاملتر سازد .
اسپنرعلم الاجتماع از مطالعه واحد های اجتماعی آغاز می شود که تابع شرایطی است که این واحد ها دارای ترکیبی جسمانی و هیجانی و عقلی است و دارای تصوراتی است که بسیار زود حاصل شده وبا احساسات متناسبی همراه است . ص 114
و به نظر اسپنر از میان احساسات دو احساس 1) بیم از زندگی 2) بیم از مردگان منشاء حکومت سیاسی و سلطه دین است .
و به نظر او همین که جامعه تشکیل شده رفته رفته در افراد تاثیر می کند. اما از این گفته چنین بر نمی آید که جامعه خود قادر است کوچکترین واقعه اجتماعی را ایجاد کند و در واقع تاثیر عملی جامعه به وسیله تغییراتی حاصل می شود که در افراد موجب می شود .بنابراین هر چیز چه اصل باشد چه می گیرد.
به عقیده اسپنسر ؛ چون هدف های سیاسی جنبه خاصی در خود ندارد و تنها جلوه و چکیده ای از هدفهای فردی است پس تاثیر هیات اجتماعی بر اعضاء خود نیز تاثیر خاصی نیست.
در واقعه فعالیت فردی است که به خود او بر می گردد. ص 115
به کاربردن این روش در مورد پدیده های اجتماعی ممکن نیست مگر آنکه طبیعت آنها را از میان ببریم.
چنانکه صفت عمده این پدیده ها این است که می توانند شعورهای فردی را از بیرون زیر فشار قرار دهند. پس نمی توان آنها را زائیده شعور های فردی شمردو با تبعه جامه شناسی م نتیجه روانشناسی نخواهد بود.زیرا که پدیده های اجتماعی طبیعی جز طبیعت ما دارند و به این دلیل فقط با زور یا لا اقل بر اثر فشاری که ضعف و شدت دارد در ما نفوذ می کنند.
اگر حیات اجتماعی فقط دنباله ساده وجود فردی بود وچون قدرتی که فرد هنگام عمل یا احساس یا اندیشه اجتماعی در برابر آن سر فرود می آورد . پس این قدرت و نتیجه نیروهایی است که از فرد برتر است و فرد به درک آنها قادر نیست.
وقتی فرد را به یک سو نهیم چیزی جز جامعه نمی ماند.بنابراین باید حیات اجتماعی را به مدد طبیعت خود جامعه تبیین کرد.
به آسانی می توان دریافت که چون جامعه هم از نظر مکان و هم از لحاظ زمان بی نهایت از فرد بالا و ولاتر است و می توان شیوه های عمل و اندیشه را بر فرد تحمیل کند. و این فشار که وجه امتیاز وقایع اجتماعی که بر فرد یا هر یک از افراد وارد می کنند. ص 116
بنابراین اصل جامعه تنها مجموعه ای از افراد نیست بلکه منظومه ای است که از اتحاد افراد به وجد آمده و واقعیت خاص با صفات خاصی است شکی نیست که اگر شعورهای فردی نبود هیچ امری جمعی به وجود نمی آمد اما این شرط هر چند لازم است کافی نیست.
زیرا برای آنکه امور اجتماعی به وجود آید این شعورها باید به نحو معینی به هم بپیوندند و با هم ترکیب شوند و در واقعه حیات اجتماعی نتیجه این ترکیب است و بالتبع این ترکیب است که حیات اجتماعی را تعیین می کند.
تبیین پدیده های اجتماعی به وسیله پدیده روانی تبیینی است که در نادرستی آن تردیدی نیست . درست است که اجتماع پس از تشکیل علت قریب پدیدهای اجتماعی می گردد .اما عملی که موجب تشکیل اجتماع می شود طبیعتی روانی دارد و می پذیرند که وقتی افراد متحد می شوند از اتحاد آنها حیات جدیدی پدید آید اما مدعی می شوند که ایجاد حیات جدید معلول عوام فردی است . واقعه اتحاد اجباری ترین وقایع است زیرا این واقعه ممنشاء همه انواع دیگر جبر است.
من همین که به دنیا می آیم اجباراً به ملت معنی متعلق می شوم و به اجبار تن می دهم که حاضر می شوم در کشور خود به زندگی ادامه دهم . واین رضایت جنبه اجباری تعلق را از میان نمی برد.
و فشار که شخص قبول واز روی رضا عقل می کند در هر حال فشار است.
اولاً این عمل نیز اجباری است زیرا نمی توان از لحاظ جسمانی نماد اخلاقی ملیت خودرا از خود دور کرد و عموماً به این تغییر مانند تغییر عقیده دینی نگاه می کنند .
منشاء آنچه که اجبار است در خارج از فرد قرار دارد. ص 118
چون همه اجتماعات به نحو پیوسته از اجتماعات دیگر نشات می کنند پس می توان مطمئن بود که در طی نظور اجتماعی لحظه ای پیدا نشده است که در آن افراد بتوانند با هم مشورت کنند تا بدانند آیا صلاح است به حیات جمعی یا فلان اجتماع بپیوندند یا نه؟
اما هر گاه از آنچه کنیم عده ای چنین نتیجه بگیرند که ما معتقدیم که جامعه شناسی باید یا حتی می تواند از آدمی و نیروهای او بی نیاز باشد درباره نظر ما به نحو عجیبی به خطا رفته اند . بعکس خصائص عمومی طبیعت آدمی دو تنظیم و ترتیب نخستین که موجب حیات اجتماعی است دخالت دارد. برای ما روشن است .اما این خصائص نه موجب حیات اجتماعی نه به حیات صورت خاصی می بخشد و بلکه این حیات را میسر می سازد.
علل آفریننده آنها در واقع اوضاع و احوالی است که هیات اجتماعی را فرا می گیرد و حالات اجتماعی صورتی تحقق می یابد که طبایع فردی مانع آنها نشود . اما خود این طبایع نیز ماده نامعین و نامعلومی که تهدید و تشکیل آن کار عامل اجتماعی است . این طبایع تنها به صورت حالاتی بسیار عام یا استعدادهایی مبهم و بالتبع انعطاف پذیر تائید می کند اگر دخالت عوامل دیگری نباشد نمی تواند به صورتهای معین و پیچیده ای که خاص پدیده های اجتماعی است بیرون آید.
مثلاً : احساساتی را که به آرامی در برابر نیروهای برتر از نیروهای خود از دست می دهد با نهاد دینی و اعتقادات و مناسک متعدد و سازمان مادی و روحانی آن مقایسه کنیم فرق عظیمی میان آن احساسات با این نهاد می بینیم.
حتی موقعی که اجتماع به صورت انبوهی از افراد بدون هیچ سازمان باشد احساساتی که در آن بوجود می آید نه تنها به میانگین احساسات فردی شبیه نیست بلکه گاهی با این میانگین مغایر است وقتی وقایع اجتماعی را صرفاً به شیوه روان شناسی تبیین می کنند مسلماً از جنبه خاص وقایع یعنی جنبه اجتماعی آن غافل می مانند. و بسیاری از جامعه شناسان از توجه به نقص این روش غافل ساخته چون معلول را علت پنداشته اند و برخی حالات روانی نسبتاً معلوم و مخصوص را سبب وجود پدیده های اجتماعی شمرده اند حال بعکس که آن حالات نتیجه این پدیده ها بوده است.
مثلاً : حسن دینی یا حداقلی از احساسات جنسی و خیر خواهی فرزند نسبت به پدر و مادر یا مهر پدر و مادر نسبت به فرزند و مانند اینها را فطری شمرده و از این راه خواسته اند دین و زناشویی و خانواده را تبیین کنند.
ثابت نشده است که میل به زندگانی اجتماعی از همان آغاز کار در بشر غریزه ای ارثی بوده است این میل نتیجه حیات اجتماعی است و رفته رفته و به کندی در ما تشکیل یافته است زیرا مشاهده نشان می دهد که اجتماعی بودن یا نبودن جانوران بسته به وضع و چگونگی لانه آنهاست.
واین وضع است که جانوران را حیات مشترک مجبور می سازد یا انها را از این نوع زندگی دور می کند و میان این تمایلات معین و مصرح ما و واقعیت اجتماعی نیز تفاوت بسیار است. ص 120
.
اسپنسر نیروی محرک تطور احتیاج به بیشترین سعادت است و این احتیاج سبب پیدایش صور بیش ازپیش پیچیده تمدن و تحقق بیش از پیش کامل آن می شود.
علت موجب هر واقعه اجتماعی را باید در میان وقایع اجتماعی مقدم جستجو کرد نه در میان حالت شعور خود. ص 122
وآنچه مقدم است هم در تعیین وظیفه و هم در تعیین علت موثر است . وظیفه واقعه اجتماعی ناگریز اجتماعی است یعنی وظیفه واقعه اجتماعی تولید آثاری است که از لحاظ اجتماعی سودمند است ممکن است اتفاق افتد و در واقع اتفاق هم می افتد که فلان واقعه اجتماعی من غیر مستقیم را برای فرد نیز مفید باشد و این نتیجه مفید در حال فرد دلیل مستقیم وجود واقعه نیست.
وظیفه هر واقعه اجتماعی را باید همیشه در رابطه ای جست که این واقعه با هدف اجتماعی معینی دارد. ص 123
جامعه شناس نباید روان شناسی را ستاد عملیات و مبدأی کار خود قرار دهد و آن را پناهگاهی پندارد که هنگام برخورد با تلاطم های عالم اجتماعی می توان به کنج آن خزید . جامعه شناس باید برای مشاهده نزدیک و بی میانجی و قایع اجتماعی در قلب این وقایع قرار گیرد و از خود شناسی جز بقیه مقدمات کلی و احیاناً پیشنهاد های سودمند نخواهد.
چون طبیعت وقایع مربوط به صورت شناسی ( رفو لوژی ) اجتماعی با طبیعت پدیده های عضوی یکی است. وقایع صوری ( مورفولوژی ) در حیات اجتماعی و بالتبع در تبیین اجتماعی سهم مهمی دارند. شرط ایجاب پدیده های اجتماعی بهم پیوستن یا ترکیب باشد . نتیجه این می شود که پدیده ها همراه با صور گوناگون این ترکیب یعنی بر حسب شیوه گرد هم آمدن اعضا سازنده اجتماع تغییر می کند. همانگونه که مجموعه اجزا بدن از روی چگونگی قرار گرفتن در مکان ، محیط درونی کالبد ها را می سازد . مجموعه حاصل از اتحاد عناصر ترکیب اجتماع نیز محیط درونی آن اجتماع را تشکیل می دهد.
پس منشاء نخستین هر جریان اجتماعی را ( صرف نظر از میزان اهمیت آن ) باید در ساختمان محیط اجتماعی درونی جستجو کرد.
در واقع عناصر سازنده این محیط دو نوع است : 1 ) اشیاء 2) اشخاص
منظور از اشیاء مادی علاوه بر اشیاء جزو استخوان بندی جامعه است
بدیهی که هیچ کدام از اشیا نمی تواند منشاء حرکت و تکانی باشد که موجب نظورات اجتماعی است چرا؟ زیرا هیچ یک از آنها محرک نیست و تعیین وقایع نباید از این اشیاء غافل بود.و وزنه ای بر تحول اجتماعی سنگینی می کنند بر حسب چگونگی سرعت و جهت این حرکت تغییر می یابدو درآنها چیزی برای راه انداختن این تحول ضروری باشد دیده نمی شود.ص125
به عبارت دیگر این اشیاء ماده ای هستند که نیروی زنده اجتماع به آنها می پیوندد اما از خود آنها هیچ نیروی زنده ای بر نمی خیزد و تنها عامل فعال همان محیط بالاخص انسانی است . سعی جامعه شناس خواص این محیط را می توان در جریان پدیده های اجتماعی موثر باشد کشف کند. مادو خواص برخورده ایم این شرط حائزاند. 1) کمیت واحدهای اجتماعی حجم اجتماعی 2) میزان مرکزیت جرم تراکم حرکتی دینامیک
منظور تراکم حرکتی به هم فشردگی مادی صرف انبوهی اجتماعی نیست گروهی از افراد به دلیل خلاء اخلاقی از هم جدا باشند . پی اث می گردد.ص125
مراد از تراکم اتحاد و اتصال اخلاقی است.
تراکم حرکتی را می توان در حجم مساوی از روی عده افرادی تعریف کرد. گذشته از مناسبات تجاری دارای مناسبات اخلاقی هستند نه تنها کالاهایی را مبادله می کنند و رقابت می ورزند بلکه زندگانی مشترکی نیز دارند.
میزان اتحاد و اتصال اجزا اجتماعی بهتر از هر چیز نشان دهنده تراکم حرکتی است. زیرا که هر گروه جزئی خود کل یا مجموعه یا فردیت مشخصی دارد که از گروههای جزئی دیگر جلو است برای اعضای محفل این گروه از حدود مکان معین خارج نمی شود. اگر عکس مشاهده می کنیم گروههای جزئی همگی در اجتماع کل بهم می ـمیزند برای این است که دائره حیات اجتماعی به همین سبب فراختر شده است.
حیات شغلی تابع کیفیت تشکیل محیط است یعنی در محیطی که با استحکام تمام ساخته شده باشد این حیات یک نوع و در محیطی که بافت آن مانند محیط امروزی سست و گسیخته باشد نوع دیگر خواهد بود . اثر محیطهای جزئی به اهمیت محیط عام نیست .زیرا محیط های جزئی خود تحت نفوذ محیط عام قرار دارد. پس باید به محیط اخیر رجوع کرد و فشاری که محیط عام بر محیط های خاص وارد می کند سبب ساختمان گوناگون محیط های خاص می شود. ص 127
این بینش که محیط اجتماعی را عامل و موجب تحول اجتماعی می شمارد و حائز نهایت اهمیت است . زیرا هرگاه از این مفهوم صرف نظر کنیم ایجاد هر گونه رابطه علی برای جامعه شناسی محال خواهد شد.
صرف نظر از دسته از علل که اوضاع و احوال متقارن پدیده های اجتماعی از میان خواهد رفت. زیرا هرگاه محیط اجتماعی برونی در محیطی که از اجتماعاتی تشکیل می شود که در پیرامون اجزاء معینی است بتواند اثری داشته باشد و تنها وظایفی اثر خواهد داشت که موضوع آن حمله و دفاع است و این محیط تنها به وسیله محیط اجتماعی درونی می تواند اثر خود را ظاهر سازد . علل عمده تحول تاریخی در حوادثی خارجی که اجتماع را احاطه می کند دیده نمی شود . عمل در گذشته قراردارد .
بدین ترتیب جامعه شناسی عبارت از یافتن نظمی خواهد بود که از روی آن کشش درونی رشد و تحول یافته است . بحث دراینجا که قانونی که بیان کننده این تحول است ممکن نیست هیچ جنبه علمی داشته باشد.
و تنها میان دو واقعه همین که حدود آنها معلوم است می توان رابطه علمی برقرار کرد و کشش ظاهراً علت این تحول است معلوم نشده است و کشش را ذهن از روی آثاری که به آن نسبت می دهند ساخته و آن را اصل موضوع قرار داده است.
اگوست کنت در طرح مسأله جامعه شناسی اصطلاحاتی را به کار برده است که با تعابیر پیشین از او فرقی ندارد . در قانون حالات سه گانه از رابطه علمی اثری نیست ممکن این قانون درست باشد معرف او قانون مبتنی بر تجربه محض است و جز این هم نمی تواند باشد و قانون حالات سه گانه کنت و نتیجه نظری اجمالی به تاریخ گذشته نوع بشر است و کنت به دلخواه خود حالت سوم را حالت قطعی و نهایی بشریت شمرده است و حال آنکه هیچ کس نمی تواند ادعا کند که در آینده حالت دیگری پیش نخواهد آمد.
و ماهیت قانون حاکم بر جامعه شناسی اسپنسر نیز جز این نیست.
شاید راست باشد که ما هر روز بیش از پیش سعادت خود را در تمدن صنعتی می جوئیم . اما هیچ چیز ما را مطمئن نمی سازد که در آینده آدمی سعادت خود را در نوع دیگری از تمدن جستجو نکند.
دلیل عمومیت و دوام و بقای این روش آن است که اغلب محیط اجتماعی را وسیله حصول ترقی دانسته اند نه علت موجبه آن
ارزش سودمند یا وظایف پدیده های اجتماعی را باید از روی محیط اجتماعی اندازه گرفت . از میان تغییراتی که بر اثر این محیط پدید می آید . آنهایی سودمند هستند که با حالت کنونی محیط مربوط باشند . شرط عمده هستی اجتماعی است.
نکاتی که در این کتاب آمده است خود به خود به اینجا می رسد که عمل پدیده های اجتماعی در درون جامعه است . اگر بتوان نظریه ای را نکوهش کرد که خواسته است امر درونی را از امر بیرونی و بیشترین را از کمترین استخراج کند این همان نظریه که جامعه را از فرد مشتق می داند . زیرا این نظریه است که وجود اجتماعی را به مدد امر دیگری جز خود جامعه تبیین می کند . می خواهد کل را از جز ء استنتاج کند . اگر آنها در مورد زیست شناسی و روانشناسی به کار نبندیم ناچاریم اذعان کنیم که محیط فردی نیز کلاً دردرون فرد سامان می گیرد.
از گروه قواعد شد نظر خاصی درباره اجتماع و حیات اجتماعی بیرون می آید.
زمینه دو نظریه متضاد صاحبنظران را به دو دسته تقسیم می کند.
به نظر بعضی از متفکران مانند هابزو روسومیان فرد و اجتماع شکاف و فاصله ای وجود داردو بشر طبعاً با محیط اجتماعی ناسازگار است. و تنها هنگامی به زندگی اجتماعی تن در می دهد که مجبور باشد.
اغراض اجتماعی تنها محل برخورد اغراض فردی نیست و این دو دسته هدفمند یکدیگرند.
و فرد از هدفهای اجتماعی پیروی کند باید او را مجبور ساخت و کار مهم اجتماع نیز ایجاد و تنظیم این جبری است . و این مکتب فرد که تنها واقعیت نوع بشر شمرده می شود و چنین سازمانی که فرد را به زحمت می اندازد و آزادی او را محدود می سازد مسلماً مصنوعی است و چنین نظامی در طبیعت پایه و مایه ای ندارد و طبیعت فرد را مقصور خود سازد و نگذارد نتایج ضد اجتماعی خود را بروز دهد.
نظام اجتماعی زائیده فن و دستگاهی است که همه پیچ و مهره هایش به دست آدمیان ساخته و پرداخته شده است و مانند مصنوعات نیست مگر آدمیان خواسته اند که چنین باشد .
دسته اخیر غرایز عمده بشر را اساس اجتماع می شمارند ومعتقدند انسان طبعاً به حیات سیاسی و خانوادگی و دینی و مبادلات متمایل است و سازمان اجتماعی از این تمایلات طبیعی سرچشمه می گیرد.
سازمان هر جا بهنجار باشد احتیاجی ندارد به اینکه افراد را به زور به قبول خود وادار کند. دلیل اینکه سازمان اجتماعی گاهی به قهر و عنف دست می زند چیزی باید و شاید نیست و اوضاع احوال نابهنجار است.
و هیچ یک از این دو عقیده ، عقیده ما نیست.
شکی نیست که ما جبر و قهر را یکی مشخصه واقعه اجتماعی می دانیم .
نظر ما جبر نتیجه بندوبست هایی نیست که کم و بیش دانسته ترتیب داده شده باشد تا که راههائی را که افراد به دست خود گرفتارش شده اند پوشیده دارد.
و جبر صرفاً مربوط به این نیست که فرد خود را با نیروئی روبرو مبی بیند که بر وی مسلط است و ناگریز در برابر آن تمکین می کند و این نیروی طبیعی و از نظامی قراردادی مشتق نشده است که اراده بشر آن را کلاً ساخته و به واقع افزوده باشد . این نیرو از اعمال واقعیت بیرون آمده و نتیجه ضروری علل معلوم و معینی است.
برای آنکه فرد از جان و دل و به اختیار خود از آن اطاعت کند توسل به هیچ حیله ای ضروری نیست و کافی که فرد به نحوی از انحناء به وابستگی و حقارت طبیعی خود پی برد. یعنی 1) از راه دین یا 2) از راه علم و به مفهوم صحیح و دقیق و صریح آنها دست یابد.
چون برقراری اجتماع نسبت به فرد تنها برتری جسمانی نیست یعنی از لحاظ عقلی و اخلاقی نیز از فرد برتر است . پس اجتماع از بررسی آزادانه فرد بیمناک نیست.ص132
تفکر و تأمل بیشتر نشان می دهد که وجود اجتماعی از وجود فردی بس غنی تر و پیچیده تر و پایدارتر است.
کسانی که نظریه جبر اجتماعی ( دورکیم ) را نسخه ثانی نظریه ها بزوماکیاول شمرده به انتقاد می پردازند انتقادشان کاملاً سطحی است.ص133
اغلب کسانی که کوشیده اند وقایع اجتماعی را با اصول عقلی تبیین کنند مورد اعتراض گرفته اند که یا در تبیین خود هر گونه فکر انضباط اجتماعی را از میان برده اند و نظم را به بهانه های دروغین حفظ کرده اند . اما با قواعدی که ما به دست داریم بعکس می توان علم الاجتماعی بنیاد نهاد که هم حیات اجتماعی را بر پایه عقل و حقیقت استوار سازد و هم روح نظم و انضباط را شرط اساسی چنین زندگی می شمارد.ص1334