نظریه های جامعه شناسی 1

استاد گرامی:جناب آقای دکتر صادقی

حمید رضا نوروزی

ويلفردوپارتو 1930 – 1848

هدف پارتو از نوشتن كار جامعه شناسي عمده اش «رساله اي درباره جامعه شناسي عمومي» اين بود كه يك نظام جامعه شناختی که مختصات اصلی اش با نظام فیزیکی_شیمیایی عامی که ویلارد گیبز در کتاب ترمودینامیک خود ساخته بود قابل مقايسه باشد. يك نظام فيزيكي – شيميايي مانند آب و الكل، مجموعه جداگانه اي مركب از عناصر جزئي است. عوامل تعيين كننده اين نظام، چنان به هم وابسته اند كه هر تغييري در هر بخشي از آن به دگرگوني هاي تطبيقي در بخش هاي ديگر مي انجامد . پارتو از نظام اجتماعي چنين مفهومي در نظر داشت.

ملكولهاي اين نظام را افراد بشر با علايق، انگيه ها و احساساتشان مي سازند. جامعه شناسي عمومي پارتو مفهومي از يك نظام جتماعي را مطرح مي سازد كه براي تحليل دگرگوني هاي متقابلاً وابسته در ميان تعدادي متغيرهاي تعيين كننده رفتار انساني، چارچوب لازم را فراهم مي سازد.

كنش منطقي و كنش غيرمنطقي :

پارتو آن كنش هايي را منطقي مي داند كه «وسايلي متناسب با اهداف را به كار برند و وسايل كار آنها با هدف هاي موردنظرشان پيوندي منطقي داشته باشند». ارتباط منطقي اهداف و و سايل نه تنها بايد براي كسي كه اين كار منطقي را انجام مي دهد، «بلكه از ديدگاه اشخاص ديگري كه آگاهي گسترده تري درباره آن دارند» نيز منطقي باشد. كنش هاي منطقي آن كنش هايي هستند هستند كه هم از نظر ذهني و هم از جهت عيني منطقي باشند و كنش غير منطقي : به هر كنشي اطلاق ميشود كه در چهارچوب تعريف صريح پارتو از كنش منطقي نگنجد، اين كنش ها در موقوله ته نشست ها جاي مي گيرند.

پارتو استدلال مي كرد كه گرچه انسانها غالباً منطقي عمل نمي كنند، اما به «منطقي جلوه داده» رفتارشان سخت گرايش دارند. يعني مي خواهند نشان دهند كه عمل شان نتيجه منطقي يك رشته افكار است. در واقع بيشتر اعمال ما مبتني بر آن رشته اعتقادهايي نيستند كه براي معقول و منطقي جلوه دادن اعمال مان به كار مي بريم. بلكه يك نوع حالت ذهني از پيش موجود و يك احساس بنيادي بشري ما را به كنش وا مي دارند. براي مثال : يك انسان از آدم كشي مي ترسد و از همين روي، به آدم كشي دست نمي زند؛ اما در توجيه هراسش از آدمكشي، به خود مي گويد كه  خدايان آدمشكان را به كيفر مي رسانند» و در نتيجه ، چنين مي پندارند كه همين او را از آدمشكي باز مي دارد.

اگر ما را احساسات انساني را كه سرچشمه هاي بنيادي كنش غيرمنطقي اند a در نظر بگيريم و نظریه هاي مربوط به كنش را B بدانيم و خود كنش را C بدانيم . تشخيص مي دهيم كه گرچه A , B, C به يكديگر وابسته اند اما A مستقلاً بيشتر از B , C بر اين مجموعه عوامل تأثير مي گذارد تا B , C پارتو مي گويد كه اگر جز اين بيانديشيم. به سفسطه عقل گرايانه اي دچار خواهيم شد كه بيشتر نظريه هاي اجتماعي پيشين دچارش بوده اند.

C

A

B

 

 

 

 

 

 

 


 

با اينكه B,C يا نظريه هاي غيرمنطقي و كنش هاي آشكار، يكراست به مشاهده در مي آيند، اما احساسات انساني يا حالت هاي ذهني بشري را مي توان با استنباط دريافت . پارتو آمادگي تحليل اين احساسات بنيادي را نداشت. و وظيفه آن بر عهده روانشناسان گذاشته بود. كنش هاي غيرمنطقي بيشتر از حالات مشخص روحي و احساسات نيمه  خودآگاه و نظاير آن سرچشمه مي گيرند. اين بعهده روانشناسي است كه يك چنين حالت هاي روحي را بررسي كند. ما با اين احساسات تنها به عنوان داده هاي واقعيت برخورد مي كنيم و از اين جلوتر نمي رويم.

ته نشست ها و مشتقات :

كوشش پارتو براي نقاب افكني از چهره نظريه هاي غيرعلمي و نظام هاي اعتقادي او را واداشته بود تا ميان عناصر متغير دخيل در اين نظريه ها كه خود آنها را مشتقات ناميده بود و عناصر به نسبت پايداري كه آنها را ته نشست ها خوانده بود تمايز قائل شود. مفهوم ته نشست ها را غالباً بد فهميده اند، و به عنوان غريزه و معادل با احساسات بنيادي در نظر گرفته اند. خود پارتو با اشارات گهگاهي به ته نشست ها به عنوان غرايز ، به اين كژفهمي دامن زده است . اما به نظر مي رسد كه پارتو از مفهوم ته نشست ها، تجليات احساسات يا چیزهايي ملازم با آنها را در نظر داشته است و نه خود احساسات.

ته نشست ها در حد  فاصل احساساتي كه ما مستقيماً قادر به شناسايي شان نيستیم و نظامهاي اعتقادي و اعمالي قرار دارند كه مي توان آنها را شناخت و به تحليل كشيد. از آن گذشته ته نشست ها به غرايز انساني مربوطند ولي همه اين غرايز را در بر نمي گيرند. زيرا ما در اينجا تنها مي توانيم آن غرايز را كشف كنيم كه موجب معقوليت نظريه ها اند . در حالي كه بسياري از غرايز ديگر انساني همچنان كشف نشده باقي مانده اند.

براي مثال در طرح پارتو، اشتهاء و ميل به يك نوع غذا در مقوله ته نشست ها جاي نمي گيرد . اما اگر كسي به اين نظريه مي رسيد كه آشپزي چيني از آشپزي امريكايي بهتر است. پارتو درصدد تحقيق آن ته نشست هايي بر مي آمد كه در ساختن يك چنين توجيه نظري دخيل بودند.

پارتو با اين شيوه به تمايز ميان ته نشست ها و مشتقات رسيده بود. او آئين هايي را كه با كنش انساني همراهند ، مانند آئين مذهبي مسيحي يا نظريه سياسي ليبرالي را به بررسي مي كشد. سپس آن عنصري كه معيارهاي علم منطقي – تجربي راجعند از اين نظريه ها جدا مي سازد و سرانجام ، عناصر غير علمي بازمانده را به دو دسته پايدار (ته نشست ها) و متغير (مشتقات) تثسيم مي كند. مشتقات زماني پديدار مي شوند كه توجيه استدلالي و عقلاني در كار باشد. به محض آنكه اين توجيه ها مطرح مي شوند، تحيلي پارتويي در صدد يافتن عناصر نسبتاً پايداري (ته نشست ها) بر مي آيد كه مبناي اين توجيهات را فراهم مي سازد.

براي نمونه، ما در اعصار مختلف ، آئين ها و ادبياتي راجع به مسئله جنسي داريم، اين آئين ها مي توانند به صورت ادبيات وقاحت نگاري يا تقبيح بي بند و باري جنسي متجلي شوند. در مورد رفتار شايسته جنسي نظريه هاي سهل گيرانه و يا سخت گيرانه اي وجود دارند. آئين هاي رياضت پسندانه آنچه را كه آئين هاي لذت پرستانه مي ستايبند. ناروا مي شمرند. اما در سراسر اين مشتقات گوناگون ، يك ته نشست جنسي مشترك وجود دارد كه در همه دورها به گونه چشمگيري پابرجاست . سبك ها، شيوه ها، مدها و نظر يه هاي اخلاقي راجع به مسئله جنسي ممكن است بس متفاوت با يكديگر باشند. اما يك هسته جنسي مشترك است كه در پشت همه اين نقاب هاي آييني گوناگون پيوسته خودنمايي مي كند.

پيامي كه پارتو در بسياري در صفحات رساله اش انتقال مي دهد، اين است كه افكار عمومي را زياد جدي نگيريد و به دهن مردم نگاه نكنيد. بلكه كنكاش ژرفتري كنيد تا به سرچشمه هاي واقعي كنش هاي آنها دست يابيد.

با آنكه انسانها براي منطقي جلوه دادن و توجيه اعمالشان ، انواع گوناگون و بيشمار مشتقات را به كار مي برند، باز پارتو معتقد است كه شش دسته ته نشست در سراسر دوران طولاني تاريخ غرب تقريباً هميشه پابرجاي بوده است. به همين دليل او نتيجه مي گيرد كه اين گونه هاي عمده ي ته نشست ها با برخي غرايز يا تمايلات بنيادي انسان ارتباط نزديك دارند آن شش دسته ته نشست از اين قرارند :

1-غريزه تلفيق

2- ابقاي گروه (ابقاي انبوهه ها)

3- نياز به بيان احساسات از طريق اعمال خارجي (فعاليت ها و ابراز وجود شخصي)

4- ته نشست هاي وابسته به اجتماع پذيري

5- يكپارچگي فرد و متعلقاتش

6- ته نشست جنسي

پارتو مي خواهد نشان دهد كه يك ته نشست مي تواند در قالب انواع گوناگون نظامهاي اعتقادي با مشتقات متجلي گردد. و آنهايي كه معتقدند برپايه نظريه خاصي كه به آن اعتقاد دارند عمل مي كنند. در واقع خودشان را مي فريبند . براي مثال «يك مسيحي، يك چینی، يك مسلمان ، يك كانتي، يك كالونيست و... همگي از دزدي پرهيز مي كنند ولي هر يك براي رفتارش توجيه ويژه اي را در آستين دارد». پارتو با توجه  به اين توجيه هاي گوناگون از يك ويژگي پايدار، نتيجه مي گيرد كه در اين مورد، علت اصلي رفتار انسان را بايد در پايداري آن ته نشست جست كه پايه اين مشتقات گوناگون را مي سازد . اوچنين استدلال مي كرد كه همه اين هواداران منع دزدي كه از مكاتب گوناگون پيروي مي كنند، مشتركاً به اين نياز دارند كه يكپارچگي شخصيت شان را حفظ كنند. و از مصالح شخصی شان حفاظت كنند. بنابراين ته نشست دسته پنجم اين گونه رفتار انسان را توجيه  مي كند .

نيت هاي ذهني و پيامدهاي عيني :

بيشتر تحليل هاي عيني پارتو در رساله پر حجمش ، درباره سرچشمه هاي كنشگران فردي است. او كه از رشته اقتصاد آمده بود، همان رشته اي كه تقريباً يكسره به كنشهاي معقول انسانها توجه دارد، مي خواست نظام هاي تجريدي اقتصاد دانان را با نظامي جامعه شناختي تكميل كند كه تأكيدش بر انگيزه هاي كنش غير منطقي باشد. پارتو گرچه بيشتر به انگيزش هاي كشگران توجه داشت، اما در مورد لزوم تحليل پيامدهاي عيني رفتار نيز حساس بود. او تأكيد مي كرد كه نيت هاي ذهني هميشه با پيامدهاي عيني شان مطابقت ندارند.

پارتو بويژه به مواردي توجه داشت كه انسانها به تصور كنش هاي منطقي در آنها درگير مي شوند، اما يك شاهد خارجي مي بينند كه اين كنش ها هيچ منطقي ندارند و شايد از این بالاتر در مي يابند كه اين كنش ها به پيامدهايي مي انجامند كه كنشكران به دنبال انها نبوده اند و مردم براین باورند که با انجام دادن برخی از شعایر و عرف ها میتوانند طوفانی را فرو نشانند و يا باراني را نازل كنند. ما به گونه اي طبيعي مي دانيم كه پديده هاي طبيعي را نمي توان به اين شيوه ها تحت تأثير قرار داد. اما شايد قضيه به اين صورت باشد كه معتقدان به اين عرف ها با شركت در آنها يك نوع قدرت سعادتمند اي را احساس مي كنند كه آنها را قادر مي سازد تا در برابر ناهمواري ها و درد و محنت هاي زندگي شان ايستادگي كنند و پيوندهايشان را با نظام اجتماعي شان محكمتر سازند . از اين جهت، يك نظام اعتقادي كه هيچ صحتي ندارد، ممكن است از نظر شخصي يا اجتماعي سودمند افتد. در صحت تجربي يك نظریه و سودمندي اجتماعي آن، دو مقوله ي متفاوت اند. نظريه اي كه از نظر تجربي صحت ندارد ، ممكن است يك زمان به سود و زماني ديگر به زبان جامعه تمام شود . همين قضيه در مورد نظريه ي از نظر تجربي غلط نيز مصداق دارد. يك نظريه مي تواند با تجربه سازگار باشد ولي براي جامعه زيانبار باشد، يا برعكس ، با تجربه مطابقت نداشته باشد، اما براي جامعه سودمند باشد. ارزيابي سودمندي اجتماعي بايد راهش را از تحقيق منزلت منطقي نظريه ها و نيتهاي ذهني كنشگران فردي جدا سازد.

 

شيران و روباهان :

پارتو در آخرين بخش از رساله اش مي خواهد نشان دهد كه توزيع ته نشست ها در ميان مردم نه تنها به نظام هاي اعتقادي و زندگي فكري آنها بلكه حتي مهمتر از آن، به وضع سياسي و اقتصادي شان هم بستگي دارد. در اينجا پارتو به دو دسته نخستين ته نشست ها يعني ته نشست هاي «تلفيق» و «ابقاء» مي پردازد . ته نشست هاي دسته نخست ، انسانها را به نظام سازي ، يعني به ساختن تركيب هاي فكري منطقي نما وا مي دارند. اين دسته از ته نشست ها انسان ها را وا مي دارند كه در عناصر گوناگوني كه در تجربه يافت مي شوند دستكاري كنند. اين ته نشست ها در بن اعمال جادويي به قصد تأثير گذاردن بر هوا، سير بيماري و عشق دلدار جاي دارند. در يك سطح پيچيده تر، ته نشست هاي دسته نخست ، مردم را به چاره گري هاي مالي در يك سطح وسيع مي كشانند وادارشان مي سازند تا مؤسسات اقتصادي گوناگون را هرچه بيشتر در هم ادغام كنند. در سطحي ا زاين پيچيده تر ، همين ته نشست ها سياستمداران و دولتمردان را بر مي انگيند تا نيروهاي شان را درهم آميزند و با يكديگر معامله سياسي كنند و يا امپراطوري هاي سياسي بر پا نمايند. انسانهايي كه بيشتر با ته نشست هاي دسته نخست بر انگيخته مي شوند، مانند «روباهان» ماكياولي اند كه قادرند به تجربه هاي تازه دست زنند. ابداع كنند و از عرف فراتر روند، اما به اصول فضايل محافظه كارانه اي كه پايداري جامعه را تضمين مي كنند چندان وفادار نيستند.

نيروهاي محافظه كارانه «ايستايي اجتماعي» از سوي كساني بازنموده مي شوند كه تحت سلطه ته نشست هاي دسته دوم (ابقاي انبوهه ها) باشند. يك چنين كساني به خانواده ، قبيله، شهر و ملتشان به شدت احساس وفاداري مي كنند. اينان همبستگي طبقاتي، ميهن پرستي، و شور مذهبي از خودشان نشان مي دهند . در صورت لزوم ا زكاربرد زور هراسي ندارند. اينهاهمان «شيران» ماكيا ولي اند.

پارتو بر اين باور بود كه در روزگار او روباهان بويژه در فرانسه و ايتاليا چيرگي داشتند. زدو و بند بازان، معامله گران سياسي ، وكيلان بي وجدان، روشنفكران سفسطه باز، دلالان و بازي دهندگان انسانها بر صحنه سياسي و اقتصادي مسلط بودند. نگراني پارتو اين بود كه اگر اين وضع سياسي پابرجاي ماند، توازن اجتماعي از بنياد فرو خواهد ريخت و سامان اجتماعي مختل خواهد شد. با اين همه او احساس مي كرد كه هنوز فرصت از دست نرفته است و همچنان كه بارها در گذشته پيش آمده است، مردان محافظه كار و علاقه مند به نگهداري انبوهه ها سر انجام به پا خواهند خاست و حاكميت روباهان را برخواهند انداخت . ايمان، ميهن پرستي، و فخر ملي بار ديگر همگان را به خود جلب خواهند كرد.

اما پس از گذشت يک دوره زماني، روباهان دوباره در حكومت رخنه خواهند كرد، زيرا از مهارت و تخصص هايشان نمي توان مدت زمان درازي صرف نظر كرد. آنها به گونه اي خزنده در ايقان هاي شيران رخنه خواهند كرد و هوش فاسد كننده شان ايمان ساده ي شيران هماورد جورا تحت الشعاع خود قرار خواهد داد. در نتيجه جامعه يك دور كامل را طي خواهد كرد و عصر فريبكاري و چاره گري دوباره پيدا خواهد شد.

به نظر پارتو، هر گونه اعتقاد به پيشرفت و تكامل ، بي معني است . جامعه بشري پيوسته بر همان پاشنه خواهد چرخيد و حركت دوری از فرمانروايي روباهان به حكومت شيران ، برقرار خواهد بود.

جامعه پيوسته دستخوش نوسان خواهد بود، اما هميشه به توزان خويش نيز دست خواهد يافت.

در تاريخ هيچ رويداد تازه اي رخ نمي دهد و تاريخ چيزي جز سرگذشت بي خردي بشر نيست. آرمانشهر در هيچ كجا پديدار نشده است.

 

 

نظريه نخبگان و گردش آنها :

اعتقاد بنيادي پارتو اين است كه انسانها چه از جهت جسماني و چه از نظر فكري و اخلاقي، با يكديگر برابر نيستند . در كل جامعه و هر يك از قشرها و گروههاي آن برخي كسان از ديگران با استعدادترند. شايسته ترين افراد يك گروه نخبگان آن گروه را مي سازند.

اصطلاح نخبگان در كاربرد پارتو هيچ گونه دلالت اخلاقي يا افتخارآميز ندارد.اين اصطلاح تنها بر آن كساني اطلاق مي شود كه در هر يك از شاخه هاي فعاليت بشري بالاترين نمره را بدست آورده باشند .

پارتو مي گويد كه  « بهتر است اين اصطلاح را باز هم به دو مقوله تقسيم كنيم : نخبگان حكومتي كه از افرادي تركيب مي شوند كه مستقيم يا غيرمستقيم در حكومت نقشي عمده دارند و نخبگان غير حكومتي كه بقيه نخبگان را شامل مي شوند» بحث اصلي پارتو درباره ي نخبگان حكومتي است.

در عبارت هاي پارتو درباره مفهوم نخبگان يك ابهام اساسي وجود دارد. در برخي از عبارت مانند عبارت بالا . چنين مي نمايد كه آن كساني كه مقام هاي برگزيده اي را در اشتغال دارند، اصولاً  از ديگران واجد شرايط ترند. اما پارتو در بسياري از عبارت هاي ديگرش مي گويد، به كساني مقام نخبه واگذار مي شود كه عنوان نخبگي را با خود يدك مي كشند. يعني مرداني كه در مقام هاي نخبه قرار گرفته اند، ممكن است شايستگي هاي لازم براي اين مقام ها را نداشته باشند. در حالي كه افراد ديگري كه اين عنوان را با خودشان يدك نمي كشند ممكن است از اين شايستگي ها برخوردار باشند.

عنوان «حقوق دان» بر مردي مي بردازد كه درباره قوانين چيزهايي بداند كه البته غالباً هم مي داند. اما گهگاه پيش مي آيد كه كسي اين عنوان را با خود يدك مي كشد بي آنكه از قوانين بويی برده باشد. همچنين در ميان نخبگان حكومتي افرادي وجود دارند كه براي سمت هاي سياسي – وزرات ، سناتوري و نمايندگي محلي و غيره – به راستي شايستگي دارندو در نقطه مقابل آنها بسيار كساني قرار دارند كه به اين اجتماع والا راه يافته اند بي آنكه شايستگي عناوين شان را داشته باشند... ثروت ، خانواده يا پيوندهاي اجتماعي نيز در موارد ديگر مي توانند عنوان نخبگان و به ويژه نخبگان حكومتي را براي اشخاصي به ارمغان آورند. كه به هيچ روي براي اين عنوان شايستگي ندارند. (Ibid,2035-36)

به نظر مي رسد كه پارتو معتقد بود كه تنها در جوامع كاملاً باز و با تحرك كامل اجتماعي ، مقام نخبه با توانايي برتر كاملاً ملازم است. تنها در اين شرايط است كه قشر نخبگان حكومتي از افرادي تركيب مي شوند كه از همه بيشتر براي حكومت كردن شايستگي دارند. واقعيت هاي اجتماعي اين است كه باز دارنده هايي چون ثروت موروثي، پيوندهاي خانوادگي و همانند آنها از چرخش آزادانه افراد در مراتب جامعه جلوگيري مي كنند. چندان كه آنهايي كه عنوان نخبگان را دارند و كساني كه بالاترين شايستگي را دارند، كم و بيش از هم فاصله مي گيرند.

پارتو كه به احتمال تباين میان مقام نخبه انتسابي و توانايي و دستاورد واقعي به خوبي آگاه بود. از بيشترين حد تحرك اجتماعي و آزادي مشاغل بر روي همگان ، سرسختانه دفاع مي كرد. اواين خطر را احساس مي كرد كه مقام هاي نخبه كه زماني در انحصار مردان شايسته بود، با گذشت زمان به دست كساني افتد كه از اين شايستگي بي بهره اند.

در آغاز، اشرافيت نظامي ، مذهبي و تجاري و توانگران با نفوذ ، بخشي از نخبگان حكومتي و گاه تمامي آنها را تشكيل مي دادند. رزم آوران پيروز ، بازرگانان موفق و دولتمردان توانگري كه در حوزه خودشان از افراد معمولي برتر بودند، نخبگان حكومتي به شمار مي آمدند. در آن روزگاران ، عنوان حكومتي با شايستگي واقعي افراد همخوان بوده است. اما با گذشت زمان ميان شايستگي و عنوان ، شكاف بسيار بزرگي پديد آمده است... اشرافیت ها رو به زوال مي روند و ... و تاريخ گورستان اشرافيت ها است.

اشراف تنها از نظر كمي تباهي نمي پذيرند ، بلكه از نظر كيفي هم نيرويشان را از دست مي دهند و در نسبت ته نشست هايي كه آنها را به دستيابي و نگداشت قدرت توانا مي ساختند، فترتي رخ داده است. طبقه حاكم نه تنها از نظر كمي بلكه از كيفي نيز مي تواند تقويت شود، از اين طريق كه خانواده هاي شايسته از طبقات پايين به طبقه حاکم وارد شوند و در نتیجه نیرو و ته نشست های لازم برای نگهداشت شان در اریکه ی قدرت را با خود وارد طبقه حاكم كنند. نيرومدترين عامل به هم خوردن توازن اجتماعي ، انباشتگي عنصر برتر در طبقات پايين تر و جمع شدن عناصر پست تر در طبقات بالاتر است.

هر گاه نخبگان حكومتي يا غير حكومتي درصدد آن برآيند كه خودشان را به سیل عناصر شايسته تر و تازه نفس تري از جمعيت پايين سر ريز مي شوند نزديك سازد و هر گاه كه بر عكس ، سير چرخش نخبگان بند آيد، توزان اجتماعي به هم می خورد و سامان اجتماعي تباه مي شود . پارتو چنين استدلال مي كرد كه اگر نخبگان حكومتي «نتوانند راهي براي جذب افرادي ا ستثنايي بيابند كه از طبقات پايين خودشان را بالا مي كشند» در هيات سياسي جامعه و در روند اجتماعی عدم تعادل پیش می اید این عدم تعادل یا از طریق براندازی خوشونت امیز نخبگان حكومتي قديمي و ناكار آمد و جايگزينی نخبگان شايسته تر براي حكومت كردن به جاي آنها رفع مي شود.

نه تنها هوشمندي و لياقت در ميان اعضاي جامعه نابرابرانه توزيع شده اند، بلكه ته نشست ها نيز يك چنين توزيعي دارند. در شرايط عادي، ته نشست هاي «محافظه كارانه» دسته دوم بر توده هاي مردم چيرگي دارند و آنها را به فرمانبرداري وا مي دارند. به هر روي نخبگان حكومتي در صورتي كارآيي خواهند داشت كه از كساني تركيب گردند كه آميزه اي از هر دو ته نشست هاي نخستين و دومين را در خود داشته باشند.

تفوق علايق اساساً صنعتي و بازرگاني ، طبقه حاكم را از افرادي غني خواهد كرد كه زيرك و كاردان و سرشار از غرايز تلفيقي اند؛ اما از سوي ديگر، اين طبقه را از افراد پرخاشجو و سينه سپر كن محروم مي سازد . اگر زیرکی وترفند بازی و تلفیق به تنهایی برای حکومت کردن کافی می بودند طبقه ی حاکم مبتنی بر ته نشست های دسته نخست مي بايست مدت زمان بسيار درازي دوام اورد... اما حكومت كردن به اعمال زور نيز نياز دارد و اگر ته نشست هاي دسته نخست بيش از پيش نيرومند تر گردند و ته نشست هاي دسته دوم هر چه بيشتر به سستي گرانيد، افراد در راس قدرت در كاربرد روز شايستگي هر چه كمتري از خودشان خواهند داد، چندان كه يك توازن ناپايدار به رخداد انقلابي خواهد انجاميد... تودهايي كه از نظر ته نشست هاي دسته دوم نيرومندند ، بارخنه ، تدريجي و يا با يك جهش ناگهاني و انقلابي خودشان را بالا مي كشند و وارد طبقه حاكم مي شوند. (Ibid,2227)

يك طبقه حاكم نمونه بايد با آميزه متناسبي از شيران و روباهان تركيب شود چندان كه از يك سوي مرداني قاطع و آماده اعمال زور را در اختيار داشته باشد و از سوي ديگر از مرداني مبتكر، با فكر و بدور از وسواس هاي اخلاقي نيز بهره مند باشد. اگر اختلاف هايي در چرخش نخبگان حكومتي پديد آيند و از رسيدن حكومت  به چنين تركيب متناسبي جلوگيري كنند. رژيم يا به ديوانسالاري خرفت و فسيل شده اي تبديل خواهد شد كه از هر گونه ابتكار و انطباق عاجز است. و يا به رژيم ضعيفي مركب از حقوقدانان جنجالي و پرگو تغيير شكل خواهد داد كه از کاربرد هر گونه عمل قاطعانه و قدرتمندانه ناتوان است. اگر چنين شود ، حكومت شوندگان در سرنگوني فرمانروايان شان موفق خواهند شد و نخبگان نوين رژيم كارآمدتري را بنا خواهند كرد.

همين قضيه در قلمرو اقتصادي نیز  صدق مي كند در اين قلمرو «بازرگانان مخاطره جو» به روباهان همانندند «و بهره خواران» به شيران . بازرگانان مخاطره جو و بهره خواران نه تنها منافع متفاوتي دارند، بلكه منش ها و ته نشست هاي شان نيز متفاوت از همديگرند. هر چند كه اين هر دو دسته در كاربرد زور چندان چيره دست نيستند، اما از جهات ديگر، در همان مقولات دو شاخه اي قرار مي گيرند كه نوسان هاي سياسي را تبين مي كنند.

در گروه بازگانان مخاطره جو ته نشست هاي دسته نخست تفوق دارند و بر گروه بهره خواران ته نشست هاي دسته دوم چيره اند... اين دو  گروه كاركردهاي متفاوتي در جامعه دارند. نخستين گروه مسئول دگروگوني در عرصه پيشرفت اقتصادي و اجتماعي است و دومين گروه عنصر نيرومندي در حفظ ثبات است و در بسياري از موارد با خطرهايي ناشي از اعمال ماجراجويانه ي مخاطره جويان اقتصادي مقابله مي كند. جامعه اي كه تنها تحت تسلط (بهره خواران)‌باشد . جامعه اي راكد و فسيل شده است و جامعه اي كه منحصراً (بازرگانان مخاطره جو) بر آن تسلط داشته باشند. جامعه اي بي ثبات است و توازن شكننده ای دارد كه با يك حادثه جزئي در داخل يا خارج ممكن است سرنگون گردد. (Ibid,2235)

همچنان كه در ميان نخبگان حكومتي اگر هر دو دسته رسوبات نخستين و دومين حضور داشته باشند، حكومت به بهترين نحوه كار خواهد كرد. در سامان اقتصادي نيز بيشترين كارآيي زماني بدست مي آيد كه بهره خواران و بازرگانان مخاطره جو، دست به دست هم دهند و با نظارت بر كار يكديگر تعادلي را پديد آورند. منظور پارتو از اين استدلال ها اين است كه آميزه ي متناسبي از نخبگان داراي ته نشست هاي دسته يك و دو پايدارترين ساختار اقتصادي و نيز بادوام ترين ساختار سياسي را بوجود مي آورد.م

تعريف نخبگان :

1-                   كسي كه در مسائل زندگي در هر حوزه اي فعاليت موفق است و نمره عالي دارد.

2-                   بهترين هر قشر بدون در نظر گرفتن معيارهاي فلسفي و اخلاقي

3-                   نخبگان نه بر مبناي هنچار ديني و اخلاقي با فلسفي ، بلكه بر مبناي هنجار جامعه شناختي ، شناسايي مي شوند.

4-                   نخبگان كساني اند كه قدرت را در دست دارند، آنها اقليت و غير نخبگان اكثريت مي باشند.

تفكيك نخبه و غير نخبه :

1-                   تقسيم نخبگان بر اساس وجه تمايزي كه پارتو بين رتبه هاي برتر و پايين تر مي بينيد.

2-                   جامعه به دو دسته نخبه و توده تقسيم مي شود.

3-                   در علم سياست ، بيشتر ، نخبگان سياسي و حكومتي مطرح مي باشند.

با اين ديدگاه :

الف) قشر پايين جامعه، طبقه غير حاكم

ب) قشر بالاي جامعه ، طبقه حاكم كه خود به دو دسته نخبگان حكومتي و غير حكومتي تقسيم مي شوند.

4- نخبگان حكومتي نيز دو دسته لند

1-                   نخبگان حاكم

2-                   نخبگان غير حاكم

غير نخبگان و توده مردم: از نظر پارتو انقلاب ها و تحولات اجتماعي فقط جابجايي نخبگان است و مردم سپاهيان بي نام و نشان هستند كه در اختيار آنان (نخبگان)مي باشند.

گردش نخبگان :

الف: دست بدست شدن حكومت بين نخبگان حكومتي حاكم و نخبگان سيساسي منتظر

ب: گردش قدرت بين نخبگان سياسي و غيرنخبگان  ظهور نخبه جديد

توان اين نظريه در تحليل ، تحول دولت در اسلام، منازعات سياسي تاريخ معمولاً بين مردم و حاكمان نبوده بلكه افرادي نخبه رهبري را بدست گرفته اند و عليه حكومت مستقر قيام كرده اند و مردم را همراه خود نموده اند.

از اين زاويه نظر پارتو در ايران و اسلام منطبق است.

* نظريه نخبگان ، نزاع سياسي را مانند ماركس بين طبقات نمي داند. بلكه مي گويد منازعه بين صاحبان قدرت است.

فايده اجتماعي كلي و جزئي گروه يا جامعه

پارتو ضمن انگشت نهادن بر جنبه هايي از نظام اجتماعي كه تحقيق اقتصادي از عهده بررسي آن بر نمي آيد. و در جستجوي دستيابي به يك تحليل تكميلي در يك سطح خصوصاً جامعه شناختي، به قايل شدن تمايز ميان بيشترين فايده كلي اجتماع و بيشترين فايده ي جزئي اجتماعي كشانده شده بود. بيشترين فايده جزئي زمانی بدست مي آيد كه هر فردي از اجتماع به بيشرين ارضاي شخصي نايل آيد. بيشترين فايده كلي به بيشترين فايده براي گروه يا جامعه و نه افراد اطلاق مي شود.

تنها فايده جزئي اجتماع است كه مي تواند مورد بررسي يك اقتصاد دان قرار گيرد. اقتصاد دان تنها مي تواند نيازهاي افرادي را مورد بررسي قرار دهد كه با يكديگر همسان نيستند و بنابراين ، ارضاء هاي آن ها نمي توانند با هم جمع گردند و بيشترين فايده كل گروه يا جامعه را به دست مي دهند . «دراقتصاد محض، كل يك جامعه را نمي توان به عنوان يك شخص در نظر آورد.» پارتو مي گويد كه در جامعه شناسي بر عكس اقتصاد، «يك اجتماع را مي توان اگر نه به عنوان يك شخص، دست كم به عنوان يك پديده واحد مورد بررسي قرار داد.» بيشترين فايده براي يك جامعه را مي توان به گونه اي جامعه شناختي مورد تحليل قرار داد و اين لزوماً با بيشترين ارضاي نيازهاي يكايك اعضاي جامعه انطباق ندارند. وانگهي ، ميان فايده هاي كل نظام اجتماعي و بيشترين ارضاي گروههاي كوچكتري چون طبقات اجتماعي، ممكن است تفاوت هاي بسياري وجود داشته باشند. براي نمونه در مورد افزايش جمعيت، فايده ي كلي اجتماعي مي تواند با فايده ي جزئي آن تفاوت بسيار داشته باشد.

(Ibid,2133)

 منابغ

زندگی و اندیشه ی بزرگان جامغه شناسی کوزر

 

سرمایه کارل مارکس

خلاصه قسمت سوم کتاب سرمایه مارکس

ازفصل شانزدهم کتاب ترجمه جمشید هادیان واستفاده از ترجمه ایرج اسکندری

دانشجو:براتی پور

ارزش اضافه مطلق و نسبى

پروسه کار تا آنجا که پروسه‌ای صرفا فردی است، یک کارگر معین همه کارکرد‌ها [یا فونکسیون‌‌ها] ئى که بعدها از هم جدا مى‌شوند را در خود جمع دارد. وقتى کسی اشیای موجود در طبیعت را مطابق نیازهای معیشتی خود تغییر شکل مى‌دهد، کنترل فعالیت‌هایش تنها در دست خودش است؛ بعدهاست که او تحت کنترل دیگران قرار مى‌گیرد. یک انسانِ تنها نمى‌تواند بر طبیعت عمل کند مگر آنکه عضلات خود را تحت کنترل مغزش بکار اندازد. همانطور که در نظام طبیعت سر و دست به یکدیگر تعلق دارند، در پروسه کار نیز کار فکری و جسمى با یکدیگر وحدت دارند؛ بعدهاست که این دو از یکدیگر جدا مى‌شوند، و این جدائى تا حد تضادی خصمانه رشد مى‌‌کند.

اما محصول کار از محصول مستقیم یک فرد تولید‌کننده تبدیل به محصول مشترک کارگر جمعى، یعنى ترکیبى از کارگران مى‌شود که برخى دورتر و برخى نزدیک‌تر به عمل مستقیم بر موضوع کار ایستاده‌اند. هر چه خصلت همکاری در پروسه کار برجسته‌تر می‌شود، مفهوم کار مولد و مفهوم محمل انسانی آن یعنى کارگر مولد نیز الزاما هر چه وسیع‌تر می‌گردد. برای آنکه کار فرد مولد باشد دیگر لازم نیست دستش به موضوع کار بخورد، بلکه کافی است عضوی از پیکر کارگر جمعى باشد و یکى -  فرق نمى‌کند کدامیک - از کارکردهای فرعی آنرا بر عهده داشته باشدمفهوم کار مولد محدودتر مى‌شود. تولید کاپیتالیستى صرفا تولید کالا نیست، بلکه ماهیتا تولید ارزش اضافه است. کارگر نه برای خود بلکه برای سرمایه تولید مى‌کند. بنابراین دیگر کافى نیست فقط تولید کند، بلکه باید ارزش اضافه تولید کند. تنها کارگری مولد است که برای سرمایه‌دار ارزش اضافه تولید می‌کند، بعبارت دیگر به خودارزش‌افزائى سرمایه کمک می‌رساند. اگر مجاز باشیم مثالى از خارج حوزه تولید مادی بیاوریم، مى‌توان گفت معلم مدرسه وقتى علاوه بر پرورش ذهن شاگردان از فرط کار از زانو مى‌افتد برای آنکه صاحب مدرسه پول‌دارتر شود، کارگر مولد است. اینکه صاحب مدرسه سرمایه‌اش را بجای کارخانه کالباس‌سازی در کارخانه آموزشى بکار انداخته است تغییری در این رابطه نمى‌دهد. بنابراین مفهوم کارگر مولد متضمن صرفا رابطه‌ای میان کار و اثر مفید آن، میان کارگر و محصول کار او نیست، بلکه متضمن یک رابطه اجتماعى تولیدی خاص، رابطه‌ای با منشأ تاریخى که مُهر وسیله مستقیم ارزش‌افزائى سرمایه بودن را بر پیشانى کارگر مى‌کوبد نیز هست. لذا کارگر مولد بودن از خوش اقبالى نیست، از بد اقبالى است

امتداد روزکار در ورای نقطه‌ای که در آن کارگر دقیقا معادل ارزش قوه کار خود را تولید کرده است، و تملک این کار اضافه توسط سرمایه، پروسه تولید ارزش اضافه مطلق را تشکیل می‌دهد. این پروسه پایه عام نظام کاپیتالیستی و نقطه آغاز تولید ارزش اضافه نسبى است. لذا در مفهوم ارزش اضافه نسبى تقسیم روزکار به دو بخش کار لازم و کار اضافه مفروض و مستتر است. بمنظور افزایش مدت کار اضافه باید مدت کار لازم را با استفاده از شیوه‌هائى برای کوتاه کردن مدت زمان لازم برای تولید ارزش معادل دستمزد کارگر کوتاه‌تر کرد. تولید ارزش اضافه مطلق صرفا بستگی به طول روزکار دارد، حال آنکه تولید ارزش اضافه نسبى متضمن انقلابی تمام و کمال در پروسه‌های فنى کار و در گروهبندی‌‌‌های اجتماعی است.بنابراین لازمۀ تولید ارزش اضافه نسبى وجود یک شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی است - شیوه تولیدی که با روش‌ها، وسایل و ملزومات خود بر این پایه که کار پیش‌تر به قبضۀ صوری سرمایه‌3 درآمده است بطور خودجوش سر برمى‌آورد و تکامل مى‌یابد. این در قبضۀ صوری سرمایه قرار داشتن کار [«در خلال این پروسۀ تکامل»] جای خود را به در قبضۀ واقعى سرمایه قرار داشتن کار مى‌دهد.

برای تولید ارزش اضافه مطلق کافی است کار صرفا به قبضۀ صوری سرمایه درآید؛ یعنى کافی است بعنوان مثال پیشه‌ورانى که سابقا برای خود و یا بعنوان شاگرد کارآموز برای یک استادکار کار مى‌کردند تبدیل به کارگران مزد‌بگیری شوند که تحت کنترل مستقیم یک سرمایه‌دار کار مى‌کنند. اما، از سوی دیگر، دیدیم که روش‌های تولید ارزش اضافه نسبى در عین حال روش‌هائى برای تولید ارزش اضافه مطلق هم هستند؛ چنان که دیدیم افزایش بى‌ حد و حصر طول روزکار محصول بسیار شاخص صنعت بزرگ ماشینی است. بطور کلى، شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی همین که شاخه‌ای از تولید را تحت سیطره کامل خود درآورد دیگر از حالت صرفا وسیله‌ای برای تولید ارزش اضافه نسبى بودن خارج می‌‌گردد؛ و این گرایش وقتى بر همه شاخه‌های مهم تولید سیطره می‌یابد قوی‌تر مى‌شود. شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی سپس تبدیل به شکل عام و اجتماعا غالب پروسه تولید مى‌شود. این شیوه تولید از آن پس تنها در دو زمینه بمنزله روش خاصی برای تولید ارزش اضافه نسبى عمل مى‌کند: اول، در آنجا که خود را نشر می‌دهد، یعنى صنایع تازه‌ای را به تصرف درمى‌آورد که تا پیش از آن تنها بطور صوری در قبضه سرمایه قرار داشتند؛ و دوم در آنجا که انقلاب در صنایعِ  به تصرف درآمده از طریق تحولاتی که در روش‌های تولید روی مى‌دهد ادامه ‌می‌یابد. تمایز میان ارزش اضافه مطلق و نسبى از یک نظر تمایزی موهوم است. ارزش اضافه نسبى مطلق است، زیرا مستلزم امتداد مطلق روزکار در ورای مدت کار لازم برای حفظ موجودیت خود کارگر است. ارزش اضافه مطلق نسبى است، زیرا مستلزم درجه‌ای از رشد بارآوری کار است که امکان می‌دهد مدت کار لازم به صرفا کسری از روزکار محدود شود. اما اگر تغییرات ارزش اضافه نسبى را مد نظر قرار دهیم این یکسانى ظاهر از میان مى‌رود. با تثبیت شیوه تولید کاپیتالیستی و تبدیل شدنش به شیوه عام تولید، هر جا که مساله بر سر بالا بردن نرخ ارزش اضافه باشد تفاوت میان ارزش اضافه مطلق و نسبى خود را عیان می‌کند. با فرض اینکه قیمتى که برای قوه کار پرداخت مى‌شود برابر با ارزش آن باشد، با دو شق زیر مواجه خواهیم بود: اگر بارآوری کار و فشردگی متعارف آن معین باشد، نرخ ارزش اضافه را تنها از طریق افزایش مطلق طول روزکار مى‌توان بالا برد؛ و اگر طول روزکار معین باشد، نرخ ارزش اضافه را تنها با تغییر مقادیر نسبى اجزای تشکیل دهنده روزکار یعنى کار لازم و کار اضافه مى‌توان بالا برد، و اگر قرار نباشد دستمزد به سطحى پائین‌تر از ارزش قوه کار تنزل کند، آنگاه تغییر اخیر [یعنی تغییر نسبت کار لازم به کار اضافه] مستلزم اینست که یا بارآوری کار تغییر کند و یا فشردگی آن.

تبدیل شدن ارزش (و بنوبه خود قیمتِ) قوه کار به مزد

 

در جامعه بورژوائى مزد کارگر خود را بصورت قیمت کار نشان می‌دهد، یعنى بصورت مقدار معینى پول که در ازای مقدار معینى کار پرداخت مى‌شود. به همین دلیل است که مردم در چنین جامعه‌ای از یک سو از ارزش کار سخن می‌گویند (و بیان این ارزش بر حسب پول را قیمت لازم یا طبیعى آن مى‌نامند) و از سوی دیگر از قیمت‌‌های کار در بازار، یعنى قیمت‌هائى که حول قیمت طبیعی آن نوسان مى‌کنند.

 اما ارزش یک کالا چیست؟ جواب: شکل مادیت یافتۀ کار اجتماعى که در تولید آن صرف شده است. مقدار این ارزش با چه سنجیده مى‌شود؟ با مقدار کار جایگزین در آن کالا. در این صورت ارزش یک روزکار مثلا ۱۲ ساعته چگونه تعیین مى‌شود؟ با ۱۲ ساعت کاری که در یک روزکار ۱۲ ساعته وجود دارد؛ که پیداست تکرار معلوم پوچى است. کار پیش از آنکه بمنزله کالا در بازار فروخته شود بهر حال باید وجود داشته باشد. اما اگر کارگر قادر بود به آن موجودیت مستقلى ببخشد آنگاه در بازار بجای کار کالا مى‌فروخت .ارزش روزانۀ قوه کار [یا ارزش یک روز قوه کار] مبتنى بر دوره زمانى معینى از زندگى کارگر، و این یک نیز بنوبه خود متناظر با روزکاری با طول معین است. فرض کنیم روزکار معمول ۱۲ ساعت و ارزش روزانه قوه کار ۳ شیلینگ، و ۳ شیلینگ بیان پولى ارزشى باشد که ۶ ساعت کار در آن تجسم می‌یابد. اگر کارگر ۳ شیلینگ بگیرد ارزش قوه کارش را گرفته است - قوه کاری که ۱۲ ساعت تمام عمل مى‌کند. حال اگر این ارزشِ یک روز قوه کار را ارزش یک روزِ خود کار بنامیم به این فرمول می‌رسیم: ۱۲ ساعت کار ۳ شیلینگ ارزش دارد. بدین ترتیب ارزش قوه کار ارزش کار یا، اگر این دومى را بر حسب پول بیان کنیم، قیمت لازم [یا طبیعی] کار، را تعیین مى‌کند؛ که مفهوم مخالفش اینست که اگر قیمت قوه کار بر ارزش آن منطبق نباشد قیمت کار نیز بر باصطلاح ارزش کار منطبق نخواهد بود.

ارزش کار چیزی جز عبارتی غیرعقلانى برای بیان ارزش قوه کار نیست، و بنابراین بدیهی است که مى‌توان نتیجه گرفت ارزش کار همواره باید کمتر از ارزش محصولى باشد که ایجاد می‌کند، چرا که سرمایه‌دار همواره قوه کار را بیش از آنچه برای بازتولید ارزش خود آن لازم است به کار وامى‌دارد. در مثال بالا ارزش قوه کاری که ۱۲ ساعت تمام عمل مى‌کند ۳ شیلینگ است، که برای بازتولیدش ۶ ساعت کار لازم است. اما ارزشى که قوه کار تولید مى‌کند ۶ شیلینگ است، زیرا در واقع ۱۲ ساعت کار انجام مى‌دهد و محصول-ارزشی که تولید می‌کند نه بستگى به ارزش خودش بلکه بستگى به طول مدتى دارد که از قوه به فعل درمى‌آید. بدین ترتیب به نتیجه‌ای مى‌رسیم که در نگاه اول پوچ مى‌نماید، و آن اینکه کاری که ۶ شیلینگ ارزش ایجاد می‌کند خود ۳ شیلینگ ارزش دارد.

 

مزد ساعتی

قوه کار همواره برای مدت زمان معینى فروخته مى‌شود. پس شکل مبدلی که ارزش يک روز، يک هفته و غیرۀ قوه کار بلاواسطه در آن ظاهر می‌شود مزد ساعتی یعنى مزدی است که روزانه، هفتگی و غیره پرداخت می‌شود. مبلغ پولى که کارگر در مقابل کار يک روز يا يک هفته خود دریافت مى‌کند مزد اسمى [nominell] یا مزد او برحسب ارزش است [که در مبلغی پول نمود یافته، و به این دلیل «اسمی» یا «صوری» است].

 قیمت متوسط کار از تقسیم ارزش متوسط ۱ روز قوه کار بر تعداد متوسط ساعات کار موجود در آن روزکار بدست مى‌آید. برای مثال اگر ارزش یک روز قوه کار ۳ شیلینگ باشد (که محصول ارزشی ۶ ساعت کار است) و روزکار از ۱۲ ساعت تشکیل شود، قیمت ۱ ساعت کار   شیلینگ یعنى۳ پنى است. قیمت ۱ ساعت کار که به این ترتیب بدست مى‌آید واحد اندازه‌گیری قیمت کار خواهد بود.

مزد قطعه‌ای

 مزد قطعه‌ای چیزی جز شکل مبدل مزد ساعتی نیست؛ همانطور که مزد ساعتی خود چیزی جز شکل مبدل ارزش یا قیمت قوه کار نیست.

 هر دو شکل دستمزد بموازات یکدیگر، همزمان و در یک شاخه‌ واحد صنعت وجود دارند. بعنوان مثال، «حروفچین‌های لندن على‌الرسم قطعه‌کاری می‌کنند، و ساعت‌کاری در میان‌شان استثنا است، اما حروفچین‌هائی که بیرون شهر کار مى‌کنند ساعت‌کاری مى‌کنند، و قطعه‌کاری در میان‌شان استثنا است. کارگران کشتى‌سازی در بندر لندن قطعه‌کاری یا کنترات‌کاری مى‌کنند، اما در همه بنادر دیگر ساعت‌کاری».در شکل مزد ساعتی، به استثای چند مورد، برای نوع واحدی از کار مزد واحدی پرداخت می‌شود، حال آنکه در شکل مزد قطعه‌ای با اینکه قیمت مدت کار را با مقدار معینى محصول مى‌سنجند، دستمزد روزانه یا هفتگى تابعى از تفاوت‌های فردی میان کارگران است؛ به این صورت که در مدت زمان ثابت یک کارگر حداقل مقدار محصول را بدست مى‌دهد، کارگر دیگری حد متوسط و کارگر سومى بیش از حد متوسط. لذا میان درآمد‌های واقعى کارگران قطعه‌کار، بنا بر تفاوت‌های فردی‌‌شان از لحاظ درجه مهارت، قدرت، انرژی و استقامت، تفاوت‌های بسیار وجود دارد.

 

تفاوت سطح دستمزدها‌ در کشورهای مختلف

 

در مقايسه دستمزدها در کشورهای مختلف باید کلیه عواملى که موجب تغییر در مقدار ارزش قوه کار مى‌شوند را در نظر گرفت. این عوامل عبارتند از: قیمت و دامنه تنوع مایحتاج اساسى زندگى در متن تکامل طبیعى و تاریخی‌ این مایحتاج، هزینه تربیت کارگر، نقش کار زنان و کودکان، بارآوری کار، و میزان گستردگى و فشردگى آن. برای انجام حتى سطحى‌ترین مقایسه میان دستمزدها در کشورهای مختلف لازم است نخست دستمزد متوسط روزانه در هر رشته و در هر کشور را به دستمزد روزانه‌ای که در ازای روزکار واحد پرداخت مى‌شود تحویل کنیم، و بعد باز این دستمزد ساعتیِ مبتنی بر مبنای مشترک را به دستمزد قطعه‌ای برگردانیم، زیرا تنها این شکل دستمزد را مى‌توان میزان سنجش بارآوری و فشردگى کار قرار داد.

 کار در هر کشور فشردگى متوسط معینى دارد، و اگر کاری با فشردگى کمتر از آن انجام گیرد مدت زمانى که برای تولید یک کالا لازم دارد بیش از مدت زمان لازم اجتماعی برای آن خواهد بود، و لذا کاری با کیفیت متعارف بحساب نخواهد آمد. در یک کشور معین مقدار ارزش صرفا با طول مدت کار سنجیده مى‌شود مگر در مورد کاری که فشردگیش بالاتر از سطح متوسط فشردگى کار در آن کشور باشد. اما در بازار جهانى که از تجمع کشورهای مختلف پدید مى‌آید وضع بگونه دیگری است. حد متوسط فشردگى کار در کشورهای مختلف متفاوت و در کشوری بالاتر و در کشوری پائین‌تر است. از این حد متوسط‌های کشورهای مختلف مقیاس اندازه‌گیری بوجود می‌آید که واحدش مقدار متوسط فشردگى کار جهانى است. بدین ترتیب هر چه کار در کشوری به نسبت کشور دیگر فشرده‌تر باشد در مدت زمان واحد ارزش بیشتری تولید مى‌کند، و این ارزش در پول بیشتری نمود مى‌یابد.

 اما قانون ارزش در کاربست جهانى خود دچار جرح و تعدیل دیگری نیز مى‌شود، و آن ناشى از این واقعیت است که در بازار جهانى کار بارآورتر یک ملت، مادام که این ملت بر اثر رقابت مجبور به تنزل قیمت فروش کالاهایش به سطح ارزش آنها نشده، کار فشرده‌تر نیز بحساب مى‌آید. به درجه‌ای که شیوه تولید کاپیتالیستی در کشوری توسعه می‌یابد فشردگى و بارآوری ملى کارش نیز به سطحى بالاتر از سطح بین‌المللى ارتقا مى‌یابد. بنابراین کمیت‌های متفاوت از کالاهای مشابه که در کشورهای مختلف در مدت زمان برابر تولید مى‌شوند ارزش‌های بین‌المللى نابرابری دارند که در قیمت‌های متفاوت، یعنى در قالب مبالغ متفاوت پول که تابع ارزش‌های بین‌المللى‌اند، نمود مى‌یابند. لذا ارزش نسبى پول در کشوری که سرمایه‌داری پیشرفته‌تری دارد پائین‌تر از کشوری است که سرمایه‌داری عقب مانده‌تری دارد. و بنابراین دستمزدهای اسمى، یعنى بیان ارزش معادل قوه کار بر حسب پول، در کشور پیشرفته‌تر بالاتر از کشور عقب مانده‌تر است. اما این بهیچوجه ثابت نمى‌کند که همین حکم را مى‌توان در مورد دستمزدهای واقعى یعنى مقدار وسایل زندگی که در اختیار کارگر قرار مى‌گیرد نیز صادر کرد.

اما گذشته از این تفاوت‌های نسبى در ارزش پول در کشورهای مختلف، بکرات دیده مى‌شود که دستمزد روزانه یا هفتگى در کشور پیشرفته بالاتر از کشور عقب مانده است در حالیکه قیمت نسبى کار، یعنى قیمت کار نسبت به ارزش اضافه و ارزش محصول هر دو، در کشور عقب مانده بالاتر از کشور پیشرفته است

هِنْری کِری در مقاله در باب نرخ دستمزده، که یکى از اولین نوشته‌های اقتصادی اوست، مى‌کوشد ثابت کند که تفاوت سطح دستمزدها در کشورهای مختلف با درجه بارآوری روزکار در هر کشور نسبت مستقیم دارد؛ به این منظور که از این نسبت بین‌المللى نتیجه بگیرد که دستمزدها در همه جا به نسبت بارآوری کار ترقى و تنزل مى‌کند. حتى اگر کری مفروضات خود را، بجای مقداری آمار و ارقام در هم و بر هم که به شیوه غیرنقادانه و سطحى همیشگى‌اش چپ و راست روی صفحه مى‌پاشد، اثبات هم کرده بود، باز کل تحلیل ما از ارزش اضافه بطلان این نتیجه‌گیری را نشان مى‌داد. جای شکرش باقی است که کری نمى‌گوید همه چیز همانطور است که بنا بر تئوری او باید باشد؛ آخر بزعم او دخالت دولت ماهیت مناسبات طبیعى اقتصادی را از محتوای راستین‌شان تهى و آنها را تبدیل به مناسباتی کاذب کرده است. لذا دستمزدهای مختلف در کشورهای مختلف را باید بر مبنای این فرض محاسبه کرد که آن بخش از این دستمزدها که بشکل مالیات نصیب دولت مى‌شود در واقع به خود کارگران مى‌رسد. بد نبود آقای کری در باب این سوال هم مداقه مى‌کرد که مگر این «هزینه‌های دولتى» نیز «ثمرات طبیعى» رشد سرمایه‌داری نیست؟ استدلال او حقا برازنده کسى است که ابتدا اعلام کرد مناسبات تولیدی کاپیتالیستی قوانین جاودانه طبیعت و عقل‌اند، و عملکرد آزادانه و متوافق آنها تنها بر اثر دخالت دولت بر هم می‌خورد، و سپس کشف کرد که دخالت دولت، یعنى دفاع از همان قوانین طبیعى و عقلى توسط دولت ( که به سیستم حمایت گمرکى معروف است) نتیجه ضروری نفوذ اهریمنی انگلستان در بازار جهانى است - نفوذی که بدین ترتیب ظاهرا ناشى از قوانین ماهوی تولید کاپیتالیستى نیست. از دیگر کشفیات ایشان یکی هم اینست که قضیه‌های مطرح شده از جانب ریکاردو و سایرین، که ایشان در قالب آنها تضادها و تناقضات اجتماعى را تبیین کرده‌اند، محصول فکری تغییر و تحولات اقتصادی واقعى نیست، بلکه برعکس تضادهای واقعى تولید کاپیتالیستى در انگلستان و سایر کشورها نتیجه تئوری‌های ریکاردو و دیگران است! و کشف آخر ایشان هم اینکه در تحلیل نهائی این تجارت است که زیبائی‌ها و صلح و صفای مادرزاد شیوه تولید کاپیتالیستی را از میان می‌برد. یک گام دیگر لازم است تا بلکه ایشان به این کشف هم نائل آید که آنچه در شیوه تولید کاپیتالیستی مایه شر اصلی و اساسی است خود سرمایه است. فقط کسى با چنین فضل کاذب و چنین محرومیت فجیعى از قوه درک نقاد شایستگى آنرا داشت که، علیرغم ارتداد حمایتى‌اش، در چشم امثال باستیا و کل خوشبینان تجارت آزادی امروز، سرچشمۀ پنهان خرد هم‌آوائی جلوه کند.

 بازتولید ساده

شکل اجتماعى پروسه تولید هر چه باشد، باید استمرار داشته باشد. بعبارت دیگر باید فازهای ثابتى را بصورت متناوب و دوره‌‌‌ای مدام از نو تکرار کند. جامعه همانطور که مصرف را نمى‌تواند متوقف کند، تولید را هم نمى‌تواند متوقف کند. پس هر پروسه تولید اجتماعى، وقتى بصورت یک کلیت بهم پیوسته در نظر گرفته شود که مانند جویباری بی‌وقفه جریان دارد و مدام تجدید و تکرار مى‌شود، در عین حال یک پروسه بازتولید نیز هست. شرایط تولید در عین حال شرایط بازتولید هم هستند. هیچ جامعه‌ای نمى‌تواند به تولید ادامه دهد، یعنى بازتولید کند، مگر آنکه بخشى از محصولاتش را مدام از نو به وسایل تولید، یعنی به عناصر متشکله محصولات تازه، تبدیل کند. جامعه تنها از این طریق مى‌تواند ثروت خود را در همان مقیاس موجود آن بازتولید یا حفظ کند که، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، همان مقدار وسایل تولید (یعنى ابزار و آلات کار، مواد خام و مواد کمکىِ) جدید بجای وسایل تولید بمصرف رسیده بگذارد. بعبارت دیگر این وسایل باید از توده محصولات سالانه جدا شوند و مجددا به پروسه تولید بپیوندند. پس سهم معینى از توده محصولات هر سال به حوزه تولید تعلق می‌گیرد. بخش اعظم این محصولات، از آنجا که از همان ابتدا بمنظور مصرف مولد در نظر گرفته مى‌شوند، از چنان اشکال طبیعى‌‌ برخوردارند که امکان مصرف شخصی آنها را یکسره منتفى مى‌‌‌‌کند.

اگر تولید شکل کاپیتالیستی دارد، بازتولید نیز خواهد داشت. همانطور که در شیوه تولید کاپیتالیستی پروسه کار صرفا وسیله‌ [یا واسطه] ای جهت رسیدن به پروسه ارزش‌افزائی سرمایه است، بازتولید نیز صرفا وسیله‌ای است برای بازتولید ارزشى که بصورت سرمایه، بصورت ارزش خود‌افزا‌، بکار انداخته شده. لذا عنوان اقتصادی سرمایه‌دار تنها به کسى تعلق ثابت مى‌پذیرد که پولش مدام نقش سرمایه را ایفا کند. برای مثال اگر ۱۰۰ پوند پول امسال تبدیل به سرمایه شده و ارزش اضافه‌ای معادل ۲۰ پوند تولید کرده است، سال بعد و سال‌های بعد از آن نیز باید این عمل را تکرار کند. بدین ترتیب ارزش اضافه بمنزله فزونی‌یی که بصورت دوره‌ای در ارزش سرمایه پدید مى‌آید، بعبارت دیگر بمنزله ثمری که سرمایۀ در حال کار در فواصل معین زمانى ببار مى‌آورد، شکل درآمدی را بخود مى‌گیرد که منشأ آن سرمایه است.۱

اگر سرمایه‌دار از این درآمد تنها بمنزله صندوقى برای تامین مصرف خود استفاده کند، و اگر این درآمد را در انطباق با همان دور تناوبى که بدست مى‌آید بمصرف برساند، آنگاه، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، آنچه اینجا صورت مى‌گیرد بازتولید ساده است. و این بازتولید هر چند صرفا تکرار پروسه تولید در همان مقیاس قبلی است، نفس این تکرار، یا استمرار و اتصال، به آن خصلت‌های جدیدی مى‌بخشد، یا بهتر بگوئیم باعث می‌شود برخى خصلت‌های ظاهری را که بمنزله یک پروسۀ منفرد و منفصل دارد از دست بدهد.

خرید قوه کار برای یک دوره معین زمانى مقدمه پروسه تولید است - مقدمه‌ای که در پایان آن دوره، یعنى در انتهای یک دوره معین تولیدی نظیر یک هفته یا یک ماه، مدام تکرار مى‌شود. اما کارگر دستمزدش را وقتى مى‌گیرد که قوه کارش را صرف کرده و از این طریق هم به ارزش آن و هم به مقدار معینى ارزش اضافه در قالب مقداری کالا واقعیت عینی بخشیده باشد. بعبارت دیگر کارگر دستمزدش را وقتی می‌گیرد که نه تنها ارزش اضافه، که ما عجالتا آنرا صندوقى برای تامین مصرف خصوصى سرمایه‌دار در نظر مى‌گیریم، بلکه سرمایه متغیر یعنى صندوقى که دستمزد خود او از محل آن پرداخت مى‌شود را نیز تولید کرده باشد. ادامه استخدام کارگر در گرو بازتولید این صندوق است. و این حکمت آن فرمول اقتصاددانان [برای محاسبه نرخ ارزش اضافه] است آنچه بصورت دستمزد به کارگر بازمى‌گردد بخشى از محصولى است که او خود بطور مستمر بازتولید مى‌کند. درست است که سرمایه‌دار ارزش کالا را بصورت پول به کارگر مى‌پردازد، اما این پول چیزی جز شکل استحاله یافتۀ محصول کار خود او نیست. زیرا در همان حال که کارگر مشغول تبدیل بخشى از وسایل تولید به محصول است، بخشى از محصول سابقش در حال تبدیل شدن به پول است. صندوقى که پول قوه کارِ  این هفته یا این سال کارگر از محل آن پرداخت مى‌شود کار هفته گذشته یا سال گذشتۀ خود اوست. هر گاه بجای فرد سرمایه‌دار و فرد کارگر [یا بجای تک کارگر و تک سرمایه‌دار] کل طبقه سرمایه‌دار و کل طبقه کارگر را در نظر بگیریم توهمى که شکل پولى این پرداخت ایجاد مى‌کند فورا از میان مى‌رود، و خواهیم دید که در واقع طبقه سرمایه‌دار مدام دارد بدست طبقه کارگر حواله‌‌‌‌هائی می‌دهد، بشکل پول، برای دریافت بخشى از محصولى که خود این طبقه تولید کرده و خود آن طبقه به تملک درآورده است. کارگران نیز بهمان ترتیب مدام این حواله‌‌‌ها را به سرمایه‌داران بازمى‌گردانند، و بدینوسیله سهمى از محصول کار خود را از آنان مى‌گیرند. این بده‌ بستان را شکل کالائى محصول کار و شکل پولى کالا پوشیده می‌دارد.

 

تبدیل شدن ارزش اضافه به سرمایه

1- رشد تولید کاپیتالیستى در مقیاس فزاینده. وارونه شدن قوانین مالکیت در تولید کالائى و تبدیل شدن‌ آنها به قوانین تملک در تولید کاپیتالیستی

 بکار انداختن ارزش اضافه بصورت سرمایه، بعبارت دیگر بازتبدیل ارزش اضافه به سرمایه، انباشت سرمایه نام دارد.

این پروسه را نخست از دید تک سرمایه‌دار بررسى کنیم. فرض کنیم صاحب یک کارخانه ریسندگى سرمایه‌ای معادل ۱۰٫۰۰۰  پوند بکار انداخته، که چهار پنجم آن (۸٫۰۰۰ پوند) به خرید پنبه، ماشین‌آلات و غیره و یک چهارم آن (٢٫٠٠٠ پوند) به دستمزد اختصاص یافته است. فرض کنیم این صاحب‌کارخانه سالانه ۱۲۰٫۰۰۰ کیلو نخ تولید کند، و ارزش این مقدار نخ ۱۲٫۰۰۰ پوند باشد. اگر نرخ ارزش اضافه ۱۰۰ درصد باشد، این ارزش اضافه در قالب محصول اضافه، یا محصول خالصى، معادل ۲۰٫۰۰۰ کیلو نخ موجودیت مى‌یابد، که یک ششم محصول ناخالص است و ارزشى برابر ۲٫۰۰۰ پوند دارد، که پس از فروش محصول متحقق خواهد شد. ۲٫۰۰۰ پوند ۲٫۰۰۰ پوند است؛ نه از نگاه کردن به آن مى‌توان فهمید که این مبلغ ارزش اضافه است و نه از بو کردن آن. ما وقتى مى‌دانیم ارزش معینى ارزش اضافه است در واقع فقط مى‌دانیم که صاحبش آنرا چگونه بدست آورده. اما این نه در ماهیت ارزش تغییری مى‌دهد و نه در ماهیت پول.

صاحب‌کارخانه ما برای آنکه بتواند ۲٫۰۰۰ پوند جدیداً بدست آورده را تبدیل به سرمایه کند باید، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، چهار پنجم یعنی۱٫۶۰۰ پوند آنرا در خرید پنبه و غیره بکار اندازد و یک پنجم یعنی۴۰۰ پوند آنرا در خرید تعداد جدیدی کارگر ریسنده، که وسایل زندگی مورد نیاز خود را که صاحب ‌کارخانه معادل ارزش آنها را در اختیارشان می‌گذارد در بازار خواهند یافت. سرمایۀ ۲٫۰۰۰ پوندی جدید آنگاه در کارخانه ریسندگى بکار خواهد افتاد، و بنوبه خود ارزش اضافه‌ای معادل ۴۰۰ پوند بدست خواهد داد.

ارزش- سرمایه اولیه بشکل مبلغی پول بکار انداخته شد، حال آنکه ارزش اضافه در وهله اول بصورت ارزش کسر معینى از محصول ناخالص [یا کل محصول] وجود دارد. اگر این تولید ناخالص بفروش برسد، یعنى تبدیل به پول بشود، ارزش- سرمایه شکل اولیه خود را بازمى‌یابد، اما ارزش اضافه شکل وجودی اولیه خود را از دست مى‌دهد. و از آن لحظه ببعد ارزش- سرمایه و ارزش اضافه هر دو مبلغى پولند، و بازتبدیل‌ شدن‌شان به سرمایه دقیقا بطریق واحدی صورت مى‌گیرد. سرمایه‌دار هر دو را به یکسان صرف خرید کالاهائى مى‌کند که به او امکان مى‌دهند تولید کالاهایش را، این‌ بار در مقیاسى گسترده‌تر، از سر گیرد. اما برای آنکه بتواند این کالاها را بخرد باید آنها را در بازار حاضر و آماده بیابد.

نخ خود این صاحب ‌ریسندگی در بازار در حال گردش است، زیرا او تولید سالانه‌اش را به بازار مى‌آورد؛ کاری که همه سرمایه‌داران با کالاهایشان مى‌کنند. اما این کالاها حتى پیش از آنکه به بازار بیایند جزئى از کل تولید سالانه، یعنى جزئى از کل انبوه اشیائى هستند که جمع کل سرمایه‌ها، یا کل سرمایه اجتماعى، در طول سال به آنها تبدیل مى‌شود، و هر سرمایه‌دار تنها بخش کوچکى از آنها را در دست دارد. کل آنچه از طریق داد و ستد در بازار انجام مى‌‌گیرد عبارت از رد و بدل شدن اجزای مختلف تولید سالانه، یعنی انتقال این اجزا از یک دست به دست دیگر است. این دست بدست ‌شدن‌‌ها نه مى‌تواند مقدار کل تولید سالانه را افزایش دهد و نه مى‌تواند در ماهیت اشیای تولید شده تغییری بوجود آورد. بنابراین فایده‌ای که کل این تولید سالانه در بر دارد تماما بستگى به ترکیب آن دارد، و کوچکترین ربطى به گردش ندارد.

آنچه تولید سالانه باید بدست بدهد پیش از هر چیز تمامی چیزهائی است که باید جانشین آن اجزای مادی سرمایه شوند که در طول سال بمصرف رسیده‌اند. اگر این مقدار را از کل محصول سالانه کسر کنیم آنچه باقى‌ مى‌ماند تولید خالص یا اضافه است، که ارزش اضافه در کالبد آن جایگزین می‌باشد. اما این تولید اضافه از چه تشکیل شده است؟ آیا فقط از چیزهائى که قرار است نیازها و امیال طبقه سرمایه‌دار را برآورند و لذا باید به صندوق مصرف سرمایه‌داران ریخته شوند؟ اگر فقط این بود ارزش اضافه تا ذره آخرش خورده مى‌شد، و در نتیجه تنها چیزی که صورت مى‌گرفت بازتولید ساده بود. حال آنکه انباشت مستلزم تبدیل شدن بخشى از ارزش اضافه به سرمایه است. اما به هیچ وسیله‌، مگر معجزه، نمى‌توان چیزی غیر از اشیائى که قابل بکارگیری در پروسه کارند (یعنى وسایل تولید) و اشیائى که بکار حفظ موجودیت کارگر مى‌آیند (یعنى وسایل زندگی) را تبدیل به سرمایه کرد. بنابراین بخشی از کار اضافۀ سالانه باید صرف تولید این مقدار وسایل تولید و زندگی جدید و اضافه (یعنی اضافه بر مقدار لازم برای جبران سرمایه بکار افتاده) شده باشد. حاصل آنکه، ارزش اضافه تنها به این علت مى‌تواند تبدیل به سرمایه شود که محصول اضافه (که ارزش اضافه عبارت از ارزش آنست) از پیش عناصر مادی مقداری سرمایه جدید را بدست داده باشد.

٢- درک غلط اقتصاد سیاسى از بازتولید فزاینده

کالاهائى که سرمایه‌دار با بخشى از ارزش اضافه برای مصرف خود مى‌خرد کار وسایل تولید٬ یا وسایل ارزش‌افزائى سرمایه٬ را انجام نمى‌دهند؛ و بر همین قیاس کاری که او از این طریق برای ارضای نیازهای طبیعى و اجتماعى خود مى‌خرد نیز نقش کار مولد [ارزش] را ایفا نمى‌کند. سرمایه‌دار با خریدن آن کالاهای مصرفی و این نوع کار ارزش اضافه را بجای آنکه تبدیل به سرمایه کند بمصرف می‌رساند، یا خرج مى‌کند. لذا برای اقتصاد بورژوائى اهمیت تعیین‌کننده داشت که در مقابل شیوه زندگى مألوف اشرافیت قدیم، که هگل توصیف درست «مصرف هر آنچه در دسترس است» را از آن بدست می‌دهد و بخصوص در تجملاتى مانند داشتن خدم و حشم نمود مى‌یابد، به اشاعه این آموزش همت بگمارد که انباشت سرمایه نخستین وظیفه هر شهروند است، و بیوقفه موعظه کند که این مقصود حاصل نخواهد شد مگر آنگاه که افراد از مصرف کل درآمد خود اجتناب کنند و بخش نسبتا قابل ملاحظه‌ای از آنرا به استخدام کارگران مولدِ بیشتر اختصاص دهند، زیرا دخل حاصل از این کارگران بر خرج‌شان مى‌چربد. اقتصاد بورژوائى از سوی دیگر باید با این تعصب رایج درمى‌افتاد که گویا تولید کاپیتالیستى با دفینه‌سازی یکی است، و بنابراین ثروت انباشته یا ثروتى است که بشکل طبیعى فعلیش از خرابى و فساد حفظ گردیده، یعنی از دایره مصرف بیرون کشیده شده، و یا ثروتى است که اساسا وارد حوزه گردش نشده. اقتصاد سیاسی لاجرم باید به ترویج این آموزش همت می‌گمارد که بیرون کشیدن پول از گردش دقیقا ضد خصلت ارزش‌افزائی آن بمنزله سرمایه است، و کالا انباشت کردن، بمعنای دفینه ساختن از کالاها، دیگر سفاهت محض است.۱۵ انباشته شدن کالا در مقیاس بسیار بزرگ در حقیقت یا نتیجه بروز تنگنائى در حوزه گردش است و یا نتیجۀ زیاده‌تولید. درست است؛ تفکر عامیانه از یک سو تحت تاثیر منظره انبوه اجناسى است که اغنیا برای مصرفِ تدریجى خود انبار مى‌کنند،و از سوی دیگر تحت تاثیر ذخائر نقدى‌ است که این گروه تشکیل مى‌دهند.

٣- تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد. تئوری پرهیز 

در فصل پیش ارزش اضافه (یا تولید خالص) را صرفا صندوقى برای تامین نیازهای مصرفی و فردی سرمایه‌دار در نظر گرفتیم. و در این فصل، تا اینجا، آنرا صرفا صندوقى برای تامین انباشت در نظر گرفته‌ایم. واقعیت اینست که ارزش اضافه هیچ یک از اینها نیست؛ هر دو آنهاست. بخشى از آنرا سرمایه‌دار بمنزله درآمد بمصرف مى‌رساند، و بخش دیگرش را بصورت سرمایه بکار مى‌اندازد، یا انباشت مى‌کند.

پس اگر مقدار کل ارزش اضافه معین باشد، هر چه یک بخش آن بزرگتر باشد بخش دیگرش کوچکتر خواهد بود. نسبت بین این دو بخش، با فرض ثابت بودن سایر عوامل، بزرگ و کوچکى انباشت را تعیین مى‌کند. اما اینکه این نسبت در عمل چگونه باشد را صاحب ارزش اضافه یعنى سرمایه‌دار تعیین مى‌کند. عملى است که به میل و اراده او بستگى دارد. آن بخش از خراجى که سرمایه‌دار از کارگر مى‌ستاند و انباشت مى‌کند پس‌انداز نامیده مى‌شود زیرا او آنرا بمصرف نمى‌رساند، بعبارت دیگر همان کاری را مى‌کند که هر سرمایه‌داری باید بکند -  ثروت‌‌‌اندوزی.

سرمایه‌دار جز بعنوان تجسم انسانى سرمایه نه از ارزش تاریخى برخوردار است و نه از حق موجودیت تاریخى، که بقول نمکین لیخنوسکى «موعد پوعد ندارد». ضرورت گذرای موجودیت سرمایه‌دار صرفا به همین عنوان و به همین اعتبار در ضرورت گذرای موجودیت شیوه تولید کاپیتالیستی مستتر است. او، بعنوان تجسم انسانی سرمایه، نه از انگیزۀ بچنگ آوردن ارزش استفاده و کسب لذت بلکه از انگیزۀ تحصیل و تزاید ارزش مبادله‌ به تکاپو درمی‌آید. عزم جزمش به قشری‌ترین نحو معطوف به اینست که ارزش را به ارزش‌افزائى وادارد. در نتیجه بشریت را بیرحمانه در جهت تولید بخاطر تولید، و از این طریق در جهت رشد نیروهای تولیدی جامعه و ایجاد آن [درجه از پیشرفت] شرایط مادی تولید که زیربنای واقعی لازم برای ایجاد شکل عالی‌تری از جامعه را بدست می‌دهند، شلاق‌کش بجلو مى‌راند - جامعه عالی‌تری که اصل حاکم بر آن رشد کامل و آزادانه هر فرد خواهد بود. سرمایه‌دار احترامی اگر دارد صرفا بعنوان تجسم انسانى سرمایه بودن دارد. اما به همین عنوان هم با دفینه‌ساز در شهوت مال‌اندوزی شریک است. با این تفاوت که آنچه در مورد دفینه‌ساز جنون فردی مى‌نماید در مورد سرمایه‌دار تاثیر یک مکانیزم اجتماعى است که او در آن مهره‌ای بیش نیست. بعلاوه، رشد تولید کاپیتالیستى خود مستلزم اینست که سرمایۀ بکار افتاده در یک پروژه صنعتى معین مدام افزایش یابد. و جبر رقابت هر فرد سرمایه‌دار را وامى‌دارد تا از قوانین ذاتی و درونى تولید کاپیتالیستى که بشکل قوانینی بیرونی و جابرانه ظاهر می‌شوند گردن نهد. رقابت هر تک سرمایه‌دار را مجبور مى‌کند تا بمنظور حفظ سرمایۀ خود مدام آنرا گسترش دهد، و او تنها در صورتى از عهده این گسترش برمى‌آید که مدام بیشتر و بیشتر انباشت کند.

انباشت کنید! انباشت کنید! اینست راه موسى و انبیا! «صنعت مواد و مصالح انباشت را  بدست مى‌دهد؛ و پس‌انداز آنرا انباشت می‌کند». پس پس‌انداز کنید، پس‌انداز کنید، یعنى بیشترین جزء ممکن ارزش اضافه یا محصول اضافه را به سرمایه بازتبدیل کنید! انباشت بخاطر انباشت، تولید بخاطر تولید - با این فرمول بود که اقتصاد سیاسى کلاسیک رسالت تاریخى بورژوازی را تبیین مى‌کرد، بى آنکه کوچکترین توهمى درباره دردهای زایمان ثروت داشته باشد. اما چه فایده که انسان بر وجود یک ضرورت تاریخى مویه کند؟ اگر، آنطور که اقتصاد کلاسیک می‌فهمد، پرولتاریا صرفا ماشینى برای تولید ارزش اضافه است، سرمایه‌دار هم صرفا ماشینى برای تبدیل این ارزش اضافه به سرمایه جدید است. اقتصاد سیاسی کلاسیک نقش تاریخى سرمایه‌دار را به نهایت درجه جدی مى‌گیرد. در اوائل دهه بیست این قرن مالتوس برای آنکه تعارض دردآوری را که میان تمنای لذت و عطش مال در سینه سرمایه‌دار شعله‌ور بود به ترفندی برطرف کرده باشد به طرح تقسیم کاری پرداخت که بنا بر آن کارِ انباشت [یا پس‌انداز] به سرمایه‌‌دارِ عملا دست‌اندرکار تولید سپرده مى‌شد و کار خرج کردن به دیگر سهم‌بران از ارزش اضافه، یعنى اشرافیت زمیندار، صاحب‌منصبان کشوری، روحانیت موقوفه‌دار، و امثالهم. مالتوس مى‌گوید مهمترین چیز اینست که «عطش مصرف و عطش انباشت از یکدیگر جدا نگاهداشته شوند». اما سرمایه‌داران که دیگر مدت‌ها بود مردان دنیاجوی رفاه‌طلبى شده بودند فریاد اعتراض‌شان برخاست. یکى از سخنگویان‌شان، از پیروان ریکاردو، بانگ برآورد که چه حرف‌ها، آیا آقای مالتوس به موعظۀ اجاره‌های ارضی گران، مالیات‌های سنگین و غیره پرداخته‌اند برای آنکه صنعتکار زحمتکش مدام زیر ضرب شلاق مصرف‌کنندگان غیرمولد باشد؟ و بدنبالش همان روضه تکراری که بله، حتما، باید تولید کرد، در مقیاس هر چه بزرگتر هم باید تولید کرد، اما «چنین پروسه‌ای [یعنى وضع اجاره‌ها و مالیات‌های سنگین] تولید را بسیار بیش از آنکه شلاق‌کش بجلو براند مهار مى‌زند و به عقب مى‌کشاند. این نیز چندان منصفانه نیست که بدینوسیله عده‌ای در بیکارگی بسر ببرند و زندگی‌شان تامین شود، آنهم فقط برای خوردن از قِبل دیگرانی که، اگر بتوانید مجبور به کارشان کنید، خصلتا قابلیتش را دارند که کارشان را با موفقیت به انجام ‌‌برسانند». همین جناب، که بنظرش غیرمنصفانه مى‌رسد کسى بخواهد نان سرمایه‌دار صنعتى را بى کره کند تا از این طریق او را بجلو براند،  عقیده دارد که لازم است مزد کارگر به حداقل کاهش داده شود تا «وی همچنان ساعی بماند». این را نیز آنی پنهان نمى‌کند که راز سودبری در تملک کار بیمزد غیر نهفته است. «تقاضای افزون‌ترِ کارگران [برای کار] معنائی جز این ندارد که تمایل طبع آنان به اینست که سهم کوچکتری از محصول کارشان برای خود بردارند و سهم بزرگتری از آن را برای کارفرمایشان بگذارند. و اگر کسى بگوید که این، بعلت کاهش مصرف (از جانب کارگران)، موجب باد کردن بازار مى‌شود، من در پاسخ تنها مى‌توانم بگویم که پس باد کردن بازار مترادف است با سودهای سرشار».

۴- عواملى که مستقل از نسبت تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد میزان انباشت را تعیین مى‌کنند، یعنی درجه استثمار قوه کار، بارآوری کار، رشد اختلاف میان مقدار سرمایه‌ای که بمصرف می‌رسد و سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود. مقدار سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود  

اگر نسبت تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد معین باشد، روشن است که مقدار سرمایه‌‌ای که انباشت مى‌شود بستگى به مقدار مطلق ارزش اضافه خواهد داشت. اگر فرض کنیم که از کل ارزش اضافه ۲۰ درصدش مصرف و ۸۰ درصدش سرمایه ‌شود، آنگاه اگر مقدار کل ارزش اضافه ۳٫۰۰۰ پوند باشد سرمایۀ انباشتى۲٫۴۰۰ پوند، و اگر کل ارزش اضافه ۱٫۵۰۰ پوند باشد سرمایه انباشتى ۱٫۲۰۰ پوند خواهد بود. بنابراین همه عواملى که حجم [یا مقدار کل] ارزش اضافه را تعیین مى‌کنند در تعیین مقدار انباشت نیز دخیلند.

سرمایه دو عامل اولیه تولید ثروت یعنى قوه کار و زمین را جذب و جزو خود مى‌کند، و از این طریق به قدرت انبساطى دست مى‌یابد که به آن امکان مى‌دهد عناصر متشکله انباشت را در ورای محدودیتی که بنظر می‌رسد از ناحیه کمیت - یعنى ارزش و مقدار فیزیکی وسایل تولید فی‌الحال موجودی که این سرمایه در قالب آنها موجودیت دارد -  بر آن تحمیل مى‌شود، بسط دهد.

عامل دیگری که در انباشت سرمایه نقش مهمى دارد درجه بارآوری کار اجتماعى است. با افزایش بارآوری کار، مقدار کل محصولى که مقدار معینى ارزش و لذا مقدار معینى ارزش اضافه در آن تجسم می‌یابد افزایش می‌یابد. اگر نرخ ارزش اضافه ثابت بماند (و یا حتى اگر کاهش یابد اما کندتر از افزایش بارآوری) حجم محصول اضافه افزایش مى‌یابد. اگر نحوه تقسیم این محصول به درآمد [که به مصرف شخصی سرمایه‌دار می‌رسد] و سرمایه افزوده بهمان صورت که هست بماند، از آنجا که کل آن افزایش یافته مصرف سرمایه‌دار نیز مى‌تواند افزایش یابد بدون آنکه در صندوق انباشت نقصانى رخ دهد. . اندازه نسبى صندوق انباشت حتى مى‌تواند به زیان صندوق مصرف افزایش یابد در عین آنکه، بعلت ارزان شدن کالاها، همان مقدار سابق، و یا حتى بیشتر، وسایل خوشی و راحتی در اختیار سرمایه‌دار قرار گیرد. اما افزایش بارآوری کار چنان که دیدیم با ارزان شدن کارگر و بنابراین با بالا رفتن نرخ ارزش اضافه همراه است، حتى اگر دستمزدهای واقعى در حال افزایش باشند؛ زیرا دستمزدهای واقعى هیچگاه به نسبت بارآوری کار بالا نمى‌روند. لذا مقدار معینى ارزش که [اکنون، پس از افزایش بارآوری،] تبدیل به سرمایه متغیر می‌شود قوه کار بیشتر و در نتیجه کار بیشتری را بحرکت درمی‌آورد. [بر همین سیاق،] مقدار معینى ارزش که تبدیل به سرمایه ثابت می‌شود در وسایل تولید بیشتر، یعنى در ابزار و آلات کار، مواد اولیه و مواد کمکى بیشتری تجسم مى‌یابد. بدین ترتیب مقدار معینى ارزش اکنون هم عوامل محصول‌آفرین  بیشتری و هم عوامل ارزش‌آفرین بیشتری، بعبارت دیگر [در مجموع عوامل] جذب کار بیشتری، بدست می‌دهد. بنابراین انباشت شتاب مى‌گیرد، حتى اگر ارزش سرمایۀ افزوده ثابت بماند یا نزول کند. نه تنها مقیاس تولید از لحاظ مادی گسترش مى‌یابد، بلکه تولید ارزش اضافه سریع‌تر از ارزش سرمایۀ افزوده افزایش مى‌یابد.

رشد بارآوری کار بر سرمایه اولیه یعنى سرمایه‌‌ای که هم اکنون درگیر پروسه تولید است نیز تاثیر مى‌گذارد. بخشى از سرمایه ثابتِ در حال کار تشکیل مى‌شود از ادوات کار مانند ماشین‌آلات و غیره که بمصرف رسیدن کامل‌شان طى دوره‌های بلند زمانى صورت  مى‌گیرد، و لذا قبل از سپری شدن این دوره‌ها بازتولید یا بازنشست نمى‌شوند. با اینحال همه ساله بخشى از آنها یا از بین مى‌روند و یا به پایان عمر مفید خود مى‌رسند، و بدین ترتیب زمان بازتولید دوره‌ای آنها، یعنى زمان اینکه بروند و جایشان را به ماشین‌های مشابه پس از خود بسپارند، فرا مى‌رسد. اگر بارآوری کار در جائى که این آلات کار ساخته مى‌شوند افزایش یافته باشد (که بعلت پیشرفت بیوقفه علم و تکنولوژی مدام چنین مى‌شود) ماشین‌ها، ابزارها، دستگاه‌ها و غیرۀ قدیمى جای خود را به ماشین‌ها، ابزارها و غیرۀ کارآتر، و نسبت به کارآئى افزایش یافته‌شان ارزان‌تر، خواهند سپرد. سرمایه قدیمى بدین ترتیب به شکل کارآتری بازتولید مى‌شود. و این سوای پیشرفت‌هائى است که مدام در جزئیات آنها، در خلال مدتى که مورد استفاده قرار دارند، حاصل می‌شود. جزء دیگر سرمایه ثابت یعنی مواد اولیه و مواد کمکى در طول سال مدام از نو، و آن بخشش که توسط بخش کشاورزی فراهم مى‌آید اکثرا سالانه، بازتولید مى‌شود. بنابراین بمیدان آمدن هر شیوه پیشرفته‌ترِ تولید بر سرمایه جدید و سرمایه در حال کار تقریبا همزمان تاثیر مى‌گذارد

در صورت معین بودن درجه استثمار قوه کار، حجم [یا مقدار کل] ارزش اضافه‌ای که تولید مى‌شود بستگى به تعداد کارگرانِ همزمان تحت استثمار دارد. و این تعداد خود، به درجات مختلف، متناسب با مقدار سرمایه است. بنابراین هر چه این سرمایه از طریق انباشت‌های پیاپى افزایش می‌یابد، حجم ارزشى که به صندوق مصرف و صندوق انباشت تقسیم مى‌شود افزایش بیشتری مى‌یابد. در نتیجه سرمایه‌دار مى‌تواند مدام زندگى پرلذت‌تری داشته باشد و در عین حال مدام بیشتر «ترک لذت» کند. و بالاخره اینکه هر چه تولید بموازات افزایش حجم کل سرمایه‌ای که بکار می‌افتد در مقیاس فزاینده‌تری رشد می‌کند، فنرهای محرکه‌اش قدرت پرش و انبساط بیشتری کسب مى‌کنند.

۵- باصطلاح «صندوق کار»

ضمن این بررسی روشن شد که سرمایه کمیت معین ثابتی نیست بلکه بخش انعطاف‌پذیر ثروت اجتماعى را تشکیل می‌دهد و با نوسان تقسیم ارزش اضافه به درآمد و سرمایۀ افزوده نوسان مى‌کند. این نیز روشن شد که حتى در صورت معین [یا ثابت] بودن مقدار سرمایۀ در حال کار، قوه کار، علم و زمینى (زمین به مفهوم اقتصادی آن متضمن کلیه شرایط و لوازم کار است که طبیعت بدون دخالت انسان فراهم مى‌آورد) که جذب و جزو آن شده‌‌اند قوای انعطاف‌پذیر آن را تشکیل مى‌دهند، و به آن میدان عملى مى‌‌بخشند که تا حدودی مستقل از مقدار خود آن است. در این تحقیق ما همه مناسبات منبعث از پروسه گردش که مى‌توانند در مقدار معینى از سرمایه درجات بسیار متفاوتى از کارآئى پدید آورند را کنار گذارده‌‌ایم. و از آنجا که حدود تعیین شده بوسیله خود تولید کاپیتالیستی را مفروض گرفتیم، یعنى از آنجا که پروسه تولید اجتماعى را تنها بشکلى که بر اثر رشد صرفا خودانگیختۀ آن بظهور مى‌رسد مد نظر قرار دادیم، هر ترکیب عقلانى‌تری که مستقیما و از طریق برنامه‌ریزی با وسایل تولید و قوه کار موجود قابل ایجاد است را نادیده گرفته‌ایم. اقتصاد سیاسى کلاسیک همواره خوش داشته است سرمایه اجتماعى را کمیتى ثابت و با درجه کارآئى ثابت بفهمد. اما نخستین کسى که این تعصب را تبدیل به دگم کرد آن بیمایه عظمی، ملا‌نقطى پرگوی ملال‌آور، آن عالم اسرار غیب در چشم شعور یومیه بورژوازی قرن نوزدهم، جرمى بنتام بود. بنتام در میان فلاسفه حکم مارتین تاپر در میان شعرا را دارد. و این دو فقط مى‌توانستند در انگلستان تولید شوند خاصیت این دگم چیزی جز این نیست که فهم عادی‌ترین پدیده‌های پروسه تولید، نظیر انقباض و انبساط‌های ناگهانى این پروسه، و حتى خود انباشت را، یکسره غیرممکن سازد.۵۲ این دگم را خود بنتام، و نیز مالتوس و جیمز میل و مک‌کالاک و سایرین، بمقاصد توجیه‌گرایانه و بخصوص به این منظور بکار گرفتند که یک جزء سرمایه، سرمایه متغیر، یعنی بخشى از سرمایه که به قوه کار تبدیل مى‌شود را کمیتى با مقدار ثابت جلوه دهند. سرمایه متغیر در قالب مادی خود، که برای کارگر نماینده توده‌ای از وسایل زندگی یا همان باصطلاح صندوق کار است، از طریق این قصه بصورت بخش مجزائى از ثروت اجتماعى درآمد که گویا زنجیرهای طبیعی بپا دارد که مانع عبور [یا دست‌اندازی] آن به سایر بخش‌ها [ی ثروت اجتماعی] می‌شود. به فعالیت واداشتن آن بخش از ثروت اجتماعى که باید نقش سرمایه ثابت یا، بعبارت مادی، نقش وسایل تولید را ایفا کند، مستلزم وجود مقدار معینى کار زنده است. این حجم را تکنولوژی تعیین مى‌کند. اما تعداد کارگر لازم برای بفعل درآوردن این حجم از قوه کار زنده معین نیست، زیرا بستگی به درجه استثمار هر واحد قوه کار دارد. قیمت این قوه کار هم معین نیست، بلکه صرفا حداقل [یا حد پائینی] آن معین است؛ که تازه آنهم بسیار انعطاف‌پذیر است. دگم مذکور بر پایه این واقعیات استوار است که، از یک سو، کارگر هیچ حقى به دخالت در تقسیم ثروت اجتماعى به وسایل لذت غیرکارگران و وسایل تولید ندارد و، از سوی دیگر، تنها در شرایط مساعد و استثنائى مى‌تواند این باصطلاح «صندوق کار» را بنفع خود و به هزینۀ «درآمد» اغنیا افزایش دهد.

 

قانون کلی انباشت کاپیتالیستى

۱- در صورت ثابت ماندن ترکیب سرمایه، انباشت با تقاضای فزاینده برای قوه کار همراه خواهد بود

 ترکیب سرمایه در دو بُعد معنا دارد: بعد ارزشى و بعد مادی. ترکیب سرمایه در بعد ارزشى عبارتست از نسبت تقسیم کل سرمایه به سرمایه ثابت، یا ارزش وسایل تولید، و سرمایه متغیر، یا ارزش قوه کار، یعنى جمع کل دستمزدها. سرمایه در بعد مادی، یعنى از جنبه نقش عملیش در پروسه تولید، بطور کلی به وسایل تولید و قوه کار زنده تقسیم مى‌شود. این ترکیب مادی سرمایه را نسبت بین مقدار وسایل تولید مورد استفاده در پروسه تولید و مقدار قوه کاری که برای استفاده از این وسایل لازم است تعیین مى‌کند. من ترکیب نوع اول را ترکیب ارزشى سرمایه و ترکیب نوع دوم را ترکیب فنى سرمایه مى‌نامم. بین این دو رابطه متقابل تنگاتنگى برقرار است. برای بیان این رابطه من ترکیب ارزشى سرمایه را، تا آنجا که بواسطه ترکیب فنى تعیین مى‌شود و تغییرات آنرا منعکس مى‌کند، ترکیب اندامى سرمایه مى‌نامم. در این تحقیق هر جا اصطلاح ترکیب سرمایه را بدون ذکر هیچ صفتی برای آن به کار مى‌بریم، منظورمان ترکیب اندامى سرمایه است.

تک سرمایه‌های متعددی که در شاخه خاصى از تولید بکار می‌افتند ترکیب‌های کم و بیش متفاوتى دارند. میانگین این ترکیب‌ها ترکیب کل سرمایه در آن شاخه خاص، و میانگین همه میانگین‌ها در همه شاخه‌های تولید ترکیب سرمایه کل اجتماعى در یک کشور را بدست مى‌دهد. و سر و کار ما در بررسى که بدنبال می‌آید در غایت امر با همین ترکیب است.

رشد جزء متغیر سرمایه، یعنی جزئی که صرف خرید قوه کار مى‌شود، در رشد سرمایه مستتر است. همواره بخشى از ارزش اضافه‌ای که تبدیل به سرمایۀ افزوده مى‌شود باید به سرمایه متغیرِ افزوده، یا صندوق کارِِ افزوده، تبدیل شود. اگر فرض کنیم ترکیب سرمایه ثابت بماند، یعنى مقدار معینى وسایل تولید برای آنکه بحرکت درآید همچنان به همان مقدار قوه کار سابق نیاز داشته باشد، آنگاه، با فرض ثابت ماندن سایر عوامل، روشن است که هم تقاضا برای کار و هم صندوق تامین معاش کارگران هر دو به همان نسبت و با همان شتابِ رشد سرمایه رشد مى‌‌کنند. از آنجا که سرمایه هر سال ارزش اضافه‌ای تولید مى‌کند که بخشى از آن هر سال به سرمایه اولیه افزوده مى‌شود؛ از آنجا که مقدار این فزونى خود هر سال پابپای افزایش سرمایۀ در حال کار افزایش مى‌یابد؛ و بالاخره از آنجا که در صورت وجود شرایطى که عطش ‌ثروت‌‌اندوزی را بنحو خاصى تحریک مى‌‌کنند (شرایطى مانند گشایش بازارهای جدید یا عرصه‌‌های جدید سرمایه‌گذاری که در نتیجۀ پیدایش نیازهای جدید اجتماعى پدید مى‌آیند) مقیاس انباشت مى‌‌تواند صرفا بر اثر ایجاد تغییری در نسبت تقسیم ارزش اضافه، یا محصول اضافه، به سرمایه [ی افزوده] و درآمد، دفعتا گسترش یابد - به همه این دلایل، نیازهای سرمایۀ در حال انباشت مى‌‌تواند از رشد قوه کار، یعنى افزایش تعداد کارگران، فراتر رود. در یک کلام، تقاضا برای کارگر مى‌‌تواند عرضۀ آن را پشت سر بگذارد، و در نتیجه دستمزدها بالا برود. در صورت تداوم شرایط مفروض در بالا، نتیجۀ نهائى عملا نمى‌‌تواند چیزی جز این باشد. زیرا از آنجا که تعداد کارگران جدیدی که به استخدام درمی‌آیند سال به سال افزایش‌مى‌یابد، این روند باید دیر یا زود به نقطه‌ای برسد که نیازهای انباشت از مقدار معمول و متعارف عرضۀ  کار جلو بیافتد و در نتیجه دستمزدها سیر صعودی در پیش گیرد. در انگلستان فریاد شکوه از این مشکل در تمام طول قرن پانزدهم و نیمه اول قرن هیجدهم بلند بوده است. اوضاع و احوال کمابیش مساعدی که کارگران مزدی در آن خود را تامین و تکثیر مى‌‌کنند بهیچوجه در خصلت پایه‌ای تولید کاپیتالیستى تغییری نمى‌دهد. همانطور که بازتولید ساده خود مدام رابطۀ سرمایه یعنى وجود سرمایه‌داران در یک سو و کارگران مزدی در سوی دیگر را بازتولید مى‌کند، بازتولید فزاینده، یعنى انباشت، نیز رابطه سرمایه را در مقیاسى وسیع‌تر، با سرمایه‌داران بیشتر (یا بزرگتر) در یک قطب و کارگران مزدی بیشتر در قطب مقابل، بازتولید مى‌کند. بازتولید قوه کاری که باید بیوقفه از نو بمنزله وسیله ارزش‌افزائی جذب و جزو سرمایه شود، یعنى قوه کاری که قادر به خلاصى از چنگ سرمایه نیست و بردۀ سرمایه بودنش را صرفا عوض شدن چهره افراد سرمایه‌داری که او خود را به آنها مى‌فروشد پوشیده مى‌دارد -  بازتولید چنین قوه کاری، خود در حقیقت عاملى در بازتولید سرمایه است. بنابراین، انباشت سرمایه یعنى تکثیر پرولتاریا.

٢- جزء متغیر سرمایه با پیشرفت روند انباشت، و تراکم سرمایه‌ای که با این یک  همراه است، بطور نسبى نزول مى‌کند

بنا به قول خود اقتصاددانان آنچه موجب ترقى دستمزدها مى‌شود نه وسعت فعلى ثروت اجتماعى است و نه مقدار مطلق سرمایۀ تا کنون کسب شده، بلکه صرفا رشد انباشت سرمایه و میزان سرعت این رشد است (آدام اسمیت، کتاب اول، فصل ٨).

انباشت سرمایه، پس از آنکه پایه‌های کلی نظام سرمایه‌داری بطور قطع تثبیت شد، در روند پیشرفت خود به نقطه‌ای مى‌رسد که در آن رشد بارآوری کار اجتماعى تبدیل به نیرومندترین اهرم انباشت مى‌شود. آدام اسمیت مى‌گوید: «همان عاملى که موجب بالا رفتن مزد کار مى‌شود، یعنى افزایش سرمایه، قدرت تولیدی آنرا نیز افزایش مى‌دهد و از این طریق موجب مى‌شود که مقدار کمتری کار مقدار بیشتری محصول تولید کند». قطع نظر از شرایط طبیعى مانند حاصل‌خیزی خاک و غیره، و قطع نظر از مهارت تولیدکنندگان مستقل و جدا از هم -  مهارتی که خود را نه بطور کمّی و در حجم محصولات آنان بلکه بطور کیفی و در درجه بالای مرغوبیت این محصولات نشان مى‌دهد - درجه بارآوری کار اجتماعى در مقدار نسبى وسایل تولیدی نمود مى‌یابد که کارگر طى مدت معین و با فشردگى کار معین تبدیل به محصول می‌کند. حجم وسایل تولیدی که کارگر با آن این عمل را انجام مى‌دهد با بالا رفتن بارآوری کار او افزایش مى‌یابد. اما این وسایل تولید در این زمینه دو نقش متفاوت دارند: افزایش برخى نتیجۀ افزایش بارآوری کار است، و افزایش برخى شرط آن. بعنوان مثال، نتیجۀ تقسیم کار در مانوفاکتور و نتیجۀ استفاده از ماشین‌آلات در صنعت بزرگ اینست که کارگر در مدت زمان واحد مقدار بیشتری مواد خام را بصورت محصول درمى‌آورد، و از این طریق مقدار بیشتری مواد خام و مواد کمکى وارد پروسه کار مى‌شود. این افزایش وسایل تولید نتیجۀ افزایش بارآوری کار است. در مقابل، مجموعه ماشین‌آلات،

حیوانات بارکش، کودهای شیمیائى، لوله‌کشى فاضلاب و امثالهم شرط افزایش بارآوری کارند. وسایل تولیدی که در قالب ساختمان‌ها، کوره‌ها، وسایل حمل و نقل و غیره تجسم یافته‌اند نیز همین حالت را دارند. اما رشد وسایل  تولید نسبت به کاری که به خود جذب مى‌کنند، خواه بمنزله شرط و خواه بمنزله نتیجه، نمایانگر افزایش بارآوری کار است. حاصل آنکه، افزایش بارآوری کار نمود خود را در تنزل حجم قوه کار نسبت به حجم وسایل تولیدی که بوسیله آن بحرکت درمى‌آید، بعبارت دیگر در کاهش عامل ذهنى پروسه کار نسبت به عامل عینى آن، باز‌مى‌یابد.

این تغییر ترکیب فنى سرمایه، این رشد حجم وسایل تولید در قیاس با حجم قوه کاری که به آنها جان مى‌بخشد، در ترکیب ارزشى سرمایه به این نحو بازتاب مى‌یابد که جزء ثابت سرمایه افزایش و جزء متغیر آن کاهش مى‌یابد. بعنوان مثال، در ابتدا ممکن است ۵٠ درصد سرمایه‌ای صرف وسایل تولید و۵٠ درصد آن صرف قوه کار شده باشد. اما بعدها، با رشد بارآوری کار، شاید ۸۰ درصد آن صرف وسایل تولید شود و ٢٠ درصد صرف قوه کار، و الى آخر. این قانونِ رشد فزایندۀ بخش ثابت سرمایه در قیاس با بخش متغیر آن را، چنان که پیشتر نشان دادیم، تجزیه و تحلیل تطبیقى قیمت کالاها در هر قدم تایید مى‌کند؛ حال چه این تطبیق و مقایسه را میان دوران‌های مختلف اقتصادی در کشوری واحد انجام دهیم و چه میان کشورهای مختلف در یک دوران اقتصادی واحد. [نتیجه چنین تجزیه و تحلیلى در هر دو حالت نشان خواهد داد که] اندازه نسبى آن جزء از قیمت کالا که نماینده ارزش وسایل تولید یا بخش ثابت سرمایه است با پیشرفت انباشت بیشتر و بیشتر مى‌شود، در حالیکه اندازه نسبى جزء دیگر قیمت که نماینده بخش متغیر سرمایه یا پولى است که به کارگر پرداخت مى‌شود با پیشرفت انباشت کمتر و کمتر مى‌‌شود.

۴- اشکال مختلف وجود اضافه‌جمعیت نسبى. قانون کلی انباشت کاپیتالیستى

اضافه‌جمعیت نسبى به اشکال بسیار گوناگون وجود دارد. هر کارگر در دورانى که نیمه‌شاغل یا تماما بیکار است عضو آن بشمار مى‌رود. برای اضافه‌جمعیت نسبى - سوای اشکال گسترده و متناوبا تکرار شونده‌اش که متاثر از فازهای مختلف سیکل صنعتى‌اند و گاه، مانند زمان بحران، بصورت حاد ظاهر می‌شوند و گاه، مانند دوره‌هائى که بازار رونق چندانى ندارد و راکد است، بصورت مزمن -  سه شکل دائم مى‌توان تشخیص داد: سیال، نهان و راکد.

در مراکز صنعت مدرن (کارخانه‌ها، کارگاه‌ها، ذوب‌ و نورد آهن، معادن، و غیره) کارگران گاه دفع و گاه در ابعاد وسیع‌تر جذب مى‌شوند، چنان که بر تعداد شاغلین در کل افزوده مى‌شود اما به میزانى که نسبت به مقیاس تولید مدام تنزل مى‌یابد. اضافه‌جمعیت نسبى در اینجا بشکل سیال وجود دارد.

هم در کارخانه‌ها بمعنای درست کلمه و هم در کارگاه‌های بزرگ، که در آنها ماشین‌ نقش صرفا یک عامل تولید را دارد و یا حتى چیزی جز تقسیم کاری از نوع مدرن باجرا درنمى‌آید، تعداد کثیری کارگر پسر خردسال تا رسیدن به سن بلوغ بخدمت گرفته مى‌شوند. با سپری شدن این دوران تعداد بسیار کمی از آنها موفق به یافتن کار در همان رشته می‌شوند، و اکثرشان علی‌الرسم مرخص می‌شوند. این اکثریت یک جزء اضافه‌جمعیت سیال را تشکیل مى‌دهند که با گسترش این رشته‌ها رشد مى‌یابد. برخى از این کارگران مهاجرت مى‌کنند؛ یا در حقیقت بدنبال سرمایه مى‌روند که خود پیش‌تر مهاجرت کرده است. یکى از پیامدهای این امر رشد سریع‌تر جمعیت زنان نسبت به مردان است؛ نمونه‌اش انگلستان. این واقعیت که افزایش طبیعى تعداد کارگران جوابگوی نیازهای انباشت سرمایه نیست، و در عین حال متجاوز از این نیازهاست، تناقضى است که در خود ذات حرکت سرمایه وجود دارد. سرمایه کارگر نوجوانِِ بیشتر و بزرگسالِِ کمتر می‌خواهد. این تناقض چیزی حیرت‌آورتر از آن تناقض دیگر در بر ندارد که از یک طرف فریاد شکوه از کمبود «عمله» بلند است و از طرف دیگر چندین هزاران نفر بیکارند چون تقسیم کار آنها را به شاخه خاصى از تقسیم کار زنجیر کرده است.

با سلطه تولید کاپیتالیستى بر کشاورزی، و به تناسب رشد این سلطه، تقاضا برای جمعیت کارگر زراعی بطور مطلق افت مى‌کند (در حالیکه انباشت سرمایۀ بکار افتاده در کشاورزی افزایش مى‌یابد) بدون آنکه این دفع کارگر مانند صنایع غیرزراعى از طریق جذب شدن بیشتر کارگر جبران شود. بنابراین بخشى از جمعیت زراعی مدام در مرز تبدیل شدن به پرولتاریای شهری یا صنعتى، در هر شکل آن، بسر مى‌برد، و در پی فرصتى برای تکمیل این تحول است. بدین ترتیب از این سرچشمۀ اضافه‌جمعیت مدام جویباری به سوی شهر روان است. اما وجود چنین جویبار مداومى مسبوق به وجود یک اضافه‌جمعیت نهان دائم در خود روستاست، که بزرگی ابعادش تنها در آن مواقع استثنائى آشکار مى‌شود که مجاری توزیعش بطور کامل باز شده باشند. به این ترتیب است که دستمزد کارگر کشاورزی به حداقل نزول مى‌کند، و یک پایش همیشه در باطلاق مسکنت است.

سومین قسم اضافه‌جمعیت نسبى، جمعیت راکد، بخشى از لشکر در حال خدمت کار است اما اشتغالى بغایت نامنظم دارد، و لذا در واقع مخزن بى‌پایانى از قوه کار آماده بخدمت در دسترس سرمایه قرار مى‌دهد. در نتیجه سطح زندگیش به سطحى مادون زندگى متعارف طبقه کارگر نزول می‌کند، و دقیقا به همین علت تکیه‌گاه وسیعى برای شاخه‌های خاصى از استثمار کاپیتالیستى فراهم مى‌آورد. خصلت مشخصۀ آن ساعات کار حداکثر و دستمزدهای حداقل است.

هر چه ثروت اجتماعى، سرمایۀ در حال کار، وسعت و انرژی رشد آن، و لذا تعداد مطلق توده پرولتاریا و بارآوری کار این توده بیشتر باشد، لشکر احتیاط صنعتى بزرگتر است. همان عواملى که باعث رشد قدرت انبساط سرمایه مى‌شوند در عین حال قوه کار آماده به خدمت بیشتری نیز در دسترس آن قرار می‌دهند. بنابراین اندازه نسبى لشکر احتیاط صنعتى با افزایش انرژی بالقوۀ تولید ثروت افزایش مى‌یابد. اما هر چه نسبت این لشکر احتیاط به لشکر در حال خدمت کارگری بزرگتر باشد، ابعاد بخش ثبات و قوام یافتۀ اضافه‌جمعیت که فلاکتش با شکنجه‌ای که بشکل کار باید بکشد نسبت معکوس دارد، بزرگتر است. و بالاخره، هر چه بخش‌های به گدائی افتادۀ طبقه کارگر و لشکر احتیاط صنعتى وسیع‌تر باشند، آمار رسمی مساکین بالا‌تر می‌رود. این قانون کلی و مطلق انباشت کاپیتالیستى است.

 

۵- تشریح آماری عملکرد قانون کلی انباشت کاپیتالیستی

 انگلستان در دوره ۱۸۴۶ تا ۱۸۶۶

 از اين قسمت بدليل وجود امار و ارقام مي گذريم

راز انباشت اولیه

این انباشت اولیه در اقتصاد سیاسى تقریبا همان نقش معصیت اول در الهیات را بازی می‌کند. آدم ابوالبشر سیب را گاز زد، و بشر گرفتار معصیت شد. در اقتصاد سیاسى هم چنین تصور مى‌‌‌شود که اگر این انباشت اولیه را بصورت قصه‌ای درباره گذشته‌ها نقل کنند منشأ آنرا توضیح داده‌اند. در زمان‌های خیلى خیلى قدیم دو نوع آدم وجود داشت: یکى نخبگان کوشا، فهمیده، و مهم‌تر از همه صرفه‌جو؛ و دیگر اوباش تن‌پرور که دار و ندارشان را بر سر عیش و نوش بباد می‌دادند. افسانه معصیت اول در الهیات لااقل روشن مى‌کند که چه شد که بشر محکوم به نان خوردن از عرق جبین خود شد، در حالیکه آنچه از تاریخ معصیت اول اقتصادی روشن مى‌شود اینست که آدم‌هائى وجود دارند که اساسا مشمول این امر قرار نمی‌گیرند. بگذریم! دست آخر اولى‌ها ثروت اندوختند، و دومى‌ها جز پوست و گوشت‌ خود چیزی برای فروش نداشتند. از این معصیت اول است که فقر آن اکثریت عظیمى که برغم همۀ کاری که مى‌کنند تا به امروز چیزی جز جسم خود برای فروش ندارند، و ثروت اقلیت معدودی که هر چند مدتهاست دیگر کاری نمى‌کنند مدام بر ثروتشان افزوده مى‌شود، آغاز مى‌گردد. این قصۀ بیمزه کودکانه را در دفاع از مالکیت هر روز در گوش ما می‌خوانند؛ نمونه‌اش آقای تیِِر [Thiers] که هنوز همین‌ها را با تمام متانت و صلابت یک دولتمرد فرانسوی در گوش مردم فرانسه، که روزگاری سرشار از هوش و خلاقیت بودند، زمزمه مى‌کند. اما آنجا که مالکیت بعنوان یک مساله مطرح می‌شود، وظیفه مقدس همه [حضرات] این می‌شود که قصه‌های کودکانه را چنان عرضه کنند که گوئی این قصه‌‌ها خوراک فکری مناسب حال همه سنین و همه مراحل رشد است. در تاریخ واقعى بشر این آشنایان قدیمى ما، کشورگشائى، برده‌گیری، غارت، کشتار، و در یک کلام زور است که بزرگترین نقش را ایفا مى‌کند؛ حال آنکه در سالنماهای2 سرشار از لطافت اقتصاد سیاسى آنچه از روز ازل بر دنیا سیطره داشته صلح و صفا و برادری روستائی بوده است. در این سالنماها حق و «کار» از ازل تنها وسایل ثروت‌اندوزی بوده‌اند؛ البته همیشه به استثنای «امسال». واقعیت اینست که شیوه‌های انباشت اولیه به همه چیز شباهت دارند جز صلح و صفاآمیز.

پول و کالا بخودی خود سرمایه نیستند، همان گونه که وسایل تولید و وسایل زندگی بخودی خود سرمایه نیستند. پول و کالا باید تبدیل به سرمایه بشوند. اما این تبدل تنها در شرایط خاصى انجام‌پذیر است - شرایطی که همه در یک نقطه تلاقى مى‌کنند و مشترکند، و آن روبرو شدن و در رابطه قرار گرفتن دو نوع صاحب‌کالای بسیار متفاوت با یکدیگر است: در یک سو صاحبان پول، وسایل تولید و وسایل زندگی، که شایق‌اند مقدار ارزش‌های تحت تملک خود را از طریق خرید قوه کار غیر به ارزش‌افزائی وادارند؛ و در سوی دیگر کارگران آزاد که فروشندگان قوه کار خود و لذا فروشندگان کارند - کارگر آزاد به این معنای دوگانه که نه شخصا مانند برده و سرف و غیره خود جزئی از وسایل تولیدند، و نه مانند دهقانِ مستقلِ صاحب ‌زمین مالک وسایل تولید. کارگران آزاد بدین ترتیب کسانى هستند که بقول معروف ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادند. با قرار گرفتن این دو طبقه در دو قطب بازار کالا، شرایط اساسى تولید کاپیتالیستى فراهم آمده است. رابطۀ سرمایه مسبوق به جدائى کامل کارگران از مالکیت ملزومات واقعیت مادی بخشیدن به کارشان است. تولید کاپیتالیستى بمحض آنکه روی پا خود بایستد این جدائى [یا انفکاک] را نه تنها حفظ بلکه مدام در مقیاس فزاینده بازتولید مى‌کند. بنابراین پروسه‌ای که رابطۀ سرمایه را بوجود می‌آورد نمى‌تواند چیزی جز همان پروسه‌ای باشد که کارگر را از مالکیت ملزومات [یا «وسایل»] کارش جدا [یا منفک] مى‌‌کند. از طریق این پروسه دو تبدل صورت مى‌‌گیرد: وسایل اجتماعى تولید و زندگی تبدیل به سرمایه مى‌شوند، و تولیدکنندگان بلافصل تبدیل به کارگران مزدی. حاصل آنکه، انباشت باصطلاح اولیه در واقع چیزی جز پروسه تاریخى جداسازی تولیدکننده از وسایل تولید خود نیست. این انباشت «اولیه» می‌نماید به این علت که دورۀ ماقبل‌ ‌تاریخِ سرمایه و شیوه تولیدی متناظر با آن را تشکیل می‌دهد.

سلب مالکیت زمین از روستائیان

پیش‌پرده انقلابى که شالوده شیوه تولید کاپیتالیستی را ریخت در ثلث آخر قرن پانزدهم و چند دهه اول قرن شانزدهم باجرا درآمد. با انحلال دستجات خدم و حشم فئودالى انبوهى از پرولترهای از قفس آزاد شده، که سر جیمز استوارت بدرست درباره‌شان مى‌گوید «در همه جا قلعه و خانه اربابى را بیهوده انباشته بودند»،3 به بازار کار سرازیر شدند. هر چند قدرت سلطنت، که خود حاصل رشد بورژوازی بود، در تلاش برای دستیابى به سلطنت مطلقه انحلال این دستجات خدم و حشم را با توسل به قهر تسریع کرد، اما بهیچوجه تنها علت این انحلال نبود. مهم‌تر از آن لردهای بزرگ فئودال بودند که، در مخالفت سرسختانه خود با شاه و پارلمان، دهقانان را از زمین - زمینى که اینان همان حقوق فئودالى را نسبت به آن داشتند که خود لردها - اخراج و، بعلاوه، اراضى مشاع را نیز غصب کردند. و به این صورت پرولتاریائى بمراتب وسیع‌تر بوجود آوردند. گسترش سریع صنایع مانوفاکتوری پشم در فلاندر و بالا رفتن قیمت پشم در انگلستان که متعاقب آن روی داد، عامل محرک مستقیمى در جهت این اخراج‌ها شد. اشرافیت قدیم بر اثر جنگ‌های بزرگ فئودالى از نفس افتاده و اشرافیت جدید نیز فرزند زمان خود بود و پول را مافوق همۀ قدرت‌ها مى‌دانست. از این رو تبدیل اراضى زراعی به چراگاه گوسفند را شعار خود قرار داده بود. هاریسون در کتاب توصیف انگلستان شرح مى‌دهد که چگونه کشور بر اثر سلب مالکیت از دهقانان کوچک به ویرانى کشیده مى‌شود، اما «غاصبین بزرگ ما را چه باک!». خانه‌های دهقانان و کلبه‌های کارگران یا با خاک یکسان گردید و یا متروک ماند و بدست ویرانى سپرده شد. هاریسون مى‌گوید: «از بازبینى دفاتر قدیم اجاره‌ها در املاک اربابى…فورا معلوم می‌شود که از این املاک تعداد بیشماری خانه و مزرعه کوچک دهقانى ناپدید گشته … جمعیت آنها که از روستا امرار معاش می‌کنند بشدت کاهش یافته … و هر چند تعدادی شهرهای جدید در اینجا و آنجا سربرآورده، شهرهای بسیاری رو به ویرانى گذارده‌اند… من از شهرهای کوچک و روستاهائى که ویران و به چراگاه گوسفند تبدیل شده و در آنها چیزی جز خانه اربابى بر جا نمانده است داستان‌ها دارم». شکوه‌های این وقایع‌نگاران همیشه اغراق‌آمیز است، اما اثری که این زیر و رو شدن ریشه‌ای مناسبات تولیدی بر ذهن معاصران بر جای گذارده را با امانت منعکس مى‌کند. مقایسه نوشته‌های صاحب دیوان فورتسکو و توماس مُر نشان مى‌دهد که چه شکاف عمیقى قرن‌های پانزدهم و شانزدهم را از یکدیگر جدا مى‌کند. تورْنتون درست می‌گوید که طبقه کارگر انگلستان یکسر و بدون گذار از مراحل میانى از عصر طلائی به عصر آهنى‌ خود سقوط کرد.

این تحولات قانونگذاران را به هراس افکند. این قانونگذاران هنوز به قله تمدن، به نقطه‌ای که «ثروت ملت»  یعنى سرمایه‌اندوزی و استثمار بى‌محابای توده مردم و به خاک سیاه نشاندن آنان اوج هنر دولتمداری محسوب شود، نرسیده بودند. بیکِن در تاریخ هانری هفتم مى‌نویسد: «در این زمان (سال ۱۴۸۹) موارد شکایت از تبدیل زمین‌های زراعی به چراگاه‌هائى که برای اداره آنها به بیش از چند چوپان نیاز نبود افزایش یافت. زمین‌هائى که با قراردادهای چند ساله، مادام‌العمر یا موقت به اجاره داده مى‌شد، و معاش بسیاری از دهقانان کوچک به آن بستگى داشت، مبدل به ملک‌های مستقیما تحت کنترل ملاکین  شد. این وضع موجب خانه‌خرابى مردم و، به تبع آن، خرابى شهرها و کلیساها، تنزل مالیات‌ها، و امثال آن گردید… در مقابله با این مصائب شاه و پارلمان آن‌ زمان درایت تحسین‌انگیزی از خود نشان دادند … و در جهت پایان بخشیدن به غصب اراضى و (نتیجه مستقیم آن یعنى) تبدیل اراضى زراعی به چراگاه - عواملى که هر دو موجب رانده شدن جمعیت از روستا مى‌شد - سیاست‌هائى اتخاذ کردند». قانون هانری هفتم، ۱۴۸۹، بند ۱۹، تخریب کلیه «خانه‌های دهقانى» را که ۸ هکتار زمین عرصۀ آن بود ممنوع می‌داشت. و این با تصویب قانون دیگری در بیست و پنجمین سال سلطنت هانری هشتم تجدید شد. در قانون اخیر از جمله اعلام شده است که «مزارع متعدد و ‌رمه‌‌های بزرگ احشام، علی‌الخصوص گوسفند، در دست عده‌ای قلیل گردآمده و سبب افزایش بسیار اجاره زمین، تنزل زراعت، تخریب کلیساها و خانه‌ها، و محرومیت عده کثیری از مردم از وسایل تامین معاش خود و خانواده‌شان شده است». لذا حکم به تجدید بنای خانه‌های دهقانى ویران شده مى‌دهد، نسبت معینى جهت تقسیم اراضى به کشتزار و چراگاه مقرر مى‌دارد، و الی آخر. در همین قانون اعلام شده است که برخى افراد ۲۴٫۰۰۰ راس گوسفند در تملک دارند، و این تعداد را به ۲٫۰۰۰ راس محدود می‌کند. فریادهای شکایت مردم و قانونگذاران از خلع ید مزرعه‌داران کوچک و دهقانان از زمین [بدست افراد مختلف زمیندار در اینجا و آنجا٬ و نه بشکل قانونی و سراسری]، که به مدت۱۵۰ سال پس از هانری هفتم ادامه داشت، هر دو به یکسان بى‌ثمر ماند

نهضت اصلاح دین در قرن شانزدهم، و تاراج املاک کلیسا که متعاقب آن بوقوع پیوست، به پروسه سلب مالکیت قهری از توده مردم تحرک تازه و وحشتناکى بخشید. در زمان نهضت، کلیسای کاتولیک مالک فئودال بخش بزرگى از خاک انگلستان بود. از هم پاشیدن صومعه‌ها و امثالهم ساکنان آنها را به صفوف پرولتاریا پرتاب کرد. بخش اعظم املاک کلیسا به نورچشمى‌های حریص درباری بخشیده و یا به ثمن بخس به مزرعه‌داران و زمین‌بازان شهری فروخته شد. و اینان اجاره‌داران موروثى و تثبیت شده این زمین‌ها را گروه گروه بیرون راندند و زمین‌های‌شان را بهم متصل و یکپارچه کردند. حق قانونا تضمین شدۀ فقرا نسبت به سهمى از عشریه سهم کلیسا بى سر و صدا سلب شد. ملکه الیزابت پس از گشتی در خاک انگلستان فریاد زد: «گدا همه جا را برداشته است». ضرورت  برسمیت شناختن مسکنت سرانجام در چهل و سومین سال سلطنت او با وضع عوارض فقرا به کرسی نشست. «بنظر مى‌رسد مصنفین این قانون از بیان ضرورت آن شرم داشته‌اند، چرا که (برخلاف عرف جاری) انشای آن فاقد هرگونه مقدمه‌ای است». عوارض فقرا ضمن بند ۴ قانون چارلز اول، مصوب شانزدهمین سال سلطنت وی، همیشگى اعلام شد؛ و در واقع در ۱۸۳۴ بود که شکل تازه و سختگیرانه‌تری بخود گرفت. این نتایج بلافصلِ نهضت اصلاح دین پایدارترین نتایج آن نبود. مالکیت ارضى کلیسائى سنگر محافظ شرایط قدیم مالکیت ارضى بود. با سقوط آن سنگر، این شرایط نمى‌توانست پا بر جا بماند.

تا چند دهه آخر قرن هفدهم نیز هنوز تعداد یومَن ها، طبقه دهقانان مستقل، بیش از مزرعه‌داران بود. این دهقانان ستون فقرات قدرت کرامول را تشکیل داده و، به تصدیق خود مکالى، نقطه مقابل عالی‌جنابان دائم‌الخمر و نوکران‌شان یعنى روحانیون روستاها بودند که باید معشوقه‌های مرخص شده حضرات را به زنى مى‌گرفتند. تا سال  ۱۷۵۰ دیگر نه اثری از دهقانان مستقل باقى مانده بودو نه، تا دهه آخر این قرن، اثری از زمین‌های مشاع کارگران.

 

وتاراج املاک کلیسا، بالا کشیدن اراضى دولتى، سرقت اراضی مشاع، غصب املاک تیولى و طایفه‌ای و تبدیل آنها به املاک خصوصى تحت شرایط بیرحمانۀ تروریستى - اینهاست آن شیوه‌های صلح و صفاآمیز انباشت اولیه. و به این شیوه‌ها بود که زمین لازم برای کشاورزی کاپیتالیستى بتصرف درآمد، خاک جذب و جزئى از سرمایه گردید، و برای صنایع شهری پرولتر آزاد و بی‌حقوق تولید شد.

وضع قوانین خونین سفاکانه علیه سلب مالکیت شدگان از پایان قرن پانزدهم ببعد. تنزل اجباری دستمزدها از طریق قانونگذاری

در انگلستان تصویب این قوانین از عهد هانری هفتم آغاز شد.

هانری هشتم، سال ١۵٣٠: گدایان سالخورده و ناتوان از کار جواز گدائى می‌گیرند. در مقابل، ولگردان توانمند به حبس مى‌افتند و تازیانه مى‌خورند. گروه اخیر باید به گاری بسته شوند و آنقدر تازیانه بخورند تا خون از بدن‌شان جاری شود، و سپس سوگند یاد کنند که به محل تولد خود یا جائى که در سه سال گذشته در آن اقامت داشته‌اند بازمى‌گردند و «تن به کار مى‌دهند». چه طنز تلخى! در قانون مصوب بیست و هفتمین سال سلطنت هانری هشتم همین مقررات تکرار اما با افزودن مواد جدیدی تشدید مى‌‌شود. هر گاه کسى برای بار دوم بجرم ولگردی دستگیر شود مجازات تازیانه در موردش تکرار و نیمى از گوشش بریده مى‌شود. اما در صورتى تکرار جرم برای بار سوم، خاطى بعنوان مجرم اصلاح‌ناپذیر و دشمن جامعه اعدام مى‌گردد.

الیزابت، سال ١۵٧٢: گدایان بى‌جواز که بالاتر از چهارده سال سن داشته باشند باید شدیدا تازیانه بخورند و گوش چپ‌شان داغ شود، مگر آنکه کسى حاضر شود بمدت دو سال بخدمت‌شان گیرد. در صورت تکرار جرم، و داشتن بیش از هیجده سال سن، اعدام مى‌شوند، مگر آنکه کسى حاضر شود آنان را بمدت دو سال بخدمت خود درآورد. اما در صورت ارتکاب جرم برای سومین بار، بدون تخفیف در مجازات بعنوان جنایتکار اعدام مى‌‌شوند. قوانین مشابه دیگر: فرمان سیزدهم در سال هیجدهم سلطنت الیزابت، و فرمان دیگری که در سال ١۵٩٧ صادر شد.

جیمز اول: هر کس که ول بگردد و گدائى کند هرزه و ولگرد محسوب مى‌شود. قضات نظم دادگاه‌های خلاف اختیار دارند دستور شلاق زدن آنان در ملأ عام و حبس ایشان بمدت شش ماه برای بار اول ارتکاب جرم، و دو سال برای بار دوم را صادر کنند. در مدت حبس مجرم باید بارها و هر بار بمقداری که قاضى نظم مقتضى تشخیص دهد شلاق بخورد … هرزگان اصلاح‌ناپذیر و خطرناک باید با حرف R [حرف اول کلمه  rogue بمعنى نااهل یا نابکار] بر شانه چپ داغ و به اعمال شاقه گمارده و در صورت اقدام مجدد به گدائى بدون تخفیف در مجازات اعدام شوند. این قوانین تا آغاز قرن هیجدهم قدرت اجرائى داشت، و الغای آنها از طریق بند ۲۳ قانون مصوب سال دوازدهم سلطنت ملکه آن [Queen Ann] صورت پذیرفت.

 در قرن شانزدهم وضع کارگران همانطور که مى‌دانیم بدتر شد. دستمزدهای پولى بالا رفت، اما نه به تناسب ‌تنزل ارزش پول و لذا ترقى قیمت‌ها. در نتیجه دستمزدهای واقعى پائین آمد. با اینحال قوانین مربوط به پائین نگاهداشتن دستمزدها، همراه با گوش بریدن و داغ کردن افرادی که «کسى حاضر نبود بخدمت‌شان گیرد» به قوت خود باقى ماند. قانون سوم ملکه الیزابت، مصوب پنجمین سال سلطنت وی (آئین‌نامه شاگردی) به قضات دادگاه‌های نظم اختیار مى‌داد دستمزدهای برخى رشته‌ها را تعیین و به اقتضای فصل سال و قیمت‌های جاری اجناس، جرح و تعدیل‌های لازم را در آنها بعمل آورند. جیمز اول این مقررات کاری را به بافندگان، ریسندگان و در واقع به همه رشته‌های کاری ممکن تعمیم داد.۵ جرج دوم کلیه مانوفاکتورها را مشمول قوانین ضد انجمن‌های کارگری قرار داد.

در قرن شانزدهم وضع کارگران همانطور که مى‌دانیم بدتر شد. دستمزدهای پولى بالا رفت، اما نه به تناسب ‌تنزل ارزش پول و لذا ترقى قیمت‌ها. در نتیجه دستمزدهای واقعى پائین آمد. با اینحال قوانین مربوط به پائین نگاهداشتن دستمزدها، همراه با گوش بریدن و داغ کردن افرادی که «کسى حاضر نبود بخدمت‌شان گیرد» به قوت خود باقى ماند. قانون سوم ملکه الیزابت، مصوب پنجمین سال سلطنت وی (آئین‌نامه شاگردی) به قضات دادگاه‌های نظم اختیار مى‌داد دستمزدهای برخى رشته‌ها را تعیین و به اقتضای فصل سال و قیمت‌های جاری اجناس، جرح و تعدیل‌های لازم را در آنها بعمل آورند. جیمز اول این مقررات کاری را به بافندگان، ریسندگان و در واقع به همه رشته‌های کاری ممکن تعمیم داد. جرج دوم کلیه مانوفاکتورها را مشمول قوانین ضد انجمن‌های کارگری قرار داد.

پیدایش مزرعه‌دار کاپیتالیست

در مورد مزرعه‌داران، پروسه تکوین آنها سرراست است و می‌توان آنرا بقول معروف با انگشت نشان داد؛ زیرا پروسه تکاملى بطیئى است که قرن‌ها بطول انجامیده. سرف‌ها - همانند خرده‌مالکان آزاد - زمین را تحت مناسبات بسیار متفاوتى در تصرف داشتند، و بنابراین وقتى آزاد شدند در موقعیت‌های بسیار متفاوت اقتصادی قرار گرفتند. در انگلستان نخستین شکل مزرعه‌دار مباشر (bailiff) است، که خود از سرف‌ها بود. موقعیت او شبیه موقعیت ویلیکوس  در رم باستان است، گیریم در میدان عمل محدودتری. طى نیمه دوم قرن چهاردهم مباشر جای خود را به مزرعه‌داری مى‌دهد که مالک زمین بذر، دام و وسایل کار کشاورزی در اختیارش می‌گذارد. موقعیت این مزرعه‌دار تفاوت چندانى با موقعیت دهقان ندارد، جز اینکه کار مزدی بیشتری استثمار مى‌کند. وی بسرعت تبدیل به métayer یا مزارعه‌گر مى‌شود؛ به این معنا که بخشى از سرمایه اولیه زراعى را او مى‌گذارد و بخش دیگر را مالک زمین، و کل محصول را به نسبتى که بنا بر قرارداد تعیین مى‌شود میان خود تقسیم مى‌کنند. این شکل [یعنی مزارعه] در انگلستان بسرعت از میان مى‌رود و جای خود را به مزرعه‌دار بمعنى درست کلمه مى‌دهد؛ یعنی کسی که از طریق استخدام کار مزدی بر سرمایه خود مى‌افزاید و بخشى از محصول اضافه را، بشکل نقدی یا جنسى، بعنوان اجاره زمین به مالک آن مى‌پردازد.

طى قرن پانزدهم دهقان مستقل، و همچنین کارگر کشاورزی که هم برای خود کار مى‌کرد و هم در ازای مزد، با کار خود بر ثروت‌شان افزودند. و تا وقتى چنین بود وضع مزرعه‌دار و وسعت زراعتش چندان قابل توجه نبود. اما انقلاب زراعى که در ثلث آخر قرن پانزدهم آغاز شد، و در بخش اعظم قرن شانزدهم (به استثنای چند دهه آخر آن) ادامه یافت، با همان سرعتى که توده‌های روستانشین را به فقر کشاند بر ثروت مزرعه‌داران افزود. غصب اراضى مشاع و غیره به ایشان امکان داد تا بدون تحمل تقریبا هیچ هزینه‌ای بر تعداد احشام خود بیفزایند و در عین حال از این احشام کود بیشتری برای استفاده در کشت زمین بدست آورند.

در قرن شانزدهم عامل مهم و تعیین‌کننده دیگری به این وضع اضافه شد. در آن زمان قراردادهای اجاره مزارع طویل‌المدت - اغلب نود و نه ساله - بود. تنزل فزاینده ارزش فلزات قیمتى، و لذا پول، ثروت بادآورده‌ای به جیب مزرعه‌داران ریخت. این عامل، مستقل از همه عوامل دیگری که در بالا ذکر آن رفت، موجب تنزل دستمزدها شد. بدین ترتیب کسری از دستمزدها بر سود مزرعه‌داران اضافه شد. ترقى مستمر قیمت غله، پشم، گوشت، و در یک کلام محصولات کشاورزی، سرمایه پولى مزرعه‌دار را، بدون هیچ دخالتى از جانب وی، چند برابر کرد، در حالیکه اجاره‌ای که باید مى‌پرداخت تنزل یافت زیرا قرارداد آن بر مبنای ارزش قدیم پول بسته شده بود. بدین ترتیب ثروت مزرعه‌دار از کیسه کارگران و زمینداران هر دو افزایش یافت. لذا تعجبى ندارد که انگلستان در آخر قرن شانزدهم صاحب طبقه‌ای از مزرعه‌داران سرمایه‌دار بود که به نسبت اوضاع زمان صاحب ثروت محسوب مى‌شدند.

اثرات متقابل انقلاب زراعى بر صنعت. ایجاد بازار داخلى برای سرمایه صنعتى

 پروسۀ نامستمر اما مدام تجدید شوندۀ سلب مالکیت و بیرون راندن روستائیان از روستاها چنان که دیدیم انبوهى از پرولترهای خارج و آزاد از شبکه مناسبات كليدي برای صنایع شهری فراهم آورد - وضع مطلوبى که آ. آندرسون را واداشت تا در کتاب تاریخ تجارت آنرا نتیجه دخالت مستقیم دست باریتعالى بداند. در اینجا لازم است بر این مولفۀ انباشت اولیه بار دیگر مکث کنیم. کاسته شدن از انبوه دهقانان مستقل و خودکفا متناظر با متراکم شدن پرولتاریای صنعتى در شهرها، آن طور که مثلا ژوفروا سن ایلر غلظت ماده کیهانى در یک نقطه را با رقت آن در نقطه دیگر توضیح مى‌دهد، نبود. این پروسه پیامدهای دیگری نیز داشت. زمین، علیرغم تعداد کمتر افرادی که آنرا مى‌کاشتند، بقدر سابق، و حتى بیشتر، محصول مى‌داد. زیرا انقلاب در مناسبات ملکى با شیوه‌های پیشرفته‌تر کشت، همکاری بیشتر، درجه بالاتر تمرکز وسایل تولید و غیره همراه بود. همچنین کارگران مزدی کشاورزی محبور بودند با فشردگى بیشتری کار کنند، در عین حال که سطح زمینى که در آن برای خود کار مى‌کردند مدام کاهش مى‌یافت. بدین ترتیب با «آزاد شدن» بخشى از جمعیت روستائى وسایل امرار معاش سابق آنان هم آزاد شد. این وسایل تبدیل به عناصر مادی سرمایه متغیر گردید. دهقان سلب مالکیت و آواره شده حال باید ارزش وسایل زندگی را بشکل مزد از ارباب جدید خود، سرمایه‌دار صنعتى، دریافت می‌کرد. همین اتفاق در مورد آن دسته از مواد خام صنعتى که از منبع کشاورزی داخلى تامین مى‌شد نیز افتاد. این مواد تبدیل به یکى از عناصر سرمایه ثابت شد.

خلع ید و بیرون راندن بخشى از روستائیان برای سرمایه صنعتى نه تنها کارگر، وسایل زندگی او و مواد و مصالح کارش را آزاد کرد، بلکه بازار داخلى‌یی نیز بوجود آورد. در حقیقت همان وقایعى که دهقانان کوچک را تبدیل به کارگر مزدی و وسایل زندگی و کارشان را تبدیل به عناصر مادی سرمایه کرد، برای آن در عین حال بازار داخلى‌یی نیز بوجود آورد. یک خانواده دهقان سابقا وسایل زندگی و مواد خامى که بخش اعظم آنرا خود بمصرف مى‌رساند خود تولید مى‌کرد. این مواد خام و وسایل زندگی حال بصورت کالا درآمده‌اند، و مزرعه‌دار بزرگ آنها را مى‌فروشد. بازار او را مانوفاکتورها تشکیل مى‌دهند. نخ، پارچه کتانى، منسوجات زمخت پشمى - چیزهائى که مواد خام‌شان سابقا در دسترس هر خانواده دهقانى بود و بدست خانواده برای مصرف خودش رشته و بافته مى‌شد - حال تبدیل به اجناس ساخته شدۀ صنعتى مى‌شوند که بازار داخلى آنها دقیقا در مناطق روستائى قرار دارد. سابقا لشکری از تولیدکنندگان کوچک و مستقل طرف‌ حساب‌های طبیعى خود را در وجود تعداد کثیری مشتری پراکنده مى‌یافتند. این مشتریان حال در بازار بزرگ واحدی که از جانب سرمایه صنعتى تغذیه مى‌شود تمرکز یافته‌اند. به این ترتیب نابودی صنایع جنبى روستائى - پروسه‌ای که از طریق آن مانوفاکتور از کشاورزی جدا مى‌گردد - و خلع ید از دهقانان سابقا مستقل و خودکفا، و جدا [یا منفک] کردنشان از وسایل تولید خود، پابپای هم به پیش مى‌روند. و این تنها نابودی صنایع خانگى روستائى است که مى‌تواند به بازار داخلى یک کشور وسعت و ثبات مورد نیاز شیوه تولید کاپیتالیستی را بدهد.

با اینهمه، دوران مانوفاکتوری بمعنای درست آن، موفق نمى‌شود این تحول را بطور کامل و ریشه‌ای به فرجام برساند. بیاد داریم که مانوفاکتور نه بر کل بلکه تنها بر بخشى از قلمرو تولید ملى سیطره می‌یابد و در همه حال به صنایع پیشه‌وری در شهرها و صنایع جنبى خانگى در مناطق روستائى اتکا دارد، که بمنزله زیربنای آن در پس صحنه باقى مى‌مانند. مانوفاکتور اگر اینها را بشکلى، در شاخه‌های خاصى و در نقاط معینى نابود کند در نقاط دیگری از نو برپا مى‌دارد، زیرا به وجودشان بمنزله منابع تهیه مواد خام همواره تا حدودی نیاز دارد. مانوفاکتور بدین ترتیب طبقه جدیدی از روستانشینان خرده‌پا بوجود مى‌آورد که کار زراعت شغل جانبى‌شان‌ و کار صنعتی ‌که محصولش را، خواه مستقیما و خواه بوساطت تجار، به مانوفاکتورداران مى‌فروشند، شغل اصلى‌شان را تشکیل می‌دهد. این یکى از علل، و نه علت اصلى، پدیده‌ای است که در بدو امر موجب سرگیجه کسى مى‌شود که به مطالعه تاریخ انگلستان مى‌پردازد. از ثلث آخر قرن پانزدهم در این کشور شاهد شکوه‌های مداومى هستیم (که تنها در برخی مقاطع قطع مى‌شوند) مبنى بر اینکه کشاورزی کاپیتالیستی به مناطق روستائى دست‌اندازی کرده و موجب نابودی فزاینده طبقه دهقان شده است. اما از سوی دیگر مى‌بینیم که این طبقه بار دیگر، هر چند با تعداد کمتر و در وضع خراب‌تر، سر بر‌مى‌آورد. علت اصلى آن اینست که انگلستان [تاریخا] در یک دوره کشوری عمدتا غله‌کار، و در دوره دیگر کشوری عمدتا دام‌پرور بوده است. این دوره‌ها به تناوب از پى هم ظاهر شده‌اند، و این تناوب با نوسان وسعت زراعت [مستقل] دهقانى همراه بوده است. ریختن شالوده مستحکمى برای کشاورزی کاپیتالیستی تنها از عهده صنعت بزرگ مدرن و سیستم ماشینی‌اش ساخته است. صنعت بزرگ مدرن است که از اکثریت وسیع جمعیت روستائى از بیخ و بن سلب مالکیت مى‌کند و جدائى کشاورزی از صنایع خانگى روستائى را با برکندن ریشه‌های این یک، یعنى ریسندگى و بافندگى، کامل می‌کند. صنعت بزرگ مدرن به این ترتیب، و برای نخستین بار، کل بازار داخلى را نیز بتصرف درمى‌آورد.۸

پیدایش سرمایه‌دار صنعتى

سرمایه‌دار صنعتى به همان صورت تدریجی که مزرعه‌دار [، یا سرمایه‌دار زراعى،] پیدا شد بوجود نیامد. شک نیست که تعداد معتنابهی از استادکاران گیلدها، و تعداد باز هم بیشتری از صنعت‌گران کوچک مستقل، یا حتى کارگران مزدی، تبدیل به سرمایه‌داران کوچک و متعاقبا، با گسترش استثمار کار مزدی و انباشت سرمایۀ متناظر با آن، تبدیل به «سرمایه‌دار» بی هیچ پیشوند و پسوندی شدند. در دوره نوزادی تولید کاپیتالیستى وضع بیشتر مانند دوره نوزادی شهرها در قرون وسطى بود که در آن این مساله که کدامیک از سرف‌های فراری باید ارباب باشد و کدام نوکر عمدتا با تقدم و تاخر تاریخ فرار آنها [از املاک فئودالی] جواب گرفته بود. سرعت حلزونى پیشرفت به این صورت با ملزومات بازار جدید جهانى، که در پى اکتشافات عظیم آخر قرن پانزدهم بوجود آمده بود، بهیچوجه خوانائى نداشت. اما از قرون وسطى دو شکل مشخص سرمایه به یادگار مانده بود. این دو شکل سرمایه در سامان‌‌های اقتصادی بسیار متفاوت جوامع مختلف به تکامل رسیده بودند، و پیش از عصر شیوه تولید کاپیتالیستى بهر حال بمنزله سرمایه عمل مى‌کردند. این دو شکل عبارت بودند از سرمایه ربائى و سرمایه تجاری.

«در زمان حاضر همه ثروت جامعه نخست بدست سرمایه مى‌افتد … سرمایه‌دار اجاره‌ زمین را به زمیندار، دستمزد را به کارگر، و مالیات و عشریه را به تحصلیدار مى‌پردازد، و سهم بزرگى، و در واقع باید گفت بزرگترین سهم، از محصول کار سالانه را، که مدام بیشتر هم مى‌شود، برای خود برمى‌دارد. اکنون مى‌توان گفت سرمایه‌دار نخستین مالک همه ثروت جامعه است؛ با آنکه حق تملک این مال از طریق هیچ قانونى به او تفویض نشده … آنچه این تغییر را بوجود آورده کسب بهره از سرمایه است … و بسیار تعجب‌آور است که همه قانونگذاران اروپا کوشیده‌اند تا از طریق تصویب آئین‌نامه‌هائی مانند آئین‌نامه‌های ضد رباخواری مانع این امر شوند … سلطه سرمایه بر کل ثروت یک کشور تحولى تمام عیار در زمینه حق مالکیت است. اما این تحول به موجب کدام قانون، یا رشته قوانین، صورت گرفته است؟». نویسنده باید به خود یادآوری مى‌کرد که انقلابات بموجب قوانین صورت نمی‌گیرند.

سازمان فئودالى روستاها و سازمان گیلدی شهرها مانع آن بود که سرمایه پولى‌یی که از طریق ربا و تجارت شکل گرفته بود تبدیل به سرمایه صنعتى شود. این قیود با انحلال دستجات خدم و حشم فئودالى، با سلب مالکیت از روستائیان و با اخراج بخشى از آنان از روستاها از میان رفت. مانوفاکتورهای جدید در شهرهای بندری، و یا در نقاط روستائى که خارج از کنترل کمون‌های شهری قدیم و گیلدهایشان قرار داشتند، ایجاد شد. علت مبارزه سرسختانه شهرهای خودگردان  با این خزانه‌های صنعت که در تاریخ انگلستان مشاهده می‌کنیم همین بود.

با توسعه تولید کاپیتالیستى در دوره مانوفاکتوری افکار عمومى اروپا آخرین بقایای احساس شرم و وجدان را از خود تکاند. ملت‌ها با پرده‌دری لاف از هر عمل ننگینى مى‌زدند که مى‌توانست وسیله انباشت سرمایه قرار گیرد. بعنوان نمونه رجوع کنید به تاریخ‌نگاری‌های ساده‌اندیشانۀ آدام آندرسون گرانقدر. در آنجا نویسنده برای انگلستان شیپور پیروزی مى‌نوازد که توانسته است در صلح اوترخت [Peace of Utrecht] و بموجب معاهده آسیِنتو [Asiento Treaty] اجازه پرداختن به تجارت برده نه تنها میان آفریقا و مستعمرات انگلستان در جزایر دریای کارائیب، که تا آن‌ زمان مشغولش بود، بلکه میان آفریقا و آمریکای لاتین را نیز از چنگ اسپانیائى‌ها درآورد. انگلستان بدینوسیله این حق را بچنگ آورد که تا سال ١٧۴٣ سالانه ۴٫۸۰۰ تَن برده سیاه به آمریکای لاتین تحویل دهد. این در عین حال پوششى قانونى برای کار قاچاق در انگلستان شد. لیورپول از قِبل تجارت برده گوشت نو به تن آورد؛ این شیوۀ انباشت اولیه‌اش بود. و «رجال» لیورپول تا همین امروز در ستایش تجارت برده پیندارگونه مدیحه مى‌سرایند - تجارتى که، بقول دکتر آیکین در کتابى که در همین فصل از آن نقل قول کردیم، «با روحیه تهور و ماجراجوئى که وصف مشخصه تجارت لیورپول است همخوانى دارد و آنرا با چنین سرعتی به این درجه از رونق که امروز شاهد آنیم رسانده، وسیله اشتغال وسیع ناویان در کشتیرانى را فراهم آورده و تقاضا برای مصنوعات کشور را افزایشى عظیم بخشیده است». در ١٧٣٠ لیورپول ١۵ فروند کشتى در کار تجارت برده داشت. این تعداد در ١٧۵١ به ۵٣ فروند، در ١٧۶٠ به ٧۴ ، در ١٧٧٠ به ٩۶ ، و در ١٧٩٢ به ١٣٢ فروند رسید.

صنعت پنبه بردگى کودکان را در انگلستان رواج داد، حال آنکه در ایالات متحده این صنعت محرک پروسه تبدیل برده‌داریِِ کمابیش پدرسالارانۀ قدیم به یک سیستم استثمار تجاری شد. در واقع برده‌داری پوشیده در لفاف کار مزدی در اروپا به برده‌داری ناب [یا عریان] دنیای جدید بعنوان تکیه‌گاه خود نیاز داشت

 چنین بود گران زحمات لازم برای باز کردن قلاده از گردن «قوانین طبیعى جاودانه»ی شیوه تولید کاپیتالیستی، برای تکمیل پروسه جدا سازی کارگران از ملزومات کارشان، و برای تبدیل وسایل اجتماعى تولید و زندگی به سرمایه در یک قطب، و تبدیل توده جمعیت به کارگران مزدی، به «فقرای زحمتکش»، این محصول مصنوعى تاریخ عصر جدید، در قطب مخالف. اگر پول بقول اوژیه «با لکه خون مادرزادی بر گونه‌اش بدنیا می‌آید»، سرمایه در حالى پا به عرصه وجود مى‌گذارد که خون و کثافت از فرق سر تا نوک پا، و از هر منفذش، جاری است.

گرایش تاریخى انباشت کاپیتالیستى

انباشت اولیه سرمایه، یعنى پیدایش تاریخى آن، نهایتا به چه معناست؟ اگر آنرا تبدیل شدن بلاواسطه برده و سرف به کارگر مزدی، و لذا یک تغییر شکل ساده، در نظر نگیریم، این انباشت تنها به یک معناست: خلع ید از تولیدکنندگان بلافصل، یعنى الغای مالکیت خصوصى مبتنى بر کار فردی مالک.

مالکیت خصوصى، بمنزله قطب مخالف [یا آنتی تز] مالکیت اجتماعى و جمعى، تنها در جائى وجود دارد که وسایل  کار و ملزومات عینى کار متعلق به افراد باشند. اما بسته به آنکه این افراد کارگر باشند یا غیرکارگر مالکیت خصوصى خصلتى متفاوت مى‌یابد. رنگ‌های بیشمار طیف مالکیت خصوصى که در نگاه اول بچشم می‌آیند صرفا انعکاسات وضعیت‌های میانى هستند که بین این دو حد نهائی مالکیت وجود دارند.

مالکیت خصوصى کارگر بر وسایل تولیدِ خود شالوده صنعت کوچک [«خواه زراعی، خواه کارگاهی، و خواه هر دو»] ، و صنعت کوچک یک شرط ضروری رشد تولید اجتماعى و فردیت آزاد خود کارگر است. این شیوه تولید البته در برده‌داری، سرف‌داری و دیگر وضعیت‌های متضمن وابستگى نیز وجود دارد. اما تنها در جائى به شکوفائى مى‌رسد، انرژیش آزاد مى‌شود، شکل کلاسیک بایستۀ خود را مى‌یابد، که کارگر مالک آزاد ملزومات کاری باشد که از قوه به فعل درمی‌آورد؛ و این در جائى است که دهقان مالک زمینى باشد که مى‌کارد یا صنعتگر مالک ابزاری باشد که با آن هنر خود را تحقق می‌‌بخشد. این شیوه تولید مسبوق به پاره‌پارگى زمین و پراکندگى سایر وسایل تولید [در میان مالکان بسیار] است. و همان گونه که تمرکز این وسایل تولید را ناممکن مى‌کند، همکاری، تقسیم کار در درون هر تک پروسه تولید، کنترل و بکارگیری مولد و اجتماعى نیروهای طبیعى، و رشد آزادانه نیروهای تولیدی جامعه را نیز ناممکن مى‌‌کند. و تنها با نظام تولیدی و با جامعه‌ای سازگاری دارد که در چارچوبی تنگ و طبیعی [یا «بدوی»] تحرک دارد. تداوم بخشیدن به آن، همانطور که پِکور بدرست مى‌گوید، مانند «صدور فرمان [اعلا نبودن و] متوسط بودن از هر حیث» است. این شیوه تولید در مرحله معینی از توسعه وسایل مادی نابودی خود را بوجود مى‌آورد. از آن لحظه ببعد نیروها و علائق جدیدی در دامان اجتماع پرورش می‌یابند، اما در آن سازمان اجتماعى احساس در زنجیر بودن مى‌کنند. این سازمان اجتماعى باید از میان برود؛ و از میان هم مى‌رود. این از میان رفتن، این تبدیل شدن وسایل تولید فردی و پراکنده به وسایل تولید اجتماعا تمرکز یافته، و لذا تبدیل شدن مالکیت‌های ریز متعدد به مالکیت‌های غول‌آسای معدود، و سلب مالکیت زمین و وسایل زندگی و وسایل کار از توده‌های عظیم انسانى - این سلب مالکیت دهشتناک و پررنج، دوران ماقبل تاریخ سرمایه را تشکیل مى‌دهد. این ماقبل تاریخ سلسلۀ طویلی از شیوه‌های قهر‌آمیز را در بر مى‌گیرد. و ما آن دسته از این شیوه‌ها را که بمنزله شیوه‌های انباشت اولیه سرمایه دوران‌ساز محسوب مى‌شوند به اختصار مرور کردیم. این سلب مالکیت از تولیدکنندگان بلافصل با توسل به بیرحمانه‌ترین بربریت‌ها و به تحریک ننگین‌ترین، کثیف‌ترین، حقیرترین و نفرت‌انگیزترین علائق به انجام رسید. مالکیت خصوصى بدست آورده با کار خود، یعنی مالکیت مبتنی بر بقول معروف تلفیق کارگر منفرد و مستقل با ملزومات کار، جای خود را به مالکیت خصوصى کاپیتالیستی مى‌‌سپارد که بر پایه استثمار کار غیر، اما کار ظاهرا آزاد غیر، استوار است.

تئوری نوین استعمار

اقتصاد سیاسى بعلت اصول اعتقادیش دو نوع مختلف مالکیت خصوصى، یکى متکى به کار خود تولید‌کننده و دیگری متکى به استثمار کار غیر، را با هم خلط مى‌کند. از یاد مى‌برد که دومى نه تنها درست متضاد اولى است بلکه جز بر گور آن نمى‌روید. در اروپای غربى، موطن اقتصاد سیاسى، پروسه انباشت اولیه کمابیش به فرجام رسیده است. در اینجا رژیم سرمایه‌داری یا کل تولید ملى را تحت سلطه مستقیم خود درآورده و یا، در جائى که مناسبات اقتصادی از رشد کمتری برخوردار بوده‌ است، لااقل کنترل غیرمستقیمى بر آن دسته از اقشار اجتماعى دارد که با وجود تعلق‌شان به شیوه تولیدی عتیق کماکان در کنار آن به حیات در حال زوال خود ادامه مى‌دهند. اقتصاددانان مفاهیم قانونى و مِلکى به ارث رسیده از جهان ماقبل سرمایه‌داری را به این جهان سرمایه‌داریِِ کامل و از کار درآمده تعمیم مى‌دهند. و هر اندازه واقعیات زندگی مخالفت خود را با ایدئولوژی آنان با صدای بلندتری فریاد مى‌زند، این کار را با غیرت و آب و تاب بیشتری انجام می‌دهند.

در مستعمرات وضع غیر اینست. در آنجا رژیم سرمایه‌داری مدام به مانعى که تولید‌کنندۀ مستقل بر سر راهش قرار مى‌د‌هد برمى‌خورد. این تولید‌کننده صاحب ملزومات کار خویش است و این کار را در جهت مال‌‌اندوزی برای خود، و نه برای سرمایه‌دار، بخدمت مى‌گیرد. تضاد میان این دو سیستم، که درست نقطه مقابل یکدیگرند، در مبارزه‌ای که میان آنها درمى‌گیرد بروز عملى مى‌یابد. در جائى که سرمایه‌دار قدرت کشور مادر را پشت سر خود دارد مى‌کوشد تا شیوه‌های تولید و تملک متکى بر کار شخصى تولید‌کننده مستقل را با اتکا به زور از سر راه بردارد. همان منفعتى که در کشور مادر مجیزگوی سرمایه، اقتصاد سیاسى، را وامى‌دارد تا شیوه تولید کاپیتالیستی را در تئوری معکوس و درست نقطه مقابل آنچه هست جلوه دهد، در مستعمرات به آنجا مى‌کشاندش که حرف دلش را بزند و با صدای بلند اعلام کند که این دو شیوه تولیدی متضاد یکدیگرند. به این منظور مى‌کوشد نشان دهد که بارآوری کار، همکاری، تقسیم کار، استفاده از ماشین در مقیاس وسیع، و غیره، بدون سلب مالکیت از کارگران [مستقل] و تبدیل وسایل تولیدشان به سرمایه غیرممکن است. در اینجا اقتصاد سیاسى برای تضمین ثروتِ باصطلاح ملى در صدد یافتن وسایل مصنوعى برای تضمین فقر توده مردم برمى‌آید. و در اینجاست که زره توجیه‌گریش مانند چوب خشک پوسیده‌ تکه تکه بر زمین مى‌ریزد.

هنر بزرگ ادوارد ویکفیلد [E. G. Wakefield] این نیست که چیز نوئی دربارۀ مستعمرات کشف کرده، بلکه اینست که در مستعمرات به ماهیت واقعى مناسبات کاپیتالیستی در کشور مادر پی برده. همانطور که هدف اولیه نظام حمایت گمرکى آن بود که در کشور مادر به وسایل مصنوعى سرمایه‌دار تولید شود، هدف از تئوری استعمار ویکفیلد - که انگلستان مدتى کوشید آنرا با تکیه بر لوایح مصوب پارلمانی بعمل درآورد - تولید کارگر مزدی در مستعمرات است. ویکفیلد خود آنرا «استعمارِ با نظم و قاعده» (‘systematic colonization’) مى‌نامد.

 

سرمایه کارل مارکس ادامه

٣- آنى‌ترین اثرات تولید ماشینى بر کارگر

 نقطه آغاز صنعت بزرگ چنان که نشان دادیم انقلاب در وسایل کار است. این انقلاب به متکامل‌ترین شکل خود در هیئت سیستم تولید ماشینى در کارخانه ظاهر می‌شود.

الف - تملک قوه کارِِ مکمل توسط سرمایه. بکار گرفتن زنان و کودکان

ماشین تا آنجا که وسیله‌ای است برای مرخص کردن نیروی عضلانى، وسیله‌ای مى‌شود برای بکار گرفتن کارگرانى که قدرت عضلانى بالنسبه کمتری دارند، و یا کارگرانى که تکامل جسمى‌شان کامل نیست اما در عوض اندام‌هایشان از نرمش بیشتری برخوردار است.

سیستم ماشینى تعداد زنان و کودکان کارگر را در چنان مقیاس وسیعى افزایش مى‌دهد که موجب برتری کمى آنان در ترکیب پرسنل کاری مى‌شود. و به این صورت سرانجام سد دفاعى را که کارگران مرد در سراسر دوران مانوفاکتوری در مقابل خودکامگى سرمایه برپا کرده بودند در هم مى‌شکند

ب - افزایش طول روزکار

ماشین که نیرومندترین وسیله برای ارتقای بارآوری کار یعنى کوتاه کردن مدت کار لازم برای تولید یک کالاست، در عین حال، بمنزله محمل سرمایه، نیرومندترین وسیله برای افزایش طول روزکار و فراتر رفتن از هر گونه حد طبیعى در صنایعى که نخست تحت سلطه بلاواسطۀ آن درمی‌آیند نیز هست. ماشین از یک سو شرایط جدیدی بوجود مى‌آورد که به سرمایه امکان مى‌دهد عنان این گرایش خود رها کند و، از سوی دیگر، امید و انگیزه‌های جدیدی بوجود مى‌آورد که اشتهای سیری‌ناپذیر آن به تملک کار غیر را تیزتر مى‌کند.

ج - افزایش فشردگى کار

افزایش بى حد و حصر طول روزکار، که ماشین در دست سرمایه موجب آن مى‌شود، در مرحله بعد چنان که دیدیم به واکنش جامعه که حال ریشه‌های حیاتش را در خطر می‌بیند منجر مى‌شود، و از آن طریق به روزکار نرمالى که طول آن را قانون محدود و معین کرده است. بر پایه نتیجه اخیر پدیده‌ای بنام افزایش فشردگى کار، که پیش از این نیز به آن برخوردیم، اهمیت تعیین‌کننده‌‌ می‌یابد. در تحلیل ارزش اضافه مطلق اساسا به میزان گستردگى کار، یعنى چقدر طول کشیدن آن، پرداختیم، اما درجه فشردگى کار را عامل ثابتى در نظر گرفتیم. حال باید به بررسی کم و کیف تبدیل شدن گستردگى به فشردگى، بعبارت دیگر به درجه فشردگى کار بپردازیم.

۴- کارخانه

سیستم ماشینى با چنگ انداختن بر کار زنان وکودکان کمیت ماتریال انسانى تحت استثمار سرمایه را افزایش مى‌دهد،

دکتر یور، این پیندار کارخانۀ اتوماتیک، دو تعریف از کارخانه بدست مى‌دهد. یکى: «همکاری مشترک اقشار مختلف کارگر، از بزرگ و کوچک، که با مهارت و پشتکار بر کار سیستمى متشکل از ماشین‌های تولیدی که بیوقفه توسط یک نیروی مرکزی (همان نیروی محرکه اولیه) بحرکت درمى‌آیند نظارت می‌کنند». و دیگری: «جهاز خودکار وسیع و عظیمى مرکب از اندام‌های بیشمار، اعم از مکانیکی و ذیشعور، که بمنظور تولید شیئ واحد معینی در هماهنگى مستمر با یکدیگر کار مى‌کنند، و همه تابع یک نیروی محرکه مستقل‌اند که آهنگ حرکت خود را خود تعیین می‌کند». این دو تعریف بهیچوجه یکى نیست. در اولى کارگر جمعیِِ مرکب، یا کار در قالب اجتماعى آن، عامل فاعل مسلط است و جهاز مکانیکى مفعول؛ و در دومى جهاز خودکار عامل فعاله است و کارگران صرفا اندام‌های ذیشعوری هستند که در هماهنگى با اندام‌های بیشعور جهاز خودکار، و بهمراه این یک در تبعیت از نیروی محرکه مرکزی، عمل مى‌کنند. تعریف اول در مورد هر نوع استفاده از ماشین در مقیاس بزرگ صادق است؛ و تعریف دوم وجه مشخصه استفاده کاپیتالیستی‌، و لذا استفاده سیستم کارخانه‌ای مدرن، از ماشین است .

همراه با ابزار کار مهارت کارگر در بکارگیری آن نیز به ماشین انتقال مى‌یابد. قابلیت‌های ابزار کار از قید محدودیت‌هائى که جزء لاینفک قوه کار انسانی‌اند رها مى‌شود. و این شالودۀ فنى تقسیم کار مانوفاکتوری را نابود می‌کند. لذا در کارخانۀ اتوماتیک بجای سلسله مراتب کارگران متخصص، که وجه مشخصه مانوفاکتور است، شاهد گرایشى هستیم به هم‌‌ارز یا همطراز کردن انواع و اقسام کاری که حال باید توسط عده‌ای ماشین‌‌چی انجام گیرند.

در کارخانه تقسیم کاری اگر هست خود را در وهله اول بشکل توزیع افراد کارگر میان ماشین‌های تخصصى و توزیع گروه‌های مختلف‌الاندازه اما فاقد سازمانِ کارگران میان بخش‌های مختلف کارخانه نشان می‌دهد. در هر بخش تعدادی کارگر بر تعداد مشابهى ماشین که در زیر یک سقف قرار دارند کار مى‌کنند، و بنابراین تنها رابطه‌ای که میان‌شان وجود دارد همکاری ساده است. گروه دارای سازمان کارگران که مختص مانوفاکتور بود در اینجا جای خود را به پیوند میان سرکارگر و چند دستیارش مى‌دهد. در اینجا کارگران به دو دسته اصلى تقسیم مى‌شوند: آنها که برای کار مستقیم بر ماشین بخدمت گرفته می‌شوند و آنها که صرفا کار ماشین‌ را می‌پایند مواد‌رسان‌ها یعنى افرادی که کارشان تغذیه ماشین با ماده‌ خامی ا‌ست که باید بر آن کار شود نیز کمابیش همه جزو همین ماشین‌پاها بحساب مى‌آیند. علاوه بر این دو دسته اصلى، گروه از نظر کمّى غیر مهمى نیز وجود دارند که کارشان مراقبت از کل ماشین‌آلات و تعمیر گاه به گاه آنهاست. این گروه شامل مهندسین، مکانیک‌ها، نجارها، و امثالهم است. اینها یک طبقه ممتاز کارگری را تشکیل مى‌دهند که بعضا دارای تحصیلات عالیه‌‌اند و بعضا آموزش دیده و صاحب فن. این افراد خارج از دایره کارگران کارخانه قرار مى‌گیرند، اما جزو آنها بحساب مى‌آیند این تقسیم کار جنبه صرفا فنى دارد.

در صنایع دستی و مانوفاکتوری کارگر از ابزار استفاده مى‌کند، در کارخانه ماشین از کارگر. در آنجا منشأ حرکات ابزار کار حرکات خود کارگر است، در اینجا کارگر باید بدنبال حرکات ماشین حرکت کند. در مانوفاکتور کارگران اجزای یک ارگانیزم جاندارند، در کارخانه مکانیزم بیجانى را شاهدیم که از کارگران مستقل است و کارگران بصورت ضمائم جاندار در آن ادغام شده‌اند. کار با ماشین در همان حال که رمق دستگاه عصبى انسان را مى‌‌گیرد حرکات همه جانبۀ عضلات را نیز غیرممکن می‌‌کند، و بدین ترتیب آزادی فعالیت بدنى و فکری هر دو را تا ذره آخر از انسان سلب می‌کند. حتى سبک شدن کار بدل به ابزار شکنجه مى‌شود، زیرا ماشین کارگر را از کار خلاص نمى‌‌‌کند بلکه خودِ کار را از هر محتوائى تهى مى‌‌‌‌‌‌کند. هر گونه تولید کاپیتالیستى، همین قدر که نه تنها پروسه کار بلکه پروسه ارزش‌افزائی سرمایه نیز باشد، این خصوصیت را دارد که در آن کارگر ملزومات یاوسایل کار را بخدمت نمی‌‌گیرد بلکه برعکس این ملزومات کار است که کارگر را بخدمت می‌گیرد. با اینهمه تنها در سیستم ماشینى است که این واژگونگى برای نخستین بار بدل به یک واقعیت فنى و ملموس می‌شود.

۵ -  جنگ کارگر و ماشین

 مبارزه میان سرمایه‌دار و کارگر مزدی با موجودیت یافتن خود رابطۀ سرمایه آغاز شد. این مبارزه در سراسر دوره مانوفاکتوری با شدت تمام جریان داشت. اما تنها از زمان ورود ماشین به صحنه است که کارگر با خودِ وسیله کار، یعنى شکل مادی موجودیت سرمایه، به مبارزه برخاسته است. طغیان او علیه این شکل خاص وسایل تولیوسیله کار وقتى شکل ماشین بخود مى‌گیرد به رقیبى برای خود کارگر تبدیل می‌شود..خودارزش‌افزائى سرمایه از طریق بکارگیری ماشین با تعداد کارگرانى که بوسیله آن از هستی ساقط می‌شوند نسبت مستقیم دارد. کل نظام تولید کاپیتالیستی بر این پایه استوار است که کارگر قوه کارش را بمنزله یک کالا مى‌فروشد.همین که وظیفه کار کردن با آن ابزار بر عهده ماشین قرار می‌گیرد ارزش استفادۀ قوه کار کارگر، و بهمراه آن ارزش مبادله‌اش، از میان مى‌رود.

هر بار که ماشین‌آلات جدیدی با صنایع دستی یا مانوفاکتوریِ میراث گذشته به رقابت برمى‌خیزند تضاد بلاواسطۀ موجود‌ میان این دو به روشن‌ترین نحو خودنمائی می‌کند. اما در خود صنعت بزرگ ماشینی نیز پیشرفت مداوم ماشین‌آلات و تکامل سیستم‌های خودکار تاثیر مشابهى بر جا مى‌گذارد. هدف اینست که در انجام یک پروسه یا تکمیل یک حلقه تولیدی، بجای وسیله انسانى از یک وسیله آهنى استفاده شود

اما ماشین صرفا نقش یک رقیب برتر را که همواره مترصد زائد ساختن کارگر است ایفا نمى‌کند. ماشین نیروئی ضد‌کارگر است، و سرمایه این را عامدانه با صدای بلند اعلام  و از آن بهره‌برداری مى‌‌کند. ماشین قوی‌ترین سلاح برای فرونشاندن اعتصابات، این طغیان‌های دوره‌ای طبقه کارگر علیه استبداد سرمایه است.

۶- تئوری جبران مافات در مورد کارگرانى که بواسطه ماشین از کار بیکار مى‌شوند

 فرض کنیم سرمایه‌داری ۱۰۰ کارگر را از قرار کارگری ۳۰ پوند در سال در یک کارخانه فرشبافى بکار گرفته باشد. پس سرمایه متغیری که این سرمایه‌دار سالانه بکار مى‌اندازد ۳۰۰۰ پوند است. حال فرض کنیم ۵۰ نفر از کارگرانش را مرخص کند و ۵۰ نفر باقیمانده را با ماشین‌آلاتى که ۱۵۰۰ پوند برایش هزینه برمى‌دارد بکار وادارد. برای ساده کردن مطلب از هزینه ساختمان و ذغال‌سنگ و غیره نیز مى‌گذریم. و بالاخره فرض می‌کنیم هزینه مواد خام مصرفى، هم قبل و هم بعد از تغییر و تحولات، ۳۰۰۰ پوند در سال باشد آیا بر اثر این دگردیسى سرمایه‌ای آزاد مى‌شود؟ قبل از تغییر و تحولات، مبلغ کل ۶۰۰۰ پوند تشکیل مى‌شد از نیمى سرمایه ثابت و نیمى سرمایه متغیر. و بعد از تغییر و تحولات، تشکیل مى‌شود از ۴۵۰۰ پوند سرمایه ثابت (۳۰۰۰ پوند مواد خام و ۱۵۰۰ پوند ماشین‌آلات) و ۱۵۰۰ پوند سرمایه متغیر. سرمایه متغیر، یعنى سرمایه‌ای که صرف خرید کار زنده مى‌شود، اکنون بجای نصف، یک چهارم کل سرمایه است. بدین ترتیب در اینجا بخشى از سرمایه بجای آنکه آزاد شده باشد بشکلى محبوس شده است که دیگر نمى‌تواند با قوه کار مبادله شود؛ بعبارت دیگر سرمایه متغیر تبدیل به سرمایه ثابت شده است. ۶۰۰۰ پوند سرمایه، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، اکنون نمى‌تواند بیش از ۵۰ نفر را بکار گیرد؛ و با هر پیشرفتى در ماشین‌آلات نیز نفرات کمتری را بکار خواهد گرفت. اگر قیمت ماشین‌آلات جدیدی که بکار گرفته می‌شود کمتر از قوه کار و ابزار و وسایلى باشد که جایشان را مى‌گیرد، یعنى اگر در مثال ما قیمت ماشین بجای ۱۵۰۰ پوند ۱۰۰۰ پوند باشد، در آن صورت فقط ۱۰۰۰ پوند سرمایه متغیر به سرمایه ثابت تبدیل یا بعبارت دیگر به آن شکل محبوس مى‌‌شود و ۵۰۰ پوند سرمایه آزاد مى‌شود. مبلغ اخیر، با فرض ثابت ماندن هزینه سالانه دستمزد، پولی است که مى‌توان با آن  حدود ۱۶ نفر از ۵۰ نفر مرخص شده را بکار گرفت؛ یا دقیق‌تر بگوئیم کمتر از ۱۶ نفر، زیرا برای آنکه بتوان این ۵۰۰ پوند را بصورت سرمایه بکار گرفت لازم است باز بخشى از آن را به سرمایه ثابت تبدیل کرد، و آنچه باقی‌ می‌ماند را به مصرف خرید قوه کار زد.

واقعیت‌های مسلمی وجود دارد که این خوشبینى اقتصاددانان را مبدل به مضحکه می‌کند. ماشین وقتى کارگران را از کارخانه بیرون می‌راند آنها را به بازار کار سرازیر مى‌‌‌کند. حضور آنها در بازار کار بر کمیت قوه کاری که فی‌الحال در اختیار و تحت استثمار کاپیتالیستی قرار دارد مى‌افزاید.

این واقعیت انکارناپذیری است که ماشین بخودی خود مسئول آزاد‌سازی کارگر از وسایل زندگی نیست. ماشین وقتى رشته‌ای را فراگرفت باعث ارزانى و افزایش تولید در آن رشته مى‌شود، و در بدو امر در کمیت وسایل زندگی، که در رشته‌های دیگر تولید مى‌شوند، تغییری بوجود نمى‌آورد. بنابراین پس از شروع استفاده از ماشین جامعه همچنان به همان مقدار سابق از ضروریات زندگی در اختیار دارد که بتواند نیازهای کارگران بیکار شده را تامین کند. اینها تناقضات و ستیزهائی که جزء لاینفک استفاده کاپیتالیستی از ماشین‌اند را انکار می‌کنند، زیرا‌ این تناقضات و ستیزها نه ناشى از خود ماشین بلکه ناشى از استفاده کاپیتالیستی از آن دسته اند.

ماشین با آنکه در صنایعی که وارد می‌شود الزاما موجب بیکار شدن کارگران می‌شود، اما، با اینحال، مى‌تواند باعث افزایش اشتغال در صنایع دیگر شود. لکن این اثر ماشین هیچ ربطى به تئوری موسوم به جبران مافات ندارد. از آنجا که هر محصولى که با ماشین تولید شده باشد ارزان‌تر از محصول مشابهى است که با دست تولید شده باشد، می‌توان قانون مطلق زیر را نتیجه گرفت: اگر کل محصول تولید شده بوسیله ماشین با کل محصولى که قبلا بشیوه صنایع دستى پیشه‌وری یا صنایع مانوفاکتوری تولید مى‌شده و اکنون بشیوه ماشینى تولید مى‌شود مساوی باشد، آنگاه کل کار صرف شده کاهش یافته است. اما برای اینکه چنین شود باید افزایش مقدار کار لازم برای تولید خود وسایل کار، نظیر ماشین‌آلات، ذغال‌سنگ و غیره، کمتر از کاهشی باشد که بر اثر بکارگیری ماشین‌ در مقدار کار بوجود می‌آید. در غیر این صورت محصول ماشینی به همان گرانى یا حتى گران‌تر از محصول کار دستى تمام خواهد شد. اما واقعیت اینست که مقدار کل محصول تولید شده بشیوه ماشینى و با کارگر کمتر بجای آنکه مساوی کل محصول مشابه دست‌ساز سابق باقى بماند بمراتب از آن فراتر مى‌رود.

به نسبتى که ماشین، با کمک تعداد نسبتا کمى کارگر، حجم تولید مواد خام، محصولات نیم‌ساخته را افزایش مى‌دهد، پروسۀ تکمیل شدن و از کار در‌آمدن این موادخام و محصولات نیم‌ساخته به شعبات فرعى بیشماری تقسیم مى‌شود. و به این ترتیب تعداد شاخه‌های مختلف تولید اجتماعى افزایش می‌یابد. تولید ماشینى تقسیم کار اجتماعى را بسیار فراتر از مانوفاکتور مى‌برد، زیرا قدرت تولیدی صنایعى که تحت سلطه درمى‌آورد را بمراتب بیش از مانوفاکتور رشد می‌دهد. بکارگیری ماشین در عین حال موجب افزایش دارائی‌های قابل مصرف سرمایه‌داران و وابستگان‌ آنها، و لذا موجب رشد کمى خود این اقشار اجتماعى مى‌شود. ثروت فزاینده این اقشار، و تعداد کارگر کمتری که اکنون برای تولید وسایل پایه‌ای زندگی لازم است، موجب پیدایش نیازهای تجملى جدید و وسایل ارضای آنها هر دو مى‌‌شود. بخش بزرگ‌تری از محصول اجتماعى بصورت محصول اضافه درمى‌آید، و بخش بزرگ‌تری از محصول اضافه در اشکالی ظریف و بس متنوع بازتولید مى‌شود و بمصرف مى‌رسد. بعبارت دیگر تولید کالاهای تجملى افزایش مى‌یابد. محصولات غیر تجملى نیز بر اثر پیدایش مناسبات جدید در بازار جهانى، که خود مخلوق صنعت بزرگ است، ظرافت و تنوع بیشتری می‌یابند. نه تنها مقادیر روزافزونى اجناس تجملى خارجى با محصولات داخلى مبادله مى‌شود، بلکه حجم روزافزونى از مواد خام، اجزاء و عناصر اولیه بعلاوۀ اجناس نیم‌ساخته خارجى نیز بصورت وسیله تولید در صنایع داخلى بکار گرفته مى‌شود. بر اثر ایجاد این مناسبات جدید با بازار جهانى تقاضا برای کار در صنعت حمل و نقل افزایش مى‌یابد، و این صنعت به شعبات متعدد خردتری تقسیم مى‌‌شود.

افزایش وسایل تولید و وسایل زندگی، و بهمراه آن تنزل نسبى تعداد کارگران، خود تبدیل به عامل محرکى در جهت گسترش کار در بخش‌هائى از صنعت مى‌شود که ثمر آنها در آینده دور بدست می‌آید؛مثل کارهائى نظیر کانال‌کشی، احداث بارانداز، تونل، پل و امثال آنها. همچنین شاخه‌های بالکل جدیدی از تولید که زمینه‌های اشتغال جدیدی بوجود می‌آورند شکل می‌گیرند. و بالاخره افزایش خارق‌العاده بارآوری صنعت بزرگ کارخانه‌ای، که با استثمار شدیدتر و گسترده‌تر قوه کار در تمامی حوزه‌های دیگر تولید همراه است، امکان بکار گرفتن غیرمولد بخش هر چه وسیع‌تری از طبقه کارگر، و لذا امکان بازتولید برده‌های خانگى عهد باستان در مقیاسى فزاینده تحت نام طبقه خدمتکار - متشکل از نوکرها، کلفت ها، پیشخدمت‌های مخصوص و غیره - را بوجود مى‌آورد.

7- اثرات انقلابى صنعت بزرگ ماشینی بر مانوفاکتور، صنایع دستی و صنایع خانگى

الف - برافتادن همکاری مبتنى بر صنایع دستی و همکاری مبتنى بر تقسیم کار

وقتی یک ماشین‌ابزار به تنهائی جانشین همکاری مبتنی بر صنایع دستی و یا جانشین مانوفاکتور شود خود مى‌تواند پایه و اساس یک کار صنعتی با خصلت پیشه‌وری قرار گیرد. اما این بازسازی سیستم پیشه‌وری بر بنیاد سیستم ماشینی چیزی جز یک مرحله گذار به سیستم کارخانه‌ایهمین که یک نیروی محرکه مکانیکى مانند بخار یا آب جای نیروی عضله انسان را برای بحرکت درآوردن ماشین‌ بگیرد سر برمى‌آورد  نیست. شاید صنعتى بتواند اینجا و آنجا در مقیاس کوچک و با استفاده از نیروی مکانیکى بکار خود ادامه دهد، اما این قطعا موقت خواهد بود، اما این قطعا موقت خواهد بود. این گونه کار یا آنطور که در برخى صنایع برمینگام معمول است از طریق کرایه کردن ماشین بخار انجام مى‌گیرد، و یا مانند برخى رشته‌های نساجى با استفاده از ماشین‌های کالریک کوچک.

ب - تاثیر کوبندۀ سیستم تولید کارخانه‌ای بر مانوفاکتور و صنایع خانگى

با توسعه سیستم کارخانه‌ای، و انقلاب زراعی همراه آن، تولید در همه رشته‌های دیگر صنعت نه تنها گسترش مى‌یابد بلکه تغییر ماهیت مى‌دهد. اصل اساسى تولید ماشینى، یعنى تقسیم پروسه تولید به فازهای متشکله آن و حل مشکلات ناشی از این تقسیم از طریق کاربست علم مکانیک، شیمى و کل طیف علوم طبیعى، اکنون در همه جا نقش تعیین‌کننده‌ای‌ پیدا می‌کند. لذا ماشین در مانوفاکتور رخنه می‌کند و پروسه‌ها ی جزء تخصصى آنرا یکى پس از دیگری فرامى‌گیرد. نحوه سازمان‌یافتگی پروسه‌های جزء تخصصى که بر مبنای تقسیم کار قدیم سر برآورده و سپس متحجر شده بود از میان می‌رود و راه را برای تغییرات مستمر بعدی مى‌گشاید. کاملا مستقل از این، ترکیب کارگر جمعى، یعنی‌ ترکیب پرسنل کاری مرکب، از بیخ و بن دگرگون مى‌شود. تقسیم کار اکنون، بر خلاف دوره مانوفاکتوری، در هر جا که ممکن باشد بر استخدام زنان، کودکان در همه سنین و کارگران غیرماهر و، در یک کلام، بر آنچه انگلیسی‌ها اسم با مسمای «کار ارزان» روی آن گذاشته‌اند، متکى مى‌‌شود. این نه تنها در مورد همه گونه تولید در مقیاس بزرگ، با یا بدون استفاده از ماشین، بلکه در مورد صنایع موسوم به صنایع خانگى نیز، اعم از اینکه در محل سکونت شخصى کارگران مستقر باشند و یا در کارگاه‌های کوچک، صدق مى‌کند. این «صنایع خانگى» مدرن هیچ وجه اشتراکى جز در نام با آن صنایع خانگى قدیم که وجودش‌شان مسبوق به وجود صنایع پیشه‌وری مستقل شهری، زراعت خودکفای دهقانى و، بالاتر از همه، یک خانه مسکونى برای کارگر و خانواده‌اش بود، ندارد. آن نوع صنعت خانگى اکنون بصورت بخش یا امتداد بیرونی کارخانه، کارگاه مانوفاکتوری و یا بنگاه عمده‌فروشی درآمده است. سرمایه علاوه بر کارگر کارخانه، کارگران شاغل در مانوفاکتور و پیشه‌وران، یعنى کسانى که توده‌های عظیم‌شان را در یک نقطه گرد هم می‌آورد و مستقیما تحت فرمان قرار مى‌دهد، لشکر دیگری را نیز بوسیله سرنخ‌های نامرئى بحرکت درمى‌آورد. اینها همان کارگران بخش بیرونى مشغول به کار در صنایع خانگى هستند، که هم در شهرهای بزرگ سکونت دارند و هم در سطح روستاها پراکنده‌اند.

استثمار قوه کار ارزان و کم سن و سال در مانوفاکتور مدرن بسیار بیشرمانه‌تر از کارخانه بمعنای درست آن صورت مى‌گیرد. واینکه زنان و کودکانِ بیش از حد کم سن در معرض تاثیر مواد سمى قرار داده مى‌شوند. در صنایع باصطلاح خانگى این استثمار از مانوفاکتورهای مدرن هم بیشرمانه‌تر صورت می‌گیرد، زیرا قدرت مقاومت کارگران با تفرق آنها تنزل می‌‌کند.صرفه‌جوئی در وسایل تولید، که با نظم و قاعده نخست در سیستم کارخانه‌ای عملى ‌مى‌شود و در همانجا و از همان ابتدا در انطباق با لجام‌گسیخته‌ترین شکل چپاول قوه کار و دزدیدن از ملزومات متعارف کار به پیش برده می‌شود، این وضع، اکنون در هر رشته صنعتی که بارآوری اجتماعی کار و شالوده فنی لازم برای ادغام پروسه‌های کار رشد کمتری یافته است، سرشت ستیزآمیز و آدمکش خود را بصورت بارزتری بنمایش می‌گذارد.

ج - مانوفاکتور مدرن

در اینجا من اصولى را که در بالا مطرح شد با ذکر چند مثال روشن خواهم کرد. در واقع خواننده تا همین جا با نمونه‌های بسیاری که در فصل مربوط به روزکار ارائه شد آشنائی یافته است. در مانوفاکتورهای فلزکاری برمینگام و حومه علاوه بر ۱۰۰۰۰ زن، ۳۰۰۰۰ کودک و  جوان اکثرا به کارهای بسیار سنگین، گمارده شده‌اند. این افراد را مى‌توان در طیفى از مشاغل ناسالم یافت، که از آن قبیل است: ریخته‌گری‌های برنج، کارخانه‌های دکمه‌سازی، لعابکاری‌ها، آبکاری‌ها و روکش‌کاری‌ها یکى از شرم‌آورترین، کثیف‌ترین و کم ‌دستمزدترین انواع کار، که برای آن مرجحا زنان و دختران جوان را بخدمت می‌گیرند، کار سوا کردن انواع مختلف کهنه‌پاره است.

د - صنایع خانگى مدرن

اکنون مى‌پردازیم به صنایع موسوم به خانگى. برای گرفتن تصویری از فجایع این حوزۀ استثمار که سرمایه در پس‌ پردۀ صنعت بزرگ ماشینی سازمان مى‌دهد مى‌توان، بعنوان نمونه، به صنعت دستی میخ‌‌سازی که ظاهرا به خوشی و خرمی در دامان مصفای چند دهکدۀ دور دست انگلستان جریان دارد نظر انداخت .

از ۱۵۰۰۰۰ نفری که در انگلستان به تولید تور اشتغال دارند در حدود ۱۰۰۰۰ نفر مشمول قانون کارخانۀ ۱۸۶۱ مى‌شوند. تقریبا کل ۱۴۰۰۰۰ نفر باقی‌‌مانده را زنان، جوانان، و پسران و دختران خردسال تشکیل مى‌دهند.

. رشته‌هائى که ما اینک به بررسى آنها خواهیم پرداخت به دو گروه تقسیم مى‌شوند: ۱- فینیشینگ انجام‌کارهای تکمیلی نهائى بر تور ماشین‌بافت که خود تقسیمات فرعى متعدد دارد ۲-  قلاب‌بافى.

تکمیل‌کاری تور یا در خانه‌هائى موسوم به خانه خانم استاد انجام مى‌گیرد و یا توسط زنان در خانه‌های خودشان، با یا بدون کمک فرزندان‌. خانم استادها خود افراد فقیری هستند. اطاق کار در یک خانه شخصى قرار دارد. خانم استاد از کارخانه‌دارها یا عمده‌فروشی‌ها سفارش مى‌گیرد، و به اندازه‌ای که تقاضای متغیر بازار و وسعت اطاق‌هایش اجازه ‌دهد زن، دختر جوان و کودک خردسال استخدام مى‌کند.

ه‍ - گذار از مانوفاکتور مدرن و صنعت خانگى مدرن به صنعت بزرگ ماشینی. تسریع این انقلاب از طریق تعمیم قوانین کارخانه به صنایع مذکور

پائین آوردن قیمت قوه کار از طریق سوء ‌استفاده محض از کار زنان و کودکان، از طریق دزدی محض از همه ملزومات متعارف زیست و کار، و از طریق قساوت صرف در تحمیل زیاده‌کاری و شب-کاری، سرانجام به موانع غیر قابل عبور طبیعى برمى‌خورد. این برخورد به مانع در مورد ارزانتر تمام کردن کالاها، و استثمار کاپیتالیستی بطور کلى، که بر پایه استفاده از این روش‌ها استوارند، نیز صدق می‌کند. وقتی سرانجام این مرحله فرارسد - و این سال‌ها بطول می‌انجامد - زمان استفاده از سیستم ماشینى و تحول سریع صنایع پراکنده خانگى و ما این انقلاب صنعتى که بطور طبیعى و خودجوش در حال پیشرفت است بطور مصنوعی نیز از طریق گسترش دایره شمول قوانین کارخانه به کلیه صنایعى که در آن زنان، جوانان و کودکان بکار گرفته مى‌شوند تقویت مى‌شود. تنظیم و زمان‌بندی اجباری روزکار از لحاظ طول مدت، استراحت‌ها، زمان شروع و پایان آن، سیستم تعویض نوبتی کار کودکان، حذف کار کلیه کودکان پائین‌تر از یک سن معین از کارخانه، و غیره، از یک سو استفاده از ماشین‌آلات بیشترو نشاندن قوه بخار بجای قوه عضله را ضروری مى‌سازد و از سوی دیگر این گرایش که ضرر وارده از لحاظ زمان از لحاظ مکان جبران گردد، باعث مى‌شود که بر ابعاد وسایل تولیدی که مشترکا مورد استفاده قرار مى‌گیرند، مانند کوره‌ها، ساختمان‌ها و امثالهم افزوده شود. در یک کلام، تمرکز وسیع‌تری از وسایل تولید، و متناظر با آن افزایشى در تعداد کارگران مجتمع در یک محل، بظهور مى‌رسد. اعتراض اصلى که بکرات و با حرارت زیاد از جانب هر کارگاه مانوفاکتوری که خود را با خطر قانون کارخانه مواجه مى‌بیند مطرح مى‌شود در واقع همین است که برای ادامه کار در همان مقیاس سابق باید سرمایه بیشتری بکار انداخت. اما در مورد کار در باصطلاح صنایع خانگى و اشکال بینابینى میان آنها و مانوفاکتور باید توجه داشت که این صنایع بمحض برقراری محدودیت بر روزکار و بر استخدام کودکان ورشکست مى‌شوند. استثمار نامحدود قوه کار ارزان تنها رکن قابلیت رقابت آنهاست.

یکى از شرایط قطعا لازم برای موجودیت سیستم کارخانه‌ای، بخصوص پس از محدود شدن طول روزکار، اطمینان به نتیجه یعنى تولید مقدار معینی کالا، یا ایجاد اثر مفید و معینی، در مدت زمان معین است. بعلاوه، وقفه‌های آئین‌نامه‌ای موجود در روزکار متضمن این فرض‌اند که توقف‌های نوبتی و ناگهانى در کار به محصولی که در نیمه‌‌راه پروسه تولید است آسیبى نمى‌رساند. این ضرورت اطمینان به نتیجۀ کار، و این ممکن بودن توقف پروسه کار، طبعا در صنایع تماما مکانیزه با سهولت بیشتری قابل حصول‌ است تا صنایعى که در آنها پروسه‌های فیزیکى و شیمیائى نقش دارند؛ مانند سفالگری، سفیدگری پارچه، رنگرزی، نانوائى، و اکثر صنایع فلزکاری. هر جا که روزکار محدود نشده‌ای وجود داشته باشد، هر جا که شب-کاری و تباه کردن نامحدود زندگى انسان‌ها وجود داشته باشد، کوچک‌ترین مانعى که ماهیت پروسه کار در مقابل هر تغییری در جهت بهبود [شرایط کار] قرار دهد فورا «مانع طبیعى» جاودانه‌ای‌‌ قلمداد مى‌شود که مقتضای ذات تولید است. هیچ سمى قادر نیست با آن حتمیتى که قانون کارخانه این گونه «موانع طبیعى» را از سر راه می‌روبد دفع آفت کند. نوفاکتوری به سیستم کارخانه‌ای فرارسیده است. 

 در کارخانه‌ها و مانوفاکتورهائى که هنوز مشمولقوانین کارخانه نشده‌اند وحشتناک‌ترین اضافه‌کاری‌ها طى دورۀ موسوم به «فصل» و در پى سفارشات غیرمنتظره، متداول است. در بخش‌های بیرونی کارخانه، یعنی مانوفاکتورها و عمده‌فروشی‌ها‌، کارگران موسوم به خانه‌کار  که اشتغال‌شان در بهترین حالت نا‌منظم است، در زمینه مواد اولیه برای سفارشات اسیر میل و هوس سرمایه‌دارند که در این صنعت بهیچوجه غم استهلاک ساختمان و ماشین‌آلات ندارد و در صورت توقف کار ضرری متوجهش نیست، و این کارگر است که پوستش کنده مى‌شود. پس سرمایه‌دار در اینجا با نظم و قاعده دست بکار ایجاد یک نیروی احتیاط صنعتى مى‌شود که بتواند با یک شیپور بخط شود - نیروی احتیاطی که او در بخشى از سال با تحمیل غیر‌انسانى‌ترین مشقات قلع و قمعش مى‌کند، و در بخش دیگر سال رهایش مى‌کند تا بر اثر نبود کار از گرسنگى تلف شود .

این نغمۀ اعتراضىِ محبوب سلاطین صنعت پنبه بود در زمانی که برای اولین بار تهدید قوانین کارخانه را حس کردند. رشته صنعتی اینها هر چند بیش از هر صنعت دیگری وابسته به بازار جهانى و بنابراین کشتیرانى بود، دروغ‌شان در عمل به اثبات رسید. و از آن پس بازرسان کارخانه با هر «مانع کسبی» ادعائى بمنزله یک بهانه‌تراشى محض برخورد کرده‌اند. تحقیقات کمیسیون اشتغال کودکان که با امانت کامل به انجام رسیده است ثابت مى‌کند که اولاتاثیر تنظیم و زمان‌بندی ساعات کار، در برخى صنایع، این بوده است که باعث شده حجم کار مورد استفادۀ قبلی بنحو یکدست‌تری در تمام طول سال توزیع شود؛ ثانیااین زمان‌بندی در حکم نخستین لگام عقلانى بر هوسبازی‌های جنایتکارانه و پوچ عالم مد بود هوسبازی‌هائى که با سیستم کاری حاکم بر صنعت بزرگ بدترین ناهماهنگى را دارد؛ثالثا رشد و توسعه اقیانوس‌پیما‌ئی و وسایل ارتباطى بطور کلى، آن پایه و اساس فنى که کار فصلى بطور واقعى بر آن استوار بود را از بین برده است؛رابعا سایر احوال و شرایط باصطلاح غیر قابل کنترل همه با ساختمان‌های بزرگ‌تر، ماشین‌آلات افزون‌تر، استخدام همزمان کارگربیشتر،و با تاثیر خود بخود همه این تغییر و تحولات بر شیوه کار تجار عمده‌فروش بکناری روبیده مى‌شوند. با اینهمه سرمایه، چنان که نمایندگان خودش بارها و بارها اذعان کرده‌اند، هرگز با این تغییر و تحولات کنار نخواهد آمد مگر «تحت فشار یک قانون عمومى پارلمانى» بمنظور تنظیم و زمان‌بندی ساعات کار.

8- بند‌های مربوط به بهداشت و سوادآموزی در قوانین کارخانه. تعمیم قوانین کارخانه در انگلستان   

قوانین کارخانه، این نخستین واکنش آگاهانه و نقشه‌مند جامعه در برابر شکل خودجوش پروسه تولید اجتماعی بود. حال پیش از پرداختن به قانون تعمیم قوانین کارخانه در انگلستان، برخى مفاد این قوانین که به ساعات کار مربوط نمى‌شوند را به اختصار بررسی می‌کنیم.

گذشته از نحوه تدوین این قوانین، که طفره رفتن از آنها را برای سرمایه‌دار آسان مى‌کند، مفاد مربوط به بهداشت در آنها بینهایت ناچیز و در واقع محدود است به لزوم سفید کردن دیوارها، دستوراتى بمنظور تضمین نظافت در چند زمینه دیگر، تامین تهویه، و حفاظ در برابر ماشین‌آلات خطرناک. در جلد سوم این کتاب1 به عناد ورزی‌های قشریِ کارخانه‌داران نسبت به آن دسته از مفاد این قانون که صَرف هزینه‌ای مختصر جهت تدارک وسایلى برای حفاظت دست و پای عمله‌جات را به ایشان تحمیل مى‌کرد باز خواهیم گشت. این عناد تایید دیگری است بر آن دگم تجارت آزاد که در اجتماعى متشکل از منافع ستیز‌آمیز، هر فرد از طریق دنبال کردن سود شخصى خود امر سعادت همگانى را به پیش مى‌برد!

ذکر یک نمونه کافی است. صنعت کتان‌بافى، چنان که همه مى‌دانند، طى بیست سال اخیر گسترش قابل ملاحظه‌ای یافته، و بهمراه این گسترش بر تعداد کارخانه‌های کتان‌کوبى در ایرلند افزوده شده است. در سال ۱۸۶۴ در این کشور ۱۸۰۰ کارخانه از این نوع وجود داشت. بطور منظم، در پائیز و زمستان، زنان و «جوانان»، بعبارت دیگر همسران، پسران و دختران مزرعه‌داران خرده‌پای مناطق مجاور، یعنى قشری بکلى بیگانه با ماشین را از کار در مزرعه برمى‌دارند و به کتان‌کوبى‌ها مى‌آورند تا ساقه‌های کتان را لای غلطک‌های کتان‌کوب بدهند. سوانحی که رخ می‌دهد، از لحاظ کمیت و کیفیت هر دو، کلا در تاریخ سیستم تولید ماشینى بیمانند است.   

بندهای مربوط به سوادآموزی در این قوانین با آنکه در کل حقیر مى‌نمایند اما بهر حال سوادآموزی ابتدائى را شرط اولیه و اجباری استخدام کودکان قرار مى‌دهند. موفقیت این بندها برای نخستین بار ثابت کرد که ترکیب آموزش و ورزش با کار یدی، و در نتیجه ترکیب کار یدی با آموزش و ورزش، امکان‌پذیر است. بازرسان کارخانه با پرسش از معلمان بزودی دریافتند که کودکان کارخانه‌رو با آنکه روزانه به اندازه نصف دانش‌آموزان عادی آموزش مى‌بینند به اندازه آنها، و اغلب بیشتر، مى‌آموزند. «این پدیده را مى‌توان با این واقعیت ساده توضیح داد که کودکان وقتى فقط نیمى از روز را در مدرسه باشند همیشه سرحال و تقریبا همیشه آماده و مشتاق یادگیری‌اند. سیستمى که این کودکان بر مبنای آن کار مى‌کنند، یعنى نصف روز کار یدی و نصف روز مدرسه، هر یک از این دو اشتغال را برای دیگری بصورت تفریح و استراحت درمى‌آورد. در نتیجه هر دو به خلق و خوی کودک بسیار بیشتر می‌سازند، تا حالتی که او مدام تنها به یکى از دو عمل گمارده می‌شود. کاملا روشن است که پسر بچه‌ای که تمام صبح را در مدرسه بوده نمى‌تواند، بخصوص در هوای گرم، پابپای پسر بچه دیگری که تازه و سردماغ از کار مى‌آید پیش برود».

 صنعت بزرگ چنان که دیدیم تقسیم کار مشخصه مانوفاکتور را، که در آن هر فرد مادام‌العمر اسیر دست و پا بستۀ یک کار جزء خاص است، از طرق فنى به کنار مى‌روبد. اما شکل کاپیتالیستی صنعت بزرگ نیز همین تقسیم کار را بصورت مهیب‌تری بازتولید مى‌کند؛ در کارخانه بمعنای درست آن با تبدیل کارگر به زائده جاندار ماشین، و در هر جای دیگری بیرون از کارخانه با استفاده پراکنده از ماشین و کارگر ماشین‌کار، و با وارد کردن کار زنان، کودکان و مردان غیرماهر بمنزله شالوده جدیدی برای تقسیم کار. در اینجاست که تناقض میان تقسیم کار مانوفاکتوری و ماهیت صنعت بزرگ کارخانه‌ای با شدت تمام بیرون مى‌زند. این تناقض بعنوان مثال خود را در این واقعیت دهشتناک ظاهر می‌کند که بخش بزرگى از کودکانى که در کارخانه‌ها و مانوفاکتورهای مدرن کار مى‌کنند از نخستین سال‌های عمر به انجام ساده‌ترین کارها میخکوب، و سالیان سال استثمار مى‌شوند، بدون آنکه هیچ نوع مهارت فنى به آنها آموخته شود که بعدها بتوانند، حتى در همان کارخانه، مفید واقع شوند.

آنچه در مورد تقسیم کار در درون کارگاه مانوفاکتوری صدق مى‌کند در مورد تقسیم کار در درون جامعه نیز صادق است. تا وقتى صنعت پیشه‌وری و مانوفاکتوری شالوده عمومی تولید اجتماعى را تشکیل مى‌دهند اینکه تولید‌کننده تابع تنها یک رشته شود، اینکه شاخه‌های گوناگون شغلش از یکدیگر تفکیک شوند، یک وجه ضروری پروسه رشد [تولید] است. بر همین پایه است که هر رشته تولیدی از راه تجربه شکل مناسب فنى خود را کسب مى‌کند، و بتدریج آنرا تکامل مى‌بخشد. سپس همین که این شکل به درجه‌ای از ثبات و قوام نائل آمد بسرعت بهمان صورت متحجر می‌شود.

صنعت بزرگ ماشینی حجابى که پروسه تولید انسان‌ها را بر خود آنان پوشیده مى‌داشت، و شاخه‌های مختلف خودروئیدۀ تولید را نه تنها برای اغیار بلکه حتى برای اصحاب محرمیت نیز بصورت رازی سر به مُهر درمى‌آورد، از هم درید. اصل محوری آن، یعنی مستقل دیدن هر پروسه تولید و تجزیه آن به عناصر [یا پروسه‌های] متشکله‌اش بی آنکه دغدغه‌اش در وهله اول توانائى یا عدم توانائی دست انسان برای انجام این پروسه‌های جدید باشد، باعث بوجود آمدن کل علوم تکنولوژیک مدرن شد. اشکال متنوع، متحجر و بظاهر نامرتبط پروسه تولید اجتماعى حال [یکی پس از دیگری] انحلال ‌یافتند و جای خود را به اشکال متکی بر کاربست آگاهانه و نقشه‌مند علوم طبیعى سپردند - کاربست‌هائی که بر حسب اثر مفید مطمح نظر در هر مورد، از طبقه‌بندی منظمی برخوردار بودند. بر همین قیاس تکنولوژی موفق به کشف آن چند شکل بزرگ و اساسى حرکت شد که، علیرغم همه تنوع ابزارهای مورد استفاده، حرکاتى هستند که بدن انسان در انجام هر عمل تولیدی الزاما باید بخود بگیرد؛ همان گونه که علم مکانیک نیز فریب پیچیدگى عظیم ماشین‌آلات مدرن را نمى‌خورد و این پیچیدگى را چیزی جز تکرار مداوم پروسه‌های ساده مکانیکى واحدی نمى‌بیند. صنعت مدرن در شکل موجودِ یک پروسه تولیدی هرگز بدیده شکل قطعى و نهائى آن نمی‌نگرد. بنابراین زیربنای فنى‌اش انقلابى است؛ حال آنکه همه شیوه‌های تولیدی پیش از آن ذاتا محافظه کار بودند. صنعت مدرن از طریق بکارگیری ماشین‌آلات، پروسه‌های شیمیائى و روش‌های دیگر نه تنها شالوده فنى تولید بلکه نقش کارگر در پروسه تولید، و ترکیب اجتماعى پروسه کار را نیز مدام دگرگون مى‌‌کند. لذا از این طریق در عین حال تقسیم کار درون اجتماع را نیز از ریشه متحول می‌سازد و توده‌های سرمایه و کارگر را بیوقفه از یک رشته به رشته دیگر تولید مى‌راند. پس صنعت بزرگ کارخانه‌ای اگر، از سوئی، دقیقا بدلیل ماهیتش، تنوع کار، سیلان نقش‌ها و تحرک کارگر در همه جهات را لازم مى‌آورد، از سوی دیگر، به اقتضای شکل کاپیتالیستی‌اش، همان تقسیم کار قدیم را با خصوصیات صلب متحجرش بازتولید مى‌کند. پیش از این دیدیم که این تناقض مطلق چگونه هر نوع سکون و آرامش، هر گونه ثبات و هر گونه امنیت را از زندگى کارگر سلب مى‌کند؛ چگونه وسایل کار را از چنگ کارگر درمی‌آورد، و بدینوسیله مدام او را در معرض این تهدید قرار می‌دهد که وسایل زندگی را نیز از کفَش خواهد ربود.و دیدیم که چگونه بر نقش تخصصى‌ او خط بطلان مى‌کشد، و بدین وسیله او را در معرض این تهدید مداوم قرار می‌دهد که به عنصری مازاد تبدیلش خواهد کرد. همچنین دیدیم که این تناقض چگونه همچون سیلى بنیان‌کن براه می‌افتد و در قالب قربانى گرفتن‌های مداوم از طبقه کارگر، گشاده‌دستى جنون‌آمیز در دوشیدن قوه کار، و آثار ویرانگر هرج و مرج اجتماعى ابراز وجود می‌کند. این وجه منفى قضیه است. اما اگر ضرورت تنوع کار در حال حاضر خود را از یک سو بصورت یک قانون طبیعى فائقه، و از طریق عمل کور و ویرانگر یک قانون طبیعی‌ اعمال مى‌کند که در همه جا به مانع برمی‌خورد، و فاجعه می‌آفریند، صنعت بزرگ از سوی دیگر با این فاجعه‌‌آفرینى‌ها دقیقا ضرورت برسمیت شناخته شدن تنوع کار و لذا ضرورت برسمیت شناخته شدن قابلیت کارگر برای انجام بیشترین تعداد انواع مختلف کار برای انسان‌ها را تبدیل به یک مساله مرگ و زندگی‌ می‌کند. این امکان تغییر نوع کار باید تبدیل به یک قانون عام تولید اجتماعى شود، و مناسبات موجود چنان تغییر یابند که امکان تحقق متعارف این قانون فراهم آید. صنعت بزرگ این مساله را برای جامعه تبدیل به مساله مرگ و زندگى می‌‌کند که آن پدیده شنیع، آن لشکر کارگرانى که بصورت لشکر احتیاط در فقر و تیره‌روزی نگاهداشته مى‌شوند تا برای رفع نیازهای متغیر استثمار کاپیتالیستی گاه احضار و گاه مرخص ‌‌شوند، جای خود را به فردی بدهد که قابلیت انطباق خود بر شرایط مختلف کاری و لذا قابلیت انجام انواع مختلف کار را دارد. و از این طریق انسان یکجانبه رشد یافته‌ای که محمل تنها یک نقش [یا فونکسیون] جزئى اجتماعی است جای خود را به انسانی با رشد ‌تمام و کمال  بدهد که نقش‌‌های مختلف اجتماعى برایش اشکال مختلف فعالیت‌هائی باشد که یکى پس از دیگری در پیش مى‌گیرد.

یکى از وجوه این پروسه تحول، که بر پایه شالوده‌ای که صنعت بزرگ فراهم ساخته بطور خودجوش سر بر آورده، تاسیس مدارس فنى و کشاورزی است. از دیگر وجوه آن تاسیس مدارس آموزش حرفه‌ای، یا هنرستان‌های صنعتی است که در آن فرزندان کارگران در زمینه تکنولوژی و کار عملى با آلات و ابزار مختلف تا حدودی آموزش مى‌بینند .

وضع قوانین در مورد کارخانجات، تا آنجا که محدود به تنظیم کار در کارخانه‌ها، مانوفاکتورها و غیره است، صرفا حمل بر مداخله در حق استثمار سرمایه مى‌شود. اما آنجا که صحبت از تنظیم کار موسوم به «خانگى» بمیان می‌آید،‌.این اقدام فورا حمله مستقیمى به حق ولایت والدین بر فرزندان، قلمداد مى‌شود. حقوق کودکان باید برسمیت شناخته مى‌شد. در گزارش نهائى کمیسیون اشتغال کودکان که در ۱۸۶۶ انتشار یافت آمده است: «بدبختانه از مجموعه شواهد بنحو دردناکى پیداست که کودکان، اعم از پسر و دختر، آنقدر که در مقابل والدین خود نیاز به محافظت دارند در مقابل هیچکس دیگر ندارند». سیستم استثمار نامحدود کار کودکان و کار موسوم به خانگى  تنها به این علت پا برجاست که والدین بی هیچ قید و شرط یا کنترلى، قادرند این اختیار بى‌ضابطه و زیانبار را بر فرزندان خردسال و آسیب‌پذیر خود اعمال کنند … والدین نباید از این قدرت مطلقه برخوردار باشند که فرزندان‌شان را تبدیل به یک ماشین صرف برای کسب فلان مقدار دستمزد در هفته کنند … لذا کودکان و جوانان در کلیه مواردی از این قبیل باید بتوانند در مقابل سوءاستفاده والدین از اختیار ولایت، اختیاری که قوای جسمانی‌ آنان را نارسیده به نابودی مى‌کشاند و موجب تنزل فکری و اخلاقى‌شان مى‌شود، این را حق طبیعی خود بدانند که از قانونگذاران طلب حمایت کنند» اما این سوءاستفاده از اختیار ولایت نبود که موجب استثمار مستقیم یا غیرمستقیم قوه کارهای نارسیده توسط سرمایه می‌شد، بلکه برعکس این شیوه استثمار کاپیتالیستی بود که با از میان بردن پایه اقتصادی ناظر بر اختیار ولایت، استفاده از این اختیار را به سوء‌‌استفاده از آن تبدیل کرده بود.

انحلال پیوندهای خانوادگى قدیم در چارچوب سرمایه‌داری هر اندازه کریه و نفرت‌انگیز جلوه کند، مع‌الوصف صنعت بزرگ مدرن، با نقش مهمی که به زنان، جوانان و کودکان از هر دو جنس در پروسه‌های اجتماعا سازمان‌یافتۀ تولید در خارج از حوزه اقتصاد خانگى تفویض می‌کند، پایه اقتصادی جدیدی برای شکل عالی‌تری از خانواده و مناسبات میان دو جنس بوجود مى‌آورد.

لزوم تعمیم قوانین کارخانه، یعنى تبدیل آنها از قوانین استثنائى مربوط به ریسندگى و بافندگى مکانیزه قوانین عامى برای کل تولید اجتماعى، چنان که دیدیم از سیر تکامل تاریخى صنعت بزرگ مدرن نشأت گرفت. زیرا بر اثر تکامل این صنعت است که شکل سنتى مانوفاکتور، صنایع پیشه‌وری و صنایع خانگى از بیخ و بن متحول مى‌گردد، مانوفاکتورها مدام به کارخانه و صنایع پیشه‌وری مدام به مانوفاکتور تبدیل می‌شوند، و بالاخره، حوزه‌های صنایع پیشه‌وری و خانگى ظرف مدتی که کوتاهی‌ آن بالنسبه حیرت‌آور‌ است مبدل به لانه‌های فقر و بدبختی مى‌شوند که در آنها استثمار کاپیتالیستی دست خود را برای ارتکاب مدهش‌ترین مظالم کاملا باز مى‌‌بیند. نهایتا دو عامل در بر هم زدن تعادل ترازو و تغییر اوضاع نقش تعیین‌کننده بازی می‌کند: اول، این تجربه، و تکرار مداوم آن، که سرمایه بمحض آنکه، حتى در نقاط انگشت‌شماری در مدارهای حاشیه‌ای اجتماع، مقید به قیود دولتى می‌شود، مى‌کوشد این قیود را در همه نقاط دیگر و به شیوه هر چه نامقیدتری جبران کند؛ و دوم، فریاد سرمایه‌داران برای برابری در شرایط رقابت، بعبارت دیگر برای برابری در قید و بندهائی که بر استثمار کار گذاشته می‌شود.

برای آنکه تصویری از وسعت قانون تنظیمات کارگاه‌ها بدست داده باشیم تعاریف مندرج در آنرا در زیر نقل می‌کنیم:

«کار پیشه‌وری: هر گونه کار دستی که بمنزله حرفه و بمنظور کسب منفعت مستقیم یا غیرمستقیم از طریق ساخت یک محصول یا بخشى از آن، و یا از طریق تغییر، تعمیر، تزئین، تکمیل، یا هر طریق دیگری در جهت آنکه محصول بصورت قابل فروش درآید، انجام مى‌گیرد».

«کارگاه: اطاق یا محلى است اعم از سرباز یا سرپوشیده که در آن کودک، جوان یا زنى به کار پیشه‌وری اشتغال، و فردی که کودک، جوان یا زن مزبور در استخدام اوست بر آن حق دسترسى و کنترل داشته باشد».

«شاغل: فردی است که تحت نظر استاد یا والد خود، بمعنائى که در این قانون تعریف مى‌شود، به هر گونه کار پیشه‌وری، اعم از اینکه در مقابل آن کار مزد دریافت کند یا نکند، مشغول باشد».

«والد: پدر یا مادر، ولى یا هر فردی است که حضانت یا اختیار…کودک یا فرد جوانى را در دست دارد».

بند ۷ که حاوی مجازات تخلف از احکام مربوط به استخدام کودکان، جوانان و زنان است، نه تنها صاحب کارگاه را، مستقل از اینکه والد کارگر باشد یا نباشد، مستحق مجازات اعلام مى‌کند، بلکه «والد، یا فردی که اختیاردار کودک، جوان یا زن است، و هر گونه منفعت مستقیمى از کار کودک، جوان یا زن مى‌برد» را نیز مشمول مجازات قرار مى‌دهد.

قانون تعمیم قوانین کارخانه که موسسات بزرگ را در بر مى‌گیرد بدلیل انبوهى از استثنا‌تراشى‌های از سر خباثت و سازش‌های جبونانه با کارفرمایان، نسبت به قانون کارخانه گامى به پس محسوب مى‌شود.

قانون تنظیمات کارگاه‌ها، با احکام بیمایه و حقیرش در زمینه موارد مشخص و جزئیات آنها، در دست مقامات محلى و شهری که عهده‌دار اجرای آن بودند همچون کلماتى بیجان بر روی کاغذ باقى ماند. در سال ۱۸۷۱ که پارلمان این اختیار را از ایشان سلب کرد تا به بازرسان کارخانه تفویض کند در واقع با یک چرخش قلم بیش از ۱۰۰۰۰۰ کارگاه و ۳۰۰ کوره‌پزخانه به حوزه مسئولیت بازرسان افزوده شد، و در عین حال کمال دقت بعمل آمد تا مبادا بیش از هشت کمک‌بازرس به کادر پرسنلی آنها، کادری که پیش از این افزایشِ مسئولیت نیز دچار کمبود پرسنل بود، اضافه شود.

یکى از آخرین کتاب‌ آبی‌هائی که در مورد معادن انتشار یافته گزارشى است بنام گزارش کمیته منتخب در مورد معادن، همراه با … شواهد، ٢٣ ژوئیه ١٨۶۶. این گزارش حاصل کار یک کمیته پارلمانى منتخب مجلس عوام است که اختیار احضار و بازپرسى از شهود را داشت. مجلد قطوری است به قطع رحلى، اما خود گزارش تنها پنج سطر از آنرا اشغال مى‌کند، که چکیدۀ آن اینست:

1-بکار گرفتن پسران خردسال ده ساله ببالا در معادن. کار در معادن، شامل رفت و آمد اجباری به معدن، معمولا  چهارده، پانزده ساعت، و در موارد استثنائى حتى بیشتر، یعنى از سه، چهار یا پنج صبح تا پنج و شش عصر، بطول می‌انجامد (شماره ۶، ۴۵۲، ۸۳). بزرگسالان در دو شیفت هشت ساعته کار مى‌کنند، اما در مورد پسران خردسال، بدلیل هزینه‌ای که این امر در بر دارد، چنین تناوبى وجود ندارد (شماره ۸۰، ۲۰۳، ۲۰۴). پسر بچه‌های کوچکتر عمدتا به کارِ  باز و بسته کردن دریچه‌های تهویه در قسمت‌های مختلف معدن گمارده مى‌شوند، و بزرگترها به کارهای سنگین‌تر از قبیل حمل ذغال و نظایر آن (شماره ۱۲۲، ۷۳۹، ۷۴۰). این تعداد ساعت کار در زیر زمین تا سنین بین هیجده تا بیست و دو سالگى که کار معدنچى بمعنای اخص کلمه به آنها داده مى‌شود ادامه مى‌یابد.از کودکان و جوانان در زمان حاضر نسبت به هر دوره‌ای در گذشته کار بیشتری کشیده می‌شود و بدرفتاری با آنها بیشتر شده است .معدنچیان تقریبا متفق‌القول خواستار تصویب یک قانون پارلمانى مبنى بر ممنوعیت بکار گرفتن کودکان زیر چهارده سال در معادن هستند.            2-سوادآموزی. کارگران معدن خواستار قانونى برای سواد‌آموزی اجباری فرزندان‌شان هستند، مانند قانونى که در مورد کارخانجات وجود دارد. کارگران معدن اعلام کرده‌اند بندهائى از قانون ۱۸۶۰ که اخذ گواهی‌نامه تحصیلى را شرط استخدام پسر بچه‌های ده تا دوازده ساله قرار مى‌دهد چیزی جز ظاهری فریبنده نیست.

۳- استخدام زنان. از سال ۱۸۴۲ زنان را به کار در زیرِ زمین وانمى‌دارند بلکه آنها را بر روی زمین به کارهائى از قبیل بار کردن ذغال و غیره، کشیدن بشکه‌های ذغال بطرف کانال‌ها و واگن‌های قطار، جدا کردن قطعات ریز و درشت ذغال و نظایر آن مى‌گمارند.

4-اوزان و مقیاسات مخدوش. یکى از خواسته‌‌های کارگران اینست که دستمزدهایشان بجای دو هفته یک بار بطور هفتگى، و بجای حجم بشکه ذغال بر حسب وزن بشکه پرداخت شود. کارگران همچنین خواستار حمایت قانونىدر مقابل اوزان مخدوش و نظایر آن هستند

5-  بازرسى معادن. تلفات ناشى از انفجار گاز تنها نگرانى کارگران نیست شماره ۲۳۴ و بعد از آن. کارگرهای ما از وضع تهویه در معادن خیلى شکایت داشتند … وضع تهویه بطور کلى بقدری خراب است که کارگرها بسختى مى‌توانند نفس بکشند. بعد از مدتى که در این کار باشند به درد هیچ کار دیگری نمى‌خورند. واقعیت اینست که در آن بخش معدن که من کار مى‌کنم کارگرها در نتیجه این وضع مجبور شده‌اند کارشان را رها کنند و خانه‌نشین شوند … بعضى‌شان هفته‌هاست که فقط بعلت وضع بد تهویه در جاهائى که تازه گازهای قابل انفجار هم وجود ندارد بیکارند … در معبرهای اصلى عموما هوا زیادست ولى کسى زحمت این را بخودش نمى‌دهد که این هوا را به جاهائى که کارگران مشغول کارند برساند.

سرمایه کارل مارکس

کتاب سرمایه کارل مارکس

مترجم :ایرج اسکندری به کوشش :عزیز اله علیزاده

ناشر:انتشارات فردوسی       چاپ اول:تهران1379

خلاصه کننده: منا بهزادفر

             خلاصه از بخش هشتم تا فصل پنجم

فصل هشتم حدود روزکار

ما بنا را بر این گذاشتیم که قوه کار به قیمتی منطبق بر ارزشش خرید و فروش مى‌شود. ارزش قوه کار را، مثل ارزش هر کالای دیگر، مدت کار لازم برای تولید آن تعیین مى‌کند. اگر تولید وسایل زندگی که کارگر روزانه بطور متوسط بمصرف مى‌رساند ۶ ساعت وقت ببرد، او باید روزانه بطور متوسط ۶ ساعت کار کند تا قوه کارش را تولید کند بنابراین، با فرض ثابت بودن سایر عوامل، کمیت معلومى است. اما معلوم بودن این کمیت بمعنای معلوم بودن طول خود روزکار نیست.

فرض کنیم خط B Aنماینده طول مدت کار لازم باشد؛ مثلا ۶ ساعت. حال اگر کار به اندازه ۱، ۳ یا ۶ ساعت فراتر ازAB امتداد یابد سه خط دیگر بصورت زیر خواهیم داشت:

                                                                                                                                                   روزکار ۱                              A-------------B---C

          روزکار ۲                       A-------------B------C                                                     

          روزکار ۳                A-------------B------------C                                             

این سه خط جدید نماینده سه روزکار مختلف ۷، ۹ و ۱۲ ساعته‌اند. BC یعنى امتداد AB نماینده طول مدت کار اضافه است. از آنجا که کل روزکار عبارتست ازAC = AB + BC ٬‌ طول آن با مقدار متغیرBC تغییرمی‌کند. از آنجا که AB مقدار معلومى است، نسبت BC به AB  را همواره می‌توان محاسبه کرد . که در سه روزکار مختلف بالا به ترتیب یک ششم ، ۵۰ و ۱۰۰ درصد است. اما نرخ ارزش اضافه به تنهائى طول روزکار را بما نمى‌دهد. این نرخ مى‌تواند ۱۰۰ درصد باشد، و طول روزکار ۸، ۱۰، ۱۲ ساعت یا بیشتر. نرخ ۱۰۰ درصد نشان مى‌دهد که دو جزء تشکیل دهندۀ روزکار یعنى مدت کار لازم و مدت کار اضافه از طول مساوی برخوردارند، اما نشان نمى‌دهد که طول هر یک چقدر است. ص291-295

روزکار با آنکه کمیت ثابتى نیست و سیال است، اما، از سوی دیگر، تنها در حدود معینى هم مى‌تواند تغییر کند.  اما در شیوه تولید کاپیتالیستی این کار لازم تنها مى‌تواند بخشى از روزکار را تشکیل دهد، و کل روزکار هرگز نمى‌تواند به این حد‌اقل نزول کند. از سوی دیگر، روزکار بطور قطع حداکثری دارد، یعنى طول آن نمى‌تواند از حد معینى تجاوز کند. این حد‌اکثر منوط به دو چیز است. اولا، محدود به حدود جسمانى قوه کار است. یک انسان در طول ۲۴ ساعت شبانه ‌روز مقدار معینى از رمقی که در وجودش هست را مى‌تواند مایه بگذارد. . مدت زمانی‌ که کارگر کار مى‌کند مدت زمانى است که طى آن سرمایه‌دار قوه کاری را که از او خریده بمصرف مى‌رساند. اگر کارگر مدت زمانى را که به این صورت در اختیار دارد برای خود صرف کند جیب سرمایه‌دار را زده است. ص316-319

لذا سرمایه‌دار به قانون مبادله کالاها متوسل مى‌شود. او نیز مانند هر خریدار دیگر در پی آنست که بیشترین نفع ممکن را از ارزش استفاده کالائی که خریده است ببرد.ص321

فرض کنیم روزکار شامل ۶ ساعت کار لازم و ۶ ساعت کار اضافه باشد. در این صورت کارگر آزاد در هر هفته ۶×۶ یا ۳۶ ساعت کار اضافه بدست سرمایه‌دار مى‌دهد. مثل اینست که در هفته ۳ روز را برای خود و ۳ روز را به رایگان برای سرمایه‌دار کار کند. اما این واقعیت مستقیما بچشم نمى‌آید، زیرا در این مورد کار اضافه و کار لازم با یکدیگر مخلوطند،

 سرمایه ثابت یعنى وسایل تولید را وقتى از دیدگاه پروسه تولید ارزش اضافه در نظر بگیریم تنها برای این وجود دارند که کار جذب کنند و با هر قطره کار، به همان نسبت مقداری کار اضافه بوجود آورند.ص328-329

 روزکار چیست؟ پاسخ خود سرمایه به این سوالات چنین است: روزکار شامل تمام ۲۴ ساعت شبانه ‌روز است منهای چند ساعت استراحتى که بدون آن قوه کار مطلقا قادر به از سر گرفتن خدمات خود نیست. لذا بدیهى است که کارگر چیزی جز قوه کار مادام‌العمر نیست، و بنابراین تمام وقتی که در اختیار دارد از نظر طبیعى و حقوقى وقت کار محسوب می‌شود و باید به ارزش‌افزائی سرمایه اختصاص داده شود. وقت برای تحصیل علم، برای رشد فکری، برای انجام کارهای اجتماعى، برای تحقق استعدادهای جسمى و روحى، حتى برای استراحت روز یکشنبه نیست .ص335

اما سرمایه با تمایل کور و بى حد و حصر خود به کشیدن کار اضافه، نه تنها حدود اخلاقى بلکه حتى حدود فیزیکى روزکار را نیز زیر پا می‌گذارد. سرمایه وقت رشد، پرورش و حفظ سلامت جسمانى را غصب می‌کند. اینجا دیگر این حفظ قوه کار در حالت نرمال آن نیست که حدود روزکار را تعیین می‌کند بلکه، برعکس، صَرف حداکثر ممکن قوه کار در روز (و مهم نیست تا چه حد بیمارگونه، اجباری و دردناک) است که حدود مدت استراحت کارگر را تعیین می‌کند. برای سرمایه مهم نیست که قوه کار چقدر عمر می‌کند. تنها چیزی که برایش مهم است خیلی ساده حداکثر کاری است که طی یک روز کار می‌توان از قوه به فعل درآورد. سرمایه با کوتاه کردن عمر قوه کار به این هدف می‌رسد. بنابراین تولید کاپیتالیستى، که اساسا چیزی جز تولید ارزش اضافه یا جذب کار اضافه نیست.

 اما ارزش قوه کار متضمن ارزش کالاهای لازم برای بازتولید کارگر، یا بعبارت دیگر تداوم موجودیت طبقه کارگر است. پس اگر افزایش غیرطبیعى طول روزکار،چیزی که سرمایه با گرایش شدید و بى حد و حصر خود به ارزش‌افزائی الزاما در طلبش می‌کوشد  ،باعث کوتاه شدن عمر فرد کارگر و لذا کوتاه شدن کل مدت موجودیت قوه کار اومی شود، این فرسایش باید با سرعت بیشتری جبران شود. درنتیجه بازتولید قوه کار گران‌تر تمام خواهد شد ،همانطور که یک ماشین هم هر چه با سرعت بیشتری مستهلک شود و از میان برود سهمی از ارزش آن که در یک روز باید بازتولید شود افزایش مى‌یابد. بدین ترتیب بنظر می‌رسد که نفع خود سرمایه بسوی روزکار نرمال اشاره دارد.

با پیدایش صنعت بزرگ‌ ‌کارخانه‌ای ‌در اواخرقرن هیجدهم  یعنی پس از قرن‌ها که سرمایه  کوشیده بود روزکار را به حداکثر نرمال آن، و از آنهم فراتر تا حد ۱۲ ساعتِ روز طبیعى، امتداد دهد.

فصل  نهم نرخ و مقدار کل ارزش اضافه

 

ما در این فصل نیز مانند فصول گذشته ارزش قوه کار، و لذا طول آن بخش از روزکار که برای باز‌‌‌تولید و ابقای خود قوه کار لازم است را مقدار معین و ثابتی فرض مى‌کنیم. با این ‌فرض، و با دانستن نرخ ارزش اضافه، مقدار کل ارزش اضافه‌ای که کارگر در مدت زمان معینی برای سرمایه‌دار ایجاد می‌کند ،بدست می‌آید. اگر بعنوان مثال، کار لازم ۶ ساعت در روز باشد، و در قالب مقدار طلائى معادل ۳ شیلینگ نمود یابد، آنگاه ۳ شیلینگ عبارت از ارزش روزانه قوه کار یا ارزش سرمایه بکار افتاده در خرید یک واحد قوه کار است. حال اگر، علاوه بر این، نرخ ارزش اضافه را ۱۰۰ درصد فرض كنيم، این ۳ شیلینگ سرمایه متغیر ارزش اضافه‌ای بمقدار ۳ شیلینگ، بعبارت دیگر کارگر هر روز ارزش اضافه‌ای به مقدار ۶ ساعت، ایجاد می‌کند. اما سرمایه متغیر بیان پولى ارزش کل قوه کارهائى است که سرمایه‌دار همزمان بکار می‌گیرد. ارزش این سرمایه متغیر بدین ترتیب برابر است با ارزش متوسط یک واحد قوه کار ضربدر تعداد قوه کارهای همزمان بکار گرفته شده. بنابراین اگر ارزش قوه کار ثابت باشد، مقدار سرمایه متغیر به نسبت مستقیم تعداد کارگرانى که همزمان بکار گرفته می‌شوند تغییر می‌کند. اگر ارزش روزانه یک واحد قوه کار ۳ شیلینگ باشد، آنگاه سرمایه‌ای معادل ۳۰۰ شیلینگ باید بکار انداخته شود تا روزانه ۱۰۰ کارگر را استثمار کند، یابطور کلی سرمایه‌ای معاد ۳n [یعنی ۳ × n ] شیلینگ باید بکار انداخته شود تا روزانه n واحد قوه کار را استثمار کند.

بدین ترتیب مقدار کل ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود برابر است با ارزش اضافه‌ای که از روزکار یک کارگر بدست می‌آید ضربدر تعداد کارگران بکار گرفته شده. اما از آنجا که مقدار کل ارزش اضافه‌ای که یک کارگر تولید می‌کند را (با فرض معین بودن ارزش قوه کار) نرخ ارزش اضافه تعیین می‌کند، قانون زیر بدست می‌آید: مقدار کل ارزش اضافه تولید شده برابرست با مقدار سرمایه متغیر بکار افتاده ضربدر نرخ ارزش اضافه، يا بعبارت دیگر مقدار کل ارزش اضافه برابرست با تعداد قوه کارهائى که همزمان بوسیله یک سرمایه‌دار استثمار می‌شوند ضربدر درجه استثمار هر يك.

اگر مقدار کل ارزش اضافه را با E، ارزش اضافه‌ای که هر یک کارگر در یک روز متوسط بدست می‌دهد را با e ، سرمایه متغیری که برای خرید یک واحد قوه کار در یک روز بکار می‌افتد را با m، کل سرمایه متغیر را با M، و ارزش یک قوه کار متوسط را با a، درجه استثمار آن  یعنی    را با  و تعداد کارگران بکار گرفته شده را با n نشان دهیم، خواهیم داشت:

 

E

 


فرض ما همه جا این خواهد بود که، اولا، ارزش یک واحد متوسط قوه کار ثابت است و ثانیا کارگرانى که سرمایه‌دار بکار می‌گیرد همه کارگرانی با مهارت متوسطند. یقینا حالات استثنائى وجود دارد که در آنها ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود به نسبت تعداد کارگران استثمار شونده افزایش نمی‌یابد، ولى در آن صورت ارزش قوه کار هم ثابت نمی‌ماند. بنابراین در تولید یک مقدار معین ارزش اضافه بروز کاهش در مقدار یک عامل می‌تواند با بروز افزایش در مقدار عامل دیگر جبران شود. اگر سرمایه متغیر کاهش یابد و در عین حال نرخ ارزش اضافه به همان نسبت افزایش یابد، حجم ارزش اضافه ثابت مى‌ماند. اگر سرمایه‌دار، بنا بر فرض قبلى ما، باید ۳۰۰ شیلینگ بکار اندازد تا ۱۰۰ کارگر را در روز استثمار کند، و اگر نرخ ارزش اضافه ۵۰ درصد باشد، این ۳۰۰ شیلینگ سرمایه متغیر نیز ارزش اضافه‌ای معادل ۱۵۰ شیلینگ، یا ۳ ×۱۰۰ ساعت کار، بدست می‌دهد. اگر نرخ ارزش اضافه دو برابر شود، یعنی روزکار بجای ٩ ساعت (۶ ساعت کار لازم و ۳ ساعت کار اضافه) به ۱۲ ساعت ( ۶ ساعت کار لازم و ۶ ساعت کار اضافه) افزایش یابد، و در عین حال سرمایه متغیر به نصف یعنى به ۱۵۰ شیلینگ کاهش یابد، این سرمایه متغیر نیز ارزش اضافه‌ای معادل ۱۵۰ شیلینگ، یا ۶×۵۰ ساعت کار، بدست خواهد داد. بنابراین کاهش سرمایه متغیر می‌تواند با افزایشى به همان نسبت در درجه استثمار قوه کار جبران شود. بعبارت دیگر کاهش تعداد کارگران بکار گرفته شده از طریق افزایشى بهمان نسبت در ساعات کار روزانه آنها قابل جبران است. لذا می‌توان گفت عرضه [یا مقدار کل] کاری که سرمایه از گرده کارگران می‌کشد تا حدودی مستقل از عرضه یا تعداد کل کارگران[استثمار شونده است و برعکس، اگر نرخ ارزش اضافه کاهش یابد اما مقدار سرمایه متغیر، بمعنای تعداد کارگران بکار گرفته شده به همان نسبت افزایش یابد مقدار کل ارزش اضافه ثابت می‌ماند.

با اینهمه، جبران کاهش تعداد کارگران، یعنى جبران کاهش مقدار سرمایه متغیر، از طریق افزایش نرخ ارزش اضافه، یعنى افزایش طول روزکار، حدود و ثغوری دارد که فرارفتن از آن ممکن نیست.

از اینکه مقدار کل ارزش اضافه بستگی به دو عامل نرخ ارزش اضافه و مقدار سرمایه متغیر بکار افتاده دارد، قانون سومى نتیجه می‌شود: اگر نرخ ارزش اضافه، یعنى درجه استثمار قوه کار و ارزش قوه کار، یعنى مدت کار لازم مقادیر معلومی باشند، بدیهى است که هر چه سرمایه متغیر بزرگتر باشد مقدار ارزش و ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود بزرگتر است.

اگر نرخ ارزش اضافه و ارزش قوه کار ثابت باشد، مقادیر مختلف ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود به نسبت مستقیم مقادیر مختلف سرمایه‌های متغیر بکار افتاده تغییر می‌کند. حال می‌دانیم که سرمایه‌دار سرمایه خود را به دو بخش تقسیم می‌کند. یک بخش را خرج وسایل تولید می‌کند، که بخش ثابت سرمایه‌اش را تشکیل می‌دهد، و بخش دیگر را خرج قوه کار زنده می‌کند، که بخش متغیر سرمایه‌اش را تشکیل می‌دهد. بر اساس یک شیوه تولید معین، نسبت تقسیم سرمایه به سرمایه ثابت و متغیر در شاخه‌های مختلف تولید متفاوت است، و در یک شاخه معین تولید نیز بسته به تغییراتی که در شالوده فنی تولید و در چگونگی پیوند اجتماعی پروسه‌های مختلف تولید رخ می‌دهد، تغییر می‌کند. اما نسبت بین بخش‌ ثابت و بخش متغیر یک سرمایۀ معین هر چه باشد، خواه ۱ به ۲ باشد خواه ۱ به ۱۰ و خواه [بطور کلی]  ۱ به x  بر قانونى که در بالا مطرح شد بى‌تاثیر است. زیرا ارزش سرمایه ثابت مجددا در ارزش محصول ظاهر می‌شود اما در ارزش جدیدی که تولید می‌شود، یعنی در محصول ارزشىِ پروسه تولید وارد نمى‌شود. برای بکار واداشتن ۱۰۰۰ ریسنده مواد خام، دوک و غیرۀ بیشتری لازم است تا برای بکار واداشتن ۱۰۰ ریسنده. ارزش این وسایل تولیدِ بیشتر می‌تواند بالا رود، پائین آید، ثابت بماند، کمتر باشد، بیشتر باشد، اما این تغییرات هیچ تاثیری بر پروسه ایجاد ارزش اضافه توسط قوه کارهائى که این وسایل را بحرکت در‌می‌آورند ندارد. بنابراین قانونى که در بالا  گفته شد به این صورت درمی‌آید: با فرض ثابت بودن ارزش قوه کار و یکسان بودن درجه استثمار توسط سرمایه‌های مختلف، مقدار ارزش‌ها و ارزش اضافه‌هائى که بوسیله این سرمایه‌ها تولید می‌شود به نسبت مستقیم اندازۀ جزء متغیر آنها، یعنى آن بخش‌شان که تبدیل به قوه کار زنده شده است، تغییر می‌‌کند.

از تحلیلى که تا اینجا از تولید ارزش اضافه ارائه داده شد نتیجه گرفته می‌شود که هر مبلغ پول، یا ارزش، را نمی‌توان بدلخواه تبدیل به سرمایه کرد. در واقع خود این تبدل نیازمندبه وجود حداقل معینى پول یا ارزش مبادله در دست دارنده صاحب ‌پول یا صاحب ‌کالا است. حداقل سرمایه متغیر عبارت از قیمت تمام شده یا هزینه تولیدیک واحد قوه کار است که در تمام طول سال و بطور مستمر در هر روز برای تولید ارزش اضافه بکار گرفته می‌شود. اگر این کارگر صاحب وسایل تولید خود بود و به یک زندگى کارگری قانع بود، می‌توانست با مدت کار لازم برای باز‌تولید وسایل زندگی خود یعنی با مثلا ٨ ساعت کار در روز خود را اداره کند. که در آن صورت او به وسایل تولیدی که تنها برای ٨ ساعت کار لازم است نیاز می‌داشت. اما سرمایه‌دار که او را وامی‌دارد تا علاوه بر این ٨ ساعت مثلا ۴ ساعت هم کار اضافه کند، مبلغ پول اضافى برای تهیه وسایل تولید اضافى نیاز دارد. اما بنا بر فرض٬ مبنى بر کشیدن ۴ ساعت کار اضافه و لازم بودن ۸ ساعت کار برای یک زندگی کارگری سرمایه‌دار مجبور است نه یک کارگر بلکه دو کارگر را بکار گیرد تا از محل ارزش اضافه‌ای که روزانه صاحب می‌شود در سطح یک کارگر، و نه بالا‌تر از آن، زندگى یعنى صرفا رفع احتیاج کند. در این حالت هدف او از تولید صرفا تامین زندگیش است و نه ثروت‌اندوزی، حال آنکه ثروت‌اندوزی در تولید کاپیتالیستى مفروض و مستتر است. لذا او برای آنکه بتواند صرفا دو برابر بهتر از یک کارگر معمولى زندگى کند، و همچنین نیمى از ارزش اضافه تولید شده را تبدیل به سرمایه کند، باید تعداد کارگران و حداقل سرمایه بکار انداخته را هشت برابر کند. سرمایه‌دار طبعا می‌تواند، مانند کسى که برای خود کار می‌کند، مستقیما در پروسه تولید شرکت جوید، سرمایه‌دار مراقب است که کارگر کارش را بطور شایسته و با فشردگی‌ بایسته به انجام برساند.

بعلاوه، سرمایه بصورت رابطه‌ای جابرانه درآمد،  طبقه کارگر را مجبور می‌کند بیش از حد لازم برای رفع مایحتاج محدود زندگیش کار کند.

فصل دهم  مفهوم ارزش اضافه نسبی  

ما تا اینجا آن بخش از روزکار را که صرفا ارزش معادل ارزش پرداخت شده از  جانب سرمایه‌دار بابت قوه کار را تولید می‌کند مقدار ثابتى در نظر گرفته‌ایم؛ که تحت شرایط معین تولیدی و در مرحله معینى از توسعه اقتصادی جامعه چنین نیز هست. کارگر چنان که دیدیم ممکن است ۲ یا ۳ یا ۴ یا ۶ یا هر تعداد ساعت بیش از این، یعنى بیش از کار لازمش، کار کند. نرخ ارزش اضافه و طول روزکار بستگى به این داشت که طول این مدت زمان اضافه چقدر باشد. با آنکه مدت کار لازم ثابت بود دیدیم که در عوض طول کل روزکار متغیر است. حال روزکاری را در نظر بگیریم که هم طول آن و هم نحوه تقسیمش به کار لازم و کار اضافه معین باشد. فرض کنیم کل خط AC ٬ یعنی A B C ، نماینده یک روزکار مثلا ۱۲ ساعته، خط AB نماینده ۱۰ ساعت کار لازم و خط BC نماینده ۲ ساعت کار اضافه باشد. حال سوال اینست: چگونه می‌توان بر تولید ارزش اضافه، بعبارت دیگر بر طول کار اضافه، افزود، بدون اینکه، بر طول خط AC افزوده شود؟  در اینجا با آنکه دو حد ابتدائى و انتهائى روزکار، یعنى A و  C، ثابت‌اند، اما بنظر می‌رسد بتوان طولBC را اگر نه از طریق امتداد آن در ورای نقطه پایانش یعنى C (که در عین حال نقطه پایان روزکار AC نیز هست) باری از راه عقب راندن نقطه آغازش یعنى B در جهت  A، افزایش داد. فرض کنید B 'B  در    خط  A B ' B C  مساوی نصف BC یعنی مساوی ۱ ساعت کار باشد. حال اگر در خط  AC، یعنى روزکار ۱۲ ساعته، نقطه B را به 'B منتقل کنیم، BC تبدیل به B'C می‌شود، یعنى کار اضافه نیم برابر افزایش می‌یابد، از ۲ ساعت تبدیل به ۳ ساعت می‌شود، و روزکار هم همان ۱۲ ساعت سابق باقى می‌ماند. اما واضح است که این بلند‌تر شدن مدت کار اضافه و تبدیل شدن آن ازBC به B'C ٬ از ۲ ساعت به ۳ ساعت، بدون کوتاه‌تر شدن همزمان مدت کار لازم و تبدیل شدن آن ازAB به ' AB، از ۱۰ساعت به ۹ ساعت، ممکن نیست. بعبارت دیگر بلند‌تر شدن کار اضافه متناظر با کوتاه‌تر شدن کار لازم است. و این بدان معناست که بخشى از مدت کار که قبلا بطور واقعی بنفع خود کارگر صرف می‌شد اکنون تبدیل به مدت کاری می‌شود که بنفع سرمایه‌دار صرف مى‌شود. بدین ترتیب تغییری پدید می‌آید، اما نه در طول روزکار، بلکه در نحوه تقسیم آن به مدت کار لازم و مدت کار اضافه. بدیهى است که هر گاه طول روزکار و ارزش قوه کار معین باشند طول مدت کار اضافه معین خواهد بود. ارزش قوه کار، یا مدت کار لازم برای تولید قوه کار، مدت کار لازم برای بازتولید این ارزش را تعیین می‌کند. اگر یک ساعت کار در نیم شیلینگ نمود یابد، و ارزش یک روز قوه کار ۵ شیلینگ باشد، کارگر باید ۱۰ ساعت در روز کار کند تا ارزشى که سرمایه‌دار بابت قوه کار او پرداخته است را جبران نماید . اگر ارزش این وسایل معلوم باشد ارزش قوه کار او را می‌توان محاسبه کرد،۱ و اگر ارزش قوه کار او معلوم باشد مدت کار لازمش را می‌توان محاسبه کرد. اما مدت کار اضافه از کم کردن مدت کار لازم از طول کل روزکار بدست می‌آید؛ به این صورت که اگر ۱۰ ساعت را از ۱۲ ساعت کم کنیم ۲ ساعت کار اضافه باقى می‌ماند. و در این حالت بسادگى نمی‌توان دریافت که چگونه ممکن است کار اضافه، تحت شرایط ثابت و معین، از ۲ ساعت بیشتر شود.   ارزش اضافه‌ای که از طریق بلندتر شدن روزکار تولید می‌شود را ارزش اضافه مطلق می‌نامند. و در مقابل، ارزش اضافه حاصل از کوتاه شدن مدت کار لازم را ارزش اضافه نسبی.   ارزش یک کالا را تنها مقدار کاری که شکل نهائی کالا را به آن می‌بخشد تعیین نمی‌کند، بلکه مقدار کاری که در وسایل تولید کالا جایگزین است نیز در تعیین ارزش آن نقش دارد. مثلا ارزش یک جفت کفش فقط بستگى به کار کفاش ندارد، بلکه به ارزش چرم، واکس، نخ و غیره نیز بستگى دارد. پس تنزل ارزش قوه کار نتیجه افزایش بارآوری کار و متناظر با آن، ارزان‌تر شدن کالاها در صنایعى که وسایل  و مواد و مصالح کار یعنى عناصر فیزیکى سرمایه ثابت که برای تولید وسایل زندگی  لازمند را تولید می‌کنند نیز هست. ارزان‌ شدن کالا طبعا فقط باعث تنزلى نسبى در ارزش قوه کار می‌شود، و این تنزل با میزان دخیل بودن آن کالا در بازتولید قوه کار نسبت مستقیم دارد. پیراهن، بعنوان مثال، یک وسیله ضروری زندگی است، اما تنها یک وسیله ضروری در میان وسایل ضروری بسیار است. حال آنکه مجموعه وسایل ضروری زندگی  مشتمل بر کالا‌های گوناگونى است که هر یک محصول یک صنعت جداگانه‌اند، و ارزش هر یک از آنها یکی از عناصر تشکیل دهنده ارزش قوه کار است. ارزش قوه کار با کاهش مدت کار لازم برای باز‌تولید این ارزش کاهش می‌یابد. مقدار کل کاهش مدت کار لازم برابرست با جمع کل کاهش‌های مختلف مدت کار که در آن رشته‌های صنعتى گوناگون و مجزا بوقوع پیوسته است. در اینجا ما این نتیجه کلى را بمنزله یک نتیجه بلاواسطه یا یک هدف مستقیم در هر مورد خاص در نظر می‌گیریم. سرمایه‌داری که از روش تولید پیشرفته‌تر استفاده می‌کند بخش بزرگتری از روزکار را به کار اضافه اختصاص می‌دهد تا سرمایه‌داران دیگر در همان رشته. او همان کاری را می‌کند که سرمایه بطور کلی وقتى اقدام به تولید ارزش اضافه نسبى می‌‌کند انجام می‌دهد. اما، از سوی دیگر، با عمومیت یافتن روش جدید تولید، آن ارزش اضافۀ اضافى از دست می‌رود، زیرا در آن موقع تفاوت میان ارزش انفرادی و ارزش اجتماعى کالای ارزان شده از میان می‌رود. این قانون واحد که ارزش کالا را مدت کار مصروف در تولید آن تعیین می‌کند به دو نحو متفاوت به ادراک تک سرمایه‌داری که روش تولید جدید را برای اولین بار بکار می‌گیرد و به ادراک رقبای او در‌مى‌آید. اولی آنرا بصورت اجبار به اینکه باید کالایش را به قیمتى ارزان‌تر از ارزش اجتماعى آن بفروشد احساس می‌کند، و رقبای او آنرا بصورت قانون قهری رقابت که مجبورشان می‌کند روش جدید را اتخاذ کنند.  لذا کل این پروسه سرانجام هنگامى بر نرخ عمومى ارزش اضافه تاثیر می‌گذارد که افزایش بارآوری کار در آن رشته‌هائى از تولید صورت گرفته و آن کالاهائى را ارزان‌تر کرده باشد که در فراهم آوردن وسایل ضروری زندگی  سهمى دارند و لذا جزو عناصر دهنده ارزش قوه کارند.                                 ارزش کالاها با بارآوری کار نسبت معکوس دارد. ارزش قوه کار نیز چنین است، زیرا به ارزش کالاها بستگى دارد. اما ارزش اضافه نسبى با بارآوری کار نسبت مستقیم دارد، بعبارت دیگر هم‌جهت با آن کاهش و افزایش می‌یابد. با فرض ثابت بودن ارزش پول، یک روزکار متوسط اجتماعىِ ۱۲ ساعته همواره همان ۶ شیلینگ ارزش جدید را تولید می‌کند، مستقل از اینکه نسبت تقسیم این مبلغ میان ارزش اضافه و دستمزد چگونه باشد. اما اگر در نتیجه افزایش بارآوری ارزش وسایل زندگی نزول کند، و از این طریق ارزش یک روز قوه کار از ۵ شیلینگ به ۳ شیلینگ کاهش یابد، ارزش اضافه از ۱ شیلینگ به ۳ شیلینگ افزایش خواهد یافت. زیرا قبلا برای باز‌تولید ارزش قوه کار ۱۰ ساعت لازم بود و اکنون ۶ ساعت لازم‌ است. چهار ساعت وقت آزاد شده است، که می‌تواند به قلمرو کار اضافه ملحق شود. حاصل آنکه٬ سرمایه‌ انگیزه‌ و کششی ذاتى، به سوی افزایش بارآوری کار دارد برای آنکه کالاها را ارزان کند و از طریق ارزان کردن کالاهاخود کارگر را ارزان کند.   

 ارزش مطلق یک کالا برای سرمایه‌دار تولیدکنندۀ آن امری کاملا بی اهمیت است و علاقه او را برنمی‌انگیزد. آنچه علاقه او را بر مى‌انگیزد صرفا ارزش اضافه‌ای است که در آن کالا جایگزین است، و با فروش آن کالا متحقق می‌شود. تحقق ارزش اضافه الزاما متضمن برگشت ارزش بکار افتادۀ اولیه است. حال با توجه به اینکه ارزش اضافه نسبى به نسبت مستقیم رشد بارآوری کار افزایش می‌یابد - در حالیکه ارزش کالاها با رشد بارآوری دقیقا نسبت معکوس دارد - و با توجه به اینکه پروسه واحدی باعث ارزان شدن کالاها و در عین حال افزایش ارزش اضافۀ موجود در آنها می‌شود، این معما که چرا سرمایه‌دار، که تنها دغدغه‌اش تولید ارزش مبادله است، مدام تلاش می‌کند ارزش مبادله کالاها را تنزل دهد، جواب خود را می‌گیرد.

 فصل  یازدهم    همکاری

تولید کاپیتالیستى   از زمانى آغاز می‌شود که هر سرمایه تعداد نسبتا زیادی کارگر را همزمان بکار مى‌گیرد، و در نتیجه پروسه کار در مقیاس وسیعى جریان مى‌یابد و مقدار نسبتا زیادی محصول بدست مى‌دهد. با هم کار کردن تعداد زیادی کارگر، در یک زمان، در یک مکان و برای تولید یک نوع کالای معین تحت فرمان یک سرمایه‌دار معین، از لحاظ تاریخى و معنائی هر دو سرآغاز تولید کاپیتالیستى را تشکیل می‌دهد.

تفاوت در ابتدا تفاوتى صرفا کمى است. دیدیم که ارزش اضافه‌ای که یک سرمایه معین تولید می‌کند برابرست با ارزش اضافه‌ای که هر فرد کارگر تولید می‌کند ضرب در تعداد کارگر همزمان بکار گرفته شده. تعداد کارگر بخودی خود بر نرخ ارزش اضافه، یا درجه استثمار قوه، کار بى‌‌‌‌تاثیر است. هر گونه تغییر کیفى در پروسه کار نیز، بطور کلی، به محصول آن پروسه بر حسب ارزش  کاملا بیربط است؛ و این از ماهیت ارزش نشأت می‌گیرد. اگر یک روزکار ١٢ ساعته در ۶ شیلینگ تجسم یابد، ۱۲۰۰ روزکار ١٢ ساعته در ۶ × ۱۲۰۰ شیلینگ تجسم خواهد یافت. در مورد دوم ۱۲۰۰× ١٢ ساعت کار در محصول تجسم می‌یابد و در مورد اول ١٢ ساعت کار. در تولید ارزش، فلان تعداد کارگر در حکم صرفا فلان تعداد تک کارگر است، و لذا اینکه ۱۲۰۰ کارگر جدا از هم کار کنند و یا با هم و تحت فرمان یک سرمایه‌دار، بر مقدار ارزشى که تولید می‌شود بی‌‌‌تاثیر است.

با اینهمه، تا حدودی تغییراتی رخ مى‌دهد. کاری که در ارزش مادیت می‌یابد کار با کیفیت متوسط اجتماعى، و لذا عبارت از فعال شدن قوه کار متوسط است. اما هر کمیت متوسطى صرفا میانگین تعدادی کمیت‌های جداگانه‌ است که ازنظرکیفی یکسان و کمی نایکسان‌اند.

وسایل تولید وقتى مشترکا بمصرف مى‌رسند کسر کوچکتری از ارزش خود را به هر واحد محصول انتقال می‌دهند؛ به این علت که کل ارزشى که انتقال می‌دهند بر تعداد بیشتری محصول تقسیم می‌شود، و به این علت که ارزش خودشان هر چند بطور مطلق بیشتر از ارزش وسایل تولید پراکنده و جدا از هم است، اما بطور نسبى، یعنی اگر از زاویه وسعت حوزه عمل و تاثیرشان نگاه کنیم، کمتر از آن است. این باعث می‌شود ارزش بخشى از سرمایۀ ثابت افت کند و ارزش کل کالا نیز پائین ‌‌آید؛ انگار که وسایل تولید ارزان‌تر تمام شده باشند. این صرفه‌جوئى در کاربرد وسایل تولید تماما نتیجه مصرف جمعى آنها توسط عده زیادی کارگر در پروسه کار است. بعلاوه، وسایل تولید متمرکز و مشترک، حتى وقتی کارگران متعددی که گرد هم آورده شده‌اند یکدیگر را در کار یاری نمى‌دهند بلکه صرفا در کنار هم کار می‌کنند، این خصلت خود که شرط لازم کار اجتماعى‌اند را حفظ می‌کنند؛ و این خصلتی است که وجه تمایز این وسایل تولید متمرکز و مشترک از وسایل تولید پراکنده و بطور نسبى پر‌خرج‌تر کارگران منفرد و مستقل یا استادکاران کوچک را تشکیل می‌دهد. برخی انواع ابزار کار پیش از آنکه خود پروسه کار این خصلت اجتماعی را کسب کند از آن برخوردارند.                  صرفه‌جوئی حاصل از استفاده جمعى از وسایل تولید را باید از دو لحاظ مورد بررسى قرار داد. اولا، از این لحاظ که موجب ارزان‌تر شدن کالاها، و از این طریق تنزل ارزش قوه کار مى‌شود. ثانیا، از لحاظ تغییری که در نسبت ارزش اضافه به کل سرمایه بکار افتاده، یعنی مجموع ارزش بخش ثابت و متغیر آن، بوجود مى‌آورد. وقتى کارگران متعددی شانه به شانه یکدیگر و بر طبق برنامه معینی کار کنند، حال چه در یک پروسه واحد و چه در پروسه‌های مختلف اما مرتبط، این شکلِ کار همکاری نام دارد.

گذشته از قدرت جدیدی که از ادغام نیروهای بسیار در یک نیروی واحد بظهور می‌رسد، نفس تماس اجتماعى افراد با یکدیگر در اکثر صنایع سبب ایجاد نوعی حس رقابت و تحریک احساس سرزندگی می‌شود که بازدهى کار هر کارگر را ارتقا می‌دهد. بهمین علت است که ۱۲ نفری که با هم کار می‌کنند طى روزکار جمعى ١۴۴ ساعتۀ خود بسیار بیش از ۱۲ کارگر جدااز یکدیگر که هر یک ١٢ ساعت کار کنند یا یک کارگر که ١٢ روز متوالى کار کند، تولید مى‌کنند. موضوع کار بر اثر همکاری همان فاصله را در زمان کوتاه‌تری طی می‌کند. روزکار مرکب قادر به تولید ارزش‌ بیشتری است تا حاصل جمع ریاضی روزکارهای مساوی آن، و در نتیجه مدت کار لازم برای ایجاد یک اثر مفید معین را کاهش می‌دهد.

قدرت تولیدی خاص روزکار جمعی تحت قدرت تولیدی اجتماعى کاریا قدرت تولیدی کار اجتماعى است. این قدرت ناشی از نفس همکاری است. کارگر وقتى مطابق برنامه با سایرین همکاری می‌کنداز قید فردیت رهاو قابلیت‌های  اجتماعی خود را بظهور می‌رساند.

این یک قاعده کلی است که کارگران قادر به همکاری نیستند مگر آنکه مجتمع شوند. اجتماع آنان در یک محل شرط ضروری همکاری آنهاست. لذا کارگران مزدی قادر به همکاری نیستند مگر آنکه سرمایه واحدی، سرمایه‌دار واحدی، همزمان بکارشان گیرد، و بنابراین قادر به همکاری نیستند مگر آنکه سرمایه‌دار واحدی قوه کار آنها را همزمان بخرد.

هر گونه کار اشتراکی در مقیاس وسیع کم و بیش نیاز به مدیریتی دارد که بتواند هماهنگى فعالیت‌ افراد را تامین کند، و انجام آن وظایف عمومى را که برای فعالیت کل ارگانیزم تولیدی - در مقابل فعالیت تک تک اندام و جوارح آن - جنبه حیاتی و ریشه‌ای دارند تضمین نماید.

انگیزه و هدف اصلى و نهائى سرمایه‌دار دستیابى به بالاترین حد ارزش‌افزائى سرمایه یعنى تولید بیشترین مقدار ممکن ارزش اضافه و لذا بیشترین مقدار ممکن بهره‌کشی از قوه کار است. با افزایش تعداد کارگران همکاری‌‌ کننده مقاومت آنان در برابر سلطه سرمایه و لذا، فشار سرمایه برای غلبه بر این مقاومت نیز افزایش می‌یابد. بنابراین کنترلی که از جانب سرمایه‌دار بر پروسه کار اجتماعی اعمال می‌شود صرفا یک فونکسیون ویژه‌‌ نیست که از ماهیت فنی این پروسه ناشی شده باشد، بلکه در عین حال کنترلی است ناشی از بهره‌کشى از یک پروسه کار اجتماعى ، و در نتیجه وجودش قائم به وجود ستیز اجتناب‌‌ناپذیری است که میان استثمارگر و موضوع استثمار‌ او وجود دارد. به همین ترتیب به نسبت گسترش و تکامل وسایل تولید، و به نسبتی که این وسایل بمنزله مال غیر در مقابل کارگران مزدی قرار می‌گیرند، ضرورت اعمال کنترلى موثر بر استفادۀ شایسته و بایسته از این وسایل نیز افزایش می‌یابد. بعلاوه، همکاری کارگران مزدی چیزی است که تماما بواسطه سرمایه‌ای که آنان را بخدمت درمی‌آورد صورت می‌گیرد. اتحاد این کارگران در قالب یک تن واحد تولیدی، و ایجاد پیوند میان عملیاتی که هر یک از آنان به پیش می‌برد، بوسیله عاملى خارج از خود آنها، بوسیله سرمایه، بوسیله سرمایه‌ای که آنان را گرد هم مى‌آورد ، صورت می‌گیرد. لذا پیوند میان کارهای متفاوتی که این کارگران انجام می‌دهند از لحاظ ذهنى بصورت برنامه‌ای که از جانب سرمایه‌دار طرح‌ریزی شده است به ادراک آنها درمی‌آید، و از لحاظ عملى بصورت اقتدار و اختیار وی، بصورت اراده قدرتمند و بیگانه‌ای که اعمال آنان را تابع مقصود خویش می‌سازد.

 همان گونه که قدرت تولیدی اجتماعى کار که بر اثر همکاری پدید مى‌آید قدرت تولیدی سرمایه می‌نماید، خود همکاری نیز، در قیاس با پروسه تولیدی که کارگران مستقل و منفرد یا حتى استادکاران کوچک به پیش می‌برند، شکلى مختص به پروسه تولید کاپیتالیستی مى‌نماید. این همکاری نخستین تغییری است که عارض خود پروسه عملى کار، پس از آنکه به متابعت سرمایه در‌آمد، می‌شود. همان گونه که قدرت تولیدی اجتماعى کار که بر اثر همکاری پدید مى‌آید قدرت تولیدی سرمایه می‌نماید، خود همکاری نیز، در قیاس با پروسه تولیدی که کارگران مستقل و منفرد یا حتى استادکاران کوچک به پیش می‌برند، شکلى مختص به پروسه تولید کاپیتالیستی مى‌نماید.

این همکاری نخستین تغییری است که عارض خود پروسه عملى کار، پس از آنکه به متابعت سرمایه در‌آمد، می‌شود. این تغییر بطور خودانگیخته و طبیعى روی می‌دهد. بکار گرفتن همزمان تعداد زیادی کارگر مزدی در یک پروسه کار واحد، که شرط لازم وقوع این تغییر است، سرآغاز تولید کاپیتالیستى نیز هست. این سرآغاز با تولد خود سرمایه مقارن است. پس اگر، از سوئی، شیوه تولید کاپیتالیستی یک شرط لازم تاریخى برای تبدیل شدن پروسه کار به یک پروسه اجتماعى است، از طرف دیگر این شکل اجتماعى پروسۀ کار یعنی همکاری نیز روشى است که سرمایه برای استثمار سودآورتر کار از طریق افزایش قدرت تولیدی آن، بکار می‌گیرد.

 فصل  دوازدهم  تقسیم کار و مانوفاکتور

١- منشأ دوگانه مانوفاکتور

همکاری مبتنى بر تقسیم کار شکل کلاسیک خود را در مانوفاکتور می‌یابد. این نوع همکاری، بمنزله شکلی که مشخصه پروسه تولید کاپیتالیستى است، در تمام طول دوره صنعت مانوفاکتوری بمعنای درست کلمه، یعنی تقریبا از میانه قرن شانزدهم تا آخر قرن هیجدهم حاکم است.

مانوفاکتور از دو طریق بوجودمى‌آورد: ١- از طریق گرد هم آمدن کارگران متعلق به صنایع دستى مختلف و مستقل زیر سقف یک کارگاه و تحت کنترل یک سرمایه‌دار واحد، و از زیر دست این کارگران رد شدن یک محصول معین از آغاز تا انجام. بعنوان مثال، درشکه سابقا محصول کار تعداد کثیری صنعتگر مستقل مانند چرخ‌ساز، سراج، خیاط، قفل‌ساز، تودوز، خراط، شرابه‌باف، لعاب‌کار، نقاش، لاک‌کار، اکلیل‌کار و غیره بود. اما در تولید مانوفاکتوری درشکه همه این صنعتگران مختلف در یک مکان، که در آن محصول ناتمام از دستى به دست دیگر سپرده می‌شود، گرد هم مى‌آیند. تولید مانوفاکتوری درشکه بدوا بصورت ادغام صنایع دستى مستقل مختلف ظاهر شد. اما رفته رفته شکل تفکیک این نحوه تولید به اجزای خرد و گوناگونش را بخود گرفت - اجزائی که هر یک بنوبه خود تبدیل به تنها کار یک کارگر خاص گردید و به همان صورت تثبیت شد و باقی ماند، و کل کار با تشریک مساعى این کارگران جزء‌به انجام رسید.

۲- مانوفاکتور می‌تواند از طریقى درست عکس طریق اول نیز سر برآورد؛ به این صورت که یک سرمایه‌دار در یک زمان و در یک کارگاه عده‌ای صنعتگر که همگى یک کار، یا یک نوع کار (از قبیل کاغذ‌سازی، حروف چاپ‌سازی یا سوزن‌سازی) انجام می‌دهند رابکار گیرد. این همکاری در ساده‌ترین شکل آنست. هر صنعتگر (با کمک شاید یکی دو شاگرد) کالا را از ابتدا تا انتها می‌سازد، و در نتیجه همه عملیات لازم برای تولید آنرا به انجام می‌رساند. این صنعتگر هنوز بهمان روش دستى سابق خود تنهاکار می‌کند. اما شرایط خارجى بزودی موجب مى‌گردد تا از این تمرکز کارگران در یک نقطه و همزمان بودن کارشان استفاده دیگری بشود. بعنوان مثال شاید لازم باشدمقدار بیشتری جنس طى مدت معینى آماده تحویل گردد. لذا کار تقسیم مى‌‌شود. بجای آنکه هر کارگر همه عملیات مختلف را خود انجام دهد، این عملیات تبدیل به عملیاتى مى‌شوند که بموازات یکدیگر صورت می‌گیرند، هر یک از آنها به صنعتگر جداگانه‌ای سپرده می‌شود، و کل‌ آنها همزمان از طریق همکاری به انجام مى‌‌‌رسد. این تقسیم کار تصادفى تکرار می‌شود، مزایای خاص خود را بروز می‌دهد، و بتدریج بصورت یک تقسیم کار با نظم و قاعده قوام و ثبات می‌یابد. کالا از محصول فردی صنعتگر مستقل انجام دهندۀ عملیات گوناگون تبدیل به محصول جمعی مجمعی از صنعتگران می‌شود که هر کدام یکى، و فقط یکى، از عملیات جزئى تشکیل‌ دهنده کل پروسه را بانجام می‌رساند.

برای دستیابى به درک کاملى از تقسیم کار در مانوفاکتور بخاطر سپردن نکات زیر ضرورت اساسى دارد. اول آنکه در تقسیم کار مانوفاکتوری پروسه تولید به فازهای مشخصی تجزیه می‌شود، و این تجزیه کاملا منطبق بر تجزیه یک صنعت دستى به عملیات مختلف متشکله آن است. هر یک از این عملیات، خواه ساده و خواه پیچیده، باید با دست انجام گیرد، و بنابراین بستگى به قدرت، مهارت، سرعت و اعتماد به نفسى دارد که کارگر در کار با ابزارهای خود از آن برخوردار است. صنعت دستى همچنان پایه و اساس تولید مانوفاکتوری باقى زیرا هر پروسه جزئى که محصول از سر می‌گذراند باید با دست قابل انجام باشد وصنعت پیشه‌وری جداگانه‌ای را تشکیل دهد. لذا مهارت پیشه‌ور همچنان زیربنای پروسه تولید باقی می‌ماند. دقیقا به همین دلیل است که هر کارگر منحصرا به انجام یک جزء ثابت کار گمارده می‌شود، و در نتیجه قوه کارش برای تمام عمر مبدل به اندام انجام این کار جزء می‌گردد. نکته دوم آنکه این تقسیم کار نوع خاصى از همکاری است، و بسیاری از مزایایش ناشى از ماهیت عام همکاری است، و نه این شکل خاص آن.

مانوفاکتور در واقع از این طریق در کارگر جزء‌کار مهارت بوجود می‌آورد که رده‌بندی شغلى طبیعى و خودجوشی را که در جامعه حاضر و آماده مى‌یابد در درون کارگاه بازتولید می‌کند، و منظما بسوی کمال می‌راند. از طرف دیگر، تبدیل یک جزء از کل پروسه تولید به شغل مادام ‌العمر یک انسان، مربوط به گرایشى  است که برخى جوامع پیشین به موروثى کردن حرفه‌ها از خود نشان داده‌اند.

 ساختار یا استخوانبندی مانوفاکتور دو شکل اساسى دارد، که هر چند در مواردی با یکدیگر مخلوطند، از دو نوع اساسا مختلفند و، بعلاوه، در تکامل بعدی مانوفاکتور به صنعت بزرگ ماشینى نقش‌های بسیار متفاوتى ایفا می‌کنند. این خصلت دوگانه ناشى از ماهیت محصولی است که تولید می‌شود. این محصول یا نتیجۀ صرفا بر هم سوار کردن اجزائی است که مستقل از یکدیگر ساخته می‌شوند، و یا صورت کامل شده‌اش را مدیون یک سلسله پروسه‌ها و عملیات بهم ‌پیوسته است.

از آنجا که محصول هر کارگر جزءکار در عین حال صرفا مرحله خاصى در تکامل یک شیئ تکمیل شده است، و هیچگاه نیز تغییر نمی‌کند، هر کارگر، یا هر گروه از کارگران، ماده خام کارگر یا گروه کارگران دیگر را فراهم می‌آورد. نتیجه کار یکى نقطه آغاز کار دیگری قرار می‌گیرد. واضح است که این وابستگیِ مستقیم و متقابل اجزای مختلف کار، و بنابراین کارگران، هر کارگر را وامی‌دارد تا مدت زمانى بیش از آنچه لازم است صرف کار خود نکند. و این موجب استمرار، هماهنگى، نظم، ترتیب و حتى فشردگى کار می‌شود، که با استمرار، هماهنگى و غیره‌ای که در یک صنعت دستى پیشه‌وری مستقل و یا حتى در همکاری ساده مشاهده می‌کنیم بسیار متفاوت است. این قاعده که مدت کاری که صرف یک کالا می‌شود نباید از مدت زمان لازم اجتماعى برای تولید آن تجاوز کند، در تولید کالائی  بطور کلی قاعده‌ای مى‌نماید که باید از خارج و از طریق عمل رقابت اعمال گردد، یا، به تبیینی سطحى‌تر، هر فرد تولید‌کننده مجبور است کالای خود را به قیمت بازار آن کالا بفروشد. در مانوفاکتور، برعکس، بدست دادن مقدار معینى محصول طى مدت زمان معینى کار، تبدیل به یک قانون فنى خود پروسه تولید می‌شود.

اما انجام عملیات تولیدی مختلف مدت‌ زمان‌های مختلف وقت می‌برد، و بنابراین این عملیات در مدت زمان‌های برابر محصولات جزئى  نابرابر بدست می‌دهند. لذا اگر کارگر معینى قرار باشد عمل معینى را مستمرا و هر روز آزگار انجام دهد، تعداد کارگرانی که به انجام هر یک از عملیات تولیدی گمارده مى‌شوند باید متفاوت باشد.

هر تک گروه مجزای کارگران که انجام عملیات جزئى خاصى را بر عهده دارد از عناصر همگونی تشکیل شده است، و خود یکى از اندام‌های کل مکانیزم تولید را تشکیل می‌دهد. اما در بسیاری مانوفاکتورها هر گروه کارگری در حکم یک پیکرۀ کاری است که بنحو خاص خود سازماندهی شده، و کل مکانیزم عبارت از تکرار یا تکثر این مکانیزم‌های پایه‌ای تولید است. مانوفاکتور همان گونه که بعضا از تلفیق صنایع دستى مختلف پدید مى‌آید، خود تکامل مى‌یابد و بصورت تلفیقى از مانوفاکتورهای مختلف درمى‌آید. از سوی دیگر، مانوفاکتور تولیدکننده محصول می‌تواند با مانوفاکتورهای دیگر، که در آنها این محصول نقش ماده خام را ایفا می‌کند، و یا متعاقبا با محصولات‌ آنها درمى‌آمیزد، وحدت یابد.  علیرغم مزایای فراوانى که این نوع تلفیق مانوفاکتورها بهمراه دارد هرگز نمی‌تواند بر همان پایه و اساس مانوفاکتوری تکامل یابد و به وحدت فنى کامل دست یابد. این وحدت تنها هنگامى بوجود مى‌آید که این از آنجا که اعمال مختلفى که کارگر جمع‌کار انجام می‌دهد می‌توانند ساده یا پیچیده، عالى یا دانى باشند، قوه کارهای فردی، یعنى اندام‌های متشکله کارگر جمعى، نیاز به درجات مختلف آموزش دارند، و بنابراین دارای ارزش‌های بسیار متفاوتند.

تقسیم کارِ درون مانوفاکتور و تقسیم کار درون جامعه

اگر خود کار را به تنهائى در نظر بگیریم می‌توانیم تقسیم تولید اجتماعى به شاخه‌های اصلى آن، مانند کشاورزی، صنعت و غیره را بمنزله تقسیم کار عام، و سپس تفکیک فراتر این شاخه‌های اصلی به انواع و اقسام را بمنزله تقسیم کار خاص، و بالاخره تقسیم کار درون کارگاهى را بمنزله تقسیم کار یاخته‌ای تشخیص دهیم.

تقسیم کار درون جامعه، که ناظر بر تقید افراد به مشاغل یا پیشه‌های خاص است، مانند مانوفاکتور دو سرآغاز کاملا معکوس هم دارد. از سوئی، در درون هر خانواده و سپس، بر اثر تکامل بعدی، در درون هر قبیله،تقسیم کاری رشد مى‌‌کند که منشأ آن تفاوت‌های جنسى و سنى است، و بنابراین تماما بر بنیادی فیزیولوژیک استوار است. این تقسیم کار با رشد جوامع انسانى، افزایش جمعیت آنها، و بویژه با برخورد میان قبایل و سلطه قبیله‌ای بر قبیله دیگر، گسترش می‌یابد.

پایه و اساس هر تقسیم کار رشد یافته و نشأت گرفته از مبادله کالاها جدائى شهر از روستاست. شاید بتوان گفت که تمامى تاریخ اقتصادی جامعه در حرکت یا شکوفا شدن این تقابل خلاصه می‌شود.

همان گونه که وجود تعداد معینى کارگرِ همزمان بکار گرفته شده پیش‌شرط مادی تقسیم کار در درون مانوفاکتور است، تعداد و تراکم جمعیت جامعه - که در اینجا جزء نظیر جمع بودن کارگران در یک کارگاه است - یک پیش‌شرط مادی تقسیم کار درون جامعه را تشکیل می‌دهد.

از آنجا که تولید و گردش کالاها ‌پیش‌شرط‌های کلى وجود شیوه تولید کاپیتالیستی‌ را تشکیل می‌دهد، تقسیم کار درون مانوفاکتور مستلزم آنست که تقسیم کار درون جامعه به درجه‌ای از رشد رسیده باشد. و برعکس، تقسیم کار درون مانوفاکتور بنوبه خود بر تقسیم کار درون جامعه تاثیر می‌گذارد و موجب رشد کمى و کیفى آن می‌شود. با تجزیه و تفکیک ابزارهای کار، صنایع تولید‌کنندۀ این ابزارها نیز بیش از پیش از یکدیگر مجزا می‌شوند.سیستم تولید مانوفاکتوری اگر بر صنعتى مسلط شود که پیش از آن در پیوند با صنایع دیگر و توسط یک تولید‌کننده انجام می‌گرفته است، این صنایع فورا بصورت صنایعی مستقل قد علم می‌کنند. و اگر بر مرحله خاصى در تولید یک کالا مسلط شود، سایر مراحل تولید آن کالا متعاقبا هر یک مبدل به صنعتى مستقل می‌‌شوند.

اما، علیرغم وجوه قابل قیاس و پیوندهای بسیاری که میان تقسیم کار درون جامعه و تقسیم کار درون مانوفاکتور وجود دارد، این دو نه تنها از لحاظ درجه پیشرفتگى بلکه از لحاظ کیفى نیز با یکدیگر تفاوت دارند. غیر قابل تردیدترین وجه قابل قیاس این دو اینست که شیرازه‌ای نامرئى شاخه‌های مختلف صنعت را بهم پیوند می‌دهد.

سادگى ارگانیزم تولیدی در این جوامع خودکفا، که خود را مدام به همان شکل سابق بازتولید می‌کنند و اگر تصادفا نابود شوند باز در همان نقطه و با همان اسامى سر بر می‌آورند این سادگى، کلید معمای تغییرناپذیری جوامع آسیائى را، که در تقابلى بسیار بارز با اضمحلال و بازتاسیس مداوم دولت‌های آسیائى و تغییر بیوقفه سلسله‌های پادشاهى در این جوامع قرار دارد، بدست می‌دهد. ساختار بنیانی عناصر اقتصادی این جوامع از طوفان‌هائى که در قلمرو سیاست برمی‌خیزد تاثیر  نمی‌پذیرد و دست نخورده باقى مى‌‌ماند.

وجود تعداد بیشتری کارگر که تحت کنترل سرمایه‌دار واحدی کار می‌کنند سرآغاز طبیعى همکاری بطور اعم و شکل مانوفاکتوری آن بطور اخص هر دو است. اما تقسیم کار در مانوفاکتور این بیشتر شدن تعداد کارگران را تبدیل به یک ضرورت فنى مى‌‌کند. در مانوفاکتور این تقسیم کار  موجود است که حداقل تعداد کارگری که هر تک سرمایه‌دار ناگزیر باید به استخدام درآورد را تعیین می‌کند. از سوی دیگر، دستیابی به مزایای نهفته در تقسیم فراتر کار تنها در صورت افزایش تعداد کارگران   نه بمعنای افزوده شدن صرفا چند نفر به آنها بلکه بمعنای چند برابر شدن تعداد آنها میسر است.

مانوفاکتور بمعنای درست آن نه تنها کارگر سابقا مستقل را تحت کنترل و فرمان سرمایه قرار می‌دهد، بلکه در میان خود کارگران نیز سلسله مراتبى بوجود مى‌آورد. همکاری ساده موجب تقریبا هیچ تغییری در شیوه کار فردی کسی نمی‌‌شود، حال آنکه مانوفاکتور آن را از بیخ و بن متحول می‌‌‌کند.

 کارگر  اول قوه کارش را به این علت به سرمایه فروخت که فاقد وسایل مادی لازم برای تولید کالا بود، اما اکنون از قوه کار فردیش کاری برنمی‌آید مگر آنکه به سرمایه فروخته شود. قوه کار فردی او اکنون تنها در محیطى قادر به انجام کار است که پس از فروش آن موجودیت مى‌یابد؛ در کارگاه سرمایه‌دار. کارگر مانوفاکتور، که ماهیتا قابلیت ساختن مستقل هیچ چیز را ندارد، بارآور بودن فعالیت خود را تنها با مبدل شدن به زائده و ضمیمه آن کارگاه می‌تواند بظهور برساند.

 بر اثر تقسیم کار مانوفاکتوری است که کارگر با قوای فکری دخیل در پروسه مادی تولید بمنزله مال غیر و بمنزله قدرتی حاکم بر خود روبرو می‌شود. این پروسۀ جدائى از همکاری ساده٬ یعنی از مقطعی که سرمایه‌دار در نظر تک کارگر بصورت نماینده وحدت و ارادۀ کل ارگانیزم کار اجتماعی ظاهر می‌شود٬ آغاز می‌‌گردد؛ سپس در مانوفاکتور که کارگر را مثله می‌کند و او را به صرفا جزئی از وجود خویش تقلیل می‌دهد رشد مى‌یابد؛ و در صنعت بزرگ ماشینى  که علم را مبدل به یک قدرت تولیدی متمایز و مجزا از کار می‌کند و در خدمت سرمایه قرار مى‌دهد، به کمال می‌رسد.

همکاری مبتنى بر تقسیم کار، بعبارت دیگر مانوفاکتور، بمنزله یک سامان یا شکل اقتصادی-اجتماعی سرآغازی خودجوش دارد. اما بمحض آنکه به درجه‌ای از رشد و ثبات نائل می‌آید مبدل به شکل آگاهانه و با نظم و قاعدۀ تولید کاپیتالیستى می‌شود .

دیگر در تقسیم کار اجتماعی چیزی جز وسیله‌ای برای تولید کالای بیشتر با استفاده از مقدار ثابتی کار، و در نتیجه راهی برای تولید ارزان‌تر کالا و شتاب بخشیدن به انباشت سرمایه نمی‌بیند.

با اینهمه، مانوفاکتور نه توانائى آن را داشت که سلطه خود را بر کل تولید اجتماعی بگسترد، و نه قادر بود در آن تحولی ریشه‌ای ایجاد کند. مانوفاکتور بسان یک بنای هنری اقتصادی بر شالوده گسترده صنایع پیشه‌وری شهری و صنایع خانگى روستائى سر برآورد. زیر‌بنای تنگ فنى که بر آن استوار بود در مرحله‌ای از تکامل خود با ملزومات شیوه تولیدی [کاپیتالیستی] که خود بوجود آورده بود در تضاد افتاد. یکى از کامل‌ترین فرآورده‌های مانوفاکتور کارگاه تولید ابزارهای کار و بویژه دستگاه‌های پیچیده مکانیکى بود که در خود این دوره از آنها استفاده می‌شد.

ماشین و صنعت بزرگ کارخانه‌ای

١- تکوین و تکامل ماشین        

 جان استوارت میل در کتاب اصول اقتصاد سیاسى مى‌گوید: «جای سوال است که کل اختراعات مکانیکى که تا حال صورت گرفته از زحمت روزانۀ هیچ انسانى کاسته باشد».اما غرض از استفاده از ماشین در سرمایه‌داری هم بهیچوجه چنین چیزی نیست. ماشین، مانند هر وسیله دیگری برای افزایش بارآوری کار، قرار است کالا را ارزان‌تر تمام کند، و از طریق کوتاه‌تر ساختن بخشى از روزکار که طى آن کارگر برای خود کار مى‌کند بخش دیگر روزکار را که او مجانا به سرمایه‌دار تسلیم می‌کند بلندتر سازد. ماشین وسیله‌ای است برای تولید ارزش اضافه.

  هر سیستم ماشینى کاملا پیشرفته‌ای از سه جزء اساسا متفاوت تشکیل مى‌شود: مکانیزم موتوری، مکانیزم ناقل، و بالاخره ماشین‌ابزار، یا کارماشین. مکانیزم موتوری کار نیروی بحرکت درآورندۀ کل مکانیزم را انجام مى‌دهداین مکانیزم نیروی محرکه خود را یا خود تولید مى‌کند، مانند ماشین بخار، ماشین گرمائى، ماشین الکترو مغناطیسى و غیره، و یا حرکت خود را از یک نیروی طبیعى از پیش موجود مى‌گیرد.

در بررسى دقیق‌تر ماشین‌ بجای آنکه ابزارهای دست یک انسان باشند  ادوات مکانیکى‌اند. کل ماشین بدین ترتیب ‌یا نسخه کمابیش حک و اصلاح و مکانیزه شدۀ همان آلات دستى صنایع پیشه‌وری سابق است، مانند دستگاه بافندگى مکانیزه و یا متشکل از مجموعه‌ای از ابزارهای قدیمی و دیرآشنای ما که اکنون در بدنه یک ماشین‌ قرار داده شده‌اند، نظیر دوک‌ در دستگاه ریسندگى میول، سوزن‌ در دستگاه جوراب‌بافى. تمایز میان این ادوات و قالبى که در آن قرار می‌گیرند، یعنى ماشین‌ابزار‌، از همان بدو تولد این ادوات وجود دارد، زیرا اکثر آنها همچنان بوسیله صنایع دستى پیشه‌وری یا مانوفاکتوری تولید مى‌شوند و سپس در بدنه ماشین، که بوسیله ماشین تولید مى‌شود، قرار می‌گیرند. بنابراین ماشین مکانیزمى است که، پس از آنکه بحرکت درآمد، با ابزارهایش همان اعمالى را انجام مى‌دهد که کارگر سابقا با ابزارهای دستی مشابه انجام مى‌داد. اینکه ماشین نیروی محرکه‌اش را از انسان مى‌گیرد یا بنوبه خود از ماشین دیگری، تغییری در اصل قضیه نمى‌دهد. از لحظه‌ای که دست‌ابزار بمعنای اخص آن از انسان گرفته و درون مکانیزمى قرار داده مى‌شود، ماشینی بوجود آمده است، که دیگر یک ابزار صرف و ساده نیست. تعداد ابزاری که انسان مى‌تواند همزمان مورد استفاده قرار دهد محدود به تعداد ابزارهای تولیدی خود وی یعنى اندام‌های بدن اوست.

ماشین، که نقطه آغاز انقلاب صنعتى است، مکانیزمى را جانشین کارگر مى‌کند که بر خلاف او که تنها یک ابزار را بدست مى‌گیرد با چندین ابزار مشابه کار مى‌کند و با نیروی محرکه واحدی، شکل آن هر چه باشد، بحرکت در مى‌آید.‌ حال با فرض اینکه انسان صرفا بمنزله نیروی محرکه عمل مى‌کند، و اکنون ماشین جای دست‌ابزاری که قبلا مورد استفادۀ او بوده را گرفته، واضح است که نیروهای طبیعى مى‌توانند جای او را بمنزله این نیروی محرکه بگیرند. در میان همه نیروهای محرکه عظیمى که از دوران مانوفاکتوری بما به ارث رسیده‌اند نیروی اسب بدترین است؛ بعضا به این علت که اسب موجود خودسری است، و بعضا به این علت که پرهزینه است و امکان بکارگیریش در کارخانه محدود با اینهمه، در دوره طفولیت صنعت بزرگ از اسب وسیعا استفاده می‌شد.

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود.یک مکانیزم محرک واحد اکنون قادر بود ماشین‌های متعددی را همزمان بحرکت درآورد. با افزیش تعداد ماشین‌هائى که همزمان بحرکت درمى‌آیند بر ابعاد مکانیزم محرک افزاوده می‌شود، و مکانیزم ناقل نیز مبدل به دستگاهی عریض و طویل مى‌گردد.

٢- ارزشى که از ماشین به محصول منتقل می‌شود

 قوای تولیدی‌ حاصل از همکاری و تقسیم کار، چنان که دیدیم، به رایگان در اختیار سرمایه قرار مى‌گیرند. اینها قوای طبیعى کار اجتماعی‌اند. قوای طبیعى دیگر مانند آب، بخار و غیره که در پروسه‌های تولیدی بکار گرفته مى‌شوند نیز هزینه‌ای در بر ندارند. ماشین، مانند هر جزء دیگر سرمایه ثابت، ارزش جدیدی خلق نمی‌کند بلکه ارزش خود را به محصولى که در خدمت خلق آن قرار دارد انتقال مى‌دهد. ماشین به این علت که ارزش دارد، و در نتیجه ارزش به محصول انتقال مى‌دهد، جزئى از ارزش آن محصول را شکل مى‌دهد. لذا محصول بجای آنکه ارزان‌تر شود به نسبت ارزش ماشین گران‌تر مى‌شود. ماشین هیچگاه ارزشى بیش از آنچه خود بطور متوسط بر اثر استهلاک از دست مى‌دهد به محصول اضافه نمى‌کند

این یک واقعیت مسلم است که هر آلت کاری در پروسه کار وارد ‌شود و در پروسه ارزش‌آفرینی ، یعنى متناسب با استهلاک متوسط روزانه‌اش. اما این تفاوت میان صِرف بهره‌‌برداری‌ از آلت کار که باعث شکل دادن به خود محصول می‌شودو استهلاک آن که صَرف شکل دادن به ارزش محصول ‌می‌شود ، در مورد ماشین بسیار زیادتر از ابزار دستى است. زیرا، اولا، ماشین بعلت آنکه از مواد مقاوم‌تری ساخته شده عمر درازتری دارد؛ ثانیا استفاده از ماشین مبتنى بر قوانین اکید و دقیق علمى است و بنابراین بهره‌‌برداری از آن، هم از لحاظ استهلاک اجزای خودش و هم از لحاظ مقدار مصرف مواد مى‌تواند با صرفه‌جوئى بیشتری انجام گیرد؛ و بالاخره به این علت که وسعت میدان عمل تولیدیش با وسعت میدان عمل تولیدی دست‌ابزار قابل مقایسه نیست. این نکته در مورد ماشین و دست‌ابزار هر دو صادق است که قطع نظر از هزینه متوسط روزانه آنها، یعنى ارزشى که از طریق استهلاک متوسط روزانه‌شان به محصول انتقال مى‌دهند، و قطع نظر از مقدار مواد کمکى مانند روغن، ذغال‌سنگ و غیره‌ای که بمصرف مى‌رسانند، کاری که انجام مى‌دهند در حقیقت رایگان است؛ مانند قوای طبیعى که بدون دخالت کار انسانی حاضر و آماده در اختیار ما قرار دارند. حال هر چه قدرت تولیدی ماشین در مقایسه با دست‌ابزار بیشتر باشد میزان کار رایگانى که انجام مى‌دهد بیشتر است؛ [تا آنجا که مى‌توان گفت] تنها در صنعت بزرگ است که انسان موفق شده محصول کار قبلی خود یعنى کار مادیت یافته‌اش را وادارد تا برایش، همانند یک نیروی طبیعى، در مقیاس بزرگ کار رایگان انجام دهد.

ادامه خلاصه کتاب صور بنیانی

 در این پست به ادامه فصل سوم و چهارم کتاب صور بنیانی حیات دینی اشاره خواهد شد .
ادامه نوشته

صور بنیانی حیات دینی

مطلب حاضر ادامه خلاصه ای از یکی از مهمترین آثار امیل دورکیم می باشد . کتاب " صور بنیانی

حیات  دینی" به ترجمه باقر پرهام انتشارات نشر مرکز ۱۳۸۳ می باشد .

دورکیم این اثر خود را به ۳ کتاب و یک جمع بندی اختصاص داده است . کتاب اول و کتاب دوم توسط 

خانم گریوانی خلاصه شده و بخش آخر کتاب دوم  + کتاب سوم و جمعبندی بر عهده این جانب می باشد .

امید است توانسته باشم حق مطلب را ادا کرده و برای خوانندگان این مطلب مفید فایده باشد .

                                                                                              با تشکر

                                                                                              نازی شیخ الاسلامی

فهرست مطالب :

فصل نهم : مفهوم کلی ارواح و خدایان

کتاب سوم :

نگره های مناسک اصلی

فصل اول : آیین عبادی منفی و کارکردهای آن ، مناسک زاهدانه

فصل دوم کیش عبادی مثبت: عناصر بنیانی نهاد قربانی

فصل سوم : کیش عبادی مثبت : مناسک تقلدی و اصل علیت

فصل چهارم : مناسک نمایشی یا یاد بود وارانه

فصل پنجم : مناسک کفاره پرداز و ابهام موجود در مفهوم کلی لاهوت

نتیجه گیری.

* به دلیل حجم بالای مطالب در دو پست این خلاصه  ذکر گردیده است .

ادامه نوشته

توصیف اجمالی دورکیم

      قبل از وارد شدن به بحث اصلی کتاب "صور بنیانی حیات دینی" دورکیم لازم میدانم برای فهم بهتر

تئوری ها و فرضیه ها ونظریات او لازم باشد دورکیم را در یک جمله توصیف کنیم :

 

ادامه نوشته

خلاصه کتاب اقتصاد وجامعه ماکس وبر

بسمه تعالی

 

دانشگاه آزاداسلامی واحد قوچان

 

نام درس:نظریه جامعه شناسی(1)

 

موضوع تحقیق : خلاصه کتاب اقتصاد و جامعه ماکس وبر(صفحات          (153-301

 

 استاد: آقای دکتر صادقی

 

گردآورنده : دانشجو فاطمه صادقلو

 

رشته :عاوم اجتماعی

 

گرایش : جامعه شناسی

 

مقطع : کارشناسی ارشد

 

ترم : چهارم

 

پاییز88

                                                               فهرست مطالب وموضوعات

عنوان                                                                                                           صفحه                                                                                                                                

محاسبات جنسی                                                                                                                                1                                                  

عقلانیت صوری وعقلانیت ماهوی اقتصادپولی                                                                               2

اقتصادهای مبتنی بربازارواقتصادهای برنامه ریزی شده                                                             3

انواع تقسیم کاراقتصادی                                                                                                                   4

انواع تقسیم فنی کار                                                                                                                          5

انواع تقسیم فنی کار(ادامه)                                                                                                              6

ابعاداجتماعی تقسیم کار                                                                                                                   6

ابعاداجتماعی تقسیم کار(ا دامه)                                                                                                      7

تملک ابزارتولیدغیرانسانی ابعاداجتماعی تقسیم کار                                                                   8

ابعاداجتماعی تقسیم کار:تصاحب کارکردهای مدیریت                                                                9

خلع یدکارگران ازابزارتولید                                                                                                             10

خلع یدکارگران ازابزارتولید(ا دامه)                                                                                               11

مفهوم اشتغال وانواع ساختارشغلی                                                                                               11

اشکال اصلی تملک وروابط مبتنی بربازار                                                                                      12

شرايط قابليت محاسبه بهره وري نيروي كار                                                                                13

انواع سازمانهاي تأنیسی كار                                                                                                            14

كالاهاي سرمايه اي و محاسبه سرمايه اي                                                                                    14

مفهوم تجارت                                                                                                                                    15

مفهوم تجارت(ادامه)                                                                                                                        15

شرايط بالاترين عقلانيت صوري محاسبات سرمايه اي                                                              15

شيوه هاي اساسيِ جهت گيري سرمايه اي سودآفرين                                                              16

نظام پولي دولت مدرن                                                                                                                    17

پول محدود                                                                                                                                     17

پول كاغذي                                                                                                                                     18

روشها و اهداف سياست پولي                                                                                                      18

اهميت غير پولي نهادهاي سياسي براي نظام اقتصادی                                                          19

تأمين مالي گروه هاي سياسي                                                                                                    20

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محاسبات جنسي :

محاسبات جنسي مي تواند به شكل هاي مختلفي انجام گيرد . وقتي ما از «اقتصاد پولي» صحبت مي كنيم منظور آن اقتصادي است كه استفاده از پول رايج است وكنش افراد بر اساس قيمتهاي پولي در راستا ي وضعيت بازار صورت مي گيرد.

 واژه « اقتصادي طبيعي» ازسوي ديگر به معناي اقتصادي است كه در آن پول بكار نمي رود.بنابر اين،پول به عنوان واسطه تبادل بكار نمي رود.

نوع اوّل مي تواند واحدي اقتصادي باشد كه كاملأ مبتني بر مباني كمونيستي يا شكل معيني از حق مشاركت است. در هر دو مورد، فقدان كامل استقلال يا تفكيك اجزاء تشكيل دهنده وجود خواهد داشت اين مي تواند «اقتصاد بسته خانواري » ناميده شود يا تركيبي از واحدهاي مستقل و مجزايي باشد كه همگي مقيد به نوعي مشاركت جنسي در سازمان مركزي هستند .اين اقتصاد مبتني بر پرداخت هاي جنسي است مانند : خانوار بزرگ عصر بوستان در يونان (مجموعه اي بودند خودكفا كه نيازهايش را وابستگان خانه و بزرگان تامين مي كردند و وسايل توليد نيز در اختيار خانوار بود .)

دوّم : در جايي كه تبادل وجود دارد اقتصاد مي تواند «طبيعي» باشد يعني اينكه تبادل از طريق مبادله تهاتري و بدون استفاده از پول و محاسبات پولي انجام گيرد يا مي تواند اقتصادي باشد كه در آن نوعي از مبادله جنسي وجود دارد امّا محاسبه اغلب ، يا حتي ،معمولاً بر مبناي پول انجام      مي گيرد اين در دوران تحليل محاسبه در مشرق زمين بارز بود .

- براي تحليل محاسبه جنسي ، فقط موارد نوع اول مورد نظر است يعني مواردي يا واحدي كه كاملاً خود كفاست يا واحدهايي كه بر طبق عقلانيت سازمان يافته اند توليد مي شوند .

- محاسبه جنسي در جوهره خود در راستاي مصرف – يعني ارضاي نیازها- قرار دارد.

- مشکلات محاسبات جنسی زمانی شدت می یابد که سئوال شود آیا از نظر ارضای مؤثر نيازهاي يك گروه مشخص ، عاقلانه است كه مؤسسه معيني را با وظايف توليدي مشخصي در محل خاصّي به وجود آورد .                                        1

- هر مؤسسه سرمايه داري ، مطمئناً بطور مداوم با محاسبات جنسي سرو كار خواهد داشت براي مثال : چنانچه يك دستگاه ماشين نساجي با اليافي از نوع مشخّص در نظر گرفته شود با توجه به اطلاعات مربوط به عواملي  چون کارایی ماشین آلات ، رطوبت هوا، میزان مصرف زغال سنگ ، روغن های روان کننده ماشین آلات و غیره به تجربه می توان دریافت که محصول هر کارگر در هر ساعت چقدر است و بدین ترتیب می توان مقدار محصولی را که به هر یک از کارگران در واحد زمان تعلق می گیرد محاسبه کرد . برای صنایعی که دارای ضایعات و محصولات جنبی مشخّصی هستند این را می توان بدون محاسبات پولی تعیین کرد .

عقلانیت صوری و عقلانیت ماهویِ اقتصاد پولی :

بدین ترتیب روشن می شود که عقلانیت صوری محاسبه پولی ، وابسته به شرایط ماهوی کاملاً خصوصی است . شرایطی که از اهمیت جامعه شناختی ویژه ای برخوردارند عبارتنداز :

الف) رقابت بازاری واحدهای اقتصادی نسبتاً خودگردان و قیمت های پولی ، حاصل تعارض و سازش منافع هستند و بدین ترتیب نتیجه نظام های روابط قدرت هستند . پول تنها سمبل و یا نشانه ای برای مطلوبیت های نا مشخص نیست که بتواند به راحتی و بدون آثار اساسی در نظام قیمت ها تغییر یابد زیرا نظام قیمت ها خود ناشی از یک فرایند رقابتی است .

ب) محاسبه پولی ، به عنوان وسیله ای برای جهت دادن فعالیت اقتصادی ، زمانی به بالاترین درجه عقلانیت می رسد که حالت محاسبه سرمایه را به خود بگیرد . این مستلزم آزادی همه جانبه بازار یعنی عدم وجود محدودیت های انحصاری که یا تحمیلی اند و یا از نظر اقتصادی غیر عقلایی و همچنین حذف محدودیتهای اختیاری و عقلایی از طریق راه یافتن به سمت مزیتهای بازار است .

ج) این نیازها نیستند که تولید کالاها را تنظیم می کنند بلکه تقاضای مؤثر برای محدودیتهاست که از طریق موسسات انتفاعی معطوف به محاسبه سرمایه ای ، آن را تنظیم می کند .

عقلانیت صوری در محاسبه پولی به خودی خود هیچ دلالتی بر توزیع واقعی کالا ندارد.

                                                             2

تجربه چند دهه گذشته نشان دهنده درجه بالایی از انطباق بین عقلانیت ماهوی و عقلانیت صوری است .این دلایل را باید در ماهیت انگیزه هایی یافت که زیر بنای نوعی جهت گیری اقتصادی، کنش اجتماعی را بنا می نهد که به تنهایی برای کاربرد محاسبات پولی در سطح وسیع کافی است . در تمام شرایط ، این صحیح است که عقلانیت صوری تنها زمانی می تواند توضیحی در مورد نوع واقعی ارضای خواسته ها بدهد که با اطلاع از توزیع در آمد عجین شده باشد .

اقتصاد مبتني بر بازار و اقتصادهاي برنامه ريزي شده :

-    ارضاي خواسته ها ، در يك اقتصاد مبتني بر بازار تا آنجا تحقّق مي يابد كه ناشي از كنش معطوف به مزاياي مبادله بر اساس نفع شخصی و همچنين جايي باشد كه همكاري در فرآيند مبادله صورت مي پذيرد .

-    از سوي ديگر ، ارضاي خواسته ها تا آنجا ناشي از يك «اقتصاد برنامه ريزي شده» است كه كنش بطور نظام مند در راستاي نظم موجود يك تشكل باشد چه توافقي و چه تحميلي .  

-         ارضاي خواسته از طريق اقتصاد بازار بصورت متناسب با درجه عقلانيت مبتني بر محاسبات پولي است .

-    ارضاي خواسته در يك اقتصاد برنامه ريزي شده ، به محاسبات جنسي به عنوان مبناي غايي جهت گيري ماهوي كنش اقتصادي وابسته است .

-    اقتصاد بازار ، مهم ترين مورد كنش اجتماعي رايج است كه عمدتاً در راستاي «منافع شخصي » قرار دارد و فرايندي كه اين نوع كنش را به ارضاي خواسته ها منتهي مي كند موضوع نظريه اقتصادي است.

شناخت كلي اين موضوع در اينجا الزامي است.استفاده از عبارت"اقتصاد برنامه ريزي شده" طبيعتآ متضمن پذيرش پيشنهادهاي معروف وزير پيشين امور اقتصادي نيست.اين عبارت انتخاب شده است زيرا از آنجا كه اين عبارت رسماًبه كار برده شده،عامه آن را پذيرفته است.

                                                    3

-    اقتصاد برنامه ريزي شده تنها تا آنجايي شامل فعاليت اقتصادي تشكيلات است كه در راستاي تامين نيازها باشد،هر نظامي از فعاليت اقتصادي كه هدفش كشف سود باشد مبتني بر قيمت هاي موثرومحاسبه سرمايه اي،به عنوان اساس كنش است.

-    سازمان اقتصادي مبتني بر اقتصاد بازار، از يك سو بهره گيري از منابع «غير انساني» مطلوبيت ، واز سوي ديگر آزادي بازارراالزامی میداند.حیطه آزادی بازار تابعي است از ميزان تملك منابع مطلوبيت ، به ویژه وسايل حمل و نقل و توليد . زيرا هر قدر درجه بازار پذيري بالاتر باشد كنش اقتصادي بيشتر به وضعيت بازار را مي يابد اما ، علاوه براين ،آزادي بازار تابعي از ميزان محروميتِ مالكيت بر منابع مطلوبيت «غير انساني» است .

انواع تقسيم كار اقتصادي :

هر نوع كنش اجتماعي در يك گروه ، كه در راستاي ملاحظات اقتصادي و همچنين هر ارتباط تاسيسي كه داراي اهميت اقتصادي باشد تا اندازه اي متضمن شيوه به خصوصي از تقسيم و سازماندهي خدمات انساني براي توليد خواهد بود.

خدمات انساني براي مقاصد اقتصادي را مي توان به : الف) نوع «مديريتي » ب) به نوعي كه در راستاي دستورهاي يك نهاد مديريتي قرار دارد تقسيم كرد . نوع دوم را براي مقاصد بحث ذيل مي توان «كار» ناميد .

مي توان در درون يك گروه اجتماعي ، روش هايي را كه ممكن است در آن كار يا ديگر مشاغل را جامه عمل پوشانيد نوعاً به صورت ذيل طبقه بندي كرد :

الف) از لحاظ متن ، بر حسب روشي كه در آن گروهي از افراد كه به صورت مشترك با هم كار مي كنند خدماتشان با يكديگر و با ابزار «غير انساني » توليد، به منظور انجام روشهاي متن توليد، تقسيم يا تركيب مي شوند .

ب) از لحاظ اجتماعي ، اشكال كار مي توانند بر حسب اين كه آيا خدمات در داخل قلمرو

                                                   4

     قانوني قائم به خود و واحدهاي اقتصادي مستقل قرار مي گيرند يا نه، متفاوت باشند.          

ج) در هر تركيبي از خدمات با ديگر خدمات و با ابزار «غير انساني » توليد و همچنين در تقسيم آنها بين واحدهاي اقتصادي و اشكال تملك مهم است بدانيم كه آيا آنها در يك چهارچوب اداري مبتني بر بودجه به كار رفته اند و يا بر اساس موسسه اي كه به دنبال كسب سود است .

انواع تقسيم فني كار :

از ديدگاه فني، تقسيم كار مي تواند شكل هاي متفاوتي داشته باشد . اين تقسيم مي تواند بر طبق شيوه تفكيك و تركيب خدمات كاري متفاوت باشد :

الف) بر حسب نوع كاركرد محوله اي كه همان شخص انجام مي دهد او مي تواند وظايف مديريتي را با كار هاي  مشخص ديگر تركيب كند و انجام دهد و يا اين كه كار او بر حسب يكي از اين دو تخصيص شود . چنين تمايزي طبيعتاً نسبي خواهد بود براي فردي كه بطور عادي گاه به گاه دست به كاري مي زند و يا بر كاري نظارت مي كند مثل : كشاورزاني كه از زمين هاي بندگي برخوردارند ، چنين امري متداول است.

ب) تمايز و تركيب كاركردهاي متفاوت ممكن است بر حسب شكلهايي  كه در آن خدمات تعدادي از اشخاص براي نيل به يك نتيجه هماهنگ با هم تركيب شوند نيز تفاوت داشته باشد

دو امكان عمده وجود دارد : نخست «تراكم» كاركردهاست يعني استخدام تعدادي از اشخاص كه همه آنها همان كاركرد را براي رسيدن به يك نتيجه انجام مي دهند . اين حالت مي تواند به صورتي ترتيب يابد كه كاركردها هماهنگ شوند اما از نظر فني مستقل و بدين ترتيب ، در موازات يكديگر باشند .

نوع دوم : «تركيب» كاركردهاست يعني كاركردهايي از نظر كيفي متفاوت كه براي نيل به يك

                                          5

نتيجه انجام مي شوند. اين كاركردها ممكن است از نظر فني مستقل ، هم زمان و يا بطور متعاقب انجام شوند و يا اين كه مي توانند شامل همكاري فني سازمان يافته وانجام هم زمان كاركردهاي فني مكمل هم باشند .                                                     

انواع تقسيم فني كار«ادامه»:

تقسيم كار بر اساس  حيطه وماهيت تركيب با ابزارتوليد غيرانسان ، از نظر فني نيز شامل انواع مختلفي است :

1-  اشكال تقسيم كار مي توانند بر حسب اين كه آيا صرفاً شامل خدمات شخصي مانند : زنان رختشو ، آرايشگران و هنر پيشگان يا اين كه توليد و يا تطبيق كالا از طريق كار روي آنها يا حمل مواد خام است متفاوت باشند . موارد اخير مي تواند شامل كارهاي ساختماني مثل : كارهاي گچ بري ، دكور سازي ، كارگران سيمان كار ، توليد و يا حمل و نقل كالا باشد .

2-  اين اشكال را همچنين مي توان بر حسب مرحله اي كه در آن قرار دارند از مواد خام اوليه گرفته تا مصرف متمايز ساخت . بدين ترتيب ، از محصولات اوليه كشاورزي و معدن تا كالاهايي كه هنوز براي مصرف آماده نشد ه اند ، اما براي مصرف در محل مورد نظر در دسترس اند ، شامل اين مرحله هستند .

3-    اين اشكال مي توانند بر حسب طرق مصرف و كاربردشان تفاوت بيشتري داشته باشند .

ابعاد اجتماعي تقسيم كار :

از ديدگاه اجتماعي ، انواع تقسيم كار بدين طريق دسته بندي مي شوند : در وهله اول بايد به طرقي توجه كرد كه مي توان كاركردهايي با ماهيتهاي متفاوت و نيز تخصص هاي مكمل را بين واحدهاي اقتصادي كمابيش مستقل ومتّكي به خودتقسیم کرد.این تقسيم بندي خود مي تواند از نظر اقتصادي به نوع «بودجه اي» يا «سود آور» تقسيم شود :

الف ) اقتصاد يك دست ، كه در آن تخصّص كاركردها كاملاً داخلي وتمامامتکی و مرتبط با

6

يكديگر هستند و صرفاً بر مبناي فني انجام مي گيرند . اين در مورد هماهنگي كاركردها صادق است . چنانچه قبلاً گفته شد ، از نظر اقتصادي چنين اقتصادي مي تواند يا واحدهاي بودجه اي باشد و يا شركتي سود آور .

ب) تمايز كاركردها مي تواند از سوي ديگر ، مابين واحدهاي اقتصادي به خود باشد:

1- اين مي تواند شامل تخصيص يا تفكيك كاركردها بين واحدهايي باشد كه وابسته اما مجزا هستند بنابراين ، در راستاي نظامي كه مبتني بر توافق يا تحمیل است خوداين نظام نيز ممكن است ماهيتاً معطوف به جهات متعدّي باشد و توجه عمده آن ممكن است از تأمين نيازهاي يك واحد اقتصادي بالاتر باشد . اين واحد مي تواند واحد بودجه اي يك ارباب يا يك موسسه سود آور تحت كنترل يك مجموعه سياسي باشد . از سوي ديگر ، اين نظام ممكن است متوجه تأمين نياز اعضاي يك سازمان منسجم باشد .

2- نوع ديگر ، تخصصی شدن واحدهاي مجزا و مستقل در اقتصاد مبتني بر بازار است . اين گونه واحدها از نظر ماهوي ، در راستاي منافع خود و از نظر صوري در راستاي نظام يك تشكيلات مثلاً :يك دولتِ «محدود» هستند كه فقط ضوابط صوري و نه ماهوي را اعمال مي كنند .

ابعاد اجتماعي تقسيم كار(ادامه):

از ديدگاه اجتماعي ، شيوه هاي تقسيم كار مي توانند مبتني بر نحوه تصاحبِ امتيازات اقتصادي ، به عنوان حاصلِ كاركرد هاي مختلف باشند . آنچه تصاحب مي شود مي تواند گوناگون باشد . مثلاً : مي توان از فرصتهايي كه براي بهره بردن از كار ، ابزار توليد غير انساني و يا از فرصتهايي كه براي سود حاصلِ از كاركرد مديريتي بدست مي آيد ، نام برد .

وقتي كه بازده خدمات انجام شده تصاحب شد ، اين خدمات مي تواند در اختيار يك گيرنده به خصوص مثلاً : ارباب يا يك تشكيلات خاص ، قرار گيرد يا اين كه مي تواند روانه بازار شود . در

7

هر حال ، يكي از چهار مورد كاملاً متفاوت زير ممكن است :

الف ) تصاحب انحصاري فرصتها توسط يك كارگر يعني همان «كارگر گيلدِ آزاد».اين مي تواند ارثي اما قابل انتقال باشد . اين در مورد صنايع دستي در هند و انواع مختلف مناصب در قرون وسطي صادق بود .

ب) امكان ديگر اين است كه حاصل خدمات نيروي كار را «صاحبِ» وي تصاحب كند يعني همان حالت كارگر «غير آزاد» . تملكي كه ارثي است مي تواند انتقال ناپذير اما متّصل به ابزار توليدِ غير انساني،به خصوص زمين باشد ، اين شامل نظام سرواژ و وابستگي ارثي است .

ج) استفاده از نيروي كار غير آزاد براي مقاصد سود آور به اشكال متعدّدي صورت مي گرفته است . اين امر به طور اخص در صنايع خانگيِ بزرگ مالكان كه شامل املاك درباري مثل : فراعنه مصر مي شد صورت مي گرفت .

د) امكان چهارم اين است كه اتحاديه اي از كارگران مي تواند فرصتهاي بازده خدمات كارگر را تحت تملك درآورد . اين خود مي تواند بدون تملك فردي كارگران باشد و يا محدوديتهاي مهمي بر چنين تملكي اعمال شود .

تملك ابزار توليد غير انساني ابعاد تقسيم كار :

ابزار توليد غير انساني به وسيله كارگران بصورت فردي يا گروهي يا مالك و يا گروههاي ناظم كه شامل طرف سوم مي شوند تملك شود .

تملك به وسيله كارگران مي تواند از سوي هر كارگري كه سرانجام صاحب و مالك منابع غير انساني توليد مي شود صورت گيرد يا اين كه مالكيت وسايل و منابع را گروه بسته اي از كارگران انجام مي دهند كه اگر چه كارگر مالك نيست ، تشكيلات مالك است . چنين تشكلي مي تواند كاركردهاي خويش را به شكل اقتصاد يك دست مانند : نظام «كمونيستي» و يا به شكل تعاوني به اجرا درآورد . در تمام اين موارد ، مالكيت مي تواند به منظور ادارة بودجه يا

8

براي سودآوري باشد.

مالكيت به وسيله يك كارگر مي تواند در نظامي كه كاملاً آزاد و مبتني بر روابط بازار باشد مانند : گروههاي كوچك كشاورزان ، پيشه وران ، قايقرانها يا رانندگان تاكسي ، كه هر كدام مالك وسيلة توليد خود هستند . در جايي كه كارگر شخصاً مالك نيست بلكه تشكّل ، عامل تصاحب است .

- منابع ثروتي كه با بهره برداري از معدن بدست آمده اند مي توانند به طرق ذيل تملك شوند ، به وسيله : 1- مالك زمين ، كه از قديم ارباب بوده است 2- يك حاکم يا مقام سياسي 3- هر شخصي كه سنگهاي با ارزش معدن را كشف كرده باشد . 4- تشكلي از كارگران 5- يك موسسه انتفاعي .

- ابزار توليد ، كه هميشه موقعيت ثابتي دارد مانند : منابع انرژي ، منابع انرژي آبي وكارگاهها در قديم، به خصوص در قرون وسطي ، عموماً به يكي از راههاي زير تملك مي شده است :

1-  به وسيله شاهان يا اربابان 2- از طريق شهرها 3- از طريق اتحاديه اي از كارگران همچون اصناف ، بدون هيچ شكلي از توسعه سازمان توليدی واحد .

ابعاد اجتماعي تقسيم كار : تصاحب كاركردهاي مديريت :

در تمام انواع مديريتِ واحدهاي بودجه ايِ سنّتي معمول است كه تملك كاركردهاي مديريت يا بوسيله صاحب منصبي مانند : بزرگ فاميل يا سرپرست خانواده يا كاركنان اداري كه براي مديريت واحد انتخاب مي شوند مانند : كارمندان يا خدمتگزاران در خانه صورت مي پذيرد . اين امر در موسسات انتفاعي به شكلهاي زير صورت مي پذيرد :

1-  هنگامي كه مديريت و كارعادي كاملاً و يا بسيار مشابه هستند معمولاً ابزار غير انساني توليد را كارگر تملك مي كند . اين نوع تملك مي تواند نامحدود يعني موروثي و قابل

 

9

انتقال با بازار تضمين شده باشدازسوی دیگر,ممکن است تملک به وسیله یک گروه سازمان یافته باشد.دراین صورت تملک كاركرد به وسيله افراد محدود به استفاده شخصي از آن و يا ملزم به ضوابط اساسي بوده است .

2-  جايي كه مديريت و كار عادي متمايز هستند تملك انحصاري كاركردهاي مربوط مربوط به بنگاهداري و كارآفريني در شكلهاي گوناگون امكان پذيرند به وي‍ژه به وسيله گروههاي متفاوتي مانند : صنفها .

خلع يد كارگران از ابزار توليد :

خلع يد يك فرد كارگر از مالكيت ابزار توليد را عوامل ذيل تعيين مي كنند :

1-    اين كه ابزار توليد ضرورت خدمات هم زمان يا متعاقب كارگران زيادي را ايجاب مي كند .

2-  اين كه گاهي منابع انرژي مي توانند با استفاده هم زمان ، از ابزار توليد ، براي انواع مشابه و متعددي از كارها بطور عقلايي تحت يك كنترل واحد مورد بهره برداري قرار گيرند .

3-  اين كه غالباً يك سازمان عقلايي فني در روند كار فقط با تركيب عوامل بسياري كه تحت سرپرستي مشترك و مداوم و مكمل يكديگرند امكان پذير است .

4-  اين كه بعضي وقتها به آموزش فني مخصوصي براي مديريت فرآيندهاي به هم پيوسته كار ، كه خود فقط مي تواند در ابعاد وسيع بطور عقلايي بكار رود مورد نياز است .

5-  اين كه اگر ابزار توليد و مواد اوليه تحت كنترل واحدي باشند اين امكان هست كه كارگر را به رعايت يك نظم دقيق وادار كند تا بدين وسيله سرعت كار و كيفيت و استاندارد توليدات كنترل شود .

اين عوامل ، امكان تملك به وسيله تشكل كارگري يك تعاوني توليدي را از بين نمي برند بلكه فقط «شخص» كارگر را از وسايل توليد مجزا مي كنند .

 

10

        خلع يد كارگران از ابزار توليد(ادامه) :

خلع يد همه كارگران از ابزار توليد ممكن است در عمل داراي چنين آثاري باشد :

1-  مديريت در دست ستاد اداري يك تشكل باشد . اين به ويژه در مورد اقتصاد سوسياليستي ، كه به طور عقلايي سازمان يافته باشد صحت دارد.

2-    كاركردهاي مديريتي ، به سبب تملك ابزار توليد به وسيله صاحبان ابزار يا منصوبان آنها اعمال مي شود .

مفهوم اشتغال و انواع ساختار شغلي :

اصطلاح شغل به شيوه تخصصي بودن ، معين بودن و تركيب وظايف يك فرد اطلاق مي شود تا آنجا كه مبنايي براي فرصت مداوم جهت كسب درآمد و يا سود براي وي ايجاد مي كند .

مشاغل مي تواند به طرق زير توزيع شوند :

1-    تعيين غير مستقل كاركردها و تجهيزات نگهداري در درون يك تشكيلات كه فعاليت اقتصادي را تنظيم مي كنند .

2-    توزيع مشاغل مي تواند متكي بر مشخصات و يا تخصّص وظايف باشد .

3-    اين توزيع مي تواند از طريق عاملانشان شامل بهره برداري اقتصادي خدمات ، بطور مجزا و يا غير مجزا باشد .

ساختار شغلي يك گروه اجتماعي معين ممكن است به شيوه هاي ذيل با يكديگر تفاوت داشته باشد :

1-    بر حسب درجه اي كه مشاغل مشخص ثبات ، توسعه و تكوين يافته اند . شرايط ذيل در اين زمينه اهميت خاصي دارند :

1/1 – توسعه استانداردهاي مصرفي

2/1 – توسعه فنون توليدي .

11

3/1 – توسعه واحدهاي بودجه اي بزرگ .

2-    بر حسب شيوه و درجه تعيّن شغلي يا تخصّصي واحدهاي اقتصادي منفرد .

3-    بر حسب گستره و نوع تداوم يا تغيير جايگاه شغلي .

اشكال اصلي تملك و روابط مبتني بر بازار

1-    با توجه به زمين كشاورزي :

الف) اقتصاد كوچ نشيني خانوارها : كه هر گاه زمين فرسوده شود محل آن تغيير مي كند . زمين عموماً به يك قبيله تعلق دارد اما استفاده آن ، چه بطور موقت و چه دائم ، به همه آنهايي كه در همسايگي هستند تعلّق دارد.

ب) كشاورزي يكجانشيني (اسكان يافته) : در اين نوع كشاورزي معمولاً جوامعي كه قلمرو ملكي يا روستايي مشخصي دارند با گروههاي خانوادگي كوچك تري كه از حقوقِ استفاده از زمين هاي زراعي ، مرغزارها ، چراگاهها ، جنگلها و منابع آب برخوردارند تشكيل شده است .

ج) مالكيت زمين و نظام سرواژي : در اين حالت يك مالك زمين را كنترل مي كند و رعاياي وابسته موظف به بيگاري و پرداختهاي جنسي هستند .

د) كنترل بر زمين به وسيله مالك يا يك واحد مالياتي با مسئوليت محليِ جامعه روستايي براي مواجهه با تمهیدات مالياتي ؛ اين به كشت محلي و نظام مدون توزيع مجدد زمين منتهي مي شود

ه) مالكيت آزاد با بهره برداري از كشاورزان وابسته ، به عنوان درآمد بودجه اي ؛ در اين صورت زمين به وسيله يك مالك تصاحب شده است . اما سهامداران و مستأجران در واقع فعاليتهاي اقتصادي را انجام مي دهند .

و) كشتزار : در اين مورد ، زمين به صورت آزاد تصاحب مي شود و بردگان روي آن كار مي كنند.

12

ز)  زمينهاي مستغلاتي : در اين صورت ، زمين را مالكاني صاحب شده اند كه يا با اجاره دادن آن به گروه بزرگي از كشاورزان ، رانت دريافت مي كنند و يا به عنوان منبع سودآور زراعت شخصاً در آن كار مي كنند.

ح) فقدان تملك زمينهاي مستغلاتي : در يك اقتصاد روستايي مالكيت به دهقاني تعلّق دارد كه در آن زراعت مي كند .

2- در زمينه صنعت (پيشينه) و حمل و نقل كه شامل معدن و تجارت مي شود:

الف) صنايع خانواري ؛ كه عمدتاً به عنوان وسيله اي براي مبادله موردي مازاد و فقط به شكل ثانوي به عنوان ابزار كسب سود است .

ب) پيشه وري وابسته به مشتريان به خصوص ؛ يعني اختصاص كاركرد به يك گروه از مشتريان متشكل .

ج) در مورد حمل و نقل دريايي :

1-مالكيت كشتيها مي تواند در اختيار يك مالك و يا يك تاجر اشرافي باشد كه خودش كشتي را اداره مي كند .

2- ساخت و تملك كشتي به شكل تعاوني

3- در زمينه حمل و نقل دريايي نيز تملك سهام كاروانهاي دريايي و همچنين بازرگاني كه بر اساس حق العمل كاري و واسطه گري همراه با كشتي مسافرت مي كنند وجود داشته است .

شرايط قابليت محاسبه بهره وري نيروي كار :

سه شرط اساسي نيز وجود دارد كه در به حداكثر رساندن پيشرفتهاي قابل محاسبه نيروي كار در انجام كاركردها تأثير مي گذارند :

1-    توانائيهاي بهينه براي انجام كار .

2-    مهارت بهينه بدست آمده از طريق تجربه .

13

3-    انگيزه بهينه براي انجام كار .

انواع سازمانهاي تأنیسی كار :

نظامهاي اشتراكي سازمانهاي تأنیسي یاتاسیسی كار، تمايلي به محاسبه و ملاحظات مربوط به ابزار حصول توليد بهينه ندارند بلكه ، آنها تمايل به اتّكا بر احساس مستقيم همبستگي متقابل دارند . بنابراين ، اين نظامها از نظر تاريخي تا به امروز بر اساس ارزشهاي مشتركي كه از ويژگي غير اقتصادي سرچشمه مي گيرند توسعه يافته اند . سه گونه اصلي در اين نوع نظام بدين شرح است :

1-    اشتراك خانواري كه بر مبناي سنتي و عاطفي استوار است .

2-    اشتراك ِنظامي همرزمان در يك ارتش .

3-    اشتراك مبتني بر عشق و ايثار در يك تجمع مذهبي .

كالاهاي سرمايه اي و محاسبه سرمايه اي :

كالاهاي سرمايه اي معمولاً و در مراحل ابتدايي بصورت اجناسي اند كه بين مناطق و قبايل گوناگون مبادله مي شوند و اين به معني «تجارت»یابازرگاني است ، كه به وضوح از توليد محضِ كالا به وسيله واحدهاي بودجه اي متمايز است . زيرا وقتي كه تجارت را خود واحد بودجه اي انجام مي دهد نمي تواند در راستاي نظام محاسبه سرمايه اي باشد . محصولات خانگي و صنايع دستيِ طايفه يا قبيله كه به گروههاي ديگر فروخته مي شوند كالا به حساب مي آيند .

واضح است كه جابجايي دروني كالاها در داخل محدوده يك قلمرو فئودالي كه شامل مبادلات گاه گاهي اَشكالِ عادي مبادله داخليِ كالا نيز مي شوندبرعكس تجارت مبتني بر محاسبه سرمايه اي است .

14

 

مفهوم تجارت :

تجارت آزاد ، هميشه مربوط به فعاليت انتفاعي است و هرگز مديريت بودجه اي را شامل نمي شود . بدين ترتيب ، تحت شرايط كاملاً عادي گرچه نه براي هميشه ، تجارت آزاد براي بدست آوردن سودهاي پولي از طريق قراردادهاي خريد و فروش است . منتها اين كار را ممكن است سازماني انجام دهد كه در جنب اقتصاد بودجه اي است و يا ممكن است جزء غير قابل انفكاك از يك وظيفه كلي باشد كه از طريق آن كالا ها به وسيلة يك واحد به بازار مصرفِ مستقيم آورده مي شوند .

مفهوم تجارت(ادامه) :

«بانك» اصطلاحاً نوعي مؤسسه تجاريِ انتفاعي است كه وظيفه تخصّصي آن عبارت است از اداره يا تأمين پول . پول ممكن است با سپرده هاي خصوصي و مراقبت از دارايي افراد براي خانوارها اداره شود . بانكها همچنين ممكن است به اداره و مديريت مسائل پولي تشكيلات سياسي اشتغال ورزند و همان گونه كه براي مؤسسات انتفاعي با سپرده هاي تجاري عمل مي كنند ، در مورد تشكيلات سياسي نيز با حسابهاي جاري مسائل پولي آنان را پاسخ دهند .

شرايط بالاترين عقلانيت صوري محاسبات سرمايه اي :

موارد ذيل شرايط عمده اي اند كه براي حصولِ به بالاترين عقلانيت صوري محاسبات سرمايه داري در مؤسسات توليدي ضروري اند :

1-  تملك كامل مالكين كليه ابزار توليد غير انساني و فقدان كامل تملكِ صوري فرصتهاي كسب سود در بازار يعني آزادي كامل بازار .

2-    استقلال كامل مالكين در انتخاب مديريت ، بنابراين ، فقدان تصاحب صوريِ حق مديريت .

3-  فقدان كامل تصاحب مشاغل و فرصتهاي درآمد به وسيله كارگران و به طور معكوس ، فقدان كامل تصاحب كارگران به وسيله مالكين . اين امر مستلزم آزادي نيروي كار ، آزادي

15

بازار كار و آزادي در انتخاب كارگران است .

4-  فقدان كامل تنظيم اساسيِ مصرف ، توليد و قيمتها يا هر شكل ديگري از تنظيم كه آزادي قرارداد را محدود يا شرايط مبادله را مشخص مي كند . اين را مي توان آزاديِ اساسيِ قرار داد ناميد .

5-  قابليت محاسبه كاملِ اجراي امور به وسيله ادارات دولتي و نظام قانوني و تضمين رسميِ قابل اطمينان براي كليه قراردادها از سوي مقامات سياسي ؛ اين به منزله عقلانيت صوريِ كاملِ نظام اداري و حقوقي است .

6-  كامل ترين تفكيك ممكن بين مؤسسه و شرايط توفيق و شكست آن ،از يك سو و خانوار يا واحدهاي بودجه اي خصوصي و منافع دارائيهاي آن ، از سوي ديگر بسيار با اهميت است كه سرمايه اي كه در اختيار موسسه است ، كاملاً متمايز از ثروت خصوصي مالكان آن بوده در معرض تقسيم يا پراكنده شدن به عنوان ميراث نباشد .

7-    يك نظام پولي با بالاترين درجه ممکن عقلانيت .

شيوه هاي اساسيِ جهت گيري سرمايه اي سودآفرين :

1-  فعاليت هاي سودآفرين مي توانند از طريق يك فرآيند مداوم خريد و فروش در بازاري كه مبادله كالا نيز آزاد است.در راستاي بهره برداري از مزاياي بازار قرار گيرند .

2-  اين فعاليت مي تواند درراستای فرصتهايي براي سودآوري از طريق تجارت و معامله گري با پول باشد مانند : اخذ انواع وام و ايجاد وسايل پرداخت .

3-  اين فعاليت مي تواند در راستاي فرصتهايي براي گرفتن «غنيمت» از تشكيلات سياسي و اشخاص سياسي باشد كه تأمين مالي جنگها و انقلاب ها است .

4-  اين فعاليت مي تواند در راستاي فرصتهايي براي كسب سود مداوم از طريق اعمال سلطه با استفاده از زور و يا براي موقعيت قدرتِ تضمين شده از طريق اقتدار سياسي باشد .

16

5-    جهت گيري در راستاي فرصتهايي براي كسب سود ، كه ناشي از تأمين ضروريات روزمره  تشكيلات سياسي است.

نظام پولي دولت مدرن :

دولت مدرن در همه جهان تنظيم نظام پولي را از طريق قانون بدست گرفته است . پول فقط وقتي مي تواند «قانوني» باشد كه مشمول «ابزار پرداخت قانوني» شود يعني چيزي كه همه موظف اند آنرا براي پرداخت و دريافت قبول كنند . پرداخت مي تواند يا تا حد معيني باشد و يا بدون محدوديت . «پول عمومي» مي تواند به اين شكل تعريف شود كه خزانه عمومي آن را قبول مي كند و يا خود براي پرداخت بكار مي رود ، «پول قانوني اجباري» پولي است كه بر عموم تحميل مي شود . تحميل نوعي از پول مي تواند با اتكا بر قدرت پيشينه داري به سبب سياست پولي انجام شود بنابراين ، سكه هاي پنج فرانكي پس از منسوخ شدن سكه اي نقره اي منتشر شدند اما اين كار موفقيتي حاصل نكرد .

پول محدود :

هر پول فلزي كه نتواند كه به صورت آزاد ضرب و به پول رايج تبديل شود، «پول محدود » ناميده مي شود . «پول محدود» را مي توان به عنوان پول ثانوي (ضميمه) به جريان انداخت ، بدين معني كه با يك رابطه ثابت و در همان منطقه با پول رايج و قانوني ديگري مرتبط باشد . اين پول قانوني خود مي تواند يك نوع ديگري از پول محدود باشد مثلاً : پول كاغذي يا پول بازاري .

«پول محدود» هنگامي «ويژه» ناميده خواهد شد كه هم تنها پول قانوني و رايج باشد و هم در راستاي استاندارد بين المللي  بنا شده باشد .

«پول محدود» مي تواند مورد «ارزيابي» نيز قرار گيرد مثلاً : آن گاه كه وسايل پرداخت بين المللي يا ارز خارجي خريداري مي شود يا زماني كه بتوان با يك رابطه ثابت آن را با

17

     استانداردهاي بين المللي تطبيق داد.

هنگامي پول رايج قانوني محدود «پول محدود بازار » ناميده خواهد شد كه ضرب آزاد سكه از نظر قانوني وجود داشته باشد اما براي مؤسسه اي خصوصي غير سود آور است و براي همين اتفاق نمي افتد .

به غير از پول محدود قانوني استاندارد ، كه در اينجا «پول محدود» ناميده مي شود مي توان ازپول فلزي محدود ثانوي نام برد يعني پولي كه بايد به عنوان يك وسيله پرداخت رايج و قانوني فقط تا يك حد مشخصي پذيرفته شود .

پول كاغذي :

پول كاغذي به طور طبيعي همواره پول اداري است براي مقاصد يك نظريه جامعه شناسي پول، پول هميشه شكل يك سند مشخص چارتال را داشته و شامل مفهوم ظاهري مشخصي است كه در آن نگاشته شده و به آن قدرت قانوني داده است .

از نظر قانوني ، پول كاغذي مي تواند يك گواهي  رسمي قابل پرداخت در مقابل ديون به حساب آيد اين ديون مي تواند از سوي شخص حقيقي مانند : زرگران انگليسي در قرن هفدهم با يك بانك ممتاز مانند : اسكناس يا يك نهاد سياسي مثل : اوراق دولتي ، پذيرفته شود .

روشها و اهداف سياست پولي :

در ارتباط با روشهاي ابتداي تر سياست Iytric در خصوص ارز ، اين موارد قابل ذكرند :

الف )در كشورهايي كه ضرب سكه طلا به صورت آزاد وجود دارد :

1-    پشتيباني از وسيله در گردش (تا آنجا كه پشتوانه طلا ندارد)بااوراق بهادار تجاري .

2-    « سياست تنزيل» توسط بانكهاي انتتشار دهنده .

ب) در مناطقي كه پايه فلزي محدودي به جزء طلا و يا پايه ي پول كاغذي وجود دارد، موارد ذيل عمده ترين اقدامات هستند:

18

1-سياست هاي تنزيل، مشابه آنچه در فوق (الف 2) بيان شد، اين سياست بدين منظور است كه توسعه اعتبارات بي مورد را كنترل كند.

2-سياست تفاوت در نرخ تبديل كالا، چنين سياستي ابزاري است در مناطقي كه پايه طلا با يك پول در جريان نقره كمكي رايج است.

3- سياست سنجيده خريدوفروش طلا و سياست سنجيده كنترل بر ارز خارجي از طريق خريد و فروش ارز خارجي.

اهميت غير پولي نهادهاي سياسي براي نظام اقتصادي:

وجود گروه هاي مستقل، صرف نظر از روابط آنها نسبت به نظام پولي، براي نظام اقتصادي مهم است.اين اهميت عمدتاداراي ابعاد ذيل است:

1-  اين امر واقعيت دارد كه آنها ترجيح مي دهند تحت شرايط تقريبا مساوي، رعاياي خود را به عنوان برآورده كنندگان نيازمندي هاي خود به كار برند.

2-  با اقدامات اساسي اين گروه ها ميتوان امكان تشويق عمدي تبادلات با آن سوي مرزها را بر حسب ملاحظات عيني آگاهانه توسعه داد يا مانع شد ويا تنظيم كرد(سياست تجاري)

3-  امكان تنظيم صوري يا ماهوي فعاليت اقتصادي به اشكال گوناگوني توسط نهادهاي سياسي، كه در نوع و كيفيت متفاوت باشند وجود دارد.

4-  پيامد هاي مهم و متفاوتي در ساختار اقتدار و قدرت سياسي وجود دارد، همچنين در ساختار اداري و مراتب اجتماعي ، بخصوص آنهايي كه از جايگاه بالاتري برخوردارند.

5-  رقابت ميان رهبري اين گروه ها بر سر قدرت و تأمين مادي اعضاي گروه، از طريق مواد مصرفي و ابزار كسب وكار و براي كسب فرصت هاي اقتصادي كه از اين طريق براي اعضاءبدست مي آيد.

6-     اههاي گوناگوني وجود دارد كه اين گروههاي سياسي خود نيازهاي خود را برآورده مي سازند.

19

 

     تأمين مالي گروه هاي سياسي :

در ساده ترين شكل، تأمين مالي فعاليت يك تشكل بدين قرار است:

الف) ناپيوسته،كه خود ممكن است بر اساس مشاركت هاي صرفاً داوطلبانه صورت گيرد.اين گونه مشاركت ها ممكن است به يكي از سه طريق ذيل صورت گيرد:

1-  هدايا يا وقف هاي بزرگ:اين شيوه در ارتباط با اهداف خيريه اي و علمي و ديگر اهداف مشابه، كه نه اقتصادي است ونه سياسي ، رايج است.

2-    با تكدي : اين شيوه در برخي از جوامع رياضت كش رايج است.

3-  از راه هدايايي كه ظاهراً داوطلبانه هستند، و به اشخاص يا سازمان هايي داده مي شوند كه گروه هاي برتر اجتماعي يا سياسي شناخته شده اند مانند: هدايا به رؤساي قبايل، شاهزادگان ، زمينداران يا برده داران .

ب) از سوي ديگر ، تأمين مالي ممكن است برمبنای يك معناي دايمي سازماندهي شده باشد به طوري كه :

1- اين امر ممكن است بدون هيچ گونه توليد مستقل اقتصادي از طريق تشكل باشد .

2- انواع مشاركت هاي ابتدايي ، خواه به صورت پولي و خواه به صورت جنسي بدين قرار هستند :

- مالياتها يعني مشاركت به شكل درصدي از اموال يا دارايي و يا تمام دريافتيها يا درآمدها و سرانجام از ابزار توليدي انواع خاصي از مؤسسات انتفاعي يعني «ماليات برسود» .

- هزينه ها يعني پرداختهايي براي استفاده كردن يا بهره مند شدن از وسايل تأمين شده كه از طريق تشكل كه مي تواند به صورت دارايي و اموال و يا به شكل خدمات باشد .

- عوارض بر چيزهايي همچون انواع گوناگون كاربرد يا مصرف كالاها .

 

20

3- تأمين مالي دايمي ممكن است ، برعكس موارد بالا ، مبتني بر وجود سازمان توليدي باشد كه تحت كنترل مستقيم تشكل است، چنين سازماني ممكن است يك واحد بودجه اي باشديا حوزه فئودالي .

4- سرانجام ، تأمين مالي ممكن است به طور آئيني از طريق تعهداتي كه مرتبط با امتيازات است سازمان يافته باشد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

21

 

 

 

باسمه تعالی

عنوان کتاب: مانیفست کمونیست

عصمت یعقوبی

استاد ارجمند: آقای دکتر صادقی

مانیفست کمونیست                               

مقدمۀ لئون تروتسکی

پیش گفتار بر چاپ آلمانی سال 1872                کارل مارکس و فدریک انگلس

پیش گفتار بر چاپ آلمانی سال1890                 فدریک انگلس

 

مانیفست حزب کمونیست

1- بخش اول                                                بورژوا و پرولترها

2- بخش دوم                                              پرولترها و کمونیست ها

3- بخش سوم                                             ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی

4- بخش چهارم                                          موضع کمونیستها نسبت به احزاب مختلف آپو زیسیون کنونی

 

پیش گفتار بر چاپ آلمانی سال 187

کارل مارکس و فردیک انگلس

شرایط امور هر اندازه هم که در طول بیست و پنج سال گذشته تغییر یافته باشد اصول کلی مندرج در مانیفست در مجموع امروز به اندازۀ گذشته صحیح است.

کاربرد عملی اصول مانیفست: به همان گونه که خود مانیفست می گوید ، در همه جا و در همۀ زمانها بستگی به شرایط تاریخی موجود در آن زمان خاص دارد.

لکن مانیفست تبدیل به سندی تاریخی شده است که ما حق تغییر آن را نداریم.

 

از پیش گفتار بر چاپ آلمانی سال 1890

فردریک انگلس

مارکس برای پیروزی نهائی عقاید پیشنهاد شده در مانیفست تنها و منحصرا بر روی رشد فکری طبقۀ کارگر تکیه داشت.

رشد طبقۀ کارگر نیز الزاما باید از عمل متحدانه و بحث سرچشمه می گرفت.

هنگامی که مانیفست منتشر شد نمی توانستیم آن را مانیفست سوسیا لیست بنامیم.

در سال 1847 دو افراد را سوسیالیست می شمردند:

از یک سو طرفداران نگرش های گوناگون تخیلی بودند – مشخص ترینشان طرفداران اوون در انگلستان – و فوریه در فرانسه که هر دو روند در آن زمان بدل به دو فرقه در حال زوال شده بودند.

از سوی دیگر انواع رنگ وارنگ شیادان اجتماعی بودن که می خواستند بیداد گریهای اجتماعی را از طریق اکسیرهای جهان شمولشان و انواع وصله کاری از بین ببرند.

در هر دو مورد اینان افرادی بودند که خارج از گود جنبش های کارگری ایستاده و بیشتر به حمایت طبقات تحصیل کرده چشم امید دوخته بودند.

با وجود این آن بخش از طبقۀ کارگر که خواستار تجدید بنای اسمی جامعه بود قانع شده بود که انقلا بات سیاسی صرف کافی نیست خود را کمونیست نامید.

در سال 1847 سوسیالیسم معرف جنبشی بورژوائی و کمونیسم معرف جنبشی طبقۀ کارگری بود.

و به عقیدۀ مارکس و انگلس : رهائی کارگران باید نتیجۀ عمل خود طبقۀ کارگر باشد.

در 28 سپتامبر 1864 پرولتاریای اغلب کشورهای اروپای غربی گرد هم  جمع شدند تا سازمان بین المللی کارگران را تشکیل دهند.

انگلس: امروز هنگامیکه من این کلمات را می نویسم پرولتاریای اروپا و امریکا نیروهای رزمندۀ خود را که برای نخستین بار بسیج شده است و به عنوان ارتشی واحد در زیر پرچمی واحد و برای هدف فوتی و فوری واحد رژه می دهد : هشت ساعت کار در روز بر اساس تصویب لایحۀ قانونی به همان گونه که کنگرۀ بین الملل در سال 1866 در ژنو و نیز کنگرۀ کارگران پاریس در سال 1889 اعلام داشتند صحنۀ   باشکوه            

امروز چشم سرمایه داران و مالکین سراسر کشور را به این حقیقت خواهد گشود که امروز مردم کارگر سراسر کشورها به راستی با هم متحد شده اند.

 

 

 

                                                               بخش اول

                                                      بورژروها و پرولترها

بورژوازی: عبارت است ازطبقۀ سرمایه داران عصر حاضر صاحبان ابزار تولید اجتماعی و کارفرمایان کارگران دستمزدی

پرولتاریا: طبقۀ کارگران دستمزدی عصر حاضر است که چون از خود هیچ گونه ابزار تولید ندارد مجبور شده است برای ادامۀ زندگی به فروش نیروی کار خود تن در دهد.

استاد کار: یعنی عضو کامل صنف، یعنی استاد کاری در داخل صنف و نه رئیس صنف

کمون: نامی بود که در فرانسه شهرهای نو ظهور بر خود گذاشته بودند.

 

-          تاریخ تمام جوامعی که تا کنون وجود داشته تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است.

جامعۀ جدید بورژوائی که از میان ویرانه های جامعۀ فئودالی سر بر کشیده تضادهای طبقاتی را از بین نبرده است .

این جامعه فقط موفق شده است که طبقات جدید ، شرایط جدید ستم و اشکال جدید مبارزه را جانشین شرایط و اشکال کهنه کند.

با وجود این ، عصر بورژوازی؛ دارای ویژگیهای بارزی است خاص خود: این عصر، تخاصمات طبقاتی را شفاف کرده است.

جامعه ، به طور کلی بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم یعنی به دو طبفۀ بزرگ که مستقیما رویاروی یکدیگر ایستاده اند، تقسیم شده است: بورژوازی و پرولتاریا

نظام فئودالی صنعت که در سایۀ آن تولید صنعتی دیگر پاسخگوی تقاضای روز افزون بازارهای جدید نبود.

سیستم کارگاهی جای سیستم قبلی را گرفت، استاد کاران به وسیلۀ طبقۀ متوسط تولید کارگاهی به کنار رانده شدند.

تقسیم کار صنفی بین صنفهای مختلف بهم پیوسته ، در تقابل  تقسیم  کار ایجاد شده در درون هر کارگاه ناپدید شد.

به همان نسبت که در صنعت ، تجارت ، دریا نوردی و راه های آهن گسترش پیدا کردند ، بورژوازی نیز رشد یافت، سرمایۀ خود را افزایش داد و هر طبقه ای را که از قرون وسطی باقی مانده بود از صحنۀ عمل بیرون راند.

بدین طریق می بینیم که چگونه بورژوازی مدرن ، خود محصول یک سیر طولانی رشدوتوسعه و یک سلسله انقلاب در شیوه های تولید و مبادله بوده است.

هر گام در رشد بورژوازی پیشرفت سیاسی متناسبی را برای آن طبقه به همراه داشته است.

اینک همین بورژوازی پس از استقرار صنعت مدرن و بازار جهانی سرانجام توانسته است در دولت انتخاباتی جدید حاکمیت سیاسی مطلق را به دست آورد.

قوۀ مجریۀ دولت مدرن چیز نیست جز هیأتی برای ادارۀ امور جمعی کل بورژوازی .

بورژوازی ملکوتی ترین جذبه های هیجان مذهبی ، شور وحرارت جوانمردی و احساس گرایی بدوی را  در آبهای یخ حسابگریهای خود پرستانه غرق کرده است.    

بورژوازی ارزش شخص انسان را بدل به ارزش مبادله ای کرده است و به جای آزادیهای مجاز فسخ نا پذیر و بی شمار تنها یک آزادی بی پروا را نشانده است یعنی تجارت آزاد.

انقلاب دائمی در تولید متلاطم کردن پی در پی تمام مناسبات اجتماعی، عدم اطمینان و آشفتگی بی وقفه، عواملی هستند که عصر بورژوازی را در تمام اعصار قبلی متمایز می سازد. تمام مناسبات تثبیت شده و منجمد، با سلسۀ تعصبات و اعتقادات قدیمی و مقدس خود، کنار زده میشوند.

آنچه جامد و منجمد است تبخیر می شود و به هوا می رود، آنچه مقدس است به کفر می انجامد و بشر سرانجام مجبور است با حواص جمع با شرایط واقعی زندگی کند و مناسبات خود با همنوعش روبرو شود.

نیاز به یک بازار در حال گسترش برای محصولاتش بورژوازی را به سراسر مناطق زمین کشاند.

بورژوازی از طریق استثمار جهانی به تولید و مصرف در تمام کشورها خصلت همه – جهانی داده است

و اکنون آشنائی با صنعت جدید برای تمام کشورهای متمدن بدل به مسئلۀ مرگ و زندگی شده است.

صنایع جدید دیگر از مواد خام وطنی استفاده نمی کنند- بلکه مادۀ خام را از دورترین نقاط عالم به سوی خود جذب می کنند.

محصولات این صنایع نه فقط در کشوری که تولید می شود ،بلکه در هر گوشۀ عالم به مصرف میرسد.

به جای عزت گزینی محلی و ملی قدیم ، و به جای خودکفائی اینک با ارتباطات همه جانبه و تعامل همۀ ملل جهان با هم مواجهیم  و این تنها بر قلمروی مادی بلکه بر تولید فکری نیز حاکم شده است.

تک روی و تنگ نظری ملی، بیش از پیش غیر ممکن می گردد. از میان ادبیات ملی و محلی بی شمار اینک چیزی به نام ادبیات جهانی در حال خیزش است.

بورژوازی در یک کلام؛ جهانی میسازد که مبتنی بر انگارۀ خود از جهان است.

بورژوازی بیش از پیش پراکندگی جمعیت،پراکندگی ابزار تولید و پراکندگی مالکیت را از بین میبرد.

بورژوازی در عرض کمتر از صد سال سیادت خود ، توانسته است نیروهای تولیدی عظیم تر و هیولائی تر از حاصل جمع همۀ نیروهای تولیدی نسل های گذشته بیافریند.

جامعه ای که ابزار تولید ومبادلۀ این چنین معظم خلق کرده است به سا حره ای می ماند که قدرت هائی را به وسیلۀ افسونهایش از زیر زمین فرا خوانده که دیگر قادر نیست کنترل کند.

کافی است اشاره کنیم به بحران های تجاری که با بازگشت ادواری هربار تهدید آمیزتر از پیش، موجودیت سراسر جامعۀ بورژوازی را به بوتۀ آزمایش می گذارد.

در این بحرانها نه تنها بخش عظیمی از محصولات موجود بلکه بخشی از نیروهای تولیدی که قبلا خلق شده اند به طور ادواری معدوم می شوند.

چنین به نظر می رسد که قحطی یا یک جنگ خانمان سوز همه جا گیر ، جریان تمام وسایل ادامۀ حیات را قطع کرده و انگار صنعت و تجارت منهدم شده است،چرا؟

به دلیل اینکه جامعه دچار تمدن زیادی ، وسایل امرار معاش زیادی ، صنعت زیادی و نیز دچار وجود تجارت زیادی شده است.

نیروهای تولیدی که در اختیار جامعه است دیگر نمی توانند برای رشد شرایط مالکیت بورژوازی بکار آید بلکه برعکس، آن نیروها برای این شرایط بیش از حد قدرتمند شده اند.

شرایط مالکیت بورژوازی نیروهای تولیدی را به زنجیر کشانده اند.

و همین که آن نیروها این زنجیرها را پاره کنند ، سراسر جامعۀ بورژوازی دچار آشفتگی می شود و موجودیت مالکیت بورژوازی به خطر می افتد.

همان سلاح ها، که بورژوازی به وسیلۀ آن فئودالیسم را سرنگون کرد ، اکنون علیه خود بورژوازی دست به کار شده اند.

لکن؛بورژوازی نه تنها سلاح هایی را که منجر به مرگ خودش خواهد شد خلق کرده بلکه سبب شده است انسانهایی به وجود آیند که آن سلاح ها را به کار خواهند برد.

؛یعنی طبقۀ کارگر نوین ، پرولتاریا

پرولتاریا به همان نسبتی که بورژوازی یعنی سرمایه رشد می کند، پرولتاریا یعنی همان طبقۀ کارگر مدرن نیز گسترش می یابد.

طبقه ای از زحمتکشان که فقط تا موقعی زنده اند که کار پیدا کنند و فقط موقعی کار پیدا می کنند که کارشان سرمایه را افزایش دهد.

کار پرولتاریا به علت استفادۀ وسیع از ماشین و تقسیم کار خصلت فردی خود را از دست داده در نتیجه، تمام جذابیت کار از کارگر دریغ شده است

و آنچه از او خواسته می شود فوت و فنی است از همه ساده تر ، یکنواخت تر و کاری که فوت وفن ندارد.در نتیجه هزینۀ تولید یک کارگر محدود می شود. تامین وسایل امرار معاش ، وسایلی برای حیات خود و تولید مثل بدان نیازمند است.

به همان نسبت که کار انزجار آمیزتر می شود ذستمزد پائین تر می آید

به همان نسبت که استفاده از ماشین و تقسیم کار افزایش می یابد بار سنگین کار طاقت فرسا هم بیشتر می شود

خواه از طریق افزایش ساعت کار- افزایش مقدار کار در یک زمان معین- از طریق افزایش سرعت ماشین یا غیره...(ص،46)

هرقدر قدرت و مهارت جسمانی در کار یدی کمتر شود ، یعنی هرقدر صنعت مدرن پیشرفته تر باشد به همان اندازه جای کارمردان را کارزنان می گیرد.

تفاوت سن و جنسیت دیگر اعتبار اجتماعی خاصی برای طبقۀ کارگر ندارد.

لایه های پایین طبقۀ متوسط کسبۀ خرده پا، مغازه دارن و به طور کلی کسبۀ از گود رانده شده، کارگران صنایع دستی و دهقانان، همۀ این لایه ها به تدریج به جمع پرولترها رانده می شوند.

یکی از دلائلش این است که سرمایۀ ناچیز آنان در سطحی نیست که بتوا ن صنعت مدرن را احداث و نگهداری کرد ودر نتیجه، در رقابت با سرمایه داران بزرگ خرد و نابود می شوندص،47).

پرولتاریا از مراحل مختلف رشد می گذرد، مبارزه اش با بورژوازی از همان بدو تولدش آغاز می شود مبارزۀ کارگران ابتدا به صورت انفرادی و سپس به صورت کارگران یک کارخانه و بعد به صورت کارگران یک صنف ، در یک محل علیه آن فرد بورژوا که مستقیما استثمارشان می کند صورت می گیرد.

آنان حملات خود را متوجه شرایط بورژوازی تولید نمی کنند بلکه علیه خود ابزار تولید به مبارزه می پردازند- ماشین آلات را میشکنند، کارخانه را به آتش می کشند تا منزلت از بین رفتۀ کارگر قرون وسطی را در بازار از نو زنده کنند.

با رشد صنعت نه تنها تعداد افراد پرولتاریا افزایش می یابد بلکه پرولتاریا در توده های بزرگتری متراکم می شود و بر قدرتش افزوده می گردد.

رقابت روز افزون در میان بورژوازها و بحران های تجاری ناشی از آن دستمزد کارگران را همواره دچار نوسان بیشتری می کند و معاش کارگران را بیش از پیش به مخاطره می اندازد

و تصادم بین فرد فرد کارگران و فرد فرد بورژوازها بیش از پیش جنبۀ تصادم بین دو طبقه را به خود می گیرد.

در این زمان کارگران در برابر بورژوازها شروع به تشکیل سازمان (اتحادیۀ کارگری) می کنند.

گاه به گاه کارگران پیروز می شوند ولی پیروزی موقتی است، ثمرۀ واقعی مبارزات کارگران نه در یک نتیجۀ فوتی و فوری، بلکه در اتحاد رو به گسترش آنان نهفته است.

وسایل پیشرفتۀ ارتباطی ، که صنعت جدید به وجود آورده به اتحاد کارگران یاری می رساند تا مبارزات محلی به شکل مبارزه ای میان طبقات در سطح ملی درآید، لکن هر مبارزۀ طبقاتی مبارزۀ سیاسی است.

وحدتی که  شهر نشین های قرون وسطی پس از قرن ها بدان دست یافتند پرولتاریای مدرن در سایۀ راه آهن در عرض چند سال به دست آورد.

این تشکل پرولتاریا به صورت یک طبقه و تشکل متعاقب آن به صورت حزب سیاسی این تشکل مرتب قوی تر و مستحکم تر و نیرومند تر از پیش سر بر می آورد

و با استفاده از تفرقۀ موجود میان خود و بورژوازی مراجع قانون گذاری را مجبور می کند منافع خاص کارگران را به رسمیت بشناسند

بدین ترتیب لایحۀ ده ساعت کار روزانه در پارلمان انگلستان تصویب شد.

بورژواز خودرا درگیر نبردی دائمی می یابد؛ نخست نبرد با اشرافیت بعد نبرد با بخش هائی از خود بورژوازی (بخش هائی که منافع آنها با پیشرفت صنعت در تضاد قرار گرفته است)و سوم نبرد با بورژوازی کشورهای دیگر

بورژوازی در تمام این نبردها مجبور می شود به پرولتاریا متوسل شود از او کمک بخواهد

خود بورژوازی به همین دلیل عناصر تربیت سیاسی و تربیت عمومی پرواتاریا را در اختیارش می گذارد

به عبارتی دیگر؛ سلاح های لازم را در اختیار پرولتاریا قرار می دهد تا با خود بورژوازی بجنگد

سرانجام در مواقعی که مبارزۀ طبقاتی به ساعت  محتوم خود نزدیک می شود.

بخش کوچکی از طبقۀ حاکم پیوند خود را با بورژوازی قطع می کند و به طبقۀ انقلابی می پیوندد

طبقه ای که آینده از آن اوست.

از میان تمام طبقاتی که امروزه روی در روی بورژوازی ایستاده اند در حقیقت تنها پرولتاریا طبقه ایست انقلابی ، بقیۀ طبقات فرومی پاشند و در نهایت در برابر صنعت مدرن محو می شوند.

پرولتاریا آفریدۀ ویژه و ضروری صنعت مدرن است

 

بخش دوم

پرولترها و کمونیستها

رابطۀ کمونیست ها با پرولترها

1-      کمونیست ها حزب جداگانه ای در تقابل با سایر احزاب طبقۀ کارگر تشکیل نمی دهد

2-      آنان منافعی جدا از کل پرولتریا ندارند

      آنان هیچ گونه افتراتی از خود بوجود نمی آورند تا بوسیلۀ آن جنبش پرولتاریا را شکل دهند و قالب ریزی

      کنند

                                          1- صرف نظر از ملیتشان منافع مشترک کل پرولتاریا را مطرح جستجو              وجه تمایز کمونیست ها              می کند و پیش می کشد

 با سایر احزاب  .

                                          2-  در مراحل مختلف رشد و توسعه مبارزات طبقۀ کارگر با بورژوازی

                                          کمونیست ها همیشه و در همه جا بیانگر و مدافع منافع کل جنبش هستند.   و

 

بنابراین؛

کمونیستها از یک سو در عمل پیشرفته ترین و قاطع ترین بخش احزاب طبقۀ کارگر را در هر مملکت تشکیل می دهند(آن بخشی که همۀ بخشهای دیگر را به حرکت در می آورد)

از سوی دیگر؛ از نظر.تئوریک. نسبت به تودۀ عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که به درستی مسیر حرکت، شرایط و نتایج نهائی و کلی جنبش پرولتاریا را درک می کنند.

هدف کمونیسم و همۀ احزاب پرولتری یکی است

هدف: متشکل کردن پرولتاریا در قالب یک طبقه - سر نگون کردن سیادت بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی به دست پرولتاریا

کمونیست ها

-          به طور عمومی صرفا مناسبات واقعی موجود را بیان می کنند

-          مناسبات ناشی از مبارزۀ طبقاتی موجود و جنبش های تاریخی ای که درست در برابر چشمان ما در شرف وقوع است

-          لغو روابط موجود مالکیت به هیچ وجه از ویژگیهای بارز کمونیسم نیست

مثلا؛ انقلاب فرانسه مالکیت فئودالی را به سود مالکیت بورژوازی ملغی کرد

 

ویژگی بارز کمونیسم: از بین بردن مالکیت به معنای اعم نیست بلکه انهدام مالکیت بورژوازی است

لکن مالکیت خصوصی بورژوازی مدرن خود تجلی نهایی کامل و تولید و تملک محصولات است که بر پایۀ تخاصم طبقاتی ایجاد شده و متکی بر استثمار اکثریت عظیم به دست گروهی قلیل است.

از این دیدگاه نظریۀ کمونیست ها عبارتست از؛ الغای مالکیت خصوصی

کمونیست: ما کمونیست هارا ملامت کرده اند که می خواهیم حق کسب مالکیت خصوصی را لغو کنیم، مالکیتی که ثمرۀ کار خود انسان است، مالکیتی که می گویند زیر بنای تمام آزادی، فعالیت و استقلال شخصی است

چنین مالکیتی نیاز به القا ندارد ، چرا که رشد صنعت در حد زیادی این مالکیت را خود از بین برده است و هنوزهم هرروز دارد از بین می برد.

یااینکه مقصودتان مالکیت خصوصی بورژوازی مدرن است؟                               

     آیا کار دستمزدی برای کارگر مالکیتی خلق می کند؟ به هیچ وجه کار دستمزدی سرمایه می آفریند.

     مالکیت در شکل کنونیش مبتنی بر تخاصم سرمایه و کار دستمزدی است

بررسی این دو تخاصم:

سرمایه دار بودن نه تنها به معنی داشتن موقعیتی صرفا شخصی است عبارت از داشتن موقعیتی اجتماعی در عرصۀ تولید است

سرمایه محصولی است جمعی و نه تنها با عمل متحد بسیاری از افراد اجتماع بلکه در تحلیل هائی تنها با عمل متحد تمام افراد اجتماع به حرکت می افتد.

بنابراین : سرمایه یک قدرت مشخصی نیست بلکه قدرتی اجتماعی است.

به همین دلیل:

موقعی که مالکیت سرمایه تغییر می کند و به مالکیت عمومی تبدیل می شود(یعنی مالکیت اعضای اجتماع می شود)

بدین ترتیب مالکیت شخصی به مالکیت اجتماعی تبدیل نشده است

بلکه فقط خصلت اجتماعی مالکیت است که تغییر یافته یعنی:

سرمایه خصلت طبقاتی خود را از دست می دهد

 

کار دستمزدی

بهای متوسط کار دستمزدی حداقل دستمزد است یعنی آن مقدار معین از وسیلۀ معاشی که مطلقا برای زندگی بخورو نمیر یک کارگر لازم است تا او همچنان یک کارگر بماند.

ما به هیچ وجه قصد نداریم این مالکیت شخصی محصول کار را لغو کنیم

مالکیتی که حیات و تولید مثل انسان را ممکن می سازد.

تنها چیزی که ما می خواهیم لغو کنیم ؛ خصلت فلاکت بار این مالکیت است که تحت آن کارگر زندگی می کند تا فقط بر مقدار سرمایه بیفزاید و فقط تاآنجا که منافع طبقۀ حاکم اقتضا می کند اجازۀ زندگی می یابد

(مقایسۀ دو جامعه)

در جامعۀ بورژوازی؛ کار زنده فقط وسیله ای برای افزایش کار انباشته شده است

در جامعۀ کمونیستی؛ کار انباشته شده چیزی نیست مگر ابزاری برای گسترش ، باروری و ارتقای سطح زندگی کارگر.

در جامعۀ بورژوازی؛ بدین طریق گذشته بر حال حاکم است

 در جامعۀ کمونیستی؛ حال بر گذشته حاکم است

در جامعۀ بورژوازی؛ سرمایه مستقل است و فردیت دارد در حالیکه انسان زنده نه استقلال دارد و نه فردیت

اما بورژواها القای چنین اوضاعی را القای فردیت و القای آزادی می نامند!

آری بدون تردید، مقصود همان القای فردیت و استقلال و آزادی بورژوایی است

منظورشان از آزادی ، تحت شرایط کنونی تولید بورژوایی ، تجارت آزاد و خرید و فروش آزاد است.

شما از این قصد ما برای از بین بردن مالکیت خصوصی بسیار دچار شوک شده اید ولی مالکیت خصوصی ، در همین جامعۀ موجود شما هم اکنون برای نُه  دهم جمعیت شما از بین رفته است.

ما قصد داریم مشکلی از مالکیت را از میان برداریم ، که شرایط لازم برای وجودش، عدم وجود هر نوع مالکیت برای اکثریت عظیم اجتماع است

ما می خواهیم مالکیت شما را لغو کنیم.

کمونیسم: هیچ کس را از قدرت تملک محصولات اجتماع محروم نمی کند بلکه فقط نمی گذارد که کسی با توسل به چنین مالکیتی کار دیگران را تحت انقیاد خود درآورد.

تمام اعتراضاتی که علیه شیوۀ کمونیستی تولید ومالکیت محصولات مادی وارد آمده عینا علیه شیوه های کمونیستی تولید و مالکیت محصولات فکری نیز تکرار شده است

به همان گونه که محو مالکیت طبقاتی از نظر بورژوا محو خود تولید شد

محو فرهنگ طبقاتی نیز از نظر او با ناپدید شدن کل فرهنگ یکسان است.

کمونیست؛عقاید شما زائیدۀ شرایط  تولید بورژایی شما ومالکیت بورژوایی است

القای خانواده پیشنهاد کمونیست ها

خانوادۀ کنونی ، این خانوادۀ بورژوایی، بر چه اساسی بنا شده است؛ بر اساس سرمایه و نفع شخصی، این خانواده در پیشرفته ترین شکلش فقط در میان بورژوا ها وجود دارد.

خانوادۀ بورژوایی؛ وقتی.مکملش از بین رفت خود به خود از میان خواهد رفت و با زوال سرمایه هر دو زوال خواهند یافت.

آیا ما را متهم میکنید که ما خواهان خاتمۀ استثمار فرزندان توسط پدران و مادران هستیم! درست است ، ما به این جرم اعتراف می کنیم.

این تعلیم و تربیت شما مگر تعلیم تربیت اجتماعی نیست؟ ماهیت آن بر مبنای شرایط اجتماعی ای که تحت آن شما مردم مردم را آموزش می دهید و با مداخلۀ مستقیم و غیر مستقیم اجتماع و از طریق مدارس و غیره تعیین نمی شود؟!

کمونیست ها مخترع دخالت اجتماع در تعلیم و تربیت نیستند

و می کوشند ماهیت این دخالت را عوض کنند وتعلیم و تربیت از نفوذ طبقۀ حاکم نجات دهند.

یاوه سرایی بورژوازی دربارۀ خانواده و تعلیم وتربیت ، در بارۀ ارتباط متقابل و مقدس پدر ومادر با فرزندشان ، هنگامی بیش از پیش نفرت آمیز می شود که عملکرد صنعت جدید تمام علقه های خانوادگی را بین پرولتاریا از هم می گسلد و کودکانشان به اشیای سادۀ تجاری و وسایل کار تبدیل می شوند

آنوقت بورژوایی می گوید که شما کمونیست ها اشتراک زنان را ایجاد خواهید کرد.

یک بورژوا زن خود را صرفا یک ابزاز تولید بشمار می آورد.

او نمی تواند حتی حدس بزند که هدف ، دقیقا از میان برداشتن وضع زنان به عنوان ابزار تولید .بشمار می آورد.

علاوه بر این کمونیست ها را سرزنش می کنند که می خواهند کشورها و ملیت ها را از بین ببرند.

سیادت پرولتاریا سبب خواهد شد که این تفاوت ها و تخاصمات سریع تر از بین برود.

به همان نسبت که استثمار یک فرد به وسیلۀ فردی دیگر پایان یابد استثمار یک ملت بوسیلۀ یک ملت دیگر بیز پایان خواهد آمد.

به همان نسبت که تضاد موجود بین طبقات یک ملت دچار زوال می شود خصومت یک ملت نسبت به ملتی دیگر نیز از میان خواهد رفت.

یک واقعیت در مورد همۀ آنها مشترک است و آن استثمار بخشی از اجتماع بوسیلۀ بخش دیگری است

بنابراین

نخستین قدم در انقلاب طبقۀ کارگر عبارتست از ارتقای پرولتاریا به مقام طبقۀ حاکم و کسب پیروزی در جنگ برای دموکراسی

پرولتاریا سیادت سیاسی خود را به کار خواهد برد تا مرحله به مرحله تمام سرمایه را از چنگ بورژوازی خارج کند ، تمام وسایل تولید را در دست دارد ، یعنی پرولتاریا سازمان یا فته در قالب طبقۀ حاکم متمرکز سازد و کل نیروهای تولیدی را در اسرع وقت ممکن افزایش دهد

 

 

                                                           بخش سوم

                                            ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی

 

                                         الف)سوسیالیسم فئودالی                                      

1-- سوسیالسم ارتجاعی            ب) سوسیالیسم خرد بورژوازی

                                         ج) سوسیالیسم آلمانی یا سوسیالیسم راستین

 

2- سوسیالیسم محافظه کار یا سوسیالیسم بورژوازی

3- سوسیالیسم و کمونیسم تخیلی و انتقادی

 

1- سوسیالیسم ارتجاعی : الف) سوسیالیسم فئودالی

اشرافیت فرانسه و انگلستان به دلیل موقعیت تاریخیشان رسالت خود می دیدند که جزواتی علیه جامعۀ جدید بورژوایی بنویسند

اشراف بار دیگر در مقابل این قدرت نوخاستۀ نفرت انگیز سر تسلیم فرود آوردند

دیگر از مبارزۀ جدی سیاسی حرفی به میان نمی آمد

طبقۀ اشراف برای جلب همدردی مجبور بود به ظاهر از منافع خود چشم بپوشد و وانمود کند که حکم محکومیت علیه بورژوازی را تنها به سود طبقۀ کارگر استثمار شده تدوین کرده است.

این گونه بود که سوسیالیسم فئودالی پا به عرصه ی وجود گذاشت، که در فرانسه و انگلستان اجرا شد.

فئودالیست ها؛ با اشاره به این که شیوۀ استثمار آنان با شیوۀ بورژوازی فرق دارد فراموش می کنند که آنان در اوضاع و شرایطی استثمار می کردند که با وضع کنونی فرق می کرد و آن شیوه ها دیگر منسوخ شده است با نشان دادن اینکه پرولتاریای مدرن در دورۀ سلطۀ آنان وجود نداشت فراموش می کنند که بورژوازی مدرن نتیجۀ ضروری فرآیند جامعۀ خود آنهاست.

آنان بورژوازی را نکوهش می کنند عمدتا نه برای آنکه بورژوازی یک پرولتاریا خلق می کند بلکه به خاطر آن که بورژوازی یک پرولتاریا انقلابی خلق می کند

به همین دلیل آنها از نظر عمل سیاسی در تمام اقدامات قهر آمیز علیه علیه طبقۀ کارگر شرکت می کنند.

 

ب)سوسیالیسم خرده بورژوایی

اشرافیت فئودالی تنها طبقه ای نبود که بورژوازی معدومش کرد

شهر نشینان قرون وسطی و خرده مالکان روستایی ، طلیعه داران بورژوازی جدید بودند

در کشورهایی مانند فرانسه که در آن بیش از نیمی از جمعیت را دهقانان تشکیل می دهند طبیعتا نویسندگانی که جانب پرولتاریا را در مقابل بورژوازی می گرفتند در انتقاد خود از رژیم بورژوازی می باید معیارهای دهقانی و خرده بورژوایی به کار می بردند.

در کشورهایی که تمدن مدرن کاملا رشد کرده است طبقۀ خرد بورژوایی جدیدی تشکیل شده که بین پرولتاریا و بورژوازی در نوسان است و پیوسته به صورت بخش مکملی از جامعۀ بورژوازی تجدید نیرو می کند

این مکتب سوسیالیسم با بصیرت تمام ، تضادهای موجود در شرایط تولید مدرن را تشریح کرد. توجیهات ریاکارانۀ اقتصاد دانان را فاش ساخت.

اثرات مخرب ماشین و تقسیم کار را تمرکز سرمایه و زمین درید قدرت گروهی قلیل را روشن کرد.

لکن در رابطه با هدف های مشخص خود این شکل سوسیالیسم

یا به دنبال احیای وسایل قدیم تولید و مبادله و به همراه آن احیای مناسبات مالکیت قدیم و اجتماع قدیم است.

یا اینکه به دنبال انقیاد ابزار مدرن تولید ومبادله در چارچوب روابط مالکیت کهن است

روابطی که توسط خود آن ابزار فرو پاشیده است و یا لاجرم باید فرو بپاشد

در هر دو صورت این سوسیالیسم هم ارتجاعی است و هم تخیلی

 

ج)سوسیالیسم آلمانی یا سوسیالیسم راستین

ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی فرانسه موقعی به آلمان معرفی شد که بورژوازی در آن کشور مبارزه اش را تازه با استبداد فئودالی آغاز کرده بود

هنگامی که این نوشته ها از فرانسه به آلمان هجرت کرد شرایط اجتماعی فرانسه به همراه این نوشته ها سفر نکرده بود است این ادبیات فرانسوی  ، در تماس با شرایط اجتماعی آلمان کلیه ی اهمیت عملی و عاجل خود را از دست داده و جنبهی مطلقا" ادبی پیدا کرد .

تمام کار ادبای آلمانی منحصر شد به این که عقاید جدید فرانسه را با وجدان فلسفی کهن خود هماهنگ سازد بی آنکه عقاید فلسفی خود را ترک کند، آرای فرانسوی را به فکر خود الحاق نماید

آنان نگرش این عبارات فلسفی در پس انتقادات تاریخی فرانسوی را به نام فلسفۀ عمل ، سوسیالیسم راستین، علم آلمانی سوسیالیسم ، بنیاد فلسفی سوسیالیسم و غیره... به زبان آلمانی قالب کردند

جدال بورژوازی آلمان بویژه بورژوازی پروس، بار اشرافیت فئودالی و سلطنت مطلقه یعنی نهضت لیبرال جدی تر شد.

بدین ترتیب فرصتی که سوسیالیسم راستین مدتهای مدیدی به دنبال آن بود به دستش افتاد تا خواسته های سوسیالیستی را در مقابل جنبش سیاسی بگذارد و به توده ها موعظه کند که از این نهضت بورژوایی نه تنها طرفی نخواهندبست بلکه سخت متضرر هم خواهند شد

بدین ترتیب سوسیالیسم راستین ضمن این که سلاحی در دست حکومتها برای مبارزه با بورژوازی آلمان بود مستقیما نمایندۀ منافع ارتجاعی یعنی منافع بی فرهنگ های آلمانی نیز بود

خرده بورژوا که بازماندۀ قرن شانزدهم است و از آن زما ن تا کنون پیوسته به طور مختلف سبز می شوند پایۀ اجتماعی واقعی وضع موجود است حفظ این طبقه یعنی وضع موجود در آلمان سیادت صنعتی و سیلسی بورژوازی آن را به نابودی حتمی تهدید می کند

از یک طرف به علت تمرکز سرمایه و از طرف دیگر به علت پیدایش پرولتاریای انقلابی سوسیالیسم راستین پیدا شد ، تا با یک تیر این هر دو هدف را بزند و مانند مرض واگیر دار شیوع کرد

 

2-سیالیسم محافظه کار یا سوسیالیسم بورژوازی

بخشی از بورژوایی مایل است برای  دردهای اجتماعی چاره ای بیندیشد  تا ادامه ی حیات جامعه بورژوازی را تضمین  کند . (76)

اقتصاد دانان ، نیکو کاران ، انسان دوستان ، بهبود دهندگان وضع طبقه کارگر ، بانیان جمعیت های خیریه و ...... به این بخش تعلق دارند . به علاوه ،  این شکل سوسیالیسم به صورت دستگاه های کامل فکری نیز قالب ریزی شده است . می توان از کتاب فلسفه فقر ، نوشته ی پرودون  به عنوان نمونه شکل این شکل سوسیالیسم نام برد .

بورژ واها ی سوسیالیست طالب کلیه امتیازات  شرایط اجتماعی مدرن هستند ، بدون مبارزات و خطراتی که لزوما" از این شرایط ناشی می شود . آ نان خواهان وضع موجود جامعه هستند ، بدون عناصر انقلابی و متلاشی کننده ی آن ، آنان بورژوازی را بدون  پرولتاریا می خواهند

در واقع پرولتاریا را ملزم می کند که در قید و بند جامعه ی موجود بماند ، ولی تمام افکار نفرت بار خود را نسبت به بورژوازی را دور بریزد .

دومین  نوع این سوسیالیسم ( سوسیالیسم بورژوایی ) یا محافظه کار  که عملی تر ولی کمتر نظام مند است . کوشید اعتبار هر نوع جنبش انقلابی را از چشم طبقه ی کارگر بیندازد  کوشید نشان دهد نه یک اصلاح صرف سیاسی بلکه تنها دگرگونی در شرایط مادی زندگی یعنی روابط اقتصادی می تواند به حال کارگر مفید باشد . که منظورش ، اصلاحات اداری ، بر اساس ادامه ی حیات این روابط است . و منظور اصلاحاتی است که به هیچ وجه بر روابط بین سرمایه کار اثر نمی گذارد . بلکه در اوج ، هزینه ی حکومت بورژای را کاهش می دهد و کار اداری آن راتسهیل می کند .

3-سوسیالیسم و کمونیسم تخیلی – اقتصادی

در واقع ، بنیانگذاران این نظام های فکری هم تخا صمات فکری هم تخاصمات طبقاتی را در جامعه ی موجود می بینند و هم عملکرد عناصر رو به زوال را . از آنجا که رشد تضاد های طبقاتی هم پای رشد صنعت است . موقعیت اقتصادی که در آن جامعه با آن مواجه هستند ، هنوز شرایط مادی لازم را برای آزادی پرولتاریا به آنان عرضه نکرده است . به همین دلیل آنان به دنبال یک علم اجتماعی جدید و نوین می گردند  که قرار است این شرایط را بوجود بیاورد . عمل تاریخی قرار است تسلیم ابتکار عمل شخصی آنان بشود . سازمان یافتن تدریجی و خود به خودی پرولتاریا ، به عنوان یک طبقه ، قرار است تسلیم سازمانی اجتماعی بشود که این مبتکران بلاخص ساخته و پرداخته اند . به نظر آنان تاریخ آینده خلاصه می شود به تبلیغ و تحقق عملی طرح های اجتماعی ایشان . اینان در طراحی نقشه هایشان ، عمدتا" برای منافع طبقه است . (79)

به همین دلیل ، این نوع سوسیالست ها عمل سیاسی ، به ویژه عمل انقلابی را ، یکسره رد می کنند آرزومند ند که با شیوه ی مسالمت آمیز به هدف های حود برسند و می کوشیدند با آزمایش های کوچک که شکست آن الزاما" حتمی است . راه را  برای این وحی منزل جدید اجتماعی هموار کنند .(ص، 80)

بانیان این نظام های فکری از بسیاری لحاظ ها انقلابی بوده اند اما مریدان آنها از هر لحاظ  فرقه هایی صرفا" ارتجاعی تشکیل  داده اند . به همین جهت پی گیرانه می کوشند  تا مبارزه طبقاتی را خفه و تخاصمات را آشتی دهند . آنان فلانستر جداگانه – آبادی های خودی و احداث ایکاریای کوچولو را که هر کدام برای خود خرده بهشت  موعودی  است خواب می بینند . و به تدریج گام جای پای  سوسیالیست های  فقط در این نهفته  که وراجی شان در جزئیات  نظام مند تر است و به اثرات سحر آسای علم اجتماعی شان اعتقادی متعصبانه و خرافی دارند .

فلانستر ها –آبادی های  سوسیالیستی – نامی که ایکاریا به آرمان شهر خود داده بود .

آبادی خودی – نام آرمان شهر رویایی ای بود که « اوون» اجتماعات نمونه ی کمونیستی خود را بدان نام می نامید.

ایکاریا – نام آرمان شهر رؤ یایی ای بود که مؤسسات کمونیستی آن را ترسیم  کرد .

 

                                                           بخش چهارم

                          موضوع؛ کمونیست ها نسبت به احزاب مختلف آیوزیسیون کنونی

کمونیست ها برای حصول هدف های بلا فضل و برای اعمال منافع آنی طبقۀ کارگر مبارزه می کند

و علاوه بر این در جنش حال آنان ، آیندۀ جنبش را هم نمایندگی می کنند و حافظ آنند

کمونیست در فرانسه؛ در برابر بورژوازی محافظه کار و رادیکال، با سوسیال دموکرات ها متحد می شوند

در سوئیس کمونیست ها؛ از رادیکال هل حمایت می کنند

در لهستان کمونیست ها؛ از خرابی حمایت می کنند که مصرانه خواهان انقلاب ارضی به عنوان شرط اولیۀ آزادی ملی است

در آلمان؛ هروقت که بورژوازی به شیوۀ انقلابی علیه سلطنت مستبده و حکومت ارباب سالاران و خرده بورژوازی عمل کند. کمونیست ها همراه آن به مبارزه ادامه می دهند

کمونیست ها توجه خود را عمدتا به آلمان معطوف می دارند چرا که آن کشور در آستانۀ یک انقلاب بورژوایی قرار دارد انقلابی که مجبور است تحت شرایط پیشرفته ترین تمدن اروپا به اجرا درآید.

خلاصه این که کمونیست ها در همه جا از تمام جنبش های انقلابی علیه نظام اجتماعی و سیاسی موجود حمایت می کنند

کمونیست ها در سراسر این جنبش ها مساله مالکیت را به عنوان اساسی ترین مسالۀ جنبش پیش می کشد و بالاخره اینکه کمونیست ها در همه جا برای وحدت و توافق احزاب دموکراتیک کشورهای جهان زحمت می کشند

خلاصه

مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست به توضیح بیعدالتی در نظام سرمایه داری می پردازد و تصریح می کنند که کار گران در نظام سرمایه داری تنها در صورتی می توان زندگی کند که کار بیابند و فقط  تا زمانی کار می یابند که کارشان سرمایه را ازایش دهد . و سپس برای چیرگی بر این بیعدالتی اجتماعی ، کسب قدرت سیاسی توسط کار گران ( پرولتاریا ) و رفتن به سوی جامعه ی کمونیستی را پیشنهاد می کنند . به عقیده آنان ، ویژگی کمونیسم ، بر انداختن مالکیت بورژوای است و از آنجا که مالکیت خصوصی بورژوای آخرین وکاملترین مظهر شیوه ی تولید و تملک مبتنی بر تضادهای طبقاتی و استثمار انسان ها به دست انسان های دیگر  است . می توان هدف کمونیسم را بر انداختن مالکیت خصوصی خلاصه کرد .و نخستین گام انقلاب کارگری عبارت از برکشیدن پرولتاریا به جایگاه طبقه ی حاکم و پرولتاریا از حاکمیت سیاسی خویش برای آن استفاده خواهد کرد  که تمام سرمایه را گام به گام  از چنگ بورژوازی بیرون بکشد . و تمام ابزارهای تولید در دست دولت یعنی پرولتاریا  متشکل شده و به صورت طبقه حاکم متمرکز سازد .

منابع:

1-      مارکس ، کارل، انگلس،فردریک .«مانیفست کمونیست» مترجم:مسعود صابری،(1387) تهران :طلایه پرسو.

2-       ریتزر، جورج،«نظریه های جامعه شناسی» ترجمه ی محسن ثلاثی ،(1374)تهران:علمی.

3-      کوزر، لوئیس. «زندگی و اندیشه ی بزرگان جامعه شناسی»(1373).تهران :علمی.

تقسیم کاراجتماعی

  

*باسمه تعالی *

پژوهش درس نظریه جامعه شناسی یک                   استادارجمند:جناب  آقای دکتر صادقی

دانشجو:زهراخراشادی زاده

منبع اصلی :کتاب درباره تقسیم کار اجتماعی                                 مولف :امیل دورکیم

سال انتشار :1893  (رساله دکترای دورکیم )                موضوع کتاب :مناسبات افراد با اجتماع

 *********************************************************************

فهرست مطالب

مقدمه

1-کتاب نخست :تعیین تقسیم کار

2-خلاصه مختصر کتاب نخست

3-کتاب دوم :علل وشرایط

4-خلاصه مختصرکتاب دوم

5-کتاب سوم :صور نابهنجار

6-تحلیل درزمینه تقسیم کارازسایر منابع

 7-منابع وماخذ

***************************************************************************

    

مقدمه

هر چند تقسیم کار تاریخی دیرینه دارد تنها از قرن هجدهم به این سو است  که جوامع بشری نسبت به این قانون آگاهی یافته اند. آدام اسمیت نخستین کسی است که در پی ساختن نظریه تقسیم کار برآمد. خود او هم این واژه را پدید آورد و علوم اجتماعی بعد ها این واژه را به زیست شناسی امانت داد. ( ص41 )

امروزه پدیده تقسیم کار به حدی عمومیت پیدا کرده که دیگر از چشم کسی پوشیده نیست . صنعت امروزی بیش ازپیش به ساخت و کارهای نیرومند به گروه بندی های بزرگ نیرو و سرمایه و در نتیجه به حد اعلای تقسیم کار گرایش دارد.

نه تنها در درون کارخانه ها ، مشاغل از هم جدا و بی نهایت تخصصی اند بلکه خود هر کارخانه هم به نوبه خویش واحدی تخصصی است که وجودش مستلزم وجود واحد تخصصی دیگری است .

اقتصاد دانان در جست و جوی یافتن علل دامنه نتایج آن اند و نه تنها مخالفتی با این حرکت ندارند و مبارزه ای با آن نمی کنند بلکه مدافع ضرورت آن هم هستند . به نظر آنان این راه برترین راه حرکت جوامع بشری و شرط پیشرفت است . 

ولی تقسیم کار خاص جهان اقتصادی نیست . وظایف سیاسی ، اداری ، قضایی ، همه بیش ازپیش تخصصی می شوند . وظایف هنری و علمی نیز همین حال را دارند. امروزه دیگر فلسفه به انبوهی از رشته های خاص تقسیم شده است که هر کدام شان موضوع ، روش و طرز تلقی خاص خود را دارند. دوکاندول می گوید : هر نیم قرن به نیم قرن ، مردانی که در کار علم به جایی رسیده اند ، بیش از پیش به تخصص گراییده اند . (ص42 )

قانون تقسیم کاردر پیکر زنده نیز مانند جوامع کاربرد دارد. حتی به این جا رسیده اند که پیکر زنده هر قدر وظایف اش را تخصصی یافته تر باشد مقام حیات حیوانی مقام بالاتری دارد. این کشف سبب شده است که هم میدان عمل تقسیم کار گسترش یابد و هم خاستگاه آن در گذشته ای بی نهایت دور جستجو شود . زیرا [اگر تقسیم کار را از این دیدگاه در نظر بگیریم ] تقسیم کار به پدیده ای تبدیل می شود که خاستگاه آن را باید با پیدایش حیات در جهان همزمان دانست . (ص43)

هر اندام یک وظیفه خاص  ----------     حیات موجود زنده

تقسیم کار اجتماعی چیزی نیست جز شکل خاصی از این فرایند کلی و جوامع بشری با تبعیت از این قانون عام ، گویی دنباله روی جریانی هستند که بسی پیش از آن ها پدید آمده و تمامی جهان زنده را در جهت واحدی به حرکت وا داشته است .

این امر واقعی بی گمان نمی تواند رخ دهد مگر آن که بر ساختمان اخلاقی ما تأثیری عمیق بگذارد ، زیرا بسته به این که ما تابع این حرکت باشیم یا در برابر آن مقاومت کنیم حیات بشری در دو جهت به کلی متفاوت توسعه خواهد یافت . (ص 43)

در یک کلام آیا تقسیم کار، در عین حال که قانون طبیعت است ، قاعده ی اخلاقی رفتار بشری هم هست واگراز چنین خصلتی برخوردار است علت آن چیست و تا چه حد چنین است ؟ لازم نیست اهمیت و فوریت این مشکل عملی را اثبات کنیم ، همگان به خوبی حس می کنند که تقسیم کاریکی ازبنیان های اساسی نظم اجتماعی است . بیش از پیش نیز همین خصلت را خواهد یافت .

این مشکل در برابر وجدان اخلاقی ملت ها مطرح شده است . در این باره دو گرایش متضاد در برابر هم قرار دارند بی آنکه هیچ کدام از آن ها بتوانند بر دیگری برتری در جهان ، پیدا کند . تردیدی نیست که تمایل همگان بیشتر بر این است که تقسیم کار را نوعی قاعده قاطع کردار بشری تلقی کنند . البته کسانی که بر این وظیفه گردن نمی نهندبه نحوی روشن و به صورتی که قانون معین کرده با شد مجا زات نمی شوند ولی رفتارشان مایه ی سر زنش است .

به طور کلی آن دستور اخلاقی که ما را به تخصص بیشتر فرا می خواند ، همه جا با دستور مخالفی همراه است که به همه ما توصیه می کند تا آرمان واحدی را دنبال کنیم که همچنان به قوت خود باقی است .(ص 45)

تنها شیوه ارزشیابی عینی از تقسیم کاراین است که تقسیم کار را نخست فی نفسه و به نحوی کاملاً نظری بررسی کنیم و ببینیم به چه درد می خورد و ناشی از چیست ، خلاصه بکوشیم تا کامل ترین و مناسب ترین مفهوم ممکن از آن را برای خود بسازیم . (ص47)

************************************************************************************************

کتاب نخست

تقسیم کار از آن جا که بر نیروی تولیدی و مهارت کارگر می افزاید ، شرط لازم توسعه فکری و مادی جوامع است ، تقسیم کار سر چشمه تمدن است . اگر تقسیم کار نتا یج دیگری نداشت و به درد دیگری نمی خورد ، هیچ دلیلی در دست نبود که تقسیم کار را دارای خصلت اخلاقی بدانیم . (ص52)

تأثیر فعالیت اقتصادی در پیشرفت اخلاق نه تنها بعید است بلکه می بینیم که جنایت ها و خود کشی ها اغلب در مراکز صنعتی بیشتر اتفاق می افتد . همه گسترش ها امری سود مند تلقی می شود اما هیچ چیزی که از لحاظ اخلاقی تعهد آور باشد در آن ها نیست .

پیشه ورو صنعت گر خرده پایی که دربرابر جریان عام مقاومت می کنند و همچنان سرسختانه به کسب و کار محدود خود دلبسته اند همان قدربه وظایف خویش پای بندند که فلان کارخانه دار بزرگ که تمامی یک کشور را از کارخانه پر کرده است . وجدان اخلاقی ملت ها هم در این باره دچار اشتباه نیست و یک ذره عدالت را بر همه این تکامل صنعتی جهان ترجیح می دهد . البته فعالیت صنعتی هم دلایل وجودی خود را دارد ، این فعالیت پاسخ گوی نیازهایی هست . اما این نیازها اخلاقی نیستند.

هنرنیز در برابر هر چیزی که به تکلیف و تعهد مانند باشد مقاوم و سرکش است. هنر قلمرو آزادی  ، هنر نوعی تجمل و زینت که به دست آوردنش شاید ستوده باشد اما هیچکس مکلف به دارا بودن اش نیست. در حالی اخلاق عکس این است.

اخلاق  حداقل ضروری ، مایحتاج لازم زمان روزانه ای است که جوامع بشری بدون آن نمی توانند به حیات خود ادامه دهند. ( ص 53 )

اخلاق : ما را به دنبال کردن راهی مجبور می کنند که دارای هدف معینی است.

هنر : پاسخ گویی نیازی است که ما به گسترش بدون هدف فعالیت خویش داریم.

هر جا که تکلیف در کار باشد به یقین اجبار در کار است به همین دلیل هنر هر چند در گذشته از افکار اخلاقی مایه گرفته یا با تکامل پدیده های اخلاقی آمیخته است اما به خودی خود اخلاقی نیست.

از بین همه عناصر تمدن ، علم شما عنصری است که در برخی شرایط خصلت اخلاقی به نظر می رسد. ( ص 54 ) هیچکس وظیفه ندارد که در جریان عظیم پدیده صنعتی غوطه ور شود یا موظف نیست حتماً هنرمند باشد ولی همگان اکنون موظف اند که جمل را از خود بزدایند. از دنیای علم با خبر  باشند.دلیل اش این است که علم چیزی نیست جز همان آگاهی در بالاترین درجه روشنی اش .

از سوی دیگر : آگاهی هر قدر تاریک تر باشد در برابر تغییر ، مقاوم تر  است. این است آگاهی روشنی یافته دلیل ضرورت مشارکت بیشتر فعالانه هوش در پرتو علم در جریان حیات جمعی  است.

آن علمی که همگان در پی آنند علم نیست . علم به معنای خاص کلمه از این سطح پیش پا افتاده بی نهایت بالاتر است. در نتیجه این علم که فقط برگزیدگان توانایش هستند امری اجباری نیست. البته دارا بودن چنین علمی امتیاز است و به دست آوردنش هیچ چیز غیر اخلاقی یا ضد اخلاقی شمرده نمی شود. آدمی ممکن است دانشمند یا هنرمند باشد و هیچ کدام از این دو تکلیفی برای وی نیست.

 پس علم مانند هنر و صنعت ، از حوزه اخلاق خارج است.

[ امر نیک در مقایسه با امر حقیقی این خصلت اساسی را داراست که امری اجباری است در حالی که امر حقیقی به خودی خود دارای چنین خصلتی نیست ]  (توضیحات ص 367)

این همه بحث و جدل بر سر خصلت اخلاقی تمدن برای آن است که علمای اخلاق ضابطه ای معینی برای تکلیف واقعیات اخلاقی از دیگر واقعیاتی که اخلاقی نیستند در دست ندارند. مردم عادت دارند هر چیزی که دارای نجابت و ارزش است امر اخلاقی بدانند و به دنبال همین گسترش سطحی معنای کلمه اخلاق است که تمدن را هم در قلمرو اخلاق داخل کرده اند.

 تمدن به خودی خود ارزش درونی و مطلق ندارد ، ارزش تمدن برای این است که تمدن پاسخ گوی برخی از نیازهای ماست و نیازهای ما هم خود از نتایج تقسیم کار است.

پس اگر تقسیم کار را پاسخ گوی هیچ نیازی جز نیازهایی که گفته شد بدانیم نقش تقسیم کار فقط این خواهد بود که عوارض نامطلوب آنچه را که خود تقسیم کار پدید آورنده آن است تخفیف دهد ، یعنی بر زخم هایی مرهم نهد که خود ایجاد کرده است . در چنین شرایطی شاید تحمل تقسیم کار ضروری باشد.(ص55)

همه می دانند که کسانی را که به ما شبیه اند و مانند ما می اندیشندو حس می کنند دوست داریم. ولی خلاف این هم اغلب پیش می آید. بسا اتفاق می افتد که ما نسبت به کسانی که به ما شباهتی ندارند علاقه مند می شویم . آن هم درست برای اینکه شباهتی به ما ندارند. یونانیان به این مساله توجه کرده بودند. ارسطو می گوید دوستی باعث بحث های بسیار شده است . به عقیده بعضی ها دوستی مبتنی برمشابهت است و آنان که با هم شبیه اند یکدیگر را دوست دارند وریشه ضرب المثلی که [ کبوتر با کبوتر ، باز با باز ]

ملاحظات دیگری هم در این زمینه است که در آنها سعی شده است مساله از دیدگاه عالی تری در نظر گرفته شود و ماهیت آن شناخته شود .

 مثلاً زمین خشک عاشق باران است

یاآسمان تاریک پوشیده از ابرهای بارانی با خشمی عاشقانه به سوی زمین سرازیر می شود.    

هراکلیت مدعی است که هم سویی از تضاد بر می خیزد ، زیباترین هماهنگی نتیجه اختلافات وبی نظمی- قانون هر شدنی است.(ص56)

از این تضاد آراء و عقاید نتیجه می شود که هر دو نوع دوستی در طبیعت است. ناهمانندی همچون همانندی می تواند از علل جاذبه متقابل باشد.

بن می گوید: نوعی ناهمانندی وجود دارد که بیزارکننده است و نوع دیگری هست که عامل جذب و اتصال است ، یک نوع سبب رقابت ، نوع دیگربه دوستی می انجامد ... اگر یکی ( از دو نفر ) دارای چیزی باشد که دیگری ندارد ، ولی مایل به دارا بودن آن است ، شرایط واقعی برای آغاز یک جنبه جاذبه مثبت فراهم است.

همین تقسیم نقش ها یا به اصطلاح خودمان تقسیم کار است که تعیین کننده این نوع مناجات دوستی  است.

 از این لحاظ البته فواید اقتصادی تقسیم کار در مقایسه با آثار اخلاقی ناچیز است. نقش حقیقی اش این است که میان دو یا چند نفر حس همبستگی ایجاد کند. این نتیجه از هر راهی بدست می آید ، همین حس همبستگی است که عامل ایجاد همیاری های دوستانه است و تأثیر خویش را بر آنها می نهد. [روابط عشق و عاطفه بین خانواده ها] درهمه  وجود داردولی اندازه و شدت آن درهمه یکسان نیست.(ص 58)

در هر صورت نتایج حاصل از تقسیم کار از منافع اساسا اقتصادی بی نهایت گسترده تر است .

تقسیم کار عبارت  از :برقراری نوعی نظم خود بنیاد اجتماعی و اخلاقی. ( ص 61 )

افراد چنان با هم پیوند یافته اند اگر تقسیم کار نبود به کلی مستقل می بودند. آنان به جای توسعه مستقل و فردی کوشش های خویش را با هم هماهنگ می کنند. افراد دیگر همبسته اند و همبستگی آنان فقط در لحظات کوتاهی که به هم می رسند و کاری برای هم انجام می دهند نیست بلکه ماوراءاین حد است .

 [ به عنوان مثال مگر نه این است که در شرایط کنونی که همبستگی زناشویی میان اقوام متمدن برقرار است. تأثیر این نوع همبستگی را در هر لحظه و در تمامی جزئیات زندگی احساس می کنیم از سوی دیگر جوامعی که تقسیم کار را ایجاد کرده است خود سرانجام تحت تأثیر آن قرار می گیرند. ]

تقسیم کار اگر یگانه سرچشمه همبستگی اجتماعی نباشد ، دست کم مهمترین آن است .کنت هم ازاین دیدگاه دفاع می کند.

اوازبین همه جامعه شناسان به عقیده ما نخستین کسی است که درتقسیم کارچیزی جز پدیده ای اساساً اقتصادی یافته است.

کنت  تقسیم کاررا اساسی ترین شرط حیات اجتماعی دانسته به شرطی که درتمامی گستره ، عقلانی اش در نظر گرفته شود ، یعنی تأثیرش را درزمینه تمامی فعالیت ها ببینیم و تنها مطابق معمول به موارد مادی ساده محدودش نکنیم .(ص63)

پس عامل اصلی تشکیل همبستگی اجتماعی ، عاملی که تبدیل به علت بنیانی دامنه و پیچیدگی روز افزون پیکراجتماعی می شود همانا توزیع پیوسته انواع کارهای متفاوت بشری است .

انسجام جوامع از راه تقسیم کار است و تقسیم کار عامل تعیین کننده ویژگی های اصلی ساختمان جوامع خواهد بود .

تقسیم کار را باید دارای خصلتی اخلاقی دانست زیرا نیازهایی چون نظم ، هماهنگی و همبستگی اجتماعی معمولاً نیازهای اخلاقی اند . (ص63)

مسأله فقط این نیست که ببینیم آیا دراین گونه جوامع نوعی همبستگی اجنماعی ناشی از تقسیم کار وجود دارد یا نه . چون این حقیقتی مسلم است . زیرا تقسیم کار در این گونه جوامع بسیار توسعه یافته و عامل ایجاد همبستگی اجتماعی است . مسأله به ویژه این است که یقین کنیم تقسیم کار تا چه حد در تأمین یکپارچگی عمومی ابعاد جامعه دست دارد.

 آیا تقسیم کار ازعوامل اساسی انسجام اجتماعی است ؟ برای این پاسخ باید این پیوند را با دیگر پیوندها مقایسه کنیم تا بدانیم سهم آن در نتیجه کلی چیست . برای این منظور نخست بایدازطبقه بندی انواع همبستگی ها ی اجتماعی آغاز کرد.

 ا نواع همبستگی ها ی اجتماعی:

1-همبستگی مکانیکی [خود به خودی ، همانندی، ساز و کاری] ....... افراد همانند ، عدم تمایز اجتماعی ، خود بسنده [ با بیرون ارتباط ندارد ، نمودش درجوامع ابتدایی و بدوی

2-همبستگی  ارگانیکی  [ همبستگی آلی ،ساز واره ای  ] .......... متفاوتند ....تمایز پذیری اجتماعی ....... (نمودش : جوامع جدید ) (ص63 )

مظاهر تمایز پذیری اجتماعی: تمایز پذیری مشاغل –تعددفعالیت های صنعتی

دلیل تمایز پذیری اجتماعی:ازهم پاشیدگی همبستگی ساختگی وشالوده قطاعی جامعه

همبستگی مانند همبستگی خانوادگی. همبستگی حرفه ای و همبستگی ملی هر کدام از این صور خاص سرشت خاص خود رادارند.پس مطالعه همبستگی کار جامعه شناسی است. همبستگی امر اجتماعی واقعی است که شناخت آن جز از راه شناخت آثار اجتماعی اش ممکن نیست. ( ص 66 )

از آنجا که حقوق باز نماینده اصلی ترین شکل های همبستگی اجتماعی است ابتدا انواع متفاوت حقوق را باید طبقه بندی کرد .

رایج ترین تقسیم بندی حقوق :

1- حقوق عمومی ( وظیفه اش تنظیم کردن روابط فرد با دولت)

2-حقوق خصوصی ( ناظر به روابط افراد با یکدیگر) است. ( ص 68 )

می دانیم هر دستور حقوقی : عبارت است از قاعده رفتاری معینی که تخلف از آن مجازات دارد.

مجازات ها دو نوع اند:

1-مجازات تنبیهی :عبارت تحمیل نوعی درد یا دست کم نوعی کاستی بر عامل تخلف .

هدف :  آسیب رساندن به متخلف از لحاظ ثروت ، خوشبختی ، حیات یا آزادی.

هدف:  چیزی که از آن چه در اختیار اوست از دست بدهد و از آن محروم شود. (  ص 68 )

2. مجازات های ترمیمی : الزاماً دربردارندمحرومیتی برای متخلف نیست بلکه عبارت است از ترمیم دوباره امور و برگرداندن مجدد روابط برهم خورده و باز آوردن شان به حالت عادی.

پس قواعد حقوقی را باید به دو نوع بزرگ برگرداند که یا با1- مجازات های تنبیهی ( در بردارنده قلمرو حقوق جزایی است. ) سازمان یافته همراهند.

1.      مجازات فقط ترمیمی : دربرگیرنده حقوق مدنی ، تجاری آئینی ، تشریفاتی ، اداری و اساسی.

**********************************************************************

همبستگی خود به خودی یا همبستگی از راه همانندی

آن نوع پیوند همبستگی اجتماعی که به حقوق تنبیهی مربوط است پیوندی است که گسستن آن جرم (crime) محسوب می شود.

جرم : هر نوع عملی است که در حد معین خودش واکنش ویژه ای بر ضد عامل عمل می شودکه نام اش مجازات (peine) است.

جرم انواع متفاوتی دارد .جایی که معلول واحد علت آن هم است .    و تأثیرگذار بر وجدان اخلاقی است.

همه این گونه اعمال جرم با کیفر معینی از تکرار آن جلوگیری می شود.

جرم ها : اعمالی هستند که همه اعضای یک جامعه آن ها را به صورت عام محکوم می کنند. ( ص 72 )

جرم عملی است جریحه دارکننده احساسات که در یک نوع اجتماعی واحد از نظر هر وجدان صحیح و سالمی به همین سان تلقی می شود.

این احساسات احساساتی هستندکه در میانگین عمده افراد یک جامعه واحد مشترک اند. حقوق جزایی پشتوانه قانونی آنها محسوب می شودتنها قاعده هایی هستند که دستور حقوقی معروف اصل براین است که همگان از قانون آگاهی دارند به درستی درمورد آنها کاربرد دارد. این قاعده ها چون در همه وجدان ها حک شده اند همگان آنها را می شناسند و اعتبار آنها را احساس می کنند. ( ص 73 )

در هر قانون نوشته ای دو هدف دارد : 1-تعیین کردن بعضی تکالیف اجباری

2- معین کردن مجازات های لازم برای موارد تخلف از آنها.

در حقوق ترمیمی (مدنی) : قانون گذار این دومشکل را پیش و راه حل جداگانه ای می جوید ابتدا تکالیف اجباری را با دقت تمام تعیین می کند و فقط پس از این مرحله است که می گویند برای تضمین اجرای آنها به چه شیوه ای باید عمل کرد.

مثال : حقوق و وظایف زن و شوهر  ماده 214 قانون مدنی فرانسه به زن دستور می دهد که با شوهرش در یک جا زندگی کند از این جا نتیجه می گیرند که شوهرش می تواند زن اش را به بازگشت به کانون خانوادگی مجبور کند ولی چنین ضمانتی هیچ گاه در هیچ جایی به صورت رسمی عنوان نشده است.

در حقوق جزایی (تنبیهی) صحبت ازضمانت های اجرایی و مجازات هاست.      مجازات فلان چنین است.

ترمیمی ابتدا وظیفه شماست؟

**************************************************************************

 انواع وجدان :

 ما دو نوع وجدان وجود دارد: 1. حالات فقط شخصی ماست و منش ما را بیان می کند. (وجدان فردی)

 بیانگر شخصیت فردی ما ست

2. حالات مشترک تمامی جامعه       1. نماینده نوع جمعی- بنابراین نماینده جامعه ای است که خود بدون آن موجودیتی ندارد.

آری این دو وجدان متمایزند به هم پیوند خورده اند. یکی بیش نیسنند. با هم همبسته اند.

وجدان عمومی(وجدان جمعی )

مجموعه اعتقادها و احساسات مشترک در میانگین افراد یک جامعه واحد که هیات خاص خود را دارد این را وجدان جمعی یا عمومی می گویند.

ویژگی های وجدان جمعی:

۱.باعوض شدن هر نسل تغییر نمی کند بلکه باعث پیونددهنده نسلها می گردد.

2.   در تمامی گستره جامعه پراکنده است.

3.  در همه شهرهای بزرگ و کوچک ودر حرفه های متفاوت فرقی نمی کند.

4.   با وجدان فردی متمایز است.

5.   وجدان جمعی در حکم روح نوعی جامعه است.

6.   وجدان جمعی تمامی وجدان اجتماعی است یعنی تا مرز حیات روحی جامعه پیش می رود ، در حالی که وجدان جمعی به ویژه در نوع جوامع پیشرفته جز بخشی محدود از وجدان اجتماعی نیست.

پس با خلاصه کردن تحلیل های گذشته اکنون می گوییم جرم از نظر ما عملی است که حالت های نیرومند و روشن وجدان جمعی را جریحه دار می کند.

سرشت مجازات اساساً تغییر نکرده است. فقط می شود گفت که نیاز به انتقام جویی امروزه بهتر از گذشته هدایت می شود و تحت نظم و قاعده بهتری درآمده است. روح پیش بینی که در جوامع کنونی بیدارشده میدان عمل کورکورانه عواطف را محدود کرده است. ولی در هر صورت روح مجازات همچنان همین کردار عاطفی است.

پس می توان در تعریف مجازات  نوعی واکنش عاطفی با شدت مقرربیان کرد .

ولی این واکنش از کجا برمی خیزد؟ از فرد است یا از جامعه ؟ (ص 85)

همه می دانند که مجازات دهنده جامعه است ولی ممکن است که مجازات به حساب جامعه نباشد. اگر مجازات برای خشنودی خاطر افراد بود افراد همواره توانای آن بودند که مجازات را لغو کنند یا به تعویق بیندازند. اگر می بینیم که اختیار مجازات تنها در دست جامعه است برای آن است که با زیان دیدن افراد- جامعه آسیب دیده است و مجازات برای پاسخ گویی به عملی است که به جامعه آسیب رسانده است.

همبستگی ناشی از تقسیم کار یا همبستگی آلی

قواعد جزائی ترمیمی یا به هیچ وجه جزءوجدان جمعی نیستند یا فقط از حالت های ضعیف وجدان جمعی اند. قواعد اساساً اخلاقی تا حدی دور از مرکز آن قرار دارند. سرانجام حقوق ترمیمی در حواشی دور و بسیاربیرونی آن پیدا می شوند و از حدود وجدان عمومی درمی گذرند.

 حقوق ترمیمی هرچه بیشتر جنبه ترمیمی پیداکند بیشتر از وجدان عمومی دور می شود.

جزای ترمیمی:1- برای بنیاد نهادن مناسبات حقوقی      2-  برای تغییر دادن این نوع مناسبات.

 زیرا که توافق شخصی افراد برای ایجادکردن یا تغییردادن این نوع مناسبات کافی نیست. مثلاً ازدواج اگرچه قراردادی میان دو طرف است اما زن و شوهر نمی توانند به میل خود آن را ایجاد کنند یا به میل خود آن را باطل کنند. و در سایر روابط خانوادگی دیگر نیز چنین است. پس جامعه در تمامی مناسبات تعیین شده در حقوق ترمیمی حتی در آن هایی که بیش از همه خصوصی اند ، حضور دارد و این حضور گرچه و دست کم در حالت عادی حس نمی شود اما همچنان اساسی است. (ص 106)

از آن جا که قواعد جزاهای ترمیمی ربطی به وجدان عمومی ندارند روابطی هم که از این گونه قواعد برمی خیزد به طور عام شامل حال همگان نیست. یعنی روابط مذکور بدون واسطه نه میان فرد و جامعه بلکه میان بخش های محدود و ویژه ای از جامعه که با این گونه روابط به هم پیوند می یابند برقرار می گردد. ولی از سوی دیگر از آن جا که جامعه در این گونه روابط حضور دارد ، لازم است که جامعه هم کم و بیش به آنها علاقه مند و در آنها درگیر باشد ، یعنی عواقب آنها را حس کند. پس این مناسبات با مناسباتی که موضوع حقوق تنبیهی اند تفاوت بارز دارد.

 زیرا مناسبات مربوط به حقوق تنبیهی . وجدان فرد را با وجدان جمعی ، یعنی فرد را با جامعه مستقیم و بدون واسطه پیوند می دهد. اما این روابط ممکن است دو صورت بسیار متفاوت پیدا کنند:

گاهی روابط سلبی اند و فقط به قواعد اجتناب از ارتکاب برخی اعمال می پردازند ،

گاه روابط ایجابی هستند و شیوه های همکاری را بیان می کنند.

سلبی : می تواند برای روابط دیگر حکم رابطه چیز(شی) با شخص است. مانند اشخاص در واقع بخشی از جامعه اند. لازم است که روابط آنها با پیکر اجتماعی تعیین شود.

همبستگی واقعی چیست ؟

همبستگی واقعی پیوند میان اشیاء با اشخاص است نه پیوند میان اشخاص با هم . (اشیا چون فقط از طریق اشخاص جزو جامعه می شوند آن نوع همبستگی که از ادغام اشیا در جامعه پدید می آید امری کاملاً سلبی است.)

[ گرو ، وثیقه ، مال الضمان و رهن ] چهار نوع حقوق مدنی و تمامی موارد مربوط به حق جانشینی ، حق وصیت ، ارث . در تمامی این مواردنسبت حقوقی به طور مستقیم نه میان شخص با شخص دیگر -بلکه میان شی و شخص برقرار است. [ حق مالکیت / کامل ترین آن است.]در مورد بخشش های وصیتی هم که موردی از اعمال حق واقعی مالک بر اموال خویش یا دست کم بر بخشی از اموال خویش است. همین حکم صادق است. (ص 108 )

با توجه به مطالب بالا می توان تعیین کرد آن بخش از حقوق ترمیمی که این نوع همبستگی بدان مربوط است همان مجموعه حقوق واقعی است . 

اما روابط شخص با شخص  --------   حقوق واقعی نیست  ----   گاه به صورت جنبه سلبی پیدا می کند و بیانگر همبستگی همانندی است.

خلاصه این که روابطی که موضوع حقوق ناظر بر همکاری با جزاهای ترمیمی اند . همبستگی بیانگر این نوع روابط ، همه ناشی از تقسیم کار اجتماعی اند . ماهیت وظایف ویژه در واقع این است که از تأثیر وجدان جمعی برکنار است.

 زیرا برای اینکه امری در قلمرو احساس مشترک قرار گیرد .شرط این است که امر مذکور امری عمومی باشد .یعنی درتمامی وجدان هاحاضرباشد و همه آن ها بتوانند از دیدگاه واحدی بدان بنگرند .  البته مادام که نقش ها عمومیتی داشته باشند هر کس می تواند احساسی نسبت به آن ها  داشته باشد ، ولی هر قدر که نقش ها تخصصی تر شوند از تعداد کسانی که نسبت به آن ها آگاهی دارند نیز کاسته خواهد شد یعنی که نقش های مذکور از وجدان عمومی بیشتر برکنار خواهد ماند . (ص116 )

از آن جا که همبستگی سلبی به خودی خود هیچ گونه یکپارچگی ایجاد نمی کند و هیچ خصلت ذاتی ویژه ای ندارد فقط دو نوع همبستگی ایجابی به نظرمان می رسد که خصلت های آن ها به شرح زیراست :

1.   نوع نخست فرد را بدون هیچ گونه واسطه ای ، مستقیم به جامعه ربط می دهد( همبستگی همانندی ) . در حالی که در همبستگی نوع دوم [همبستگی ارگانیکی ] وابستگی فرد به جامعه به دلیل وابستگی اش نسبت به اجزاء سازنده جامعه است.

2.   دید فرد از جامعه ، در هردونوع همبستگی از جنبه واحدی نیست . در همبستگی نوع نخست ، (مکانیکی )جامعه  مجموعه ای کم و بیش سازمان یافته از اعتقادها و احساسات مشترک تمامی اعضای گروه است ،در همبستگی نوع دوم جامعه دستگاهی است از نقش های متفاوت و ویژه که روابط معینی آن ها را به هم متحد کرده است . البته این دو جامعه یکی بیش نیستند.(ارگانیکی ). (ص117 )

 3.از تفاوت این دو همبستگی ------    خصلت های ذاتی این دو نوع همبستگی به شرح ذیل است :

الف )همبستگی نوع اول (مکانیکی )   --------         درصورتی می تواند نیرو مند باشدکه افکار و گرایش های مشترک در تمامی اعضای جامعه از لحاظ تعداد و شدت بر افکار و گرایش های شخصی افراد برتری داشته باشند . هر قدر میزان این برتری بیشتر باشد توان این نوع همبستگی شدیدتر است . شخصیت ما همان خصلت های ذاتی و ویژه خود ماست که ما را از دیگران متمایز می کند [ وقتی ممکن است که شخصیت فردی در شخصیت جمعی جذب شود . ]    

زمانی که همبستگی ناشی از همانندی به حد اعلای خود خواهد رسید در این صورت فردیت (وجدان فردی )  هیچ می شود . همبستگی مکانیکی و ساختگی یا خود به خودی ؛ پیوندی که میان فرد و جامعه وجود دارد درست همانند پیوندی است که میان شیئ و شخص در کار است . درجوامعی که این نوع همبستگی در آن توسعه یافته است ، چنان که  خواهیم دید فرد به خودش تعلق ندارد بلکه به معنای کامل کلمه در حکم شیئ متعلق به جامعه است . به همین دلیل است که دراین گونه جوامع حقوق شخصی هنوز از حقوق واقعی متمایز نشده اند . (وجدان جمعی بر وجدان فردی) ( ص 118 )

 ب )همبستگی نوع دوم ( ارگانیکی )------------      ناشی از تقسیم کار یا آلی

هنگامی امکان پذیر است که هر کس به بخشی از وجدان فردی و درنتیجه شخصیت خاص خود داشته باشد . پس لازم است که وجدان جمعی به بخشی از وجدان فردی اجازه بروز دهد تا نقش های خاصی که وجدان جمعی قادر به اداره آن ها نیست در همان بخش پابگیرند. و هر قدر گستره این بخش بیشتر باشد انسجام ناشی از این نوع همبستگی بیشتراست.

پس هر قدر نوع اجتماعی در جامعه ای مسلط تر و تقسیم کار ابتدایی تر باشد ، برتری وتفوق  حقوق تنبیهی بر حقوق ترمیمی ناظر بر همکاری و تعاون در آن جامعه بایستی باشد . برعکس به موازات گسترش بیشتر انواع فردی و تخصصی تر شدن وظایف می بایست شاهد این باشیم که تناسب دا منه این دو نوع حقوق معکوس می شود . آری واقعیت این رابطه را می توان در عمل و به صورت تجربی اثبات کرد.

تفوق تدریجی همبستگی آلی و نتایج آن       

به طور کلی ، نه تنها همبستگی خود به خودی نسبت به همبستگی آلی پیوند های ضعیف تری دربین آدمیان ایجاد می کند بلکه هر قدر در راستای تکامل اجتماعی پیشتر رویم از شدت و استحکام پیوند های مربوط به همبستگی خود به خودی کاسته می شود .

قدرت پیوندهای اجتماعی ناشی از همبستگی خود به خودی درواقع تابع سه شرط زیر است :

1.  رابطه موجود میان حجم وجدان عمومی و وجدان فردی : [ هر قدر وجدان عمومی بخش بیشتری از وجدان های فردی را دربرگیرد توان پیوند های اجتماعی بیشترخواهد بود. ]

2.   شدت میانگین حالات مربوط به وجدان جمعی : (اگر رابطه مربوط به حجم دو نوع وجدان برابر باشد وجدان عمومی متناسب با درجه شدت و فعالیت اش تأثیربیشتری برفرد خواهد داشت . برعکس اگر وجدان عمومی چیزی جز انگیزه های ضعیف و کم توان نباشد چندان تأثیری در جهت کشاندن فرد به راه جمعی نخواهد داشت . در این صورت فرد با سهولت بیشتری راه خود را دنبال خواهد کرد و همبستگی وی با جامعه نیز توان کمتری خواهد داشت .

3.   درجه تعین یافتگی حالات جمعی : [مشخص کننده حالات جمعی ] در واقع هر قدر اعتقادها و اعمال تعین یافته تر و مشخص کننده تر باشند کمتر زمینه ای برای اختلافات فردی فراهم خواهد شد . ( ص 137)

البته معنای حرف ما این نیست که وجدان عمومی در خطرازبین رفتن کامل قرار دارد فقط این راباید بگویم که وجدان عمومی به صورتی درآمده که شیوه های اندیشه و احساس آن بیش از پیش کلی ترو نامشخص تر شده است و به همین دلیل جا برای بسیاری ازگرایش های مخالف فردی باز شده است .

اگربه یاد داشته باشیم که نیروی همبستگی خودبه خودی ، حتی درجایی که از همه مقاوم تر است ، در به هم پیوند دادن آدمیان معادل نیروی تقسیم کار نیست و درنظربگیریم که بخش عمده ای از پدیده های اجتماعی کنونی از حوزه عمل آن نوع همبستگی بیرون است ، دراین صورت بیشتر مسلم خواهد شد که همبستگی آلی دروضع کنونی بیش از پیش به تنها همبستگی اجتماعی موجود تبدیل می شود . نقشی که در گذشته برعهده وجدان عمومی بوده اکنون بیش از پیش به عهده تقسیم کار اجتماعی است . وظیفه گرد هم آوردن مجموعه های اجتماعی درانواع اجتماعی برتراساساً به عهده تقسیم کار اجتماعی گذاشته شده است . این یکی از نقش های مهم تقسیم کار اجتماعی که معمولاً با نقش اقتصادی مورد نظر اقتصاد دانان فرق دارد . (ص 154)

خلاصه ، ما دو نوع همبستگی را از هم تفکیک کرده بودیم در مقابل آن دو نوع همبستگی دو نوع اجتماعی هم وجود دارد که هر کدام معادل با یکی از آنهاست. همچنان که دو نوع همبستگی نامبرده با رابطه ای معکوس توسعه می یابند، دو نوع اجتماعی متناسب با آن ها نیز همین حالت را دارند ، یعنی به موازات پیشرفت یکی ، دیگری پس می رود ، و نوع پیش رونده همان است که تحت تأثیر تقسیم کار اجتماعی شکل می گیرد. این نتیجه ، علاوه برآن که تأیید کننده نتایج پیشین است ، این خاصیت را هم دارد که درباره اهمیت تقسیم کار اجتماعی حجّت را تمام می کند.

معلوم می شود که تقسیم کار نه تنها مهم ترین عامل انسجام جوامعی است که ما در آن ها به سر می بریم ، بلکه عامل تعیین کننده ویژگی های سازنده ساختار آن هاست و همه چیز حکایت از آن دارد که نقش تقسیم کار از این جهت در آینده باز هم اهمیت بیشتری خواهد یافت.(ص171)

دیدگاه سپنسر :

نخست اینکه جذب شدن فرد در گروه به عقیده سپنسر نتیجه اجبار و ضرورت سازمان مصنوعی یی است که بر اثر حالت جنگی مزمنی که در جوامع پائین تر برقرار است ناگریز ایجاد شده است. اتحاد ، در واقع ، به ویژه در جنگ پیش می آید و وجودش برای پیروزی لازم است. گروه نمی تواند در مقابل گروه دیگر از خود دفاع کند یا آن گروه را مطیع خود سازد مگر با اتحاد و هماهنگی در عمل. یعنی لازم است که همه نیروهای فردی موجود در گروه به شیوه ای پایدار با هم همدست شوند و به صورت یک نیروی واحد درآیند. و تنها راه متمرکز کردن همه نیروها هم ایجاد مرجع اقتدار بسیار نیرومندی است که همه افراد مطلقاً تابع آن باشند.

از این گذشته ، سپنسر خود اذعان دارد که ساختمان بسیاری از این گونه جوامع چندان هم نظامی و مقتدرانه نیست و به همین دلیل وی آن ها را جوامع دموکراتیکی می نامد. به طور کلی ، درک این نکته که افراد نمی توانند ، جز از راه استبداد جمعی ، مطیع و سربه فرمان باشند آسان است ؛ زیرا اعضای جامعه را جز از راه نیرویی که بالاتر از آنان باشد نمی توان به زیر سلطه کشید ، و تنها نیرویی هم که این کیفیت را داراست نیروی گروه است.(ص173)

همبستگی آلی و همبستگی قراردادی

 گرچه سپنسر علت اصلی همبستگی اجتماعی در جوامع پیشرفته و برتر را بیان کرده و علائم آن را به درستی نشان داده است ، اما در مورد شیوه تأثیر این علت و حاصل شدن آن معلول و در نتیجه در باب ماهیت معلول دچار اشتباه شده است. آن چیزی که وی همبستگی صنعتی می نامد ، در واقع ، دارای دو خصلت زیر است:

چون خود انگیخته است پس برای ایجاد کردن یا مستمر نگاه داشتن آن ، به هیچ ابزار اجبار آوری نیاز نیست. پس جامعه برای ایجاد کردن این نوع همکاری که خودبه خود و به تنهائی حاصل می شود نیازی به دخالت ندارد. « هرکسی از حاصل کار خویش امرار معاش می کند، فرآورده های خود را با فرآورده های دیگران مبادله می کند ، یا به کمک دیگران برمی خیزد و دستمزدی می گیرد و وارد این یا آن شرکت بزرگ یا کوچکی که برای به راه انداختن فلان کار تولیدی درست شده است می شود بی آنکه از رهبری جامعه در مجموع پیروی کند.

البته مقصود سپنسر از این بیان هرگز این نیست که جامعه بر اساس قراردادی ضمنی و رسمی بنا شده است. فرض قرارداد اجتماعی ، برعکس ، با اصل تقسیم کار آشتی ناپذیر است. به ویژه ، این حالت هیچ شباهتی به همبستگی خودانگیخته و خودبه خودی که سپنسر آن را وجه تمایز جوامع صنعتی می داند ندارد ؛ زیرا این گونه پیروی آگاهانه از هدف های اجتماعی ، از نظر او ، برعکس ، از خصوصیات ویژه جوامع نظامی است. چنین قراردادی مستلزم آن است که همه افراد بتوانند شرایط کلی حیات اجتماعی را در نظر بگیرند تا قادر باشند با علم به مسأله انتخاب کنند.( ص178 )

این حقیقت بارزی است که تعداد مناسبات قراردادی، که در آغاز کم بودند یا به کلی وجود نداشتند، به موازات بیشتر شدن تقسیم کار بیشتر می شود. ولی آن چه ظاهراً از دید سپنسر مخفی مانده این است که مناسبات غیر قراردادی نیز در عین حال توسعه می یابند. نخست به بررسی آن بخش از حقوق بپردازیم که نابه جا حقوق خصوصی نامیده می شود، در حالی که در واقع این بخش از حقوق روابط نقش های اجتماعی پراکنده ، یا به عبارتدیگر امعاء و احشاء پیکر زنده اجتماعی را بررسی می کند. قبل از هر چیز می دانیم که حقوق خانوادگی ، که ابتدا بسیط بود ، بیش از پیش به امری پیچیده تبدیل شده است ، یعنی انواع متفاوت مناسبات حقوقی ناشی از حیات خانوادگی ، امروزه بسیار متعددتر از گذشته اند. آری ، از یک سو ماهیت تکالیف ناشی از این مناسبات به نحو اعلایی ایجابی است ؛ نوعی تقابل حقوق و تکالیف است. از سوی دیگر تکالیف مذکور دست کم به شکل نوعی خویش قراردادی نیستند. شرایطی که تکالیف مذکور تابع آن اند به پایگاه شخصی خود ما بستگی دارند که آن نیز تابع تولد ما ، روابط همخونی ما ، و در نتیجه تابع واقعیات امری است که از اراده ما بیرون اند.(ص 183)

*****************************************************************************************

خلاصه کتاب نخست :

زندگانی اجتماعی از سرچشمه ای دوگانه برمی خیزد: همانندی وجدان ها و تقسیم کار اجتماعی. در مورد نخست فرد از آن رو جامعه را می پذیرد که چون فردیت ویژه ای ندارد، مانند همنوعانش در درون یک نوع جمعی واحد مستحیل می شود ؛ در مورد دوم ، فرد با وجود دارا بودن چهره و فعالیتی شخصی درست به خاطر این که از دیگر همانندهای خویش متمایز است وابسته به آن هاست و در نتیجه وابسته به جامعه ای است که از اتحاد آنها پدید می آید.

از همانندی وجدان ها قواعدی حقوقی پدید می آید که به ضرب تدابیر سرکوبگرانه باورها و اعمال یک شکلی را بر همگان تحمیل می کند ؛ هرقدر تهدید این ضرب و زور شدیدتر باشد حیات اجتماعی با حیات مذهبی آمیختگی بیشتری خواهد داشت و نهادهای اقتصادی به نظام اشتراکی نزدیک تر خواهند بود.

از تقسیم کار قواعد حقوقی یی بر می خیزد که ماهیت و روابط نقش های معیّن را تعیین می کند، ولی تخلف از این قواعد فقط به تدابیر ترمیمی می انجامد و عقوبتی به دنبال ندارد.(ص199)

ماهیت اخلاق و جامعه مبتنی بر همکاری باماهیت اخلاق و جامعه مبتنی بر باورهای مشترک فرق دارد. جامعه نوع اخیر فقط هنگامی نیرومند است که فرد نیرومند نباشد. این جامعه که از قواعدی ساخته شده که همگان بدون تمایز بدان ها عمل می کنند، بر اثر همین عملکرد بدون تمایز اجتماعی ، همین عملکرد عام و بدون شکل ، اقتداری می یابد که وی را به واقعیتی فوق بشری که بحث و جدل در باب آن روا نیست تبدیل می کند. در حالی که جامعه دیگر برعکس به موازات نیرومندتر شدن شخصیت فردی رشد می کند و توسعه می یابد. نقش یا وظیفه هرقدر هم که تابع مقررات باشد همیشه جای وسیعی برای ابتکارهای فردی می گشاید. (ص201)

 پس دو جریان بزرگ حیات اجتماعی در کار است که هر کدام از آنها ساختار معینی دارد که متفاوت از ساختار دیگری است. از این دو جریان ، آن جریانی که ریشه اش در همانندی اجتماعی است ابتدا تنها جاری می شود و رقیبی ندارد. جریان مذکور در این حالت فرقی با خود حیات جامعه ندارد و با آن آمیخته است ؛ سپس اندک اندک مسیری می یابد و از غلظت آن کاسته می شود ، در حالی که جریان دوم روزبه روز نیرومندتر می شود. به همین سان ، ساختار قطاعی جامعه روزبه روز بیشتر تحت تأثیر جریان دوم قرار می گیرد بی آنکه البته به کلی از بین برود.(ص201)

******************************************************************************************

کتاب دوم :علل وشرایط

تقسیم کار زیر تأثیر عللی پیشرفت خواهد کرد که منحصراً عللی فردی و روانشناختی اند. برای ایجاد نظریه پیشرفت تقسیم کار مشاهده جوامع و ساختار آنها لازم نیست: کافی است به ساده ترین و بنیادی ترین غریزه های قلب بشری بنگریم تا علت تقسیم کار را بیابیم. آنچه فردا را به گرفتن تخصص هرچه بیشتر وا می دارد نیاز به سعادت است و بس.(ص206)

در واقع، امروزه همگان می دانند که خوشی نه با حالت های بسیار شدید وجدان ما همراه است و نه با حالت های بسیار ضعیف آن. هنگامی که فعالیت کارکردی ناکافی باشد ما احساس درد می کنیم ؛ ولی فعالیت بیش از حد هم همین آثار را به بار می آورد.(ص207)

بدین سان حد محدود کننده سعادت بشری را می توان دریافت: حد مذکور همان نحوه ساختمان وجود بشری در لحظه معیّنی از تاریخ است. با توجه به مزاج آدمی ، با توجه به درجه توسعه جسمانی و اخلاقی بشر در مرحله معینی از تاریخ ، برای بشر حداکثری برای سعادت و فعالیت وجود دارد که وی قادر به درگذشتن از آن نیست.(ص209)

خلاصه آن که وجه خاصی از کاربرد علمی این حقیقت عام است که لذت آن نیز، مانند رنج امری اساساً نسبی است. سعادت مطلق سعادتی که به طور عینی بتوان آن را معین کرد و نشان داد که آدمیان به موازات پیشرفت تاریخی هرچه بیشتر بدان نزدیک می شوند ، وجود ندارد؛ ولی همان طور که به گفته پاسکال سعادت مرد سعادت زن نیست سعاذت جوامع فروتر هم نمی تواند به عینه مانند سعادت جوامع ما باشد و برعکس.(ص220)

ولی طلب کردن خوشبختی بیشتر تنها انگیزه فردی است که ممکن است در باب امر پیشرفت معیاری ارائه دهد ؛ اگر این انگیزه را هم کنار بگذاریم دیگر هیچ معیار دیگری در کار نخواهد بود. اگر به خاطر خوشبختی بیشتر نباشد فرد به ابتکار خویش به چه دلیل دیگری می تواند در پی تغییراتی باشد که همواره برای وی مایه زحمت است؟

 پس دلایل تعیین کننده تکامل اجتماعی را باید نه در فرد بلکه در بیرون از وی ، در محیطی که فرد در آن به سر می برد یافت. دلیل تغییر جوامع و دلیل تغییر خود فرد در تغییرات همان محیط است. از سوی دیگر از آن جا که محیط مادی به نسبت ثابت است ادامه یافتن پیوسته تغییرات را در محیط مذکور نمی توان جست. پس باقی می ماند محیط اجتماعی و در همین محیط است که باید شرایط اصلی تغییرها را بیابیم. تغییرها و گوناگونی های محیط اجتماعی است که زمینه را برای تغییرهائی در جوامع و افراد فراهم می کند.(ص221)

خلاصه این که نمی توان پذیرفت که پیشرفت فقط حاصل حس ملال باشد. این ذوب شدن و شکل دوباره گرفتن طبع بشری که امری ادواری و حتی از برخی جهات پیوسته است کاری توان فرساست که در رنج و عذاب دنبال شده است. ممکن نیست که بشریت این همه رنج و عذاب را برخود هموار کرده باشد فقط به خاطر اینکه بتواند تغییر مختصری در خوشی های خود ایجاد کند چندان که طراوت آغازین آنها محفوظ بماند.(ص225)

تراکم پذیری روز افزون جوامع در طول توسعه تاریخی به سه شیوه اصلی صورت می گیرد:

1. در حالی که جوامع فرو دست، در مقایسه با تعداد افراد سازنده خویش، در مناطق به نسبت گسترده ای پراکنده بودند، در بین اقوام پیشرفته تر، جمعیت همواره در نقاط معینی بیشتر متمرکز می شود.

2. تشکیل شدن شهر ها و توسعه آن ها علامت مشخص کننده تر دیگری از همین پدیده است. افزایش تراکم میانگین ممکن است فقط ناشی از افزایش مادی زاد و ولد باشد، و در نتیجه، با یک تمرکز بسیار پائین منافاتی نداشته باشد؛ در این صورت با موردی از بقای مشخص نوع سازمان قطاعی روبرو هستیم.

3. سرانجام، باید به افزایش تعداد و سرعت راه های ارتباطی و حمل و نقل اشاره کرد. این گونه ارتباط ها با حذف تهیبودِ موجود مابین قطاع ها، یا با کاهش دادن آن، بر تراکم جامعه می افزایند. (ص231)

پس می توانیم به قاعدة زیر برسیم: تغییرات تقسیم کار به طور مستقیم تابعی از تغییرات حجم و تراکم جوامع، و پیشرفت پیوستة آن در جریان توسعة اجتماعی حاکی از آن است که جوام به طور منظم تر و علی القاعده پر حجم تر شده اند.)ص232)

نیروی سنت، در واقع، به ویژه بیشتر در منش افرادی است که عامل انتقال و ایجاد سنت ها هستند، یعنی در نسل های گذشته و قدیمی تر است. افراد این نسل ها مظهر زنده سنت ها هستند؛ چون تنها اینان شاهد نحوه عمل و کردار نیاگان خویش بوده اند. و تنها میانجی و حلقة پیوند میان حال و گذشته اند. از سوی دیگر، آنان، در نزد نسل هایی که زیر چشم آنها و تحت نظارتشان بزرگ شده و پرورش یافته اند، از حیثیتی برخوردارند که هیچ چیز نمی تواند جای آن را بگیرد.( ص260)

هنگامی که ضعیف ترین احساسات توان خود را از دست بدهند، نیرومندترین احساسات، که از همان قسم اند و بیانگر موضوع ها و موارد همانندی هستند، نیز قادر نخواهد بود توان خود را به طور کامل حفظ کنند. بدین سان، تزلزلی که در برخی از ارکان وجدان عمومی ایجاد شده اندک اندک به تمامی موجودیت آن سرایت می کند(ص267)

اکنون پیداست که همبستگی خود به خودی، چه گونه، به نحوی که در کتاب نخست بیان کردیم، به نوع سازمان قطاعی جامعه وابسته است.دلیل اش این است که ساختار اجتماعی نامبرده فرد را با شدت بیشتری در بر می گیرد و پیرامون اورا محافظت می کند .این نوع سازمان پیوندهای شدید تری میا ن فرد و محیط خانوادگی او ،و، بنابراین ، سنت ها ، ایجاد می کند .سر انجام اینکه ، سازمان نامبرده با محدود ترکردن افق اجنتماعی ، در مشخص تر و معین تر کردن آن سهیم است0(ص267)

از سوی دیگر ،به طور کلی ،همان عللی که از سنگینی قید اجتماع می کاهند ،در درون صنف نیز ، مانند آن چه در بیرون از اصناف حرفه ای رخ می دهد ، همان نتایج رهایی بخش را به بار می آورند .به موازات در هم آمیختن اندام های قطایی ، هر اندام اجتماعی حجیم تر می شود ، و چون حجم کلی جامعه نیز همزمان افزایش می یابد افزایش حجم آن اندام اجتماعی نیز به همین نسبت بیشتر است . (ص 269)

عقیده عمومی حتی برای این است که تنوع و گوناگونی طبایع را نخستین شرط کار باید شمرد ، که هدف اصلی و دلیل وجودی اش بارت است: (ازطبقه بندی افراد بر پایه استعدادهای آن )( ص271)

 وراثت ، به این دلیل تاثیر خود را بر رفتارهای اجتمای در طول تکامل تاریخی از دست می دهد که ، همزمان با پیشرفت تاریخی ، شیوه های فعالیت جدیدی شکل می گیرند که دیگر به تاثیر وراثت مربوط نمی شوند . (ص275)

استعدادها هر قدر تخصصی تر باشد با دشواری بشتری انتقال پذیرند ، یا ، اگرهم از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند ، بدون شک نیرو و دقت خود را از دست می دهند . این گونه استعدادها نا مقاوم تر و انعطاف پذیرترند ، چون نا متین ترند آسان تر می توانند زیر تاثیر شرایط خانوادگی ، تربیتی ، و مانند این ها ، تغییر کنند . خلاصه ، شکل های فعالیت هرچه تخصصی تر شوند ، از تاثیر وراثت بیشتر رها می شوند . (ص 278)

پژوهشهای اخیر گالتون نیز بیانگر  و  در ضمن ، توجیه کننده همین سست شدن تاثیر وراثت اند. به عقیده این مولف ، که مشاهدات و محاسباتش را به نظر نمی رسد بتوان به آسانی رد کرد ، تنها خواصی که به طور منظم و کامل از راه وراثت در یک گروه اجتماعی معین منتقل می شوند آنهایی هستند که از اجتماع آن ها یک نوع میانگین پدید می آید .( ص 288)

************************************************************************************

خلاصه کتاب دوم :

 تقسیم کار اجتماعی با خصلت ذاتی خود از تقسیم کار فیزیولوژیکی متمایز می شود . در پیکر زنده ، هر سلول نقش معینی دارد که نمی تواند آن را تغییر بدهد . در حالی که ، در جامعه ، وظایف هرگز بدین شیوه تغییر ناپذیر توزیع  نشده اند . حتی در جاهایی که قالبهای سازمانی از همه انعطاف نا پذیرترند ، فرد امکان حرکت دارد  و  در درون آن قالبی که قسمت اوست می تواند تا حدی به آزادی عمل کند .( ص293)

به موازات پیچیده تر شدن جوامع و نقشهای آن ها ، ما ، در واقع ، شاهد سست تر شدن همین پیوند هستیم . در جامعه فروتر ، که وظایف در آن عام تر و بسیط ترند ، طبقات اجتماعی متفاوتی که این نقش ها را به عهده دارند ، وجوه تمایزشان با یکدیگر وجوه مرفولوژیک است ، به عبارت دیگر ، هر اندامی با ساختار اندامی و شکل خارجی خویش از اندام های دیگر متمایز است .( ص 297)

سپنسر وتکامل اجتماعی :

اگر می بینیم که سپنسر معتقد شده است که تکامل اجتمای حدی دارد که نمی تواند از آن فراتر رود ، دلیل اش این است که ، به عقیده وی ، پیشرفت علت وجودی دیگری جز انطباق دادن فرد با محیط جهانی پیرامونش ندارد .

 از نظر سپنسر  کمال عبارت  از :افزایش حیات فردی ، یعنی تطابق کامل تر پیکر فردی با شرایط مادی اش .

 جامعه چیست ؟ جامعه بیشتر از یکی از وسایل برقراری این انطباق است نه حد مرفتی نوی انطباق خاص .( ص 304)

بشر ، در واقع ، تابع سه نوع محیط است : پیکر زنده خودش ، جهان خارجی و جامعه .

 اگر از تغییرهای تصادفی ناشی از ترکیب های وراثتی چشم بپوشیم – و نقش آن ها در پیشرفت های بشری نیز به یقین چندان مهم نیست – باید گفت ، پیکر زنده به خودی خود دگرگون نمی شود ، برای این کار فشار عامل خارجی لازم است . و اما جهان خارجی ، از آغاز تاریخ تا کنون ، جهان خارجی تغییر محسوسی نکرده است مگر اینکه تغییرهایی را در این جهان در نظر بگیریم که منشا اجتمای دارند پس باقی می ماند جامعه که چندان تغییر کرده است که تغییرات موازی طبع فردی را بتوان به کمک تغییرات آن تبیین کرد .(ص308)

در دومین کتاب می بینیم که از میان رفتن تدریجی نوع ساختمان قطاعی ، در عین حال که تخصص بیشتری را ایجاب می کند ، وجدان فردی را از محیط جسمانی که پایه وجود اوست و نیز از محیط اجتمای که در بر دارنده اوست تا حدی جدی می سازد ، و فرد ، بر اثر این دو نوع رهایی ، استقلال بیشتری در اعمال و رفتار خویش بدست می آورد . تقسیم کار ، خود ، در این رهایی موثر است و سهمی در آن دارد ، زیرا ، طبایع فردی با تخصص یابی بیشتر ، پیچیده تر می شود ، و ، از این جهت استقلال بیشتری در قبال کردار جمی و تاثیرهای موروثی به دست می آورند . چندان که آن گونه کردارها و تاثیر ها از آن پس دیگر فقط به امور ساده و ام محدود می شوند بدین سان معلوم می شود .(ص 357)

پس پیشرفت های شخصیت فردی و پیشرفتهای تقسیم کار هر دو به علتی واحد وابسته اند بنابراین ناممکن است که یکی را بدون دیگری در نظر بگیریم باری ، در خصلت اجباری قاعده ای که چگونگی وجود ما را تبیین می کند و وادارمان می سازد که بیش از پیش شخص خودمان باشیم دیگر تردیدی جایز نیست .(ص358)

 تشکیل شدن جوامع وسیع تر بدون پیشرفت تقسیم کار ممکن نیست . زیرا نه تنها این گونه جوامع ، بدون تخصصی تر شدن وظایف و نقش ها ، قادر نخواهند بود به حال تعادل درآیند ، بلکه بزرگتر شدن آنها موجب افزایش تعداد اعضای جامعه می شود و افزایش تعداد رقبا هم خود به خود تعادل موجود را بر هم می زند ، به خصوص که افزایش حجم معمولا با افزایش تراکم جمعیتی همراه است . پس می توان به قضیه زیر رسید: آرمان برادری بشری تنها به موازات پیشرفت تقسیم کار و متناسب با آن تحقق خواهد یافت . باید میان دو امر یکی را برگزید : یا امتناع از پذیرش محدودیت بیشتر در فعالیت ها و در نتیجه چشم پوشیدن از رویای برادری بشری ، یا دنبال کردن این رویا و کوشش برای تحقق آن با قبول تقسیم کار و تخصص بیشتر .(ص359)

*******************************************************************************************

کتاب سوم :صور نابهنجار

نخستین نمونه از این موارد ، بحران های صنعتی و بازرگانی و انواع ورشکستگی هایی اند که در همبستگی آلی تا حدی گسستگی ایجاد می کنند ، اینها ، در واقع ، نشانه ای از این هستند که برخی از نقش های اجتماعی ، در بعضی نقاط پیکر اجتماعی ، درست با هم هماهنگ نیستند . آری هرچه کار بیشتر تقسیم می شود ، به نظر می رسد که اینگونه پدیده ها ، دست کم در برخی موارد ، فراوان تر می شوند . تعداد ورشکستگی ها از 1845 تا 1869 به میزان 70 درصد افزایش یافته است . با این همه ، این امر را نمی توان به افزایش حیات اقتصادی نسبت داد ، زیرا بنگاههای تولیدی ، در همین مدت ، بیش از آنکه افزایش یافته باشند تمرکز بیشتری یافته اند .تخاصم میان کار و سرمایه مورد مثال بارزتر دیگری از همین پدیده است . هرچه نقش های صنعتی تخصصی تر می شوند ، مبارزه حاددتر می شود بی آنکه همبستگی افزایش یابد .(ص314)

اگوست کنت وتقسیم کار

تقسیم کار ، بنا به ماهیت خویش ، تاثیر پراکنده سازی هم داردکه بویژه در جاهایی که وظایف و نقش های اجتماعی بسیار تخصصی اند نمودار می شوند . با این همه ، اگوست کنت از این اصل نتیجه نمی گیرد که جوامع را باید به دوره ای که به اصطلاح دوره عمومیت است ، یعنی همان دوره بی تمایزی و یکسانی نقش ها که نقظه شرو هر جامعه ای است ، برگرداند .( ص 317)

گرچه اگوست کنت اذعان دارد که تقسیم کار سرچشمه همبستگی است اما به نظر می رسد که در نیافته است که این همبستگی امری خودزاست  و اندک اندک جای همبستگی ناشی از همانندی های اجتمای را می گیرد . به همین دلیل ، با توجه به اینکه این نوع همانندی های اجتماعی در جایی که نقش ها بسیار تخصصی باشند تاثیر زیادی دارد ، به این نتیجه رسیده است که از بین رفتن همانندی های اجتماعی نشانه پدیده های بیمارگونه است ، خطری برای انسجام اجتمای است که خود از زیاده روی در تخصص بر می خیزد ، و از اینجا کوشیده است واقعیات مربوط به اختلال های حاصل از توسه تقسیم کار را تبیین کند .( ص322)

ما در واقع می دانیم که هر جا همبستگی اندامی وجود داشته باشد با نوی مقررات و قواعد بسیار توسه یافته ای همراه است که روابط متقابل نقش ها را تعیین می کنند .(ص322)

هرقدر بازار گسترش بیشتری بیابد جا برای صنعت بزرگ بیشتری باز می شود . و می دانیم که پیدایش صنایع بزرگ به دگرگون کردن مناسبات اربابان و کارگران می انجامد . نیازهای کارگران ، بر اثر خستگی و فرسودگی عصبی همراه با تاثیر سرایت کننده زندگی در شهرهای بزرگ افزایش می یابد . (ص327)

سرانجام این که ، دلیل وضعی که علوم اخلاقی و اجتماعی در آن به سر می برند این است که این گونه علوم آخرین علم هایی هستند که وارد در میدان پژوهش های داده نگر شده اند . از گشوده شدن این میدان تازه در برابر تحقیقات علمی بیش از یک قرن نیست که می گذرد .(ص327)

درست نیست که هر نوع مقرراتی حاصل اجبار است ، بلکه خود آزادی نیز حاصل نوعی مقررات است . آزادی نه تنها ضد عمل اجتماعی نیست بلکه خود زاییده آن است . آزادی ارتباط چندانی به خواص ذاتی حالت طبیعی ندارد و ، برعکس ، حاصل سلطه جامعه بر طبیعت است . آدمیان به صورت طبیعی ، از لحاظ نیروی جسمانی نابرابرند ، شرایط خارجی زندگی آنان نیز برابر نیست ، خود زندگی خانوادگی که مستلزم موروثی بودن اموال و نابرابری های ناشی از آن است ، از بین همه صور زندگی اجتماعی ، بیش از این همه تابع علل طبیعی است ، و ما دیدیم که تمامی این نابرابری ها نفی کننده نفس آزادی اند .

 خلاصه  آزادی عبارت است از تبعیت نیروهای خارجی از نیروهای اجتماعی ، زیرا تنها در چنین شرایطی است که نیروی اجتماعی می توانند توسعه یابند  و در تبعیت نیروهای طبیعی از نیروهای اجتماعی نیز نظم طبیعی در واقع وارونه می شود . (ص342)

به طور معمول ، تقسیم کار فقط هنگامی توسعه می یابد که فعالیت کارکردی هم در عین حال و به همان نسبت بیشتر شده باشد . در واقع ، همان عللی که ما را وا می دارند تا به تخصص بیشتر روی آوریم ، عامل واداشتن ما به کار بیشترند . فقط هنگامی که تعداد رقبا در مجموعه جامعه افزایش می یابد ، در هر شغل خاص نیز افزایش خواهد یافت ، در این صورت مبارزه شدیدترودر نتیجه ، کوشش لازم برای تحمل آن هم بیشتر خواهد شد . از این گذشته ، تقسیم کار ، خودش ، نقش ها را فعال تر و پیوسته تر می کند .

اقتصاددانان ، دلایل این پدیده را مدتهاست که بیان کرده اند مهمترین آنها عبارتند از :

1) هنگامی که کارها تقسیم شده نیست دائما لازم است که افراد جابجا شوند و از یک شغل به شغل دیگر رو بیاورند . تقسیم کار سبب می شود که این همه زمان بیهوده خرج نشود ، به گفته کارل مارکس ، تقسیم کار ، روزنه های خالی ساعات کار را پر می کند .

2) فعالیت کارکردی همراه با مهارت افزایش می یابد و استعداد کارگر را که تقسیم کار سبب توسعه آن شده است بالا می برد . دیگر وقت چندانی صرف دودلی ها و کورمال کورمال رفتن ها نمی شود .(ص348)

پس به دلیل تازه ای می رسیم که حاکی از آن است که تقسیم کار سرچشمه انسجام اجتماعی است تقسیم کار نه تنها ، چنان که تا به حال دیدیم ، به خاطر محدود کردن فعالیت هر کس ، افراد را به هم وابسته می سازد ، بلکه در ضمن به دلیل بالا بردن میزان فعالیت است که همبستگی را بیشتر می کند . تقسیم کار چون میزان حیاتی پیکر زنده را بالا می برد ، بر وحدت آن پیکر می افزاید . اگر شرایط عادی باشد ، تقسیم کار هر دوی این نتیجه ها را به بار می آورد . (ص350)

********************************************************************

 تحلیل درزمینه تقسیم کارازسایر منابع

الف)کتاب نظریه ها واصول ومبانی کلاسیک (اشلی )              

اندیشه های دورکیم وسایر صاحبنظران:

دورکیم عناصری از کار هر دو فیلسوف ( کانت و سیمون) را در جامعه شناسی خود به هم آمیخت. در حالی که کانت به مسائل کهن اخلاقی در جامعه می اندیشید، سینت- سیمون به جامعه مدرن به عنوان چیزی جدا و متفاوت از تمامی جامعه های گذشته می نگریست.

سینت – سیمون تأکید می نمود، چیزی که جامعه مدرن را به جامعه ای استثنایی و منحصر به فرد تبدیل می کند، این است که این جامعه ، جامعه ای صنعتی است. او استدلال می نمود سازمان، اشتغال و روابط ثابت صنعتی را قبول داشت و براین عقیده بود که جامعه شناسی باید پدیده های اخلاقی و اجتماعی را در چهارچوب طبیعت اساساً صنعتی جامعه مورد بررسی قرار دهد. طبق نظر دورکیم هدف جامعه شناسی عبارت بود از توسعه قوانین اجتماعی که زمینه ایجاد نوعی نظم اجتماعی را در یک جامعه صنعتی فراهم می سازند که از نظر اخلاقی متحد می باشد. (ص124)

در کنار این تأثیرات فلسفی و آمیخته با آنان می توان از تأثیر اندیشه های جامعه شناختی کنت و اسپنسر بر دورکیم نام برد. اگر چه دورکیم با جنبه هایی از نوشته های هر دو جامعه شناس موافق نبود لیکن او بر پایه تصورات جامعه شناختی هر یک از آنها مدل هایی را تهیه کرد. دور کیم عقیده داشت مذهب انسانیت کنت و تمرکز او بر " کشیش های جامعه شناس " چیز های غیرممکن و غیر قابل قبول هستند. با این وجود دورکی از کنت اندیشه هایی را درباره نظم اخلاقی و اجتماعی، ساختار و تغییر اجتماعی و بحث های او راجع به نوعی علم جامعه اخذ نمود. (ص125)

همان گونه که، دورکیم اندیشه هایی را از اسپنسر وام گرفت، تحت تأثیر تصورات اسپنسر درباره انواع اجتماعی تکاملی و نظرات او راجع به ابعاد رو به گسترش، سطح پیچیدگی ، تفاوت و کامل شدن این انواع، قرار داشت. دورکیم نظرات خود را درباره انواع اجتماعی با توجه به انواع اجتماعی اسپنسر فرمول بندی کرد. از طرف دیگر، دورکیم تأکید اسپنسر بر عمل منفعت طلبانه ( utilitarian ) را هم از منظر اخلاقی و هم از نقطه نظر علمی غیر قابل قبول می یافت. دورکیم احساس کرد که گرایش به منفعت طلبی، خط مشی و راه و روشی غیر اخلاقی است زیرا که ضرورت قرار دادن نیازهای اجتماعی را در جایگاهی بالاتر از نیاز های شخصی، به منظور تحقق توازن اجتماعی نفی می نماید.

دورکیم همچنین استدلال می کرد که گرایش به منفعت طلبی ( utilitarianism ) از منظر علمی گرایشی باطل است زیرا این گرایش قادر نیست که اذعان کند اهداف و امیال فرد به میزان بسیار زیادی به وسیله جامعه شکل می گیرند. (ص125)

 خود آگاهی جمعی " یا " وجدان جمعی:

هنگامی که مردم با یکدیگر تعامل پیدا می کنند تا بدین طریق جامعه ای پدید آید، عقاید، ارزش ها و قراردادهای مشترکی بین آنها به وجود آمده و روند توسعه را آغاز می کنند. این مفاهیم و تصاویر مشترک اجتماعی به عنوان ذهنیت های جمعی مشخص می شوند که در تضاد با مفاهیم کم اهمیت تر و غیر مشترکی که دورکیم آنها را به ذهنیت های فردی تعبیر می نماید. هر جامعه یا گروه اجتماعی به واسطه مجموعه خاصی از ذهنیت های جمعی متعلق به اکثر ، اگر نگوییم به همه، اعضای آن جامعه تعیین می گردد. می توان گفت همه ذهنیت ها در یک جا جمع شده و مجموعه ای شامل قواعد اجتماعی و روش هایی به منظور درک جهان – به تعبیر دورکیم، " خود آگاهی جمعی " یا " وجدان جمعی " – را پدید می آورند. بدین سان هر چند خود آگاهی جمعی بر پایه افرادی دارای عقاید، ارزش ها و قراردادهای مشترک بنا می شود، این خود آگاه خصوصیات بارز، یک سطح اجتماعی از واقعیت را به خود می گیرد. به عنوان بعدی از جامعه، خود آگاه جمعی که بر پایه روابط درونی و تعامل میان افراد تشکیل یافته است، زمانی قبل از زمان افراد وجود دارد و عمر آن از عمر افراد طولانی تر می باشد. این خود آگاه را افراد به صورتی احساس می کنند که گویی قدرت یا نیروی کلی ای در بیرون است و قادر می باشد عمل را شکل دهد یا آن را محدود سازد .(ص128) 

جامعه مکانیکی وجامعه اورگانیک:

اولین مرز بندی تکاملی دورکیم مرزبندی ای است که او میان وحدت ساده مکانیکی و وحدت پیچیده اورگانیک قائل می شود. در اولی افراد در جامعه های کوچکی زندگی می کنند که در آنها ، آنان تمامی ذهنیت های جمعی را به صورتی مشترک دارا می باشند.

فرد گرایی به هیچ وجه توسعه پیدا نمی کند و نوعی وحدت مبتنی بر شباهت جهان بینی ها به هم، مشابهت فعالیت ها به یکدیگر و هماهنگی تقریباًکامل فرد با جامعه وجود دارد.

از طریق فرایندی که تراکم بیشتر به صورتی مکانیکی کنار می رود و جای خود را به جامعه سازمان یافته به صورتی اورگانیک می سپارد. سازمان اجتماعی اورگانیک جامعه ای تخصصی تر است که افراد مشاغل گوناگونی را در آن دنبال می کنند ، افراد هویت های جداگانه ی را توسعه خواهند داد و زاویه نگاه برخی به جهان در مقایسه با زاویه نگاه دیگران به آن ، اندکی فرق دارد. در این نوع از جامعه ، افراد نه تنها به واسطه شباهت ها – که نسبت به جامعه مکانیکی ، تعدادشان بسیار کم تر است – بلکه به واسطه وابستگی عملکردی افراد و گروه ها به هم ریشه در تخصصی شدن مشاغل دارد ، در گردونه ارتباط و پیوند با یکدیگر قرار می گیرند.(ص130)

دورکیم از بحث راجع به تضاد ساده مکانیکی – اورگانیک ، بحث مربوط به تصویر پیچیده انواع اجتماعی را نتیجه گرفت که بر اندازه و پیچیدگی سازمانی مبتنی هستند. این انواع از ساده ترین تا پیچیده ترین عبارتند از : صحرانشینی ، جامعه چند قطبی ساده ، جامعه چند قطبی مرکب ساده و جامعه چند قطبی مرکب مضاعف .

 جامعه های پیچیده تر با توجه به  درجه بالاتر تفاوتشان یا به سخن دیگر ، با توجه به گروه ها و نهادهای تخصصی و تکامل یافته شان مشخص می گردند.به گفته دورکیم همه جامعه ها نوعاً از مراحل پشت سر هم انواع اجتماعی عبور نموده و تغییرات تکاملی طبیعت ، عادی ، کند ، گام به گام و ایجاد شده در درون را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارند. دوره هایی که در آنها یک جامعه بین دو نوع قرار دارد ، بدین سان امکان پذیر می باشد ، دورکیم از دوره های بین دو نوع ، به دوره های گذرا تعبیر می کند.(ص131)

 دورکیم در کتاب تقسیم کار در جامعه ضمن اقدام به منظور توسعه نشان دهنده ها و به منظور تأمین هدف مطالعه حقایق اجتماعی به طور عمده بر گزارش های تاریخی اتکا می نماید. حقایق اجتماعی موردنظر دورکیم محدوده ای به دنبال می آورند که در آن یک جامعه خاص به وسیله همبستگی مکانیکی به عنوان متضاد همبستگی اورگانیک تعیین و مشخص می شود.

 یک جامعه سازمان یافته به صورتی مکانیکی جامعه ای است که یکپارچگی اجتماعی در آن بر پایه سطح بالایی از عقاید ، ارزش ها و آداب و رسوم مشترک استوار می باشد. تمامی افراد در چنین جامعه ای از منظر تصورشان راجع به واقعیت رفتار اجتماعی و عکس العملشان نسبت به دیگران بسیار بهم شبیه اند. بدین سان مردم دارای حس ضعیفی از فردیت و دارای نوعی وحدت مبتنی بر فعالیت و احساساتی مشترک هستند .

از طرف دیگر یک جامعه سازمان یافته به صورتی اورگانیک در برگیرنده افراد و گروه هایی است که در فعالیت های کاملاً متفاوتی شرکت می کنند.چنین افراد و گروه هایی از نوعی حس تشخیص تفاوت ها و ویژگی های فردی برخوردارند. وحدت اجتماعی برپایه وابستگی درونی افراد و گروه ها به یکدیگر به منظور محقق ساختن وظایف اجتماعی ضروری برای عملکرد و بقای جامعه ، نه بر پایه حس توسعه یافته تشخیص فرق ها و ویژگی های فردی استوار می گردد.(ص138)

یکی از سخنان اصلی دورکیم در کتاب تقسیم کار این است که در مسیر توسعه اجتماعی جامعه ها به طور کلی از گونه های مکانیکی همبستگی سازمانی به گونه های اورگانیک این نوع همبستگی گرایش پیدا خواهند کرد.(ص138)

نوشته های دورکیم همچنین بر مطالعات مربوط به نظم یا اتحاد اجتماعی تأثیر گذارده اند . متخصصانی که به  مطالعه نظم اجتماعی علاقه دارند ، به طور خاص تحت تأثیر دورکیم از جامعه به عنوان نوعی اورگانیک قرار دارند که هویت آن به واسطه اجزایی تعیین می شود که دارای عملکردهایی اختصاصی هستند ، بر مبنای نظرات دورکیم از نظر آ.آر. رادکلیف براون در انسان شناسی و تالکوت پارسونز در جامعه شناسی کوشیده اند ، مسیر و جهت عملکرد گرایی (functionalism) را توسعه دهند.

یک مشخصه دیگر رویکرد جامعه شناختی دورکیم نوعی تأکید اوست بر اعتقادات مشترک جمعی. (ص156)

***************************************************************************************

  ب)مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی(ریمون آرون)

الف )قطاع ومشخصات آن :

1-قطاع در اندیشه دورکیم ، گروه اجتماعی است که افراد در آن با هم پیوندهای بسیار نزدیک دارند.

2-قطاع همچنین گروه محلی مشخصی ، نسبتاً جدا از دیگر گروهها ودارای زندگی خاص خویش است.

3-قطاع هم مستلزم نوعی همبستگی مکانیکی مبتنی بر همانندی است اما مستلزم جدایی از جهان خارج از گروه هم هست -خودبسنده است.( ص 346)

ب)پاسخ دور کیم به این تناقض دلیل وجود همزمان تقسیم کار اقتصادی و وجود نوعی سازمان قطاعی در یک جامعه :

1-تقسیم کار نمودی مشتق و ثانوی است

2- تقسیم کار در سطح زندگی اجتماعی وجود دارد نه در عمق آن

3-هر چیز سطحی در هر اندامی که باشد به علت موقعیت سطحیش نسبت به تاثیر علل خارجی حساس  تر است.(ص347)

ج) مقایسه وجدان جمعی در جوامع با همبستگی مکانیک باجوامع با همبستگی  ارگانیکی

*وجدان جمعی با همبستگی ساختگی یا مکانیکی

1--وجدان جمعی بزرگترین بخش وجدان های فردی را در بر می گیرد.

2-آن بخش از هستی های فردی که تابع احساسات مشترک است تقریباً معادل تمامي هستی های فردی است

3-مهمترین بخش هستی فرد تابع فرامین و ممنوعیت های اجتماعی است.

4-نیروی وجدان جمعی پابه پای گسترش آن افزون می شود .

5-احساسات مشترک از نیروی عظیمی برخوردارند كه از طریق شدت کیفرهایی که به افراد خاطی ممنوعیت ها داده می شود می توان به اهمیت آن پی برد 0 (ص 349 )

مثلاً : عدالت در جامعه بدوی جزء به جزء بر پایه احساسات تعیین شده است و معنایش این است که فلان فرد معین به فلان کیفر و یا پاداش معین برسد.

*وجدان جمعی در جوامع با همبستگی اندامی یا ارگانیکی

1-دایره عمل آن بخش از هستی که تابع وجدان جمعی است کاهش می یابد .

2- واکنش های جمعی بر ضد تخطی از ممنوعیت های اجتماعی تضعیف می گردد .( ص 350  )

مثلاً عدالت در جامعه ای که تقسیم کار اجتماعی شدت یافته به نحوی انتزاعی و عام معین می شود و معنای عدالت برابری در قراردادهاست و هرکسی باید به آنچه حق اوست برسد.

چ)کانون مرکزی جامعه شناسی دورکیم :تقدم جامعه برفرد

نمی توان نمودهای تمایز پذیری اجتماعی و همبستگی اندامی را بر اساس پدیده های فردی تبیین کرد .

به عبارت دیگر : ابتدا تقسیم کار و تمایز پذیری اجتماعی صورت می گیرد و سپس افراد به سودمندی آن آگاهی می یابند نه به قول اقتصادانان آگاهی از سودمندی تقسیم کار موجب تقسیم کار شود .بنابراین می توان گفت : جستجوی عقلانی بازده بیشتر قادر به تبیین تمایزپذیری اجتماعی نیست . ( ص 351 )

ه)  بر خلاف اقتصادنان و اسپنسر که جامعه جدید را بر مبتنی بر قرارداد ونوعی تحول از منزل های اجتماعی به مرحله قراردادای وضعی میداند.

 دورکیم : معتقد است اگر جامعه جدید جامعه ای قراردادی می بود می باید بر اساس رفتارهای فردی تبیین شود در حالیکه جامعه شناس هدفش درست اثبات عکس این قضیه است هرچند که منکر این قضیه نیست که قراردادهای آزادانه افراد در جامعه جدید نقش مهمی بازی میکند ولی این قراردادها را از مشتقات فرعی ساخت جامعه و احول وجدانی در جامعه جدید میداند و این قراردادهای بین افراد در چارچوب یک شرایط اجتماعی صورت می گیرد .(ص۳۵۳)

 ز)روش بررسی تقسیم کار از دیدگاه دورکیم:

برای بررسی یک نمود اجتماعی به نحوی علمی باید آن را به نحوی عینی یعنی از خارج مطالعه کرد

مثلاً نمود اجتماعی جرم را می توان از طریق مجازات متخلف که عینی و قابل مشاهده است مطالعه نمود بنابراین  : مجازات متخلف مظهر خارجی یا عینی نمود اجتماعی جرم است.(ص351)

ژ)علت همبستگی اندامی یا تمایزپذیری اجتماعی یا علت توسعه تقسیم کار اجتماعی در جوامع جدید از دید دورکیم:

 اثبات این قضیه كه تمایز پذیری اجتماعی نتیجه جست و جوی خوشی یا دنبال خوشبختی رفتن نیست

تقسیم کار را نه می توان بر اساس ملال خاطر تبیین کرد نه بر اساس جست و جوی خوشبختی و...

یعنی : چون بحث ما بر سر یک نمود اجتماعی است و چون ماهیت نمود اجتماعی است علت هم باید مانند معلول اجتماعی باشد .

 ****************************************************************************************

 ج)نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر(ریترز)

عامل انسجام در جوامع بشری از دیدگاه دورکیم :

به نظر دورکیم ، آنچه افراد یک جامعه را گرد هم می آورد و باعث پیوند آن ها می شود یک اخلاق مشترک نیرومند یا وجدان جمعی است که شیرازه  بند جوامع ابتدایی تا نوین است . وجدان جمعی در جوامع ابتدایی بسیار نیرومند است . ولی در جوامع نوین قدرت این نوع وجدان اجتماعی کاهش یافته است که به نظر دورکیم تقسیم کار پیچیده اجتماعی تا اندازه ای فقدان وجدان جمعی را در این نوع جوامع ترمیم می کند .

 *******************************************************************************************

 منابع وماخذ:

*دورکیم .امیل –درباره تقسیم کار اجتماعی –مترجم باقرپرهام –تهران –نشرمرکز-1381.

*ریترز.جورج-نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر-مترجم محسن ثلاثی-تهران –علمی -1374.

*اشلی .دیوید-نظریه جامعه شناسی اصول ومبانی کلاسیک –مترجم حسینی –انتشارات دانشگاه کرمان-1383.

*دورکیم .امیل –تقسیم کار اجتماعی –مترجم حسن حبیبی-تهران –انتشارات قلم -1359.

*آرون.ریمون-مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی - مترجم باقرپرهام –تهران –انتشارت علمی وفرهنگی -1364.

 

  (با آرزوی موفقیت -زهراخراشادی زاده)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

 

جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

 

نویسنده :   سیدعبدالله حسینی

 

استادراهنما: دکترصادقی

 

جامعه‌شناسان کلاسیک قرن نوزده هر یک شیوه ای متمایز و رویکردی خاص به جامعه و علم جامعه شناسی داشته اند. نگرش پوزیتیویستی دورکیم، رویکرد تفهمی ماکس وبر، درک دیالکتیک مارکس و چشم انداز صورت گرای زیمل، هر یک منجر به پارادایم های خاصی در حوزه جامعه شناسی می شوند که در مکاتب جامعه شناختی قرن بیست مشهود است.

گئورگ زیمل (۱ مارس ۱۸۵۸ - ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۸)، جامعه‌شناس آلمانی و فیلسوف نوکانتی است که از پیشگامان جامعه‌شناسی به شمار می‌رود. وی خالق مکتبی در جامعه‌شناسی به نام جامعه‌شناسی صوری است و جامعه‌شناسی صوری به گونه‌ای از جامعه‌شناسی خرد گفته می‌شود که  معتقد است باید امور اجتماعی را خالی از محتوا بررسی کرد و به فرم‌ها (صورت‌های) امور اجتماعی اهمیت می‌دهد. زیمل از زمره جامعه‌شناسانی است که با اقبالی کمتر از دیگر جامعه‌شناسان معاصرش در اروپا مواجه شد؛ هر چند بیش از آنان در جامعه شناسی آمریکا به ویژه مکتب شیکاگو مورد توجه قرار گرفت؛ چنانچه پیشگامان جامعه شناسی آمریکایی نظیر پارک ، حامل میراث علمی زیمل به جامعه شناسی این کشور بوده اند(ریتزر، جورج،1377: 70). با این وجود تکثر و تنوع مطالب و موضوعات مورد علاقه زیمل باعث گردیده تا نسبت دادن سبک و شیوه ای معین در مطالعه جامعه شناسی به او دشوار باشد و حتی وی را سنت گریز تلقی کنند.                                                                                                                                      زیمل قبل از اینکه یک جامعه شناس باشد یک فیلسوف بوده و تربیت آکادمیک او نیز فلسفه بوده است. ازهمین روی تحت تاثیر کانت، جامعه شناسی خود را جامعه شناسی صوری نامیده است . بعلاوه تمایز میان فرهنگ عینی و ذهنی او نیز برگرفته از تمایز میان عین و ذهن در فلسفه کانت بوده است .                                                                                        فرهنگ عینی در برگیرنده ی تمامی ساخته های انسانی اعم از مادی و غیر مادی می باشد . این موارد شامل دست ساخته ها ، اندیشه ها ، نوشته ها ، دین و... می شود . کلا تمامی ساخته های انسانی هنگامیکه از عرصه ی ذهن انسان خارج می شوند و وارد اجتماع انسانی می شوند در قلمروی فرهنگ عینی قرار می گیرند . این اشکال در شکل عینی خود چیزی جدای تک تک افراد جامعه قرار می گیرند و هستی مستقل خود را پیدا می کنند .                                                                                             زیمل بر این عقیده است که در جوامع مدرن امروزی با افزایش شدت تقسیم کار،  تعداد حلقه های اجتماعی که یک فرد می تواند به آنها بپیوندد و رواج اقصاد پولی ، میان فرهنگ عینی و ذهنی شکاف عمیقی بوجود آمده است .                                                                                            از نظر زیمل فرهنگ عینی در دوران مدرن راه به سوی استقلال و جدایی هر چه بیشتر از فرهنگ ذهنی می برد. زیمل این امر را تراژدی دوران مدرن می خواند . به بیان دیگر به علت رشد سریع تر فرهنگ عینی ، آن بر فرهنگ ذهنی پیشی گرفته و آنرا تحت انقیاد خود در می آورد. در نتیجه فرهنگ عینی به تمدن یا تکنیک صرف تبدیل می شود و ارزشهای انسانی خود را از دست می دهد. زیمل این امر را" عینیت یافتن ذهن انسانی " می نامد . به نظر او این امر فاجعه تمدن مدرن می باشد چرا که در پی آن آفرینشهای خلاقانه افراد هنگامیکه وارد عرصه فرهنگ عینی می شوند چنان تسلبی پیدا می کنند که فرد نمی تواند آنها را در خود جذب کرده و با خود سازگار سازد . همین امر سبب تهی شدن جهان زیست انسان از ارزشها می شود .                                                                                                                 زیمل شکاف بوجود آمده  میان فرهنگ عینی و ذهنی را ناشی از تقسیم کار فزاینده در دوران مدرن می داند این تقسیم کار فزاینده فرد و محصول او را جزیی از فرهنگ عینی کرده و محصول کار فرد جزیی از یک کالای اقتصادی می شود که ربطی به ارزشهای ذهنی و فرهنگی او ندارد و در نتیجه فرد با آن احساس یگانگی نمی کند.                                                                              زیمل زندگی را یک جریان مداوم و مستمر می دانست که همواره در خود نوعی دیالکتیک را جای داده است . در همین راستا ، زیمل از دوگانگی نهفته در زندگی اجتماعی انسان سخن می گوید.                                          وی تلاش دارد به جای تحمیل خودسرانه و انعطاف ناپذیر مقولات بر واقعیت اجتماعی از رهگذر معاملات خود درباره مسائلی چون فرادستی و فرودستی، جامعه پذیری، پنهان کاری و رازداری، فلسفه پول و فرهنگ شهرنشینی بررسی روشمندانه و جدیدی از این واقعیات را ارائه داده و چشم اندازهای نوینی در جامعه شناسی پدید آورد.
زیمل در بحث جامعه شناسی، جامعه را نه یک شیء یا یک ارگانیسم یا تنها برچسبی برای مخلوقی انتزاعی (ایده آل گرایانه) نمی دانست، بلکه آن را مجموعه ای از تمام کنش های متقابل الگودار فردی به شمار می آورد.                                                                                                  از نظر زیمل جامعه شناسی را نمی توان علمی درباره هر چیز بشری دانست چرا که موضوع اصلی این علم عبارت است از توصیف و تحلیل اشکال خاص از کنش متقابل انسان. اگرچه او کل رفتار بشری را رفتارهای فردی می دانست اما معتقد بود بسیاری از این رفتارهای فردی را می توان برحسب تعلق های گروهی افراد و نیز قید و بندهایی تبیین کرد که اشکال خاصی از کنش متقابل به فرد تحمیل می کند.

زیمل مبانی نظری خودش را این‌گونه تشریح  می‌كند؛ كه این مادّه‌ی واقعیت نیست، كه به واقعیت هستی می‌بخشد؛ بلكه علاوه بر مادّه، عاملان دیگری نیز در كار است و آن "صورت" است. بنابراین صورت روابط انسانی مورد توجه او است. مفهوم صورت یا شكل برای زیمل، همان معنا را به ذهن متبادر می‌كند، كه مفهوم ساخت برای ساخت‌گرایان.                                      در ساختارگرایی، ساختار، بیانگر روابط پایدار میان نهادهای اجتماعی است؛ كه كلیت روابط اجتماعی براساس آن تنظیم شده‌اند؛ لیكن در صورت‌گرایی، به عنوان نمودهای روابط فرایندها یا نقش‌های اجتماعی، توجه می‌شود؛ كه قابل مشاهده در تك‌تك روابط هستند. نظام‌های اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی را نمی‌توان مستقیما مشاهده كرد؛ بلكه تنها قابل انتزاع از روابط میان اجزاء اجتماعی هستند؛ ولی رقابت، تضاد، موقعیت ولگرد یا غریبه را می‌توان در اشخاص و روابط روزمره دید.(تنهایی، 1377، 326 و ترند،1371، 204)

زیمل سه رویکرد به جامعه شناسی را معرفی می کند:

1-       جامعه شناسی صوری که به سطح خرد تعلق دارد و به ترکیب متغیرهای روانی با صورت های تعامل که با انواع(types) افراد درگیر در تعامل سر و کار دارد؛ نظیر فرمانبری، مبادله، تضاد، و رقابت، خست، ولخرجی، غریبه و ....

2-       جامعه شناسی عمومی که به سطح میانی تعلق دارد و به محصولات فرهنگی اجتماعی تاریخ انسان می پردازد. در این رویکرد توجه به امور وسیعتر نظیر گروه، ساختار، تاریخ جوامع و فرهنگها صورت می گیرد.

3-       جامعه شناسی فلسفی که به سطح کلان تعلق دارد و موضوع آن سرشت و طبیعت نوع بشری است.( ریتزر، جورج،1373: 147)

در این میان آنچه بیشتر در آثار زیمل نمود و ظهور دارد و به عبارتی لب و محور جامعه شناسی اوست، جامعه شناسی صوری یا محض است. زیمل جامعه را کلیت حاصله از تعامل های الگو‌داری می داند که افراد به هنگام پیوند با یکدیگر به منظور دست یابی به هدف های گوناگون می آفرینند(لوین، دونالد ان.، 1381: 84).                                                                              از این رو در عین حالی که جامعه را سنتزی از تعامل های افراد با یکدیگر می داند که به نوعی دارای وجودی عینی است(زیمل، جورج، 1896: 233 به نقل از فریزبی، دیوید، 1374: 78) لیکن جوهر چنین جامعه ای را قابل درک نمی داند(فریزبی، دیوید، 1374‏:75) و لذا اینچنین عینی موضوع مناسبی برای جامعه شناسی نخواهد بود.                                                                       از این رو او در گام اول تعامل میان افراد جامعه را به عنوان موضوع جامعه شناسی بر می گزیند، منتها چنانچه جامعه شناسی بخواهد موضوع خود را همه تعامل های درون جامعه و به عبارتی همه آنچه در جامعه به وقوع می پیوندد (فریزبی ، دیوید، 1374‏: 75) قرار دهد، آنگاه جامعه شناسی در برگیرنده چندین رشته علوم اجتماعی نظیر علوم سیاسی، آموزش و پرورش و اقتصاد می شود(لوین، دونالد ان.، 1381‏: 84).                                                                                               بنابراین در گام دوم به منظور تعیین حیطه ای مستقل برای موضوع جامعه شناسی، او به جای تعریف جامعه شناسی بر حسب محتواهای زندگی اجتماعی، بر مبنای تجرید صورتهای جامعه، شکل های جامعه پذیری و تعامل میان افراد را موضوع واقعی جامعه شناسی در نظر گرفت(فریزبی، دیوید، 1374‏: 75).                                                                                         این تمایز میان صورت و محتوا، حاکی از تاثیر سنت کانت در فلسفه است که بر تفاوت میان صورت و محتوا تکیه دارد(ریتزر، جورج،1373: 155).                                                                                                    از نظر بودون منظور از طرح جامعه شناسی صوری عبارت است از «تحلیل ساختارها در تراز کلان به شیوه اقتصاد دانان، به عنوان یکپارچه شدگی آثار»(بودون، ریمون، 1383: 211).

در واقع او به تناظر علم هندسه که با انتزاع شکل و صور اشیای مادی از محتوای تشکیل دهنده آن تعریف می شود، علم جامعه شناسی را مطالعه جامعه به لحاظ صور جامعه پذیری(sociation) تعریف می‌نماید(Turner, Jonathan H. 1998: 202, Ashley, David et all. 1998:326) و تا بدانجا پیش می‌رود که می‌گوید: « اگر ما می توانستیم کلیت شکل های ممکن مناسبات اجتماعی را در سلسله مراتب و گوناگونی شان نشان دهیم، می توانستیم دانش جامعه فی نفسه را تکمیل کنیم (زیمل، 1374‏: 81).

جامعه شناسي صوري زيمل را مثل بخشهاي ديگر تفکرش مي توان چونان ترکيب اصيلي از نئوکانتيسم (تضاد صورت ها و محتواها) و ويتاليسم (کنش متقابل) دانست. (واندنبرگ، 1386؛ 51)
نئوکانتيسم صورتي از فلسفه پست هگلي و پست متافيزيکي است که از کانت الهام مي گيرد- و ترجيع بند آن اين است؛ «پس بايد به کانت بازگشت،» نئوکانتيسم ضمن مخالفت با آرمانگرايي هاي فلسفي فيخته، شلينگ و هگل (آرمانگرايي مطلق)، معتقد است فلسفه مي تواند و بايد يک علم دقيق شود... نئوکانتي ها ضمن وفادار ماندن به روح متون کانت با تجديدنظر در مفاد آن سعي مي کنند تحليل مقولات ادراک را جانشين هستي شناسي (فلسفي) کنند. (همان؛29)
از نظر متدولوژي زيمل در بررسي مقولات اجتماعي، تقليل گرا، جزيي نگر و علاقه مند به مطالعه روابط جامعه شناختي روزمره افراد است. وي کوشيده است با توجه به صورت کنش هاي اجتماعي متداول بين انسان ها به محتوا و چگونگي شکل گيري بروز چنين کنش هايي پي ببرد.
زيمل اساساً شناخت کنش متقابل ميان آدم ها را يکي از وظايف عمده جامعه شناسي مي دانست. اما بدون نوعي ابزار مفهومي، بررسي انواع گوناگون کنش هاي متقابل در زندگي اجتماعي، امکان ناپذير بود. از همين جاست که صورت هاي کنش متقابل و گونه هاي کنشگران متقابل پديد مي آيند. زيمل احساس مي کرد مي تواند شمار محدودي از صورت هاي کنش متقابل را متمايز کند که در انواع گوناگون زمينه هاي اجتماعي يافت مي شوند. کسي که به چنين صورت هاي محدودي مجهز باشد مي تواند انواع گوناگون زمينه هاي کنش متقابل را تحليل کند و بازشناسد. (ريتزر، 1384؛ 39)
انجام چنين پروژه يي مستلزم آن است که از يک طرف بين غرايز، علايق، گرايش ها و نيز اهداف و آرمان هايي که به وسيله افراد بروز داده شده و آشکار مي شود، يعني معنا و ساختمايه جامعه پذيري، تفکيک قائل شده و آنان را بازشناسيم و از طرف ديگر بايد به بازشناخت و فرق گذاري بين صورت ها، که افراد براي درک معنايي درون آن اجتماعي مي شوند، بپردازيم (استونز، 1383؛117).
معناها، عادات و گرايش ها مانند گرسنگي، عشق، کار، دين و کشش به مردم آميزي في الذاته جنبه اجتماعي ندارد. اينها در جامعه هستند زيرا در درون افراد يافت مي شوند و در اين معني شرايطي را براي تمام روندهاي جامعه پذيري فراهم مي آورند. اما همه اين موارد تنها از طريق صورت هاي مختلف کنشً دو سويه اجتماعي مي شوند، کنش دوسويه يي که از طريق آن و در درون آن افراد با يکديگر معاشرت کرده و بر يکديگر تاثير مي گذارند. (استونز، 1383؛ 118)

 

ادامه نوشته

جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

 

 

جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

نویسنده :   سیدعبدالله حسینی

بخش سوم

 

منظور از" محتوا "در جامعه‌شناسی صوری زیمل، جنبه‌هایی از زندگی انسانی است كه افراد را به سمت معاشرت با دیگران می‌كشاند؛ نظیر سوائق، اهداف و نیّات كنش‌گران.                                                                                                            " صورت‌ها" نیز، آن الگوهایی هستند، كه محتویات اجتماعی در قالب آنها نمود و بروز می‌یابند.
از نظر زيمل صورت هاي اجتماعي قالب مادي يا نمود عيني محتواها هستند.به عبارت بهتر صورت هاي اجتماعي شکل عامي از کنش هاي اجتماعي اند که به هيچ روي يگانه نيستند.                                          به عقيده وي صورت هاي اجتماعي يکسان اين خاصيت را دارند که محتواهاي متفاوت را شامل شوند.                                                                     بنابراين پديده يي انساني چون رقابت که نوعي تعامل اجتماعي است مي تواند در کلاس درس دانش آموزان دبيرستان براي کسب نمره بهتر و دستيابي به رتبه ممتاز درس جامعه شناسي يا مسابقات تسليحاتي بين کشورها شکل گيرد. بر اين اساس آنچه در اينجا مدنظر قرار مي گيرد خود کنش رقابت است نه محتواي آن.
در نگاه زيمل صورت هاي جامعه زيستي ترکيب شکننده يي از گرايش هاي متضاد است. روابط جامعه شناختي اساساً ترکيبي از دوگانگي اند؛ فرآيندهاي اتحاد، هماهنگي و همکاري به منزله نيروهاي جامعه پذيري هستند که بايد در معرض جدايي، رقابت و انزجار قرار گيرند تا پيکربندي واقعي جامعه شکل بگيرد؛ صورت هاي بزرگ سازمان که جامعه را مي سازند يا به نظر مي رسند مي سازند بايد دائماً از سوي نيروهاي فردگرايانه و بي نظم متحمل آشفتگي، ناپايداري و فرسايش شوند تا با عقب نشيني و با ايستادگي، نيروي حياتي لازم براي واکنش و رشد را کسب کنند...   براي بازسازي سيستماتيک جامعه شناسي صورت هاي اجتماعي زيمل (به عنوان مثال جامعه شناسي مد، تعارض، تبعيت، تقسيم کار و...) لازم است فهرستي از روابط قطبي شده (تمايز - تقليد، تعارض - يگانگي، مقاومت - تبعيت، افتراق- توسعه، فاصله گرفتن- نزديک شدن...) تهيه کرد و نشان داد جستارهاي جامعه شناسي صوري زيمل کاربرد ترکيبي اصل دوگانگي است. (واندنبرگ، 1386؛ 39)
صورت و معنا در همه جا مفاهيم نسبي و از مقولات شناختي هستند که براي پرداختن به پديده ها و سامان بخشيدن به آنان به شکلي عقلاني به وجود آمده اند. از اين رو ويژگي که از بالا مورد مشاهده قرار گرفته و در رابطه يي به عنوان صورت درک شده در رابطه يي ديگر، چنانچه از پايين به آن نگاه شود، بايد به عنوان معنا توصيف شود. (استونز، 1383؛ 117)

برای فهم جامعه‌شناسی صوری زیمل، باید دو متغیر تحلیلی مهم به كار رفته در ساخت صور اجتماعی را شناخت. این متغیرها اعداد و فاصله هستند:

-          " اعداد"؛« بهترین استفاده‌ای كه زیمل از مقوله ریاضی و اعداد در جامعه‌شناسی صوری‌اش نموده، مفهوم دوتایی و سه‌تایی اوست. به زعم وی با ورود عنصر سوم به یك گروه دو نفره، فراگردهای گوناگونی امكان‌پذیر می‌شود، كه پیش از این نمی‌توانست اتفاق بیفتد. عنصر سوم می‌تواند نقش میانی و داور را ایفا كند و از بروز تنش‌ها بكاهد؛ یا به عنوان شخصی ذی‌نفع عمل کرده و از اختلاف دو عضو دیگر به نفع خویشتن بهره‌برداری كند و نیز می‌تواند نقش "تفرقه بینداز و حكومت كن" را ایفا نماید. یك گروه سه نفره، مسیرهای تازه‌ای به روی كنش‌های اجتماعی می‌گشاید. ضمن آنكه فرصت‌هایی را نیز محدود می‌كند.» (ریتزر، 1373، 156، و كورز،1377، 259-260)

 

-          " فاصله"؛ در اندیشه زیمل، بُعد یا قرابت فاصله، عامل مؤثری در شكل‌گیری روابط اجتماعی است. توجه زیمل، روی فاصله بین عاملان و تغییراتی است كه برحسب آن‌كه مشاركت‌كنندگان از هم جدا باشند یا نزدیك، رخ می‌دهد. وی معتقد است، روابط مبتنی بر قرابت شدیدترند تا روابط مبتنی بر بعد یا فاصله دور. تنها دو شكل از روابط هستند كه فاصله روی آنها تأثیر ندارد؛ اولی روابطی كاملا غیرشخصی؛ مثل معاملات اقتصادی. دیگری روابطی كه متضمن شدت احساسات و عواطف است؛ مثل احساسات عمیق مذهبی یا روابط مبتنی بر عشق.

آنچه برای زیمل مهم است، سطح نیست؛ صورت است. كوزر بیان می‌كند، كه برای زیمل مهم نیست، دعوای بین زن و شوهر باشد یا دعوای دو كشور. زیمل از بحث اعداد خود در جامعه‌شناسی صوری، به این نتیجه می‌رسد، كه هرچه تعداد افراد بیشتر شود، نهایتاً بی‌اعتمادی بیشتر می‌شود. وی تا آنجا پیش می‌رود كه بحث تراژدی فرهنگی و پیچ و مهره شدن انسان‌ها در كلان‌شهر را ذكر می‌كند؛ كه افراد در شهرها، نوعی احساس دل‌زدگی و بی‌اعتمادی دارند. این بی‌اعتمادی، مانع بروز آزادی‌ها و فردیت افراد می‌شوند. (زیمل،1382،262)

بودون معتقد است جامعه شناسی صوری زیمل از نوع الگوهای کلان اقتصادی است که معلول تعدیل و تعادل میان آثار کنش های فردی است. از نظر او ایده زیمل این است که «شرایط و موقعیت هایی داریم که در آنها منافع و گزینش‌های افراد را به آسانی می توان بازسازی کرد»(بودون، ریمون، 1383: 178) بدون اینکه نیاز به دانستن وضعیت های و محتواهای خاص کنش باشد.

منظور از محتوای جامعه شناسی آن جنبه‌هایی از زندگی انسانی است که افراد را به سمت معاشرت با دیگران می کشاند؛ نظیر: سوائق، اهداف و نیات کنشگران(کرایب، یان، 1382: 114). در مقابل صورت ها آن الگوهایی هستند که محتویات اجتماعی در قالب آنها نمود و بروز می یابند.

فهرست قابل توجهی از صور گوناگون و متنوع اجتماعی که او در مقالات خود بدان ها پرداخته است وجود دارد؛ نظیر: غریبه، ولخرج، خسیس، رابطه فرمان دهی و فرمان بری، تضاد و رقابت.

لوین این صور را به 4 دسته کلی تقسیم می کند:

1-       روابط یا فرآیندهای تعامل، مانند رابطه فرمانبری و فرماندهی و یا فرایند تضاد

2-       نقش- موقعیت ها، مانند غریبه، ولخرج، خسیس و فقیر

3-       جمعیت ها، نظیر اجتماع سری

4-       الگوهای توسعه ای، همچون انکشاف گروهی و توسعه فردیت(لوین، دونالد ان.، 1381‏: 86).

ترنر تقسیم بندی عام تری ارائه می دهد که شامل فرآیندهای اجتماعی عام (نظیر تضاد و مبادله) و روابط نقش ساخت یافته (مانند غریبه) است(Turner, Jonathan H. 1998: 204).

از سوی دیگر کرایب به طور کلی صورت را به چهار طبقه کلی تقسیم نموده است؛ خرد‌ترین سطح انتزاعی به شکل‌هایی می انجامد که مربوط به روابط اجتماعی افراد با یکدیگر است و کلان ترین سطح انتزاع، جامعه به عنوان یک شکل کلی است.

در این میان دو سطح دیگر وجود دارد که یکی از آنها اشکال نهادهای قابل رؤیت و هدفمند اجتماعی نظیر دولت، اتحادیه های تجاری و کلیسا است و دیگری صوری هستند که به عنوان یک صورت بسط و توسعه می یابند، مانند رقابت و تضاد (کرایب، یان، 1382: 114). البته آنچه به عنوان صورت در جامعه شناسی صوری زیمل مطرح است مربوط به خرد‌ترین سطح روابط اجتماعی و صور توسعه یافته هستند و نهادهای اجتماعی و جامعه به عنوان یک صورت کلی مطرح نیستند.                                                                                                                                    در نهایت می توان به متغیرهای تحلیلی مهم به کار رفته در ساخت صور اجتماعی اشاره کرد. مهمترین این متغیر‌ها، اعداد و فاصله می باشند. توجه زیمل در تاثیر تعداد افراد بر کیفیت تعامل در بحث تفاوت میان گروه های دو نفره و سه نفره عنوان شده است و نقش فاصله بیشتر در تحلیل روابط و نقش های اجتماعی نمایانگر است. چنانچه غریبه نمونه صورتی اجتماعی است که نه آنچنان به گروه نزدیک است که خودی به حساب آید و نه آنقدر دور که عضو گروه به حساب نیاید(ریتزر، جورج، 1373: 156). لوین به این دو چهار متغیر موقعیت، ظرفیت، خود درگیری و تقارن را می افزاید. موقعیت به تفاوت های عمودی اجتماعی اشاره دارد؛ منظور از ظرفیت، احساسات منفی و مثبت دخیل در صور تعامل است؛ خود درگیری به میزان درگیری شخصی‌یی اشاره دارد که صور مختلف همبستگی طلب می کنند و تقارن جوهره صور خاصی را که رابطه متقابل کامل را بیان می کنند، مشخص می نماید(لوین، دونالد ان.، 1381‏: 87).

مساله دیگری که می توان بدان اشاره کرد رابطه صورت و ساختار است. در حالیکه " صورت" از تجرید محتواهای اجتماعی نمود یافته حاصل می شود، " ساختار" از رابطه نسبتاٌ پایدار میان اجزای جامعه انتزاع می گردد. به عقیده هیبرل مفهوم شکل برای زیمل همان معنا را متبادر به ذهن می کند که مفهوم ساخت برای ساخت گرایان(تنهایی، 1377: 326).

در ساختارگرایی، منظور از ساختار یا روابط پایدار میان نهادهای اجتماعی است که بیان گر ساختار کلانی است که کلیت روابط اجتماعی بر اساس آن تنظیم شده اند(نظیر نظام های اجتماعی پارسنز یا آلتوسر) و یا به ساختارهای ذهن بشر اشاره می شود که نهادهای اجتماعی بر اساس این ساختارهای ذهنی که در تمامی انسانها مشترک هستند شکل می یابند. لیکن در صورت گرایی به انواع نمودهای روابط، فرآیندها یا نقش های اجتماعی توجه می شود که قابل مشاهده در تک تک روابط هستند. نظام های اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی را نمی توان مستقیما مشاهده کرد، بلکه  تنها قابل انتزاع از روابط میان اجزاء اجتماعی هستند؛ ولی رقابت، تضاد و نقش- موقعیت ولگرد یا غریبه را می توان در اشخاص و روابط روزمره دید و صرفا بایستی این ویژگیهای مشترک را از مشاهدات روزمره تفکیک نمود. به علاوه در حالیکه ساختارگرایی به جامعه شناسی کلان تعلق دارد، صورت گرایی متعلق به جامعه شناسی خرد می باشد.                                                       جامعه شناسی صوری زیمل، با وجود تغییر واژگان آن تداوم یافته است و شاید بتوان نمودارترین این تداوم را در مکتب تعامل نمادین و به ویژه در کار اروین گافمن دید. «متصدی پمپ بنزین» که عنوان رساله کارشناسی ارشد گافمن را تشکیل می دهد و حتی نظریه دراماتورژیک او، همگی نمونه هایی از انتزاع صور اجتماعی از محتواهای متکثر آن می باشند. در این نظریه ما شاهد آن هستیم که موقعیت های اجتماعی جلوی صحنه، پشت صحنه و خارج از صحنه تعیین کننده شیوه های متمایزی از رفتار در افراد با نیت‌ها و مقاصد متفاوت هستند. از این رو می بینیم که فهم عمیق مکاتب نوین جامعه شناسی در گرو ریشه یابی آن در آثار جامعه شناسان کلاسیک و فهم صحیح آن می باشد.

شایسته است در اینجا به یکی دیگر از خصوصیات رویکرد جامعه شناختی زیمل اشاره کنیم وآن چیزی است که لوین(لوین، دونالد ان.، 1381‏: 89) آن را اصل دوگرایی (دوآلیسم) می نامد : فرض زیمل در این باره که صورتبندیهای اجتماعی را می توان از نو به آشکار شده ترین نحو، به صورت تجسم های خود به خودی مقوله های متضاد ارائه کرد. دراینجا باید اشاره کرد که این امر یک عقیده هگلی – مارکسی صرف نیست که تناقض ، نیروی پیش برندۀ دگرگونی

 تاریخ را در خود دارد ، نظر گاهی که در مفهوم زیملی به حالت فشار زمانی بین صور بنیاد گرفته ونیازهای حیاتی ارتقاء یافته است بلکه حتی به طور بنیادی تر این عقیده است که شرط لازم برای ادامه هرجنبه ازحیات ازهمزیستی عناصر متضاد نشأت می گیرد. پس خصوصیت دوگرایانه صوراجتماعی ویژگی اساسی وضعیت بشری است، چیزی که قابل  تعالی نیست و هم از دوسودایی بودن  ترتیبات غریزی انسان  و هم  از نیازهای

 اجتماعی نشأت می گیرد . براساس این نیاز ،جامعه به نسبت هایی ازعدم تناسب در هماهنگی گرایش ها نیازدارد تا یک شکل معینی را به دست آورد.

حالت تفسیر دوگرایانه زیمل خود را به  طرق مختلف ابراز می کند ، مثلاً در جایی که او صور را بر حسب گرایش های متضاد و یا کیفیت هایی حاصل از ترکیب این گرایش ها تعریف می کند . بنابراین ، مد صورتی است که همنوایی وفردی کردن را تلفیق می کند . حسادت وروابط کشمکشی در کل ، به وسیله عناصر قطبی تضاد وتجانس شکل می گیرند . فرمانبرداری تلفیقی است از گرایش به خواست زیر سلطه بودن وگرایش به مخالفت با فرمانفرما . رفاه خصوصی صورتی است که «هم خیلی کم وهم خیلی زیاد » به کسانی که  به آن نیاز دارند عرضه می شود (لوین، دونالد ان.، 1381‏: 90) .

 

انتقادات:


گئورگ زيمل (1918-1858) يک جامعه شناس نظريه پرداز تا حدي غيرمتعارف بود. (فريزبي و ديگران به نقل از ريتزر، 1384؛ 38) اين غيرمتعارف بودن در ديدگاه هاي متفاوت صاحب نظران نسبت به او متجلي است.                 براي مثال او را غريبه و بيگانه يي در حوزه جامعه شناسي دانسته اند (کوزر)، از او و تاثيرش در نظريه جامعه شناختي امريکا به نيکي ياد کرده اند (ريتزر)، جايگاه زيمل را در ميان بنيانگذاران برجسته جامعه شناسي بسيار کمتر از مارکس، وبر و دورکيم مي دانند (کيويستو) و مهم تر اينکه زيمل خودش را فيلسوف مي داند نه جامعه شناس.

واندنبرگ معتقداست زيمل متفکري ضدسيستمي است. خودش مي گويد «به هيچ عنوان نمي پذيرد که گستره زندگي را در يک نظام قرينه سازي شده حبس کند». او نخواسته است يا در هر حال، موفق نشده است افکارش را در يک نظام واحد متبلور کند. در آثارش نه يک مفهوم کليدي مي توان يافت که همه ابعاد واقعيت را در تفسيري کلي بيان کند، نه اصل اوليه يي که جهان را يکپارچه توجيه کند، نه فلسفه تاريخي به سبک هگل يا مارکس که گذشته، حال و آينده را پوشش دهد.(واندنبرگ، 1386؛ 15)

کیوستیو معتقداست زیمل مکتبي فکري ايجاد نکرد که نسل هاي بعدي جامعه شناسان بتوانند به ارث برند. بنابراين هيچ جامعه شناسي زيملي همان گونه که يک جامعه شناسي مارکسيستي، جامعه شناسي وبري و جامعه شناسي دورکيمي وجود دارد به وجود نيامده است. (کيويستو، 1384؛ 170)

استونز معتقداست جايگاه زيمل جايگاهي ايهامي است، به اين معني که از نظر يک حوزه علمي و دانشگاهي خاص نقشي حاشيه يي دارد و در همان حال در يک حوزه فکري ديگر، نقشي محوري و کانوني به خود اختصاص داده است. در اين برداشتي که از جايگاه و از کارهاي وي مي شود عوامل زيادي دخيل است که روش التقاط گرايانه و آميزه گري زيمل بي شک از جمله اين عوامل به شمار مي رود. گستره کارهاي زيمل از تاريخ نگاري شروع شده و جامعه شناسي، روانشناسي و زيباشناسي را نيز در بر مي گيرد.(استونز، 1383؛ 111)

ïکس با انتقال بحث از سطح مصداقي به سطحي روش شناختي و معرفت شناختي، محور وحدت بخش آراي زيمل را مشخص مي کند؛ «تحليلي از مفهوم زيمل درباره فرم يا صورت، نظمي را در آشوب ظاهري آثار او آشکار مي سازد و ثابت مي کند که قطعه هاي ظاهراً نامنسجم، ارتباطي تنگاتنگ با يکديگر دارند. به زبان ديگر، مي توان نشان داد که تمام آثار پخته زيمل با استفاده از همين مفهوم اصلي توليد شده اند. » در ادامه اïکس توصيفي از مفهوم فرم ارائه مي دهد که بسيار رندانه است؛ « فرم شايد مساله برانگيز ترين مولفه کل دستگاه مفهومي زيمل است؛ مبهم و فرار، اما در عين حال اساسي و بديهي. ». «مفهوم فرم، آنگونه که زيمل آن را به کار مي گيرد، به نحوي نظام مند مبهم است. اين مفهوم دست کم سه مدلول دارد. »

با وجود اين مفسران زيمل از اين واقعيت آگاهي دارند که زير اين پاره ها و تکه هاي زندگي اجتماعي و معاصر که او آن را بررسي کرده است چارچوب نظري روشن و منسجمي وجود دارد (واندنبرگ، 1386؛ 5) .

 

منابع:

1-       ابوالحسن تنهایی، حسین، 1377،درآمدی بر مکاتب و نظریه های جامعه شناسی، گناباد، نشر مرندیز.

2-        استونز، راب، 1383، متفکران بزرگ جامعه شناسي، مهرداد ميردامادي، تهران؛ نشر مرکز.

3-       بودن، ریمون، 1383، مطالعاتی در آثار جامعه شناسان کلاسیک 1، باقر پرهام، تهران، نشر مرکز.

   4-       ترند، جاناتان اچ؛1371، پیدایش نظریه جامعه‌شناسی، عبدالعلی لهسایی‌زاده، شیراز، نشرفرهنگ.

5-       ریتزر، جورج، 1373، نظریه های جامعه شناسی، احمد رضا غروی زاد، تهران، ماجد.

6-       ریتزر، جورج، 1377، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی

7-       زیمل، گئورک؛ كلان‌شهر و حیات ذهنی، یوسف اباذری، نامه علوم اجتماعی، بهار 1382،شماره سوم

8-       فریزبی، دیوید و سه‌یر، درک، 1374، جامعه، احمد تدین و شهین احمدی، تهران، نشر آران.

9-       کرایب، یان، 1382، نظریه اجتماعی کلاسیک، شهناز مسمی پرست، تهران، نشر آگه.

10-      کوزر، لوئيس، 1382، زندگي و انديشه بزرگان جامعه شناسي، محسن ثلاثي، تهران؛ انتشارات علمي.   

11-     کيويستو، پيتر، 1384، انديشه هاي بنيادي در جامعه شناسي، منوچهر صبوري، تهران؛ نشر ني.

12-     لوین، دونالد ان.1381، آینده بنیانگذاران جامعه شناسی، غلامعباس توسلی، تهران، نشر قومس.

13-     واندنبرگ، فردريک، 1386، جامعه شناسي جرج زيمل، عبدالحسين نيک گهر، تهران؛ نشر توتيا.

14-       Ashley, David Mechael Orenstein, David, 1998, Sociological Theory, allyn & bacon

15-   Turner, Jonathan H. et all, 1998, The Emergence of Sociological Theory, wadsworth

 

 

جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

نویسنده :   سیدعبدالله حسینی

 بخش دوم

از نظر بودون منظور از طرح جامعه شناسی صوری عبارت است از «تحلیل ساختارها در تراز کلان به شیوه اقتصاد دانان، به عنوان یکپارچه شدگی آثار»(بودون، ریمون، 1383: 211).

در واقع او به تناظر علم هندسه که با انتزاع شکل و صور اشیای مادی از محتوای تشکیل دهنده آن تعریف می شود، علم جامعه شناسی را مطالعه جامعه به لحاظ صور جامعه پذیری(sociation) تعریف می‌نماید(Turner, Jonathan H. 1998: 202, Ashley, David et all. 1998:326) و تا بدانجا پیش می‌رود که می‌گوید: « اگر ما می توانستیم کلیت شکل های ممکن مناسبات اجتماعی را در سلسله مراتب و گوناگونی شان نشان دهیم، می توانستیم دانش جامعه فی نفسه را تکمیل کنیم (زیمل، 1374‏: 81).

جامعه شناسي صوري زيمل را مثل بخشهاي ديگر تفکرش مي توان چونان ترکيب اصيلي از نئوکانتيسم (تضاد صورت ها و محتواها) و ويتاليسم (کنش متقابل) دانست. (واندنبرگ، 1386؛ 51)
نئوکانتيسم صورتي از فلسفه پست هگلي و پست متافيزيکي است که از کانت الهام مي گيرد- و ترجيع بند آن اين است؛ «پس بايد به کانت بازگشت،» نئوکانتيسم ضمن مخالفت با آرمانگرايي هاي فلسفي فيخته، شلينگ و هگل (آرمانگرايي مطلق)، معتقد است فلسفه مي تواند و بايد يک علم دقيق شود... نئوکانتي ها ضمن وفادار ماندن به روح متون کانت با تجديدنظر در مفاد آن سعي مي کنند تحليل مقولات ادراک را جانشين هستي شناسي (فلسفي) کنند. (همان؛29)
از نظر متدولوژي زيمل در بررسي مقولات اجتماعي، تقليل گرا، جزيي نگر و علاقه مند به مطالعه روابط جامعه شناختي روزمره افراد است. وي کوشيده است با توجه به صورت کنش هاي اجتماعي متداول بين انسان ها به محتوا و چگونگي شکل گيري بروز چنين کنش هايي پي ببرد.
زيمل اساساً شناخت کنش متقابل ميان آدم ها را يکي از وظايف عمده جامعه شناسي مي دانست. اما بدون نوعي ابزار مفهومي، بررسي انواع گوناگون کنش هاي متقابل در زندگي اجتماعي، امکان ناپذير بود. از همين جاست که صورت هاي کنش متقابل و گونه هاي کنشگران متقابل پديد مي آيند. زيمل احساس مي کرد مي تواند شمار محدودي از صورت هاي کنش متقابل را متمايز کند که در انواع گوناگون زمينه هاي اجتماعي يافت مي شوند. کسي که به چنين صورت هاي محدودي مجهز باشد مي تواند انواع گوناگون زمينه هاي کنش متقابل را تحليل کند و بازشناسد. (ريتزر، 1384؛ 39)
انجام چنين پروژه يي مستلزم آن است که از يک طرف بين غرايز، علايق، گرايش ها و نيز اهداف و آرمان هايي که به وسيله افراد بروز داده شده و آشکار مي شود، يعني معنا و ساختمايه جامعه پذيري، تفکيک قائل شده و آنان را بازشناسيم و از طرف ديگر بايد به بازشناخت و فرق گذاري بين صورت ها، که افراد براي درک معنايي درون آن اجتماعي مي شوند، بپردازيم (استونز، 1383؛117).
معناها، عادات و گرايش ها مانند گرسنگي، عشق، کار، دين و کشش به مردم آميزي في الذاته جنبه اجتماعي ندارد. اينها در جامعه هستند زيرا در درون افراد يافت مي شوند و در اين معني شرايطي را براي تمام روندهاي جامعه پذيري فراهم مي آورند. اما همه اين موارد تنها از طريق صورت هاي مختلف کنشً دو سويه اجتماعي مي شوند، کنش دوسويه يي که از طريق آن و در درون آن افراد با يکديگر معاشرت کرده و بر يکديگر تاثير مي گذارند. (استونز، 1383؛ 118)

 

صورت و محتوا در جامعه‌شناسی صوری


زیمل جامعه را فرآیندی واقعی می دانست که باید بر تحلیل نظام مند صورت های اجتماعی متمرکز شود. از دیدگاه وی افراد به جای برخورد با مجموعه ای سردرگم کننده از رویدادهای خاص، با شمار محدودی از صورت ها سروکار دارند پس جامعه شناس نیز باید همان کاری را انجام دهد که افراد عادی می کنند، یعنی تعیین شمار محدودی از صورت ها برای واقعیت های اجتماعی به ویژه برای کنش های متقابل اجتماعی به شکلی که بهتر قابل تحلیل باشند.                                                                                         در این رویکرد" محتواها " مجموعه ای از تمام انگیزه ها، منافع و مقاصد پدیده های موجود در افرادند که درک اولیه از صورت ها را تشکیل داده اند و افراد در کنش متقابل با دیگران از آنها بهره می برند.                                         پس «صورت های اجتماعی» بازتاب الگوها و روال های عام رفتارند که افراد در خلال کنش های متقابل اجتماعی شان از میان آنها دست به انتخاب می زنند.                                                                                                                                           به دیگر سخن به تعبیر زیمل صورت ها نشان دهنده روش سازمان دهی امکانات نامحدود زندگی هستند تا از ثبات ساختاری برخوردار شوند. از دیگر موضوعات اساسی مورد توجه زیمل کنش متقابل (جامعه زیستی) آگاهانه افراد بود. از نظر وی جامعه زیستی همواره افراط و تفریط بالقوه متضادی را دربر می گیرد؛ هماهنگی، تعارض، جذب، دفع، عشق و نفرت را.
زیمل حتی شیوه های ناقص رفتاری را از مشخصه های اصلی روابط بشری می دانست. از نظر او این امر ناشی از این است که در خلال کنش متقابل هم امکان بالقوه بروز پیامدهای مثبت وجود دارد و هم پیامدهای منفی. حتی تداوم رابطه عاشقانه عاشق و معشوق هم نیازمند «تخلیه عصبی» (یک سوپاپ اطمینان) است.                                                                              در تجریدی ترین سطح فلسفی ، «محتوا » مفهومی است که آن جنبه هایی از واقعیت را بیان می کند که تعیینی قائم به ذات دارند، ولی درعین حال هیچ ساخت قابل شناختی را به نمایش نمی گذارند.

«صورت ها»اصول ترکیب کننده ای هستند که فاعلان انسانی باانتخاب عناصری با انتخاب عناصری از میان تودۀ بی شکل تجربه وتبدیل آنها به واحدهای معنی دار،فراهم می آورند. از آنجا که تجربه را می توان در قالب جهان ها ویا «دنیاهای »گوناگون صورت ها سازمان داد،آنچه در زمینه ای «محتوا» شمرده می شود در جای دیگر ممکن است «صورت» باشد  (لوین1381،،83) .                                                                                                                             هرگاه این تمایز را به جهان همبستگی وارتباط بشری گسترش دهیم ،محتوا به آن سائقه ها  هدف ها واندیشه هایی اشاره خواهد داشت که به شیوه های مختلف ارتباط میان افراد را باعث می شود ؛ مثلاً ارتباط دو حزب بر مبنای صورتی از یک پیمان ممکن است از دلایلی مختلف ناشی می شود : پیش بردن یک کار با  کمک یکدیگر،دریافت یا ارائه یک دوره آموزشی ، یا پیش بردن یک مبارزه سیاسی .به عکس به منظور تحقق یک چنین هدف هایی حزب ها ممکن است از طریق صورت کاملاً متفاوتی از همبستگیی با یکدیگر مرتبط باشنداز این قبیل اند همبستگی ناشی از سلطه اقتدارگر یا مبتنی بر دلبستگی های احساسی .

زیمل با تمرکز بر این تمایزات در جست وجوی چیست ؟واگر ما نیز به کاوش های او ادامه دهیم چه چیزی به دست  خواهیم آورد ؟ نخست اینکه چه نگرشی به او این امکان را داد که علمی عقلی به نام جامعه شناسی بنا کند که بیشتر از آن که دانشی فراگیر باشد ، که با همه واقعیت های مربوط به تجربه اجتماعی سروکاردارد رشته ای است با موضوعی مشخص . زیمل عقیده داشت که برای یک رشته،داشتن موضوعی متمایز مستلزم تمرکز تحلیلی متمایزی نیز می باشد . سایر رشته های علوم اجتماعی گرایش دارند تا حول یک علاقه وتوجه به حیطه معینی از حیات اجتماعی سازمان یابند . مسئله آنها این است که وقتی افراد با انگیزه کسب وکار (علم اقتصاد) ،یا یادگیری(آموزش وپرورش ) یا قدرت(علم سیاست )به فعالیت می پردازند چه پدیده ای رخ می دهد.

زیمل دریافت که اگر جامعه شناسی بخواهد قلمرو خاص خود را داشته باشد باید با تمرکز تحلیلی نوینی سازگار شود ،آن نوع تحلیلی که متضمن تجرید از سپهرهای متفاوت «محتوا»یی است که برای صور ارتباطی ازقبیل قرارداد،سلطۀ اقتدارگر یا عشق مشترک است. درواقع یک چنین مفهومی ممکن است برای کسانی که امروزه وظیفه درست جامعه شناسی را مطالعه پدیده هایی مانند مبادله، کشمکش ،قشربندی،شبکه های دوستی،سازمان

های رسمی ،جنبش های اجتماعی وانواع دیگری از «صور» می دانند،چارچوب یکپارچه سازی فراهم آورد(این چارچوب همچنین ممکن است شاخه هایی از جامعه شناسی را  که امروزه بیشتر به حوزه های محتوایی هدایت شده اند مثل جامعه شناسی دین وعلم وکار واوقات فراغت را نیز در بر گیرد ). (لوین،1381، 83) .

مشخصه دوم تمایز میان صور و محتواهای حیات اجتماعی ارتباط با آن یک  دعوی هستی شناختی پذیرفتنی در مورد ماهیت «جامعه» است.

زیمل هم با نظریه کل نگرانه که بر اساس آن جامعه یک موجودیت فراسازه واره یی (سوپر ارگانیک )، دارای هستی یا خواص اخلاقی مستقل است ،هم بانظریه ذره گرایانه که  فقط به واقعیت فرد قائل است و وجود هرگونه قواعد فراتر از سطح فرد را رد می کند مخالف است . به جای این دو وی چنین عنوان می کند که «جامعه» از بر همکنش های ( تعاملهای) الگو داری که افراد به هنگام پیوند با یکدیگر،به منظور دستیابی به هدف های گوناگون می آفرینند ، تشکیل شده است . این عقیده او را بدانجا می کشاند که صور اجتماعی را هم محصول فعالیت خلاقه بشر و هم منابعی بنیاد گرفته از ارضا و یا محرومیت ناشی از کنش های انسانی بداند .

همچنین این عقیده چشم اندازی حی وحاضر برای پویایی شناسی دگرگونی های اجتماعی به دست می دهد که بنابه آن می توان گفت که  دگرگونی وقتی به  وقوع می پیوندد که  صور جاری دیگر قادر به ارضای هدف هایی

که برای آن شکل گرفته اند نباشند.  چنین دریافتی آشکارا با آن نوع کوشش هایی در جامعه شناسی معاصردمسازاست که سعی دارند محدودیتهای بالنسبه ثابت  مدل نظام سازه واره ایی فراتر رفته واز طریق اصطلاحاتی از قبیل«ساختمان اجتماعی »،«ریخت زایی »،«چارچوبهای» کاربردی ، یا «ساخت یابی »مستقیماً به فرایندهای صورت آفرینی توجه کنند. (لوین،1381، 84) .

به این نکته نیز باید اشاره کرد که زیمل صور اجتماعی را  نه  فقط از محتوای زندگی اجتماعی متمایزمی کرد بلکه آنها را از دیگر صور نیز جدا می ساخت . او در آثاری که خارج از حیطه جامعه شناسی خودنوشته است با صور شخصیتی وصور فرهنگی نظیر مذهب ،علم فلسفه ،وهنر سروکار دارد . بنابراین زیمل اولین عالم اجتماعی بود که نوعی تمایز منطقی میان سطوح تحلیل روانشناختی،اجتماعی وفرهنگی قائل شد .

در نتیجه در طرح او انگیزش روانی و الگوهای فرهنگی به دو قلمرو جدا تعلق دارند : بر همین منوال اندمحتواها  وقتی که منظر جامعه شناختی است ، وصور وقتی توجه به مسائل ساخت  شخصیتی  یا الگوهای فرهنگی معطوف است. (لوین،1381، 85) .
جامعه شناس صوری زیمل تلاشی آشکار است برای " صورت بندی هندسه روابط اجتماعی".                                                                         دو ضریب هندسی که بیشتر مورد توجه زیمل بودند عبارتند از" فاصله اجتماعی" (برای مثال درخصوص دوگونه غریبه) و" تعداد اعضای گروه" (برای مثال درخصوص گروه دو نفره و گروه سه نفره.)
آنچه ارزش هر چیز را تعیین می کند فاصله اش از فرد است. از نظر زیمل چیزی که خیلی به فرد نزدیک باشد و دستیابی به آن خیلی آسان باشد یا چیزی که خیلی از افراد دور باشد و دستیابی به آن خیلی دشوار باشد ارزشمند تلقی نمی شود و ارزشمندترین چیزها آنهایی هستند که دستیابی به آنها با تلاش فراوان میسر باشد.                                                   مهم ترین صورت رابطه در کل جهان اجتماعی هم رابطه بین راهبر و رهروانش و میان فرادست و فرودستانش در اندیشه زیمل است و او به بررسی مناسبات فعال و پویای فرادست و فرودست می پردازد.                                          از دیدگاه زیمل جامعه پذیری «شکل نمایش جامعه زیستی» است که عبارت از معاشرت با دیگران است. نخست برای خود معاشرت و دوم به سبب دلپذیر بودن کنش متقابل با دیگران که این کنش همواره از انگیزه هایی معین نشأت می گیرد یا برای دستیابی به اهدافی مشخص انجام می شود. این کنش ممکن است مبتنی بر الزامات، اطلاعات افراد، خواسته ها و تمنیات، خلاقیت و سایر عواملی باشد که بخشی از زندگی هستند و کنش متقابل بین افراد در گروه های بزرگ، آنها را به سمت تشکیل یک «جامعه» سوق می دهد و به این ترتیب است که «جامعه» صورتی واقعی به خود می گیرد.

«زیمل براین باور بود، كه هرگاه جامعه‌شناسی بخواهد موضوع خود را همه تعامل‌های درون جامعه قرار بدهد، آنگاه جامعه‌شناسی دربرگیرنده چندین رشته علوم اجتماعی، نظیر علوم سیاسی، اقتصاد و ... می‌شود. لذا برای تعیین حیطه مستقل، در موضوع  جامعه‌شناسی صوری، شكل‌های جامعه‌پذیری و تعامل میان افراد را مبنای تجرید صورت‌های جامعه در نظر گرفت.»( لوین، 1381، 83)

در واقع زیمل به تناظر علم هندسه كه با انتزاع شكل و صور اشیاء مادی از محتوای تشكیل‌دهنده آن تعریف می‌شود، علم جامعه‌شناسی را مطالعه جامعه، به لحاظ صور جامعه‌پذیری تعریف كرد. تا آنجا كه خود، می‌گوید: «اگر ما می‌توانستیم كلیت شكل‌های ممكن مناسبات اجتماعی را در سلسله مراتب و گوناگونی‌شان نشان دهیم، می‌توانستیم دانش جامعه فی‌نفسه را تكمیل كنیم.»(فریزی، 1374 : 81)

جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

نویسنده :   سیدعبدالله حسینی

 

 

جامعه‌شناسان کلاسیک قرن نوزده هر یک شیوه ای متمایز و رویکردی خاص به جامعه و علم جامعه شناسی داشته اند. نگرش پوزیتیویستی دورکیم، رویکرد تفهمی ماکس وبر، درک دیالکتیک مارکس و چشم انداز صورت گرای زیمل، هر یک منجر به پارادایم های خاصی در حوزه جامعه شناسی می شوند که در مکاتب جامعه شناختی قرن بیست مشهود است.

گئورگ زیمل (۱ مارس ۱۸۵۸ - ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۸)، جامعه‌شناس آلمانی و فیلسوف نوکانتی است که از پیشگامان جامعه‌شناسی به شمار می‌رود. وی خالق مکتبی در جامعه‌شناسی به نام جامعه‌شناسی صوری است و جامعه‌شناسی صوری به گونه‌ای از جامعه‌شناسی خرد گفته می‌شود که  معتقد است باید امور اجتماعی را خالی از محتوا بررسی کرد و به فرم‌ها (صورت‌های) امور اجتماعی اهمیت می‌دهد. زیمل از زمره جامعه‌شناسانی است که با اقبالی کمتر از دیگر جامعه‌شناسان معاصرش در اروپا مواجه شد؛ هر چند بیش از آنان در جامعه شناسی آمریکا به ویژه مکتب شیکاگو مورد توجه قرار گرفت؛ چنانچه پیشگامان جامعه شناسی آمریکایی نظیر پارک ، حامل میراث علمی زیمل به جامعه شناسی این کشور بوده اند(ریتزر، جورج،1377: 70). با این وجود تکثر و تنوع مطالب و موضوعات مورد علاقه زیمل باعث گردیده تا نسبت دادن سبک و شیوه ای معین در مطالعه جامعه شناسی به او دشوار باشد و حتی وی را سنت گریز تلقی کنند.                                                                                                                                      زیمل قبل از اینکه یک جامعه شناس باشد یک فیلسوف بوده و تربیت آکادمیک او نیز فلسفه بوده است. ازهمین روی تحت تاثیر کانت، جامعه شناسی خود را جامعه شناسی صوری نامیده است . بعلاوه تمایز میان فرهنگ عینی و ذهنی او نیز برگرفته از تمایز میان عین و ذهن در فلسفه کانت بوده است .                                                                                                                           فرهنگ عینی در برگیرنده ی تمامی ساخته های انسانی اعم از مادی و غیر مادی می باشد . این موارد شامل دست ساخته ها ، اندیشه ها ، نوشته ها ، دین و... می شود . کلا تمامی ساخته های انسانی هنگامیکه از عرصه ی ذهن انسان خارج می شوند و وارد اجتماع انسانی می شوند در قلمروی فرهنگ عینی قرار می گیرند . این اشکال در شکل عینی خود چیزی جدای تک تک افراد جامعه قرار می گیرند و هستی مستقل خود را پیدامیکنند .                                                                                             زیمل بر این عقیده است که در جوامع مدرن امروزی با افزایش شدت تقسیم کار،  تعداد حلقه های اجتماعی که یک فرد می تواند به آنها بپیوندد و رواج اقصاد پولی ، میان فرهنگ عینی و ذهنی شکاف عمیقی بوجود آمده است .                                                                                                        از نظر زیمل فرهنگ عینی در دوران مدرن راه به سوی استقلال و جدایی هر چه بیشتر از فرهنگ ذهنی می برد. زیمل این امر را تراژدی دوران مدرن می خواند . به بیان دیگر به علت رشد سریع تر فرهنگ عینی ، آن بر فرهنگ ذهنی پیشی گرفته و آنرا تحت انقیاد خود در می آورد. در نتیجه فرهنگ عینی به تمدن یا تکنیک صرف تبدیل می شود و ارزشهای انسانی خود را از دست می دهد. زیمل این امر را" عینیت یافتن ذهن انسانی " می نامد . به نظر او این امر فاجعه تمدن مدرن می باشد چرا که در پی آن آفرینشهای خلاقانه افراد هنگامیکه وارد عرصه فرهنگ عینی می شوند چنان تسلبی پیدا می کنند که فرد نمی تواند آنها را در خود جذب کرده و با خود سازگار سازد . همین امر سبب تهی شدن جهان زیست انسان از ارزشها می شود .                                                                                                                        زیمل شکاف بوجود آمده  میان فرهنگ عینی و ذهنی را ناشی از تقسیم کار فزاینده در دوران مدرن می داند این تقسیم کار فزاینده فرد و محصول او را جزیی از فرهنگ عینی کرده و محصول کار فرد جزیی از یک کالای اقتصادی می شود که ربطی به ارزشهای ذهنی و فرهنگی او ندارد و در نتیجه فرد با آن احساس یگانگی نمی کند.                                                                                                               زیمل زندگی را یک جریان مداوم و مستمر می دانست که همواره در خود نوعی دیالکتیک را جای داده است . در همین راستا ، زیمل از دوگانگی نهفته در زندگی اجتماعی انسان سخن میگوید.                                                                                                                                    وی تلاش دارد به جای تحمیل خودسرانه و انعطاف ناپذیر مقولات بر واقعیت اجتماعی از رهگذر معاملات خود درباره مسائلی چون فرادستی و فرودستی، جامعه پذیری، پنهان کاری و رازداری، فلسفه پول و فرهنگ شهرنشینی بررسی روشمندانه و جدیدی از این واقعیات را ارائه داده و چشم اندازهای نوینی در جامعه شناسی پدید آورد.
زیمل در بحث جامعه شناسی، جامعه را نه یک شیء یا یک ارگانیسم یا تنها برچسبی برای مخلوقی انتزاعی (ایده آل گرایانه) نمی دانست، بلکه آن را مجموعه ای از تمام کنش های متقابل الگودار فردی به شمار می آورد. از نظر زیمل جامعه شناسی را نمی توان علمی درباره هر چیز بشری دانست چرا که موضوع اصلی این علم عبارت است از توصیف و تحلیل اشکال خاص از کنش متقابل انسان. اگرچه او کل رفتار بشری را رفتارهای فردی می دانست اما معتقد بود بسیاری از این رفتارهای فردی را می توان برحسب تعلق های گروهی افراد و نیز قید و بندهایی تبیین کرد که اشکال خاصی از کنش متقابل به فرد تحمیل می کند.

زیمل مبانی نظری خودش را این‌گونه تشریح  می‌كند؛ كه این مادّه‌ی واقعیت نیست، كه به واقعیت هستی می‌بخشد؛ بلكه علاوه بر مادّه، عاملان دیگری نیز در كار است و آن "صورت" است. بنابراین صورت روابط انسانی مورد توجه او است. مفهوم صورت یا شكل برای زیمل، همان معنا را به ذهن متبادر می‌كند، كه مفهوم ساخت برای ساخت‌گرایان. در ساختارگرایی، ساختار، بیانگر روابط پایدار میان نهادهای اجتماعی است؛ كه كلیت روابط اجتماعی براساس آن تنظیم شده‌اند؛ لیكن در صورت‌گرایی، به عنوان نمودهای روابط فرایندها یا نقش‌های اجتماعی، توجه می‌شود؛ كه قابل مشاهده در تك‌تك روابط هستند. نظام‌های اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی را نمی‌توان مستقیما مشاهده كرد؛ بلكه تنها قابل انتزاع از روابط میان اجزاء اجتماعی هستند؛ ولی رقابت، تضاد، موقعیت ولگرد یا غریبه را می‌توان در اشخاص و روابط روزمره دید.(تنهایی، 1377، 326 و ترند،1371، 204)

زیمل سه رویکرد به جامعه شناسی را معرفی می کند:

1-       جامعه شناسی صوری که به سطح خرد تعلق دارد و به ترکیب متغیرهای روانی با صورت های تعامل که با انواع(types) افراد درگیر در تعامل سر و کار دارد؛ نظیر فرمانبری، مبادله، تضاد، و رقابت، خست، ولخرجی، غریبه و ....

2-       جامعه شناسی عمومی که به سطح میانی تعلق دارد و به محصولات فرهنگی اجتماعی تاریخ انسان می پردازد. در این رویکرد توجه به امور وسیعتر نظیر گروه، ساختار، تاریخ جوامع و فرهنگها صورت می گیرد.

3-       جامعه شناسی فلسفی که به سطح کلان تعلق دارد و موضوع آن سرشت و طبیعت نوع بشری است.( ریتزر، جورج،1373: 147)

در این میان آنچه بیشتر در آثار زیمل نمود و ظهور دارد و به عبارتی لب و محور جامعه شناسی اوست، جامعه شناسی صوری یا محض است. زیمل جامعه را کلیت حاصله از تعامل های الگو‌داری می داند که افراد به هنگام پیوند با یکدیگر به منظور دست یابی به هدف های گوناگون می آفرینند(لوین، دونالد ان.، 1381: 84).                                                                                                                           از این رو در عین حالی که جامعه را سنتزی از تعامل های افراد با یکدیگر می داند که به نوعی دارای وجودی عینی است(زیمل، جورج، 1896: 233 به نقل از فریزبی، دیوید، 1374: 78) لیکن جوهر چنین جامعه ای را قابل درک نمی داند(فریزبی، دیوید، 1374‏:75) و لذا اینچنین عینی موضوع مناسبی برای جامعه شناسی نخواهد بود.                                                                                                                             از این رو او در گام اول تعامل میان افراد جامعه را به عنوان موضوع جامعه شناسی بر می گزیند، منتها چنانچه جامعه شناسی بخواهد موضوع خود را همه تعامل های درون جامعه و به عبارتی همه آنچه در جامعه به وقوع می پیوندد (فریزبی ، دیوید، 1374‏: 75) قرار دهد، آنگاه جامعه شناسی در برگیرنده چندین رشته علوم اجتماعی نظیر علوم سیاسی، آموزش و پرورش و اقتصاد می شود(لوین، دونالد ان.، 1381‏: 84).                                                                                                                                    بنابراین در گام دوم به منظور تعیین حیطه ای مستقل برای موضوع جامعه شناسی، او به جای تعریف جامعه شناسی بر حسب محتواهای زندگی اجتماعی، بر مبنای تجرید صورتهای جامعه، شکل های جامعه پذیری و تعامل میان افراد را موضوع واقعی جامعه شناسی در نظر گرفت(فریزبی، دیوید، 1374‏: 75).                                                                                                                                           این تمایز میان صورت و محتوا، حاکی از تاثیر سنت کانت در فلسفه است که بر تفاوت میان صورت و محتوا تکیه دارد(ریتزر، جورج،1373: 155).                                                                                                   

اقتصادووجامعه ماکس وبر

 

اقتصاد و جامعه                                                                        

1ـ جامعه شناسي و كنش اجتماعي

جامع شناسي : علمي است كه كنش اجتماعي را درك تفسيري مي كند و يافتن تعبير علي از ماهيت و آثار آن مي پردازد .

به عقيده ماكس وبر جامعه شناسي علم كنش اجتماعي است .

هدف جامعه شناسي اين است كه با تفسير كنش اجتماعي و با تبيين نحوة جريان آن از لحاظ اجتماعي به تفهم اين نو كنش برسد .

تفهم : درك معاني ، تفسير يعني بيان معناي ذهني به صورت مفاهيم منظم و تبيين با قاعدگي هاي موجود در رفتار منظور از كنش رفتار انساني داراي معني ذهني خاص است .

كنش

ـ بروني

ـ دروني

چه زماني كنش اجتماعي است ؟ شخص عامل رفتار ديگران را در معاني ذهني خودش منظور ميكند و رفتار خود را با توجه به آن جهت دهد .

 

مباني روش در جامعه شناسي

1ـ معنا

ـ معنائي كه به كنش شخص يا مجموعه اي از اشخاص اطلاق مي شود .

ـ در مورد شخص يا اشخاص فرضي و براي نوع خاصي از كنش به كار مي رود .

نوع دوم : كه نظري و كلي است نوع خالص نام دارد . در انواع خالص به هيچ وجه صحت عيني يا حقانيت متافيزيكي مطرح نيست .

2ـ به راحتي نمي توان يك كنش معني دارد از يك رفتار واكنشي صرف اين كه هيچ گونه معنايي در آن دخيل نباشد مجزا كرد .

اين به آن معنا نيست كه هر كس براي درك هر كنشي خود مجبور به انجام كنشي شبيه به آن باشد . ( انسان مجبور نيست براي درك سزار ، سراز باشد ) اگر شخص بتواند خود را تصوراً به جاي شخص ديگر قرار دهد و بطور همدلانه در تجربه او شركت كرد اطمينان بيشتري از تفسير معناي كنش حاصل خواهد كرد .

3ـ هر تفسير و عر علمي ، خواستار قطعيت و دقت است . قطعيت درك مي تواند مبني بر تعقل ( منطقي يا رياضي )‌ يكدلي عاطفي يا پذيرش هنري باشد .

در تفسير يك كنش ، وضوح عقلائي زماني حاصل مي شود كه شناخت كامل و دقيقي از مباني معنائي كنش انجام شده وجود داشته باشد اما دقت و قطعيت حاصل از درك همدلانه زماني ميسر است كه زمينة احساسي ـ عاطفي كنش در دسترس باشد .

4ـ بايد در كليه علوم مربوط به كنش انساني فرايندها و پديده هايي كه فاقد مفهوم ذهني هستند را در نظر بگيريم مثلاً به شكل محرك ، نتيجه ، مشوق يا مانع ، فقدان مفهوم ذهني ، به معني غير بشري يا بدون حيات بودن نمي باشد و مثلاً يك ماشين از طريق مفهومي كه در ايجاد و كاربرد آن نهفته ، يعني مفهومي كه از رابطه كنش با مقاصد بسيار مختلف ناشي مي شود ، قابل شناخت است . بدون چنين مفهومي ، اين ماشين كاملاً غير قابل درك باقي مي ماند پس آنچه در مورد اين ماشين قابل درك و شناخت است ، رابطه آن با كنش انسان است ، خواه به عنوان وسيله و خواه به عنوان هدف .

5ـ ادراك

ـ از طريق مشاهده مستقيم مفهوم ذهني يك كنش بخصوص از جمله بيان شفاهي

ـ از طريق تبيين مي باشد .

الف ) ادراك از طريق مشاهده مستقيم به طرزي كه گفته شد معني 4 = 2 * 2 را با خوانده يا شنيدن مي فهميم . اين يك نمونه از درك عقلائي ايده ها است . مثلاً ما حالت عصبانيت را از طريق نمودهاي فيزيكي آن ، مثل حالات صورت حركت غير عقلائي ، درك مي كنيم . اين نمونه اي است از درك غير عقلائي عواطف و احساسات .

ب ) ادراك تبييني وقتي كسي مي نويسد يا مي گويد « دو ضربدر دو » مي شود چهار ، معنايي را كه او به اين اصل داده است ، به شكل انگيزه اي كه او را به انجام اين كار در اين لحظه بخصوص و در اين شرايط خاص وا داشته درك مي كنيم . اين ادراك در صورتي به دست مي آيد كه ما بدانيم او مشغول ميزان كردن يك چوب بست ، يا يك تشريح علمي يا كار ديگري است كه اين محاسبه بخش مهمي از ان است . اين را درك عقلائي انگيزه مي ناميم .

6ـ ادراك شامل احاطة تفسيري بر معنا در يكي از چارچوب هاي زير است .

الف ) معناي مورد نظر براي موارد منفرد ملموس ، مثل روش تاريخي

ب ) ميانگين يا تقريبي از معناي مورد نظر ، مثل پديده هاي جامعه شناسي توده وار

ج ) معاني اي كه با نوع خالص يك پديده عادي كه به طريق علمي شكل يافته متناسب باشد.

7ـ هر تفسيري سعي در روشني و قطعيت دارد ، هيچ تفسيري نمي تواند صرفاً با اتكاء به دقت معنائي ، مدعي تفسير علي باشد . يك تفسير صرفاً مي تواند يك فرضيه محكم باشد .

الف ) ممكن است « انگيزه هاي آگاهانه » حتي در خود شخص هم انگيزه ها و ضد انگيزه هائي را كه باني اصل كنش بوده اند پنهان نمايد .

ب ) فرايندهاي كنشي كه به نظر ما كاملاً مشابه و يكسان مي نمايد مي توانند در چارچوب هاي انگيزه اي متفاوت بگنجد بنابراين اگر چه شرايط يكسان مي نمايد لكن بايد آن ها متفاوت و شايد حتي ـ از نظر معنا ـ متضاد با يكديگر درك كرد .

ج ) افراد در شرايط معين تحت تأثير انگيزه هاي متعارضي قرار مي گيرند كه همگي آنها براي ما قابل درك است .

8ـ انگيزه ، تركيبي است از معاني ذهني كه از نظر كنش گرو مشاهده گر مبنائي كافي براي كنش باشد .

زماني براي فرايند يك كنش تفسير علي صحيحي ارائه مي شود كه كنش ظاهري و انگيزه ها دو بطور صحيح درك شده و رابطة اين دو با يكديگر به شكل معنا داري قابل فهم باشد . منظور از تفسير علي صحيح كنش معمولي اين است كه نشان داده شود يك فرايند بارز و معمولي از نظر معنائي كاملاً درك شده و تفسير داراي درجه معيني از « كفايت علي » است .

9ـ فرايندها و قانونمنديهايي كه از ديد جامعه شناسان تفهمي به علت « قابل درك » نبود نشان پديده جامعه شناسي يا قانون محسوب نشده اند ، نبايد ضرورتاً كه اهميت تلقي گردند . اين حتي در مورد اين نوع جامعه شناسي كه محدود به پديده هايي است كه قابل درك ذهني نيز هستند . نيز صادق است . اين پديده ها ، علي رغم كم اهميتشان با ديگر پديده ها متفاوت است . كه حالت زمينه ، انگيزه و يا شرايط تسريع كننده و يا كند كننده كنش را پيدا مي كند .

10ـ كنش به عنوان يك جهت گيري رفتاري قابل درك ذهني ، فقط به عنوان رفتار يك يا چند فرد انسان وجود دارد . براي ديگر انواع شناخت ممكن است مفيد يا ضروري باشد .

همچنين براي مقاصد شناخت مثل قضاوت يا اهداف عملي ، ممكن است راحت تر يا حتي لازم تر بشاد كه با ساختهاي اجتماعي همچون دولت ها ، اتحاديه ها ، شركت هاي تجاري و بنيادها به گونه اي برخورد كنيم كه گوئي اشخاص حقيقي هستند .

و مي توان اينها را به عنوان صاحبان حقوق و مسئوليت و يا عاملاك كنش هاي مهم در نظر گرفت . اما در يك نگرش جامعه شناختي براي تفسير تفهمي كنش ، چنين ساختهايي بايد صرفاً به عنوان حاصل و شيوة سازمان يافتن كنش هاي خاص اشخاص در نظر گرفته شوند . زيرا در روند كنشي كه قابل تفسير تفهمي است ، فقط كنش ها به عنوان عامل حد نظرند معهذا ، جامعه شناسان نمي توانند از چنين مفاهيمي جمعي كه از ديگر رشته ها ناشي شده اند چشم بپوشند ، زيرا تفسير ( ذهني ) كنش سه نوع رابطه مهم با اين مفاهيم دارد .

الف ) بكارگيري مفاهيم بسيار مشابه جمعي و در واقع مفاهيم يكسان براي بدست آوردن اصطلاحات قابل فهم و ضروري است .

مثل واژه دولت هم اصطلاحات حقوقي و هم در محاورات روزمره براي مفهوم حقوقي دولت و براي كنش هاي اجتماعي كه ضوابط حقوقي دولت به آن مربوط است استفاده مي شود .

ب ) در تفسير كنش بايد اين واقعيت بنيادين منظور شود كه مفاهيم مربوط به واحدهاي جمعي كه هم در درك عادي و هم در شكل هاي حقوقي و تكنيكي و ديگر شكل هاي فكري يافت مي شوند ، در ذهن افراد معنايي بعضاً هنجاري دارند .

ج ) تلاش روش جامعه شناسي « ارگانيك » اين است كه به عنوان نقطه شروع تماسهاي اجتماعي را با استفاده از كليتي كه فرد در آن عمل مي كند درك كند . بنابراين در اين روش ، كنش و كردار فرد به طريقي تعبير مي شود كه مشابه با تعبيري است كه يك فيزيولوژيست ، با توجه به بقاء كل بدن ، از نقش يك عضو در « تركيب » ارگانيسم بدن ارائه مي دهد .

11ـ از ديد جامعه شناسي تفسيري دو چيز مي توان گفت :

الف ) چارچوب كاركردي نه تنها براي توضيح عملي و جهت گيري موقتي مفيد است . بلكه اجتناب  ناپذير نيز است اما در عين حال بسيار خطرناك خواهد بود . اگر ارزش شناختي آن بيش از اندازه بها يابد و مفاهيمش حالت « شموليت كاذب » به خود بگيرند .

ب ) در مواقع خاصي اين تنها راه پيدا كردن آن پويش هايي از كنش اجتماعي است كه درك تفسيي آن براي تبيين يك پديده معين لازم است . اين مقطع ، نقطه آغاز كار جامعه شناسي تفهمي است .

بنابراين تفسير تفهمي ويژگي خاص معرفت جامعه شناخي است .

12ـ درك اهميت كاركرد بقاء در اين نمونه هاي مختلف تنوع يافته ، نسبتاً آسان است .همچنين توان فرضيه وراثت در مسأله تبيين چگونگي شكل گيري اين تنوعات مشكل نمي باشد .

13ـ برخي از اصول جامعه شناسي تفهمي را معمولاً « قوانين » مي نامند . مثلاً قوانين گرشام ، اين قوانين عبارتند از احتمالات بارزي كه به تأئيد مشاهده رسيده اند و به اين نتيجه ختم شده اند تحت شرايط خاص كنش اجتماعي مورد انتظاري كه با توجه به انگيزه ها و نيات ذهني بارز قابل درك باشد بروز خواهد كرد .

14ـ علم جامعه شناسي در پي تدوين مفاهيم نوعي و قواعد عام رخدادها است . اين ويژگي ، جامعه شناسي را از تاريخ مجزا مي كند ، تاريخ متوجه تحليل علي و تبيين رفتار افراد ، ساختارها و افرادي است كه از اهميت فرهنگي برخوردار هستند . عينيت هائي كه مبناي مفاهيم جامعه شناختي هستند ، تا حد زيادي گر چه نه منحصراً شامل همان پويش هاي كنش معلموس هستند كه مورد نظر مورخين است .

 

ب ) مفهوم كنش اجتماعي

1ـ كنش اجتماعي : شامل فعاليت و پذيرش منفصل مي باشد و مي توان آن را معطوف به رفتار گذشته ، حال و يا آينده ديگران مي باشد .

مثلاً انگيزه يك كنش اجتماعي مي تواند از حملات قبلي ، دفاع در حال حاضر يا اقدامي جهت دفاع در آينده مي باشد .

2ـ هر كنشي ضرورتاً « اجتماعي » نيست ، حتي اگر كنش آشكار باشد . كنش آشكار اگر در ارتباط با رفتار غير جاندار باشد اجتماعي نيست . نگرش هاي ذهني فقط تا آنجايي كنش اجتماعي را مي سازند كه متوجه رفتار ديگران باشند . براي مثال : اگر رفتار مذهبي صرفاً مربوط به تأمل يا عبادت در انزوا باشد كنش اجتماعي نيست فعاليت اقتصادي يك فرد فقط زماني اجتماعي است كه رفتار شخص ثالثي را هم منظور كرده باشد .

3ـ هر تماسي كه بين افراد انجام مي گيرد داراي خصوصيت اجتماعي نيست زماني اين خصوصيت وجود دارد كه رفتار فرد معطوف به ديگران باشد .

4ـ كنش اجتماعي : با كنش همسان عده اي از افراد يا با كنشي كه تحت تأثير ديگران سر زده باشد يكي نيست . اگر در خيابان عده اي چتر خود را هم زمان باز كنند اين كنش نيست كه به كنش ديگران معطوف باشد . بلكه صرفاً پاسخ يك جمع است به ضرورت محافظت از خود در مقابل باران .

 

2ـ انواع كنش

1ـ عقلاني هدفمند : اين نوع كنش شامل گرايش به مجموعه اي از اهداف فردي است . در اين گرايش ، رفتار عوامل بيروني و افراد ديگر پيش بيني مي شود . اينگونه پيش بيني ها به مثابه ( شرايط ) و ( وسائل ) كسب توافق آميز اهداف عقلائي شخص هستند .

ويژگي معطوف به هدف : روشن ـ معين ـ خارجي ـ برون ذاتي .

2ـ عقلائي ارزشي : اين گرايش شامل باور آگاهانه به ارزش يك رفتار اخلاقي ، زيبا شناختي ، مذهبي و غيره است كه فارغ از هرگونه چشم انداز براي توفيق بيروني است و فقط به خاطر خودش وجود دارد .

به عبارتي انجام دادن كاري كه نتيجه آن ارزش فكري و اخلاقي دارد .

فاعل با پذيرفتن خطر به نحوي عقلائي رفتار مي كند نه براي اينكه به نتيجه برون ذاتي نسبت به اقدام خود دست يابد بلكه براي اينكه به تصوري كه خود از افتخار دارد وفادار بماند مثل ناخداي كشتي .

3ـعاطفي : اين نوع كنش ناشي از تمايلات خاص و وضعيت احساس شخص است .

4ـ سنتي : اين نوع كنش حاصل گرايش به سنت است كه از طريق عادات طولاني مدت ايجاد مي شود .

 

3ـ مفهوم روابط اجتماعي

روابط اجتماعي به رفتار دسته اي از افراد تا آنجا كه كنش هر شخصي در محتواي معنا دارش كنش دگيران را نيز در خود لحاظ نموده باشد به كار مي رود . روابط اجتماعي كاملاً و منحصراً وابسته اند به احتمال وجود كنش اجتماعي ، كه تا حدي از نظر معنائي قابل درك باشد وابسته اند .

 

نظام مشروع

كنش بخصوص اجتماعي كه شامل روابط اجتماعي است و ممكن است توسط اشخاص ديگر ، معطوف به باوري باشد كه قائل به وجود يك نظام مشروع است . درجه احتمال واقعي اين جهت گيري « اعتبار » يك نظام مي باشد .

 

انواع نظام مشروع

ـ تضمين يا تداوم مشروعيت يك نظام ممكن است از طريق انگيزه هاي دروني يا بيروني باشد . ( انگيره دروني كه 3 حالت دارد .

1 ) احساسي ، شامل يك حالت وفاداري به منشاء احساس باشد .

2 ) ناشي از يك باور عقلائي به اعتبار مطلق يك نظام به عنوان نمود ارزشهاي متعالي باشد . مثل ارزشهاي اخلاقي ، زيبا شناختي .

3 ) ناشي از نوع نگرش مذهبي كه رهائي را در قبول كردن نظام ديگر مي بيند .

انگيره بروني به معني اميد به تبعات بيروني خاص است

1 ) يك نظام زماني عرف ناميد مي شود تخلف از آن با مخالفت هاي جمعي رو به رو مي شود .

2 ) يك نظام زماني قانوني است كه تخلف از آن با تحمل اجبار جسماني همراه گردد .

 

ـ واژه عرف براي آن بخشي از رسوم بكار مي رود كه به عنوان اجبار در يك گروه اجتماعي پذيرفته شده باشد و با عدم تأئيد نقض ان توسط اعضاء گروه از آن حمايت مي شود .

تفاوت عرف و قانون : عرف توسط يك دستگاه اجرائي ويژه اعمال نمي شود . اشتاملر ، وجه تمايز عرف و قانون را در ويژگي اختياري بودن عرف مي بيند .

ـ ‌مفهوم قانون در ارتباط با وجود گروهي از افراد كه كارشان اعمال قانون است بكار مي رود و مهم نيست كه ديگر تعاريف قانون چقدر مي تواند مفيد باشند . مثلاً در يك قبيله لازم نيست هيچ قدرت قضائي وجود داشته باشد . در صورتي كه يك قبيله داراي قوانين معين باشد مي تواند مأمور گرفتن انتقام خوني و مجازات جدالهاي خانوادگي باشد .

4ـ براي يك نظام معتبر ضروري نيست كه خصوصيت انتزاعي و عمومي داشته باشد . تمايز بين يك اصل حقوقي و تصميمي كه در موردي كاملاً ملموس و مشخص گرفته شده است .ف هميشه و همه جا آن طور كه انتظار مي رود چندان روشن نيست .

 

مفهوم منازعه

كنش درون ان عملاً درج هت پيشبرد خواست يك فرد عليه مقاومت ديگري يا ديگران باشد را منازعه مي گويند . منازعه صلح آميز زماني به كار مي رود كه خشونت فيزيكي استفاده نشود .

 

انواع روابط اجتماعي همبسته

آن نوع رابطه اجتماعي كه حاصل كنش اجتماعي متكي بر احساس دروني افراد باشد كه داراي احساس تعلق به يكديگرند رابطه تأنيسي است . يك رابطه دروني مي تواند متكي بر عاطفه يا سنت باشد .

و از طرفي اگر جهت گيري يك كنش اجتماعي متكي بر تجانس منافع يا وفاق انگيخته از تعقل باشد ، رابطه اجتماعي حاصل از آن رابطة تأسيس نام دارد تعقل مي تواند يا ارزشهاي عقلائي باشد يا مصلحت فردي .

1ـ رابطه تأسيي ممكن است بر توفق عقلائي باشد . اگر چه اين تنها راه ايجاد اين رابطه نيست در حالت عقلائي ، رابطه تأسيي جهت گيري زير را خواهد داشت .

الف ) باور عقلائي با تعهد شخصي

ب ) انتظار عقلائي از وفاداري حريف

2ـ خالص ترين نمونه رابطه تأسي عبارتند از :

ـ تبادل عقلائي در بازار آزاد كه مشتمل بر سازش منافع متضاد اما مكمل مي باشد .

ـ صرف تجمع آزادانه اي كه متكي بر منافع فردي باشد .

ـ توافق بر كنش مستمري كه قصدش پيگيري منافع مبتني بر معتقدات باشد .

براي مثال مي توان از فرقة عقلگرائي كه به عواطف و احساسات توجه اي ندارد و فقط در خدمت يك آرمان است نام برد . البته فقط در موارد خاص نمونه خالص اين مورد به وقوع مي پيوندد .

ـ روابط تأنيسي مي تواند مبتني بر : عاطفي ، احساسي و يا سنتي باشند مثل رابطة وفاداري شخصي .

ـ طبق تفسير ريايج از معناي ذهني رابطة تأنيسي ، اين رابطه معمولاً اساسي ترين ضديت را با منازعه دارد . اما اين نكته نبايد باعث ايجاد اين ابهام شود كه در عميق ترين روابط تأنيسي اگر يكي از طرفين رابطه يا يكي از اعضاي گروه ، ضعيفترين از ديگري يا ديگران باشد حالت اجبار به نحوي حالت عادي خواهد بود .

ـ چيزي كه حقيقت ندارد اين است كه وجود ويژگيهاي مشترك يا شرايط مشترك و يا شيوه هاي مشترك رفتار به معني وجود يك رابطه تأنيسي است . براي مثال داشتن وراثت بيولوژيكي كه مبناي دسته بندي « نژادي » است . به هيچ وجه متضمن وجود روابط اجتماعي تأنيسي نمي باشند .

اشتراك زبان ، كه حاصل سنت مشابه است ، و توسط خانواده و محيط اطراف مي باشد . اشتراك زباني ، درك متقابل يعني ايجاد تمامي روابط اجتماعي ـ را در عالي ترين درجه ممكن تسهيل مي كند . اما اين به تنهائي براي ايجاد رابطة تأنيسي كافي نيست بلكه فقط براي تسهيل تماس در درون گروه ، يعني براي ايجاد رابطه ، كافي است .

 

روابط باز و بسته

يك رابطه زماني باز گفته مي شود كه صرف نظر از تأنيسي يا تأسيس بودنش هيچكس از مشاركت در كنش اجتماعي متقابل مربوط به معناي ذهني آن ، آنگونه كه نظام موجود حكم مي كند و تا جايي كه فرد مورد نظر علاقه و تون مشاركت دارد ، محروم نگردد .

زماني ، يك رابطه بسته است مشاركت افراد خاصي در آن مستثني ، مشروط و محدود باشد . باز يا بسته بودن يك رابطه مي تواند منوط به سنت ، عاطفه ، عقلانيت ارزشي يا مصلحت انديشي باشد .

 

اقشار اجتماعي و موقعيت آنها

واژه « موقعيت مرتبه اي » براي يك ادعاي مشخصاً موثر بر امتيز مثبت يا منفي در ارتباط بامنزلت اجتماعي تا جائي كه منوط به يك يا چند مورد از مباني زير باشد بكار مي رود .

الف ) شيوه زندگي

ب ) آموزش هاي رسمي

ج ) منزلت وراثتي يا شغلي

تجلي عملي موقعيت اجتماعي در شكل هاي زير است .

الف ) تملك

ب ) هم نشيني

ج ) انحصار فرصتهاي ممتاز اقتصادي

مرتبه ، مجموعه اي از افراد است كه به خاطر موقعيتشان در يك گروه بزرگتر ، از نوع و درجة ويژه اي از منزلت برخوردارند و احتمالاً مدعي انحصارات ويژه اي نيز هستند .

مهمترين سرچشمه هاي تكوين مرتبه هاي مختلف به قرار زير هستند .

1ـ مهمترين آنها شكل گيري سبك ويژه زندگي ، بخصوص نوع شغل مورد نظر

2ـ كاريزماي مورثي برخاسته از ادعا بر يك موقعيت منزلتي ناشي از تولد است

3ـ سلسله مراتبي يا سياسي متناسبي است كه توسط گروههاي اجتماعي مشخص انحصاري شده است .

هر جامعه اي كه در ان نقش اصلي را متربه ها بازي مي كنند عمدتاٌ سنتي است و از طريق ضوابط سنتي كنترل مي شود. در اين بين شرايط مصرف غير عقلائي به وجود مي آميد و از تكوين بازار آزاد از طريق تمكلات انحصاري و محدود نمودن امكان بكارگيري توانمنديهاي اقتصادي افراد توسط خود آنها ممانعت مي شود .


فصل دوم

جامعه شناسي اقتصاد


مفهوم كنش اقتصادي

زماني يك كنش جهت اقتصادي دارد كه متوجه ارضاي تمايلي نسبت به مطلوبيت ها باشد . كنش اقتصادي كاربرد مسالمت آميز منابع تحت اختيار يك فرد در جهت بهره گيري اقتصادي مي باشد . كنش اقتصادي عقلائي نوعي كنش عقلائي است كه در جهت نيل به اهداف اقتصادي قرار دارد و نظام اقتصادي مجموعه مستقلي از كنش هاي اقتصادي است . يك سازمان اقتصادي مجموعه متشكيل و مستمري از كنش اقتصادي مي باشد .

تعريف كنش اقتصادي بايد عام باشد كه بيانگر اين نكته مي باشد كه تمام فرايندها و مقولات اقتصادي از طريق مفهومي كه در كنش انسان نهفته است ، مشخص مي شوند . با اين وجود بر خلاف پندار برخي از افراد كنش اقتصادي را نمي توان يك پديده رواني فرض كرد . مواردي چون توليد كالا ، وضع قيمتها و حتي قيمت گذاري ذهني محصولات ، در صورت عيني بودن هم به سختي مي توانند پديده رواني باشند .

تعريف كنش اقتصادي بايد شامل اين نكته باشد كه مردم عامداً به دنبال مطلوبيت مي باشند . مثلاً پول در آوردن كه خود امري مطلوب است .

كنشي كه جهت اقتصادي دارد . بايد از اصطلاح كنش اقتصادي متمايز گردد .

الف ) هر كنشي علي رغم داشتن اهداف غير اقتصادي ، ملاحظات اقتصادي را نيز به دنبال دارد . يعني اينكه فرد نسبت به صحت اقتصادي كنش خويش آگاهي دارد .

ب ) هر كنشي ف حتي اگر از ابتدا هم در جهت اقتصادي باشد ، از نيروي فيزيكي به عنوان ابزار مدد مي جويد . هر نوع كنشي ، حتي اقدام به خشونت ، براي مثال جنگهاي غارتگرانه يا جنگهاي تجاري ممكن است داراي جهت اقتصادي باشد .

اين غير قابل قبول است كه كنش اقتصادي را به هر تعريفي تنها به عنوان يك ابزار برخلاف دولت كه في نفسه يك هدف است ، شناخت اين مطلب ناشي از اين واقعيت است كه مي توان دولت را به عنوان دستگاهي شناخت كه به انحصار در آوردن ابزار لازم ، حاكميت قهري خويش را ااعمال مي نمايد . ولي اساسي ترين جنبه انتخابي ، به هر حال ، مبتني بر محدوديت امكانات موجود جهت نيل به اهداف گوناگون مي باشد .

نه تنها هر كنشي كه در انتخاب ابزارش عقلائي باشد ضرورتاً يك كنش عقلائي اقتصادي نيست ، بلكه حتي چنين كنشي در معناي كلي هم يك كنش اقتصادي نمي باشد . بخصوص اينكه وژه اقتصاد بايد از واژه تكنولوژي متمايز گردد .

واژه تكنولوژي فقط بر مجموعة ابزاري كه براي نيل به هدف خاصي بكار رفته اند اطلاق مي شود . پس تكنولوژي يا تكنيك عقلائي عبارت است از انتخاب ابزاري كه آگاهانه و بطور سيستماتيك در راستاي تجربه و ادراك فرد قرار گرفته و از بالاترين سطح عقلانيت ، يعني انديشه علمي ، نيز برخوردار باشد . آنچه در واقع تكنولوژي ناميده مي شود ماهيتاً چيزي جز يك متغير نيست .

آنچه در عصر جديد توسعه تكنولوژي ناميده مي شود عمدتاً در جهت سودآوري اقتصادي بوده است و يكي از واقعيات ترديد ناپذير تاريخ تكنولوژي مي باشد . معهذا هر قدر هم كه اين جهت گيري اقتصادي اساسي بوده باشد تنها عامل ايجاد تحول در تكنولوژي نبوده است . چه در اين روند تاريخي ، عواملي چون تخيلات و رؤياهاي غير عملي ، علائق غير دنيوي ، انواع فانتزي ها ، دغدغه هاي هنري و ديگر عوامل غير اقتصادي نيز نقش داشته اند .

 

شيوه هاي جهت گيري

جهت گيري اقتصادي مي تواند از سنت ناشي شود و از هم ضرورت چه حتي در كنش هائي كه داراي درجه عقلانيت بالائي هستند . نيز عنصر سنت گرائي مي تواند نقش اساسي داشته باشد . البته در نهادهاي هدايت كننده ، علي رغم نوع مديريت ، جهت گيري عقلائي از اهميتي بنيادين و اساسي برخوردار است . كنش اقتصادي عقلائي از ابتداي ظهوري ، چه در واكنش هاي غريزي يافتن غذا و چه در پذيرفتن روشهاي سنتي و روابط اجتماعي رايج تا حد زيادي توسط اتفاقات و كنش هاي غير اقتصادي و يا تحت فشار ضرورت هاي حاصل از محدوديت در منابع حياتي شكل گرفته است .

 بديهي است كه اساساً نمي توان هيچگونه مبناي علمي براي مفهومي چون « وضعيت اقتصادي اوليه » يافت . منتهي انتخاب سطح بخصوصي از وضعيت تكنولوژي يك مي تواند به عنوان ابتدائي ترين وضعيت اقتصادي مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد ، ويژگي چنين انتخابي آن است كه داراي ابتدائي ترين ابزار و وسائل باشد .

جنگ و مهاجرت فرايند اقتصادي نمي باشند . چون در دوران اوليه اين موارد عمدتاً در راستاي ملاحظات اقتصادي قرار داشته اند . منتهي اينها هميشه و حتي تا حال حاضر از عوامل اصلي ايجاد تغيير در نظامهاي اقتصادي بوده اند . در مواردي كه عواملي چون تغييرات جوي پيشروي صحرا و يا انهدام جنگل ها باعث كاهش منابع حياتي شده اند ، گروههاي انساني بر اساس منافع جمعي ، و از طرقي كه عوامل غير اقتصادي هم در آنها موثر بوده اند خود را به شكل هاي مختلف با وضعيت پيش آمده تطبيق داده اند .

 

معيارهاي سنجش كنش اقتصادي عقلائي

1ـ معيارهاي تعيين كننده براي سنجش كنش اقتصادي عقلائي عبارتند از :

الف ) توزيع منظم مطلوبيت ها كه فرد اقتصادي به هر دليلي خود را براي حال و آينده قادر به كنترل آنها مي بيند .

ب‌) توزيع منظم مطلوبيت هاي موجود به ترتيب كاربردهاي بالقوه و ضرورت نسبي آنها طبق اصل مطلوبيت نهائي .

ج ) توليد منظم مطلوبيت ها از طريق توليد يا حمل و نقل در چنين مواردي توليد كننده بايد كليه ابزار جهت توليد را كنترل خود داشته باشد .

د ) حصول منظم و مطمئن توانائي هاي كنترل و بكارگيري مطلوبيت ها از طريق توافق با صاحبان و توليد كنندگان آن .

2ـ مطلوبيت كالاها و همچنين نيروي كاري كه منشاء آنهاست در اختيار فرد فعال اقتصادي قرار مي گيرند و در اين صورت است كه او بتواند بدون دخالت ديگران از آنها استفاده كند .

3ـ عدم استفاده از كالاها در وضعيت موجودشان مي تواند ناشي از اين حقيقت باشد كه پس از تكميل شدن در مكان اوليه خود هنوز در جاي مناسبي براي فروش نهائي قرار ندارند . بدين ترتيب حمل و نقل كالا كه تغيير در كنترل بر كالا و متمايز از تجارب است در اين جا ممكن است به صورت بخشي از فرايند توليد درآيد .

4ـ در جائي كه فقدان كنترل بر مطلوبيت ها وجود داشته باشد اساساً مهم نيست كه آيا ممانعت از استفاده از زور توسط افراد براي دخالت كنترلي كه در اختيار ديگران است . ناشي از نظم قانوني ، عرف ، آداب و رسوم ، منافع شخصي و يا معيارهاي اخلاقي است .

5 ـ رقابت بر سر ابزار توليد ، ممكن است در شرايط متنوعي صورت گيرد . اين به ويژه زماني مهم است كه منابع مورد نظر ، مثلاً شكار ، ماهيگيري ، منابع چوب ، مراتع و زمين هاي جديد از طريق كنترل يك قلمرو و بخصوص به دست آيد .

 

انواع تشكيلات اقتصادي

1ـ تشكيلاتي را كه داراي گرايش اقتصادي مي باشند كه مي توان به انواع زير تقسيم كرد .

الف ) شكل « فعال در كنش اقتصادي ، اگر كنش ذاتاً غير اقتصادي تشكل شامل كنش اقتصادي هم باشد .

ب ) سازمان اقتصادي ، اگر كنش تشكل كه توسط نظم حاكم بر تشكل اداره مي شود ـ در درجه اول كنش مستقل اقتصادي و از نوع خاص ، باشد .

ج ) سازمان تنظيم كنندة كنش اقتصادي : اگر و تا جائي كه فعاليت اقتصادي مستقل هر عضوي از تشكل منطبق بر نظم حاكم بر آن باشد . چنين انطباقي بدين خاطر الزامي است كه گروه ضوابطي را براي مشخص كردن محتواي كنش سازمان بر آن تحميل مي نمايد ؛ در چنين حالتي كنش اقتصادي نامتجانس مي باشد .

د ) سازماني كه نظم حاكم را اعمال مي كند ، اگر اين نظم فعاليت مستقل و قائم به خود اعضاء و امتيازات اقتصادي مربوطه را از طريق ضوابط رسمي تضمين بنمايد . نظارت مادي فعاليت اقتصادي نمي تواند در عمل فراتر از حدي رود كه در آن ادامة نوع خاصي از رفتار اقتصادي مطابق با الزامات اساسي بنگاه كترل شده مي باشد .

2ـ جز دولت هاي كمونيستي و يا سوسياليستي ، دولت ها و كليه انجمنهائي چون كليسا و موسساتي كه امور مالي شان را خودشان اداره مي كنند ، تشكيلات فعال در كنش اقتصادي مي باشند . اين نكته همچنين در مورد مؤسسات آموزشي و كليه سازمان هائي كه ذاتاً اقتصادي نيستند نيز صادق است .

3ـ در طبقه بندي نهادهاي اقتصادي در شكل فعلي ، نه تنها شركت هاي تجاري ، مؤسسات تعاوني ، كارتل ها ، شركت هاي سهامي و غيره قرار مي گيرند . بلكه نهادهاي اقتصادي كه شامل نوعي فعاليت جمعي هستند نيز مورد نظر مي باشند . اين فعاليت جمعي مي تواند يك كارگاه صنعتي با دو صنعتگر و يا حتي اتحادية جهاني كمونيسم باشد .

4ـ سازمان هاي تنظيم كنندة فعاليت هاي اقتصادي عبارتند از : از جوامع روستائي ، اصناف ، اتحاديه تجاري ، اتحاديه هاي كارفرمايان ، كارتل ها و امثال آنها .

5ـ مثال براي تشكلي كه صرفاً مقيد به اجراي نظم رسمي باشد ، نظام مبتنبي بر اقتصاد آزاد است . اين نظام ، فعاليت اقتصادي خانوارها و شركت هاي خصوصي را كاملاً آزاد گذاشته و صرفاً بطور صوري ، به عنوانيك ضابطه ، براي اجراي قراردادهاي مبادله كه آزادانه بسته مي شود ، نظارت مي كند .

6ـ وجود تشكلاتي كه فعاليت اقتصادي را تنظيم مي كنند و يا صرفاً نظمي را اعمال مي كنند قاعدتاً درجهي از استقلال در حيطه فعاليت اقتصادي را الزامي مي نمايد . بنابراين در اساس ، علي رغم وجود محدوديت ها ، عاملان اقتصادي براي دسترسي به منابع از قلمرو آزادي برخوردار مي باشند .

7ـ مرز واقعي بين تنظيم فعاليت اقتصادي و صرف پيروي اين فعاليت ها از يك نظام رسم مبهم . زيرا بطور طبيعي ماهيت ساختار رسمي نه تنها مي تواند ، بلكه بايد از طريقي بر كنش اقتصادي تأثير مادي و در بعضي موارد اساسي بگذارد .

8ـ مي توان محدوديت تأثير ضوابط مادي اقتصادي را در موارد زير مشاهده نمود .

الف ) تركيب فعاليت هاي خاص اقتصادي ، مثلاً وقتي كه ماديات بر محصول منجر به كشت فقط براي مصرف شود .

ب ) زير پا گذاري قوانين ، مثلاً قاچاق و معاملات غير قانوني .

                               

                                                                    مريم منصوري رضي

سرمایه مارکس - رهنماء

خلاصه کتاب سرمایه ( کاپیتال ) کارل مارکس

مترجم : آقای جمشید هادیان

تلخیص : نرگس رهنماء برگرد

استاد گرامی : آقای دکتر صادقی

فصل ۱

کالا

۱- دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده‌‌ و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)

کالا در وهله اول چیزی است که وجود عینى ملموس دارد. شیئی است٬  شیئی که با خواص خود نوعى نیاز انسانی را برآورده مى‌کند. ماهیت این نیاز، اینکه آیا مثلا از شکم برخاسته یا مخیله، تغییری در این واقعیت نمى‌دهد. همچنین در اینجا اهمیتى ندارد که این چیز نیاز انسان را به چه نحو برآورده مى‌کند؛ بنحو مستقیم و بمنزله وسیله زندگی، یعنى شیئ مصرفی‌، و یا بنحو غیرمستقیم و بمنزله وسیله تولید.

فایدۀ هر چیز آنرا مبدل به یک ارزش‌استفاده [یعنی یک شیئ دارای فایده] مى‌‌‌کند. اما این فایده میان زمین و آسمان معلق نیست؛ قائم به خواص مادی کالاست و موجودیتى جدا از آنها ندارد. پس ارزش استفاده‌ای‌‌ [به اختصار ارزش استفاده] یا فایدۀ کالائى مانند آهن، غله و یا الماس، چیزی جدا از خود وجود مادی آن نیست.

ارزش مبادله‌ای‌‌ [یا به اختصار ارزش مبادله] در بدو امر خود را بصورت آن رابطه کمّى، یا نسبتى، نشان می‌دهد که بر حسب آن یک نوع ارزش‌استفاده با نوع دیگری ارزش‌استفاده مبادله مى‌شود. این نسبت با زمان و مکان مدام تغییر مى‌‌‌یابد. پس ظاهرا چنین می‌نماید که ارزش مبادله‌ چیزی تصادفى و بالکل نسبى است، و لذا چنین می‌نماید که چیزی بنام «ارزش ذاتی»  (valeur intrinsèque)، بمعنای ارزش مبادله‌ای که در سرشت کالا نهفته و جزء لاینفک وجود آن باشد، یک لفظ اساسا متناقض است

بنابراین اگر ارزش استفادۀ کالاها را کنار بگذاریم تنها یک خصوصیت مشترک برای آنها باقى مى‌ماند؛ اینکه همگى محصول کارند. اما با این عمل حتى محصول کار [که شیئ عینى ملموسى است] در دست ما دگرگون مى‌شود.

بنا بر آنچه تاکنون گفتیم یک ارزش‌استفاده ، یا شیئ مفید، تنها به این علت ارزش دارد که کار مجرد انسانى در آن شیئیت یا مادیت یافته است. اما مقدار این ارزش را با چه میزانى باید سنجید؟ با کمیت آن «جوهر ارزش‌آفرین»، یعنى کاری، که در آن شئ جای گزیده است. این کمیت نیز با استمرار زمانیش، یعنى مدت کار، و مدت کار نیز بنوبه خود با مقیاسات خاص ساعت، روز و امثالهم سنجیده مى‌شود.

بنابراین اگر مدت کار لازم برای تولید کالائى ثابت بماند ارزش آن نیز ثابت خواهد ماند. اما این مدت با هر تغییری در بارآوری کار تغییر مى‌‌‌‌کند. بارآوری کار به عوامل و شرایط متنوع و متعددی بستگی دارد. درجه متوسط مهارت کارگران، سطح پیشرفت علم و کاربرد فنى آن، سازمان اجتماعى پروسه تولید، کارآئى وسایل تولید و وسعت دامنۀ استفاده از آنها، و شرایط طبیعى، از جمله این عوامل و شرایطند. بعنوان مثال، مقدار معینى کار در فصل مساعد در ٨ تن و در فصل نامساعد در ۴ تن غله تجسم مى‌یابد

بطور کلى مى‌توان چنین گفت که هر چه بارآوری کار بالاتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا کمتر، حجم کار متبلور در آن کمتر، و ارزش آن کمتر است. برعکس، هر چه بارآوری کار پائین‌تر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا بیشتر، و ارزش آن بیشتر است. بنابراین ارزش هر کالا به نسبت مستقیم کمیت کار مادیت یافته در آن و به نسبت معکوس بارآوری آن کار تغییر مى‌کند.

شیئی مى‌تواند ارزش‌استفاده باشد بی آنکه ارزش باشد. این وقتى است که آن شیئ مستقیما و بدون وساطت کار بحال انسان مفید واقع شود. هوا، زمین بکر، چراگاه‌های طبیعى، جنگل‌های طبیعى و امثالهم از این زمره‌‌اند. شیئی مى‌تواند هم مفید باشد و هم محصول کار انسانی، بی آنکه کالا باشد. کسى که نیاز شخصى خود را با محصول کار خود برآورده مى‌کند یقینا ارزش‌استفاده‌ تولید مى‌کند، اما کالا تولید نمى‌کند. برای تولید این دومى لازم است شخص نه تنها ارزش‌استفاده‌ بلکه ارزش‌استفاده برای دیگری، ارزش‌استفاده اجتماعى، تولید کند.

برای کالا شدن، محصول باید بواسطه [یا بوساطت] عمل مبادله به شخص دیگری که آنرا بمنزله ارزش‌استفاده بخدمت مى‌گیرد منتقل شود.) و بالاخره، هیچ چیز نمى‌تواند ارزش باشد بی آنکه چیز مفیدی باشد. اگر چیزی بیفایده شد کار جایگزین در آن نیز بیفایده است. چنین کاری کار محسوب نمى‌شود، و بنابراین ارزشى هم نمى‌آفریند.

٢- ماهیت دوگانۀ کار متجسم در کالا

کالا در بدو امر بصورت شیئى با ماهیت دوگانه بر ما ظاهر شد - شیئى که هم ارزش استفاده‌ دارد و هم ارزش مبادله‌‌. پس از آن دیدیم که کار نیز مانند کالا ماهیتی دوگانه دارد، به این معنا که وقتى نمود خود را در ارزش بازمى‌یابد خصوصیاتى دارد که با خصوصیات آن بمنزله آفرینندۀ ارزش ‌استفاده متفاوت است

دو کالا، مثلا ۱ کت و ۱۰ متر کتان را در نظر بگیریم و فرض کنیم که ارزش کت دو برابر کتان باشد، چنانکه اگر w = ١٠ متر کتان است، w ٢= ١ کت باشد. در جامعه‌ای که محصولاتش کلا شکل کالا بخود مى‌گیرند، یعنى در جامعه‌ای متشکل از تولیدکنندگان کالا، این اختلاف کیفى میان اشکال فایده‌بخش کار که بطور خصوصى و مستقل بدست تولیدکنندگان مختلف انجام مى‌گیرند تکامل مى‌یابد و تبدیل به نظامى پیچیده، تبدیل به تقسیم کاری اجتماعى، می‌شود.

کت ارزش‌استفاده‌ای است که نیاز خاصى را برآورده مى‌کند. ایجاد آن مستلزم نوع خاصى از فعالیت تولیدی است. این فعالیت با هدف، شیوه، موضوع، وسایل و نتیجه‌اش مشخص مى‌شود. ما کاری را که فایده‌اش در ارزش استفادۀ‌ محصول آن، بعبارت دیگر در اینکه محصولش یک ارزش‌استفاده [یا یک شیئی مفید] است، نمود مى‌یابد، به اختصار «کار فایده‌بخش» مى‌نامیم. در این زمینه آنچه مورد نظر ماست صرفا اثر مفید آن کار است.

بنابراین تا آنجا که به ارزش استفاده مربوط مى‌شود، کار جایگزین در کالا تنها از لحاظ کیفى مطرح است. اما تا آنجا که به ارزش مربوط مى‌شود، این کار، پس از تحویل شدن به کار انسانى محض [یا مجرد]، تنها از نظر کمى مطرح است. در مورد اول صحبت بر سر «چه» بودن و «چگونه» بودن کار است، و در مورد دوم بر سر «چقدر» بودن، یا چه مدت طول کشیدن آن. از آنجا که مقدار ارزش یک کالا نماینده چیزی جز کمیت کار متجسم در آن نیست، نتیجه مى‌گیریم که تمامى کالاها، هرگاه به نسبت‌های معینى اختیار شوند، از ارزش مساوی برخوردارند.        

٣- شکل ارزش، یا ارزش مبادله‌‌ای

کالاها بشکل ارزش‌استفاده، یا اشیای مادی، مانند آهن، کتان، غله و غیره پا به عرصه وجود مى‌گذارند. این شکل، شکل ساده، بى‌‌پیرایه و طبیعى آنهاست. با اینحال تنها به این علت کالا هستند که ماهیتى دو گانه دارند، یعنى هم اشیای مفیدند و هم محمل [یا ظرف] ارزش. پس بصورت کالا ظاهر شدن، یا شکل کالا داشتن‌شان، منوط به آنست که از شکلى دوگانه، یعنی شکل طبیعى و شکل ارزشى، برخوردار باشند.

بنابراین عینی بودن ارزش کالاها ماهیت اجتماعى محض دارد. نتیجه بدیهى این سخن آنست که عینی بودن ارزش کالاها تنها در رابطه اجتماعى کالا با کالا مجال ظهور مى‌یابد. ما در واقع از ارزش مبادله یا نسبت مبادله‌ای میان کالاها آغاز کردیم و به ارزش نهفته در پس آن رسیدیم.

الف - شکل بسیط، منفرد، یا تصادفى ارزش

 y مقدار کالای x = B مقدار کالای A .  بعبارت دیگر: x مقدار کالای y ،A مقدار کالای B  مى‌ارزد. بعنوان مثال: ۱ کت = ۲۰ متر کتان، یا ۲۰ متر کتان ۱ کت مى‌ارزد.

١-  دو قطب عبارت بیانگر ارزش:  شکل نسبی و شکل معادل ارزش

راز شکل ارزشى کالاها بتمامی در این شکل بسیط نهفته است. پس مشکل اصلى ما نیز تحلیل همین شکل است. در اینجا دو کالای مختلف (در مثال ما کتان و کت) دو نقش آشکارا متفاوت بر عهده دارند. کتان ارزش خود را بر حسب کت بیان مى‌کند، و کت چیزی است که این ارزش بر حسب آن بیان مى‌شود. کالای اول نقشى فعال و کالای دوم نقشى منفعل بر عهده دارد. ارزش کالای اول بصورت نسبى بیان شده، یا ارزش آن شکل نسبى دارد. کالای دوم کار معادل را انجام می‌دهد، یا دارای شکل ارزشىِ معادل است.

مثلا من نمى‌توانم ارزش کتان را بر حسب کتان بیان کنم. ۲۰ متر کتان = ۲۰ متر کتان یک عبارت بیانگر ارزش نیست. چنین عبارتى بیشتر بیانگر مفهوم عکس آن، یعنى بیانگر اینست که ۲۰ متر کتان چیزی جز۲۰ متر کتان، بعبارت دیگر چیزی جز کمیت معینى از کتان بمنزله شیئ مفید، یا ارزش‌استفاده، نیست. بنابراین ارزش کتان تنها مى‌تواند بطور نسبى یعنى بر حسب کالای دیگری بیان شود. لذا در وجود خود شکل نسبى ارزش کتان مستتر است که کالای دیگری بشکل معادل در مقابل آن قرار دارد. از سوی دیگر، این کالای دوم که بشکل معادل ظاهر مى‌شود نمى‌تواند در عین حال دارای شکل نسبى ارزش نیز باشد.

۴- ماهیت فِتیشى کالا و راز آن

کالا در نگاه اول چیزی بینهایت عادی و آشکار مى‌نماید. اما تحلیل آن نشان مى‌دهد‌ که چیزی است بغایت غریب، مشحون از غمض‌های ماوراء طبیعى و ظرایف لاهوتی.

یک چیز روشن است؛ انسان با فعالیت خود شکل مواد موجود در طبیعت را بگونه‌ای که بحالش سودمند واقع شوند تغییر مى‌دهد. مثلا چوب وقتى از آن میزی ساخته شود تغییر شکل مى‌دهد. با اینحال میز کماکان چوب، چیزی عادی و قابل ادراک بوسیله حواس، باقى مى‌ماند. اما همین که بصورت کالا درمی‌آید مبدل به چیزی برتر از حواس مى‌شود.

پس این ماهیت جادوئى محصول کار که بمحض شکل کالا بخود گرفتن این محصول بظهور مى‌‌‌رسد از کجا ناشی می‌شود؟ پیداست که از خود این شکل. [به این ترتیب که با کالا شدن محصول کار، اولا] یکسان بودن تمامى انواع کار انسانى از این طریق که محصولات آنها همه به یکسان ارزشند، و ارزش بودن آنها به یکسان خصلت عینی دارد، شکلی فیزیکی بخود می‌گیرد. [ثانیا،] مقدار مصرف قوه کار انسانى، که بر حسب طول مدت آن سنجیده مى‌شود، شکل مقدار ارزش محصولات را بخود مى‌گیرد. و بالاخره [ثالثا،] روابط میان تولیدکنندگان، که مختصات اجتماعى کارهای [خصوصی] ایشان در چارچوب آن مجال ظهور مى‌‌یابد، شکل رابطه‌ای اجتماعى میان محصولات کار را بخود مى‌گیرد.

اشیای مفید بطور کلى تنها به این علت کالا مى‌شوند که محصول کار افراد [یا «گروه‌هائى از افراد»] ند که مستقل از یکدیگر کار مى‌کنند. جمع کل کار تمامى این افراد کل کار اجتماع را تشکیل مى‌دهد.

فصل  ۲

پروسۀ مبادله

کالاها نمى‌توانند خودسرانه راهى بازار شوند و به اختیار خود دست به مبادله بزنند. پس ما باید رو بسوی اولیا یعنى صاحبان‌شان کنیم. کالاها شیئند و لذا فاقد قدرت مقاومت در برابر انسان؛ اگر تمکین نکنند انسان مى‌تواند به زور متوسل شود، یعنى تصاحب‌شان کند. پس برای آنکه این اشیا بتوانند بمنزله کالا با یکدیگر رابطه برقرار کنند اولیاءشان باید در مقام اشخاصى که اراده‌شان در این اشیا جایگزین است با یکدیگر رابطه برقرار کنند، و بگونه‌ای رفتار نمایند که هیچیک کالای دیگری را تصاحب نکند، و کالای خود را به دیگری انتقال ندهد، مگر از طریق عملى که به رضای هر دو طرف باشد.

رابطه اقتصادی است که محتوای این رابطه حقوقى (یا رابطه میان دو اراده) را تعیین می‌کند. اشخاص در اینجا برای یکدیگر صرفا بعنوان نماینده و لذا بعنوان صاحب کالا وجود دارند.

وجه تمایز اصلى میان کالا و صاحب آن اینست که کالا هر کالای دیگر را صرفا شکل ظهور ارزش خود مى‌بیند.

بنابراین صاحب کالا قصد دارد کالایش را تنها در مقابل کالاهائى مبادله کند که ارزش استفاده‌شان بکارش مى‌آید. کالاها همه غیرارزش‌استفاده‌اند برای صاحبان‌شان، و ارزش‌استفاده‌اند برای غیرصاحبان‌شان. پس همه باید دست بدست گردند. اما این دست بدست گشتن متضمن مبادله شدن آنهاست، و مبادله شدن‌شان آنها را بمنزله ارزش با یکدیگر در رابطه قرار مى‌دهد، و بمنزله ارزش متحقق مى‌کند [، یا به ارزش آنها واقعیت عینی می‌بخشد]. بنابراین کالاها پیش از آنکه بتوانند بمنزله ارزش‌استفاده تحقق یابند باید بمنزله ارزش تحقق یابند. اما، از سوی دیگر، پیش از آنکه بتوانند بمنزله ارزش تحقق یابند ارزش‌استفاده بودن‌شان باید محک بخورد؛ زیرا کاری که صرف‌ تولیدشان شده تنها به این اعتبار در حساب مى‌آید که بشکلى مفید بحال دیگران صرف شده باشد.

پول ضرورتا از بطن پروسه مبادله، که در آن محصولات مختلف کار عملا [بمنزله ارزش] یکسان قرار می‌گیرند و از این طریق عملا تبدیل به کالا مى‌‌‌‌‌شوند، سر بر می‌آورد.

پول، مانند هر کالای دیگری، ارزش خود را نمى‌تواند جز بطور نسبى، یعنى بر حسب کالاهای دیگر، بیان کند. این ارزش از طریق مدت کار لازم برای تولید آن تعیین و بر حسب کمیتى از هر کالای دیگر که حاوی همان مدت زمان کار باشد بیان مى‌شود. این تعیین شدن ارزش نسبى طلا، در محل استخراج آن و از طریق معامله پایاپای صورت مى‌گیرد. لذا طلا از لحظه‌ای که بمنزله پول وارد گردش مى‌شود ارزش معلومى دارد. در دهه‌های آخر قرن هفدهم با کشف اینکه پول خود یک کالاست نخستین گام در تحلیل پول برداشته شده بود. اما این تنها گام نخست بود و نه چیزی بیش از آن. مشکل در درک این نیست که پول خود کالائی است، بلکه در کشف اینست که چگونه، چرا و از چه طریق کالائى پول مى‌شود.

فصل  ۳

پول، یا گردش کالاها

۱- میزان ارزش

اولین کار اصلی‌ پول اینست که چیزی، ماده‌ای، در اختیار کالاها قرار ‌‌دهد تا ارزش‌هایشان را بر حسب آن بیان کنند، بعبارت دیگر از طریق آن به ارزش‌هایشان بصورت مقادیر متجانس، یعنی کیفا یکسان و کماً قابل مقایسه، نمود ببخشند.

پول بمنزله میزان ا ترقى عمومى قیمت کالاها مى‌تواند یا حاصل ترقى ارزش‌‌های آنها باشد (اگر ارزش پول ثابت بماند) و یا نتیجه تنزل ارزش پول (اگر ارزش کالاها ثابت بماند). این پروسه معکوسا نیز واقع مى‌شود. تنزل عمومى قیمت‌ها مى‌تواند یا نتیجه تنزل ارزش‌ کالاها باشد (اگر ارزش پول ثابت بماند) و یا نتیجه افزایش ارزش پول (اگر ارزش کالاها ثابت بماند). بنابراین بهیچوجه نمى‌توان نتیجه گرفت که افزایشى در ارزش پول لزوما متضمن کاهشى بهمان نسبت در قیمت کالاهاست. این نتیجه تنها در مورد کالاهائى صادق است که ارزش‌شان‌‌ ثابت بماند. رزش و بمنزله مقیاس قیمت دو کار کاملا متفاوت انجام مى‌دهد. پول میزان ارزش است بمنزله تجسد اجتماعا معتبر کار انسانی. مقیاس قیمت است بمنزله مقداری فلز با وزن معلوم. بمنزله میزان ارزش کارش تبدیل ارزش کالاهای مختلف است به قیمت، به مقادیر فرضى، یا خیالی، از طلا.

قیمت عبارت از اسم پولیِ کار مادیت یافته در یک کالاست. لذا بیان یکسان بودن یک کالا با مقداری پول که نامش قیمت آن کالاست یک همانگوئى بیش نیست؛ همانطور که بطور کلى بیان نسبى ارزش یک کالا چیزی جز بیان مساوی بودن دو کالا نیست. اما از این واقعیت که قیمت، بمنزله نمودار مقدار ارزش یک کالا، نمودار نسبت مبادلاتى آن با پول است برنمى‌آید که نسبت مبادلاتى آن با پول لزوما نمودار مقدار ارزش آن است.

- وسیله گردش

الف - دگردیسى کالاها

۲۰ متر کتان، قیمت معینى دارد؛ ۲ پوند. بافنده کالایش را با ۲ پوند مبادله مى‌کند و از آنجا که مردی است از مکتب فکری قدیم با ۲ پوندش انجیلى می‌خرد به قطع خانگى و به همین قیمت. کتان که برای او یک کالای صرف، یک محمل ارزش است، در مبادله با طلا، که صورت ارزشى آنست، از صورت اولیۀ کالائیِ خود خارج [یا برهنه] مى‌شود، و سپس در مبادله با کالای دیگری، انجیل، که قرار است بمنزله شیئى مفید به خانه بافنده وارد شود و نیازهای ارشادی اهل بیتش را برآورد، بار دیگر این صورت پولی را ترک مى‌گوید و انتقال مى‌یابد. پروسه مبادله بدین ترتیب از طریق دو دگردیسى متقابل و در عین حال مکمل به انجام می‌رسد: تغییر شکل کالا به پول، و تغییر شکل مجدد پول به کالا.دو لحظۀ وجودی این دگردیسى در آن واحد هم بده ‌بستان‌های متمایز بافنده‌اند (فروش، یا مبادله کالا با پول؛ و خرید، یا مبادله پول با کالا) و هم وحدت این دو بده ‌بستان: فروش بمنظور خرید.

این تغییر شکل را مى‌توان بصورت زیر نشان داد:

کالا <— پول  <— کالا

K   ——   P   ——   K

تا آنجا که به محتوای صرفا مادی این پروسه مربوط می‌شود، تنها تغییر و تحولى که صورت گرفتهK—K  یعنى مبادله کالائى با کالای دیگر، یا تبادل و تبدل کار اجتماعى مادیت یافته است - تغییر و تحولى که پروسۀ آن در ماحصلش زائل شده است.

تقسیم کار محصول کار را مبدل به کالا مى‌کند، و از این طریق تبدل آن به پول را الزامى می‌سازد. لکن در عین حال وقوع یا عدم وقوع این استحاله را به تصادف واگذار مى‌کند.

حال اگر دگردیسى کامل شدۀ کالائى را در کلیت آن در نظر بگیریم، اولا معلوم مى‌شود که این دگردیسى از دو حرکت متقابل و مکمل تشکیل شده است:  K— P و P— K. این دو استحالۀ متقابل از طریق دو پروسه اجتماعى متقابل که صاحب ‌کالا در آنها شرکت مى‌جوید انجام مى‌پذیرند، و در خصلت اقتصادی دو پروسه انعکاس مى‌یابند. صاحب کالا با شرکت در عمل فروش فروشنده مى‌شود، با شرکت در عمل خرید خریدار.

ب -  گردش پول

تغییر شکلى که تبادل و تبدل محصولات کار بواسطه آن به انجام مى‌‌رسد، یعنی K—P—K ، مستلزم آنست که ارزش معینى بصورت یک کالا نقطه آغاز پروسه را تشکیل دهد و بار دیگر بصورت یک مادام که فروشنده پولش را، که شکل مبدل کالایش است، محکم در مشت خود نگاهداشته، کالا هنوز مرحله دگردیسى اولش را می‌گذراند، بعبارت دیگر تنها نیمه اول سیر مستدیر خود را طى کرده است. اما با کامل شدن پروسه فروش بمنظور خرید، پول نیز بار دیگر از دست صاحب اولیه‌اش بیرون مى‌رود. کالا به همان نقطه بازگردد.

گردش پول تکرار ثابت و یکنواخت پروسه واحدی است. کالا همواره در دست فروشنده است و پول، بمنزله وسیله خرید، همواره در دست خریدار. کاری که پول بمنزله وسیله خرید انجام می‌دهد متحقق کردن قیمت کالاهاست. پول با این کار کالا را از خریدار به فروشنده انتقال مى‌دهد، و خود از دست خریدار خارج مى‌شود و در دست فروشنده قرار مى‌گیرد، تا باز همان پروسه را با کالائى دیگر از سر گیرد.

در صورت ثابت ماندن قیمت‌ها، مقدار واسطه گردش مى‌تواند بعلت افزایش تعداد کالاهای در گردش، یا بعلت کاهش سرعت گردش پول، و یا بعلت ترکیبى از این دو، افزایش یابد؛ برعکس، مقدار واسطه گردش با کاهش تعداد کالاها، و یا با افزایش سرعت گردش، کاهش مى‌یابد.

در صورت ترقى عمومى قیمت‌ها، مقدار واسطه گردش ثابت خواهد ماند اگر تعداد کالاهای در گردش به همان نسبتِ افزایش قیمت‌های آنها کاهش یابد، و یا اگر، با فرض ثابت ماندن تعداد کالاها، سرعت گردش پول با همان شتاب ترقى قیمت‌ها افزایش یابد؛ و مقدار واسطه گردش کاهش خواهد یافت اگر تعداد کالاها سریع‌تر از ترقى قیمت‌ها تنزل کند، و یا اگر سرعت گردش پول سریع‌تر از ترقى قیمت‌ها افزایش یابد.

در صورت تنزل عمومى قیمت‌ها، مقدار واسطه گردش ثابت خواهد ماند اگر تعداد کالاها به همان نسبتِ تنزل قیمت‌های آنها افزایش یابد، و یا اگر سرعت گردش پول به همان نسبت  کاهش یابد؛ و مقدار واسطه گردش افزایش خواهد یافت اگر تعداد کالاها سریع‌تر از تنزل قیمت‌ها افزایش یابد، و یا اگر سرعت گردش پول سریع‌تر از تنزل قیمت‌ها کاهش یابد.

ج - سکه. سمبل‌های‌ ارزش

پول به سبب نقشی که بمنزله واسطه گردش بر عهده دارد صورت سکه بخود مى‌گیرد. وزنى از طلا که از طریق قیمت، یا اسم پولى کالاها، در تصور شکل مى‌بندد باید در پروسه گردش بصورت مسکوک، یعنی قطعاتی از طلا با عناوین معین، در مقابل کالاها قرار گیرد. کار ضرب سکه، همانند مقر پول کاغذی سمبل طلا یعنی سمبل پول است. مناسبتش با ارزش کالاها در این خلاصه مى‌شود که این ارزش‌ها در قالب کمیت‌های معینى از طلا بیان فرضی یا تصوری مى‌یابند، و کاغذ به همین کمیت‌ها نمود قابل لمس سمبلیک مى‌بخشد. پول کاغذی تنها به این اعتبار می‌تواند سمبل ارزش باشد که نماینده طلا، که خود مانند همه کالاهای دیگر دارای ارزش است، باشد.

ر داشتن مقیاسى برای سنجش قیمت‌ها، از اوصاف مختص دولت است.

۳- پول

کالائى که کار میزان ارزش و در نتیجه، خواه رأسا و خواه از طریق نمایندۀ خود، کار واسطه گردش را انجام مى‌دهد، پول است. طلا (یا نقره) به این علت پول است. طلا، از یک سو، در آنجا که باید راسا در هیئت طلا ظاهر شود کار پول را انجام مى‌دهد

 الف -  دفینه

حرکت مستمر و مستدیر دو دگردیسى متقابل کالاها، یا جریان متناوب و تکرار شوندۀ خرید و فروش، نمود خود را در دست بدست گشتن بیوقفه پول، در نقش پول بمنزله حرکت پایدار گردش، بازمى‌یابد. اما همین که تسلسل دگردیسى‌ها دچار وقفه شود، همین که خریدهای بعدی مکمل فروش‌های قبلی نشوند، پول از حرکت باز‌مى‌ایستد.

برای آنکه بتوان طلا را بمنزله پول نگاهداشت و از آن دفینه ساخت باید از گردش یعنی حل شدنش در کارکردی که بمنزله وسیله خرید اسباب راحتى دارد، ممانعت کرد.

ب -  وسیله پرداخت

کارکرد پول بمنزله وسیله پرداخت متضمن تناقضی بیواسطه است. در مواردی که پرداخت‌ها با هم سربسر مى‌شوند پول کارکردی صرفا تصوری دارد، زیرا کار پول حساب، کار میزان ارزش، را انجام می‌دهد. تولید کالائى وقتى به سطحی از رشد رسید دامنه کارکرد پول بمنزله وسیله پرداخت رفته رفته به ماورای حوزه گردش کالاها کشیده مى‌شود. پول موضوع عمومى قراردادها مى‌گردد.۵۵

ج - پول جهانى

پول وقتى حوزه داخلى گردش را ترک می‌گوید کارکردهای محلى‌ که بمنزله مقیاس قیمت - بصورت سکه و پول خرد - و بمنزله سمبل ارزش کسب کرده است را از دست مى‌دهد، و در هیئت شمش به شکل اولیه فلز قیمت در حوزه داخلى گردش تنها یک کالا مى‌تواند کار میزان ارزش را انجام دهد، و همین کالاست که پول مى‌شود. اما در بازار جهانى دو میزان برای ارزش رایج است: طلا و نقره.

پول جهانى نقش وسیله عام خرید، نقش وسیله عام پرداخت، و نقش تجسم اجتماعى مطلق ثروت بمعنای جهانشمول آن (universal wealth) را ایفا می‌کند. نقشی که بمنزله وسیله پرداخت در تسویه موازنه حساب‌های بین‌المللى ایفا می‌کند کارکرد اصلى آنرا تشکیل مى‌دهد.

 فصل  ۴  

فرمول کلی سرمایه

گردش کالاها نقطه آغاز حیات سرمایه است. تولید کالاها و گردش کالاها در شکل تکامل ‌یافته‌اش، یعنی تجارت، زمینه‌های تاریخى ظهور سرمایه را تشکیل می‌د‌هند. تاریخ حیات سرمایه در عصر جدید با شکل‌‌گیری تجار نخستین وجه تمایز پول بمنزله پول و پول بمنزله سرمایه اشکال متفاوت گردش آنهاست. شکل بیواسطۀ گردش کالاها  K—P—K است، یعنى تبدیل شدن کالا به پول و بازتبدیل شدن پول به کالا، بعبارت دیگر فروش بمنظور خرید. اما در کنار این شکل به شکل دیگری برمى‌خوریم که کاملا متمایز از آنست: P—K—P ، یعنی تبدیل شدن پول به کالا و بازتبدیل شدن کالا به پول، بعبارت دیگر خرید بمنظور فروش. پولى که در حرکت خود این مسیر دوم را طى مى‌کند بصورت سرمایه درمى‌آید، سرمایه مى‌شود، و در همین حد نیز خصلت سرمایه دارد [، یا «بالقوه سرمایه است»].

خرید بمنظور فروش، یا دقیق‌تر بگوئیم خرید بمنظور گران‌تر فروختن،'P—K— P، بیشک شکلى مختص به تنها یک نوع سرمایه یعنى سرمایه تجاری می‌نماید. اما سرمایه صنعتى نیز سرمایه‌ای است که به کالاهائى تبدیل و از طریق فروش آن کالاها مجددا تبدیل به پول مى‌شود. اتفاقاتى که در خارج از حوزه گردش یعنى در فاصله میان خرید و فروش مى‌افتد تاثیری بر شکل این حرکت [ 'P—K— P ] ندارد. و بالاخره، در مورد سرمایه بهره‌زا باید گفت که در این سرمایه مدار 'P—K—P به شکل تلخیص شده‌اش، به شکل نتیجه نهائى و بدون هیچ مرحله واسطى، بصورت باصطلاح مختصر و مفیدش، بصورت 'P—P، درمى‌آید. و این یعنى پولى که هم‌ارز پول بیشتری است، یا ارزشى که از خود بزرگتر است.

حاصل آنکه، 'P— K— P  در حقیقت فرمول کلی سرمایه است در شکل بلاواسطه [یا «بی پرده»]ی آن در حوزه گردش.

فصل  ۵

تناقضات فرمول کلی سرمایه

 فرض کنیم فروشنده‌ای بی هیچ دلیل قابل توضیحی از این امتیاز برخوردار شود که کالاهایش را به قیمتى بالاتر از ارزش آنها بفروشد، یعنى بتواند چیزی را که ارزشش ١٠٠ است به قیمت ١١٠، یعنى با ۱۰ درصد اضافه قیمت اسمى، بفروشد. در این حالت فروشنده ارزش اضافه‌ای معادل١٠ بجیب مى‌زند. اما پس از آنکه فروخت خریدار مى‌شود. حال صاحب‌کالای سومى بعنوان فروشنده با او روبرو و او نیز بنوبه خود از امتیاز ١٠ درصد گران‌تر فروختن کالاهایش بهره‌مند مى‌شود. پس دوست ما بعنوان فروشنده ١٠ درصد نفع کرد، و بعنوان خریدار همین مقدار ضرر. در واقع نتیجه نهائى اینست که همه صاحبان کالا اجناس‌شان را ١٠ درصد بالاتر از ارزش آنها به یکدیگر مى‌فروشند؛ که اثرش دقیقا مثل اینست که آنها را به ارزش واقعی‌شان بفروشند. تاثیر یک افزایش قیمت اسمى و عمومی از این نوع، مانند آنست که ارزش‌های کالاها بجای طلا مثلا به نقره بیان شوند. اسامى پولى، یعنی قیمت‌های کالاها، بالا مى‌روند، اما نسبت بین ارزش‌های آنها ثابت مى‌ماند.

حال، برعکس، فرض کنیم خریدار از این امتیاز برخوردار شود که کالاها را به قیمتى پائین‌تر از ارزش‌شان بخرد. در این حالت حتى نیازی به یادآوری این نکته که او نیز بنوبه خود فروشنده مى‌شود نیست. زیرا وی پیش  از  آنکه  خریدار  شود  فروشنده بود و  پیش از آنکه بعنوان خریدار  ١۰  درصد  نفع  کند بعنوان فروشنده ١٠ درصد ضرر کرده بود. هیچ چیز تغییر نکرده و همه چیز بحال سابق خود باقى است.

بنابراین ایجاد ارزش اضافه و لذا تبدیل شدن پول به سرمایه را نه مى‌توان با فرض اینکه کالاها بالاتر از ارزش‌شان فروخته مى‌شوند توضیح داد و نه با فرض اینکه پائین‌تر از ارزش‌شان خریده مى‌شوند.

در سرمایه تجاری دو حد نهائی، یعنى پولى که در بازار بکار انداخته مى‌شود و پول افزایش یافته‌ای که از آن بیرون کشیده مى‌شود، لااقل بوساطت یک خرید و یک فروش، یعنى از طریق حرکت گردش، متحقق مى‌شوند. اما در سرمایه ربائى شکل 'P—K—P به دو حد نهائی بیواسطۀ 'P—P، مبادله پول با پول بیشتر، تقلیل مى‌یابد. و این شکلى است در تعارض با طبیعت پول، و بنابراین غیرقابل توضیح از دیدگاه مبادله کالاها.

فصل  ۶

خرید و فروش قوه کار  

برای آنکه صاحب پول بتواند قوه کار را در بازار بصورت کالا بیابد نخست باید شرایطى فراهم آمده باشد. شرط لازم و کافی برای آنکه قوه کار بتواند بصورت کالا در بازار ظاهر شود اینست که دارنده‌اش، فردی که صاحب این قوه کار است، آنرا برای فروش عرضه کند، یعنى بصورت کالا بفروشد.

اما صاحب قوه کار برای آنکه بتواند این قوه را بصورت کالا بفروشد باید آنرا در ید اختیار خود داشته باشد، باید مالک آزاد قوه کار خویش و لذا شخص خود باشد.

شرط اساسى دومى که به صاحب پول اجازه مى‌دهد قوه کار را در بازار بصورت کالا پیدا کند اینست که صاحب قوه کار بجای آنکه بتواند کالاهائى را که کارش در آن مادیت مى‌یابد بفروشد، باید مجبور باشد خودِ قوه کاری که در جسم و جانش وجود دارد را بصورت کالا برای فروش عرضه کند. برای آنکه بتواند کالائى غیر از قوه کارش بفروشد طبعا باید مالک وسایل تولید، از قبیل مواد خام، ابزار کار و غیره باشد. بدون چرم نمى‌توان کفش ساخت. ارزش قوه کار به ارزش مقدار معینى وسایل زندگی تحویل مى‌شود. بنابراین ارزش قوه کار با تغییر ارزش این وسایل، یعنی با تغییر مدت کار لازم برای تولید آنها، تغییر مى‌کند.

فصل  ۷

پروسه کار و پروسه ارزش‌افزائی

۱- پروسه کار

کار قبل از هر چیز پروسه‌ای است که میان انسان و طبیعت جریان دارد. پروسه‌ای است که انسان از طریق آن، و بوسیله اعمال خویش، به سوخت و ساز میان خود و طبیعت جامه عمل می‌پوشاند، و آنرا تنظیم و کنترل مى‌کند. انسان خود بمنزله یک نیروی طبیعی با مواد موجود در طبیعت روبرو مى‌شود. انسان قوای طبیعى متعلق به جسم خود، یعنى دست‌ها، پاها، سر و انگشتانش را بحرکت در مى‌آورد تا با دخل و تصرف در مواد موجود در طبیعت آنها را بر نیازهای خود منطبق سازد. انسان از طریق این حرکت بر طبیعت خارجى عمل می‌کند و آنرا تغییر مى‌دهد، و از این طریق در عین حال طبیعت خود را نیز تغییر مى‌دهد. انسان قابلیت‌های خفته طبیعت را بیدار، و نیروهای سرکش آنرا وادار به اطاعت از نیروی فائقه خویش می‌کند.

عناصر بسیط پروسه کار عبارتند از: ۱- فعالیت هدفمند، یعنى خود کار؛ ۲- موضوع کار [یا شیئى که کار بر آن انجام می‌گیرد]؛ ۳- ابزارهای آن کار.

۲- پروسه ارزش‌افزائى

محصول، که مِلک سرمایه‌دار است، ارزش‌استفاده‌ای است مانند نخ یا کفش. کفش هر چند به تعبیری اساس ترقی اجتماعى را تشکیل می‌دهد، و سرمایه‌دار ما هم یک ترقی‌خواه جدی است، اما کفش را بخاطر کفش نمى‌سازد. در تولید کالاها ارزش‌استفاده چیزی نیست که کسى آنرا بخاطر گل رویش بخواهد.

سرمایه‌دار ما دو هدف را دنبال می‌کند: اولا مى‌خواهد ارزش‌استفاده‌ای تولید کند که ارزش مبادله داشته باشد، یعنى مى‌خواهد جنسى به قصد فروش، کالا، تولید کند؛ ثانیا مى‌خواهد کالائى تولید کند که ارزشش از مجموع ارزش‌های بکار رفته در تولید آن یعنى وسایل  تولید و قوه کاری که با پول عزیزش در بازار کالا خریده است، بیشتر باشد. هدف او نه تنها تولید یک ارزش‌استفاده بلکه تولید یک کالا، یعنى نه تنها ارزش استفاده بلکه ارزش، و نه تنها ارزش بلکه ارزش اضافه است. مى‌دانیم که ارزش هر کالا را مقدار کار مادیت یافته در ارزش استفادۀ آن، یا مدت کار لازم اجتماعى برای تولید آن، تعیین مى‌کند. این قاعده در مورد محصولى که بصورت فرآورده پروسه کار تحویل سرمایه‌دار داده مى‌شود نیز صادق است. کار کارگر طى پروسه کار پیوسته متحول می‌شود، به این معنا که از حرکت به بودن، از جنبش به یک شیئ، تغییر شکل می‌دهد. در پایان یک ساعت، حرکت ریسندگى در مقدار معینى نخ  نمود مى‌یابد، بعبارت دیگر مقدار معینى کار، یک ساعت کار، در پنبه جذب مى‌شود و بصورت نخ مادیت مى‌یابد.

سرمایه‌دار با تبدیل پول به کالاهائى که بصورت مواد و مصالح کار و بمنزله عوامل پروسه کار در ساختن یک محصول جدید بخدمت گرفته مى‌شوند، و با ادغام کار زنده در جسم بیجان آنها، در عین حال ارزش یعنى کار قبلی در شکل مادیت یافته و بیجانِ آن را تبدیل به سرمایه می‌کند. بعبارت دیگر ارزش را به ارزشى که بر خود می‌افزاید، به هیولای جان‌یافته‌ای که شروع به «کار» مى‌کند چنان که «گوئى آتش عشق در درونش زبانه مى‌کشد» مبدل می‌‌‌کند.

اکنون اگر پروسه ایجاد ارزش را با پروسه ارزش‌افزائی [یا  تولید ارزش اضافه] مقایسه کنیم مى‌بینیم که پروسه دوم چیزی جز ادامه پروسه اول در ورای نقطه معینى نیست. اگر پروسه تولید در ورای نقطه‌ای که در آن ارزشِ پرداخت شده بابت قوه کار با ارزشى دقیقا معادل خود سر بسر مى‌شود ادامه نیابد، این صرفا پروسه ایجاد ارزش است، و اگر ادامه بیابد پروسه ارزش‌افزائی.

حال اگر از این فراتر برویم و پروسه ایجاد ارزش را با پروسه کار مقایسه کنیم، درمى‌یابیم که پروسه اخیر کارِ فایده‌بخشی است که ارزش استفاده تولید مى‌کند.

اکنون اگر پروسه ایجاد ارزش را با پروسه ارزش‌افزائی [یا  تولید ارزش اضافه] مقایسه کنیم مى‌بینیم که پروسه دوم چیزی جز ادامه پروسه اول در ورای نقطه معینى نیست. اگر پروسه تولید در ورای نقطه‌ای که در آن ارزشِ پرداخت شده بابت قوه کار با ارزشى دقیقا معادل خود سر بسر مى‌شود ادامه نیابد، این صرفا پروسه ایجاد ارزش است، و اگر ادامه بیابد پروسه ارزش‌افزائی.

حال اگر از این فراتر برویم و پروسه ایجاد ارزش را با پروسه کار مقایسه کنیم، درمى‌یابیم که پروسه اخیر کارِ فایده‌بخشی است که ارزش استفاده تولید مى‌کند.

فصل  ۸

سرمایه ثابت و سرمایه متغیر

ارزش آن بخش سرمایه که بصورت وسایل تولید یعنى ماده خام، مواد کمکى و ابزار کار درمى‌آید، در پروسه تولید هیچ تغییر کمّی بخود نمی‌بیند [و عینا به محصول منتقل می‌شود]. لذا من آنرا بخش ثابت سرمایه، یا به اختصار سرمایه ثابت می‌نامم.

در مقابل، ارزش آن بخش سرمایه که بصورت قوه کار درمی‌آید در پروسه تولید از لحاظ کمی تغییر مى‌یابد. این بخش سرمایه هم ارزش معادل ارزش خود را بازتولید می‌کند و هم یک ارزش مازاد، یک ارزش اضافه، که مقدار آن خود می‌تواند متغیر و بسته به شرایط کمتر یا بیشتر باشد. این بخش سرمایه مدام در حال تبدیل شدن از یک کمیت ثابت به یک کمیت متغیر است. بنابراین من آنرا بخش متغیر سرمایه، یا به اختصار سرمایه متغیرمى‌نامم.

نرخ ارزش اضافه

١- درجه استثمار قوه کار

سرمایۀ  S متشکل  از  دو  جزء است:  یکى s ٬  مبلغ  پولى  که  خرج  وسایل  تولید  شده، و دیگری m  یعنی  مقدار  پولى  که صرف خرید قوه  کار شده  است.  بعبارت   دیگر s   نماینده   آن بخش از ارزش است که تبدیل به سرمایه ثابت، و m  نماینده آن بخش از ارزش است که تبدیل به سرمایه متغیر شده. پس در ابتدا داریم: S = s + m. بعنوان مثال اگر سرمایه بکار افتاده ۵۰۰ پوند باشد، اجزای آن می‌توانند بصورتى باشند که داشته باشیم:

۴۱۰ پوند ثابت + ۹۰ پوند متغیر = ۵۰۰ پوند

در پایان پروسه تولید کالائى داریم به ارزش s + m)+e) که در آن  e نماینده ارزش اضافه است

محصول اضافه

آن بخش از محصول که نماینده ارزش اضافه (یک دهم ۲۰ کیلو یعنى ۲ کیلو نخ در مثال بند ۲ این فصل) است را ما محصول اضافه (surplus-product; produit net) می‌نامیم. همانطور که نرخ ارزش اضافه را نسبت ارزش اضافه به بخش متغیر سرمایه تعیین می‌کند (و نه نسبت آن به کل سرمایه) مقدار نسبى محصول اضافه را نیز نسبت آن به بخشى از محصول که کار لازم در آن تجسم یافته است تعیین می‌کند، و نه نسبت آن به کل محصول. از آنجا که هدف اصلى و اساسى تولید کاپیتالیستی تولید ارزش اضافه است، بزرگى یا کوچکى مقدار معینى ثروت را  باید بر حسب اندازه نسبى محصول اضافه سنجید، و نه بر حسب مقدار مطلق محصول تولید شده..

جمع کار لازم و کار اضافه، یعنى جمع مراحل زمانى که طى آنها کارگر به ترتیب معادل ارزش قوه کار خود و ارزش اضافه تولید می‌‌کند، اندازه مطلق مدت کار یعنى روزکار ([به انگلیسی] working-day) او را تشکیل می‌دهد.  

 

 

 

 

 

اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری

 

تالیف :ماکس وبر

 

گردآورنده:مهدی باقریان 

 

زیرنظر:جناب اقای دکتر صادقی

وقتی یکی از پرورش یافتگان تمدن مدرن اروپایی به مطاله مسائل تاریخ جهانی می پردازد ، ناگزیر از طرح این سئوال است که ترکیب چه اوضاع و شرایطی سبب شد که در تمدن غربی ، و فقط در تمدن غربی ، مجموعه ای از پدیده های فرهنگی به وجود آیند که در مسیر پیشرفت ( همانطور که دوست داریم بیندیشیم ) و دارای ارزش و اعتبار جهانی باشند .

 پیشرفت علم فقط در غرب به مرحله ای رسیده که امروزه معتبر شناخته می شود . ژرف ترین نوع تعقل فلسفی و کلامی منحصر به غرب نیستند ، هر چند که بسط کامل علم کلام نظام مند را باید به حساب مسیحیت گذاشت که تحت تاثیر فرهنگ هلنی انجام گرفت ، زیرا در اسلام و در چند آئین هندی فقط می توان بخشهایی از آن را یافت . خلاصه معرفت و مشاهده بسیار دقیق و پیشرفت در همه جا به خصوص در هند و بابل و چنین و مصر وجود داشته است . اما چه در بابل و چه در جاهای دیگر نجوم فاقد پایه های ریاضی بود – همین واقعیت پیشرفت نجوم را در این سرزمینها شگفت انگیز تر می کند – و نخستین بار یونانیها بودند که نجوم

را بر مبنای ریاضیات استوار ساختند . هندسۀ هندی برخوردار از هیچ گونه اثبات عقلانی نبود ؛ این هم ثمرۀ دیگری از فکر یونانی بود که فیزیک و مکانیک را نیز خلق کرد . با این که در هند علوم طبیعی از نظر فنون مشاهده پیشرفت خوبی داشت اما فاقد روش آزمایشی بود ، به همین ترتیب ، اگر چه طب از نظر فنون تجربی ، بخصوص در هند ، بسیار پیشرفته بود اما مبتنی بر زیست شناسی و به ویژه بیوشیمی نبود . شیمی عقلانی غیر از مغرب زمین در هیچ حوزۀ فرهنگی دیگری وجود نداشت . در چین دانش تاریخی کاملاً پیشرفته ای وجود داشت ، با این حال فاقد روش توسیدید بود . واقعیت این است کهماکیاولی پیشکسوتانی در هند داشت اما هیچ یک از اندیشه های سیاسی هند از لحاظ برخورداری از روش نظام مند و مفاهیم عقلانی شایان مقایسه با اندیشه ارسطو نیستند . دستگاههای فکری منظمی که برای نظام عقلانی قومین رومی و به تبع آن برای قوانین غربی حیاتی بود نزد هیچ یک از پیشگامان هندی مثل مکتب می مام زا و در هیچ یک از قوانین عریض و طویل خاور نزدیک هند و سایر قوانین مدون ، نظیری نمی شناسد . دستگاهی مثل قانون شریعت کلیسایی فقط در غرب دیده شده است .

مباحث فوق در بارۀ هنر نیز صادق است .  گوش موسیقیایی ملل دیگر با حساسیتی که قطعاً نه ککمتر از ما بلکه احتمالاً بیش از ماست پرورش یافته است . انواع گوناگون موسیقی چند صدایی (پولی فونیک ) در تمامی پهنۀ کره خاک انتشار داشته است . هم نوازی و همچنین قطعات آوازی همه جا وجود داشته است . تمامی فواصل الحان عقلانی مغرب زمین در جاهای دیگر نیز شناسایی و محاسبه شده اند . اما

موسیقی هارمونیک عقلانی مغرب زمین در جاهای دیگر نیز شناسایی و محاسبه شده اند . اما موسیقی هامونیک عقلانی ، چه کنترپوان و چه هارمونی ؛ ساختن الحان بر مبنای هم نوای سه گانه همراه با هارمونیک سوم ؛ گامها و نیم پرده هایی که نه بر اساس فاصله بلکه از هنگام رنسانس بر اساس هارمونی تعبیر می شوند ؛ ارکستر سمفونیک با مرکزیت کوارتت زهی و همراهی گروه سازهای بادی ؛ همراهی صدای بم (باس ) دستگاه مدون نت نویسی که آهنگسازی و خلق آثار مدرن موسیقی و نیز تداوم بقای آنها را امکان پذیر ساخت ؛  سوناتها و سمفونیها و اپراها ؛ و بالاخره سازهای اصلی که ابزار همۀ اینها بوده اند یعنی ارگ و پیانو و ویولون و غیره ؛ همه و همه فقط در مغرب زمین شناخته می شدند ، هر چند که موسیقی برنامه دار و اشعار آهنگین و گردش الحان و نیم پرده ها در سنن گوناگون موسیقایی ابزارهای بیانی بوده اند .

در معماری نیز طاقهای نوک تیز همه جا مثل عهد باستان و آسیا ابزار تزئین بوده اند ؛ احتمالاً ترکیب طاقهای نوک تیز و طاقهای نوک تیز همه جا مثل عهد باستان و آسیا ابزار تزئین بوده اند ؛ احتمالاً ترکیب طاقهای نوک تیز و طاقهای هلالی چلیپایی در شرق ناشناخته نبوده است . اما استفاده عقلانی از طاقهای هلالی گوتیک به عنوان ابزاری برای توزیع فشار و وزن ساختمان مهمتر از همه به عنوان اصل بنا کنندۀ ساختمانهای عظیم یاد بود و اساس سبکی ( Style ) که واد نقاشی و پیکرتراشی شد ، مانند آثاری که در قرون وسطی آفریده شدند ، در همه جا وجود نداشته است . معماری غرب پایۀ تکنیکی خود را از شرق

گرفت . اما معماری شرق فاقد راه حل مسألۀ گنبد سازی و هنر شرقی بی خبر از عقلانی شدن کلاسیک همۀ هنرها بود .

فن چاپ در چین وجود داشت . اما مکتوب چاپی فقط برای چاپ طراحی شود و فقط از طریق چاپ امکان پذیر باشد و مهمتر از آن چاپ نشریات ادواری فقط در غرب پدید آمده است . همه انواع گوناگون نهادهای آموزش عالی ، که حتی تا حدودی به دانشگاهها یا حداقل آکادمیهای ما شباهت سطحی داشته اند ،در چین و در ممالک اسلامی وجود داشته است ، اما  جستجوی عقلانی و نظام مند و تخصصی علم ، و پرسنل علمی تعلیم دیده و متخصص به معنای نزدیک به آنچه مام برجسته آن در فرهنگ امروزی ما دارد ، فقط در غرب سابقه داشته است .

مهمترین وظایف زندگی روزمرۀ جامعه در غرب امروز در دست مدیران و کارمندانی است که آموزشهای فنی ، بازرگانی و مهمتر از اینها ، آموزش حقوقی دیده اند .

تشکل سازمانی گروههای سیاسی و اجتماعای در طبقات فئودالی بین بسیاری از جوامع عمومیت داشته است . اما حتی فئودالی پادشاهان به معنای غربی آن فقط برای فرهنگ (غرب ) آشناست .

در حقیقت معنای خاصی از خود دولت نیز منحصر به مغرب زمین بوده است و آن عبارت است از تشکلی سیاسی همراه با قانون اساسی عقلانی و مدون و تصویب عقلانی قوانین و وجود ضمانتهای اجرایی برای این قوانین که به دست کارگزاران تعلیم دیده به اجرا در می آید با این که شکلهای نزدیک به این نوع دولت در جاهای دیگر نیز وجود داشته اما این ترکیب از ویژگیها و خصوصیات فقط مختص به دولت غربی بوده است . 

درباره سرمایه گذاری نیز ، که قاطع ترین نیروی سازنده زندگی مدرن است ، همین مطلب صدق می کند. انگیزۀ تملک و سودجویی و حرص برای پول ، آن هم بیشترین مقدار ممکن پول ، به خودی خود هیچ ربطی به نظام سرمایه داری ندارد. این انگیزه در همه افراد اعم از گارسونها و پزشکان و هنرمندان و فاحشه ها و رشوه خواران و سربازان و اشراف و قماربازان و گدایان نهفته است. حتی می توان گفت این انگیزه در تمام اعصار و در تمام جوامع ، هر جا که امکان عینی آن فراهم بوده یا هست ، بین تمام ابنای بشر حاضر بوده است.

حرص لگام گسیخته به مال اندوزی ، حداقل ، با سرمایه داری یکسان نیست بلکه در واقع با روحیه سرمایه داری کاملاً ناسازگار است. اما مسلما سرمایه داری با سودجویی و تجدید دائمی سود از طریق فعالیت عقلانی و مستمر سرمایه دارانه مترادف است. و البته باید هم چنین باشد ؛ زیرا در جامعه مبتنی بر نظام سرمایه داری ، هر واحد اقتصادی سرمایه داری که از فرصتها و امکانات خویش برای کسب سود بهره نبرد محکوم به نابودی است.

تملک به وسیله زور (به لحاظ صوری و عملی) از قوانین خاص خود تبعیت می کند و مناسبتی ندارد که آن را با کنشی که در نهایت معطوف به سودبری از مبادله است در یک مقوله قرار دهیم ، اگر چه حفظ حد و مرز میان این دو بسیار دشوار است. هر جا اکتساب سرمایه داری به شکل عقلانی انجام گیرد کنش متناظر با آن همواره بر اساس محاسبه سرمایه تنظیم می شود.

واقعیت مهم همواره همان محاسبه ای است که بر اساس ارزش پولی روی سرمایه انجام می گیرد ، صرف نظر از این که با

فنون مدرن حسابداری و یا با هر روش دیگری ، هر قدر خام و ابتدایی ، باشد ، همه چیز بر مبنای ترازنامه ها صورت می گیرد در آغاز هر فعالیت تراز اولیه ای لازم است ، قبل از هر تصمیم گیری محاسبه ای لازم است تا احتمال سود آوری معلوم شود ، و در پایان باید تراز نهایی تنظیم شود تا میزان سود به دست آمده معین گردد.

تنها چیزی که در این مفهوم از سرمایه داری برای مقاصد ما اهمیت دارد این است که تنظیم کنش اقتصادی ، هر قدر هم شکل ابتدایی داشته باشد ، از طریق مقایسه درآمد پولی با هزینه های پولی صورت می پذیرد. این معنا از سرمایه داری و فعالیتهای اقتصادی مربوط به آن نیز ، تا آنجا که اسناد و مدارک اقتصادی موجود به ما اجازه قضاوت می دهند ، در تمام ممالک متمدن جهان حتی با میزان شایان توجه عقلانی شدن محاسبه سرمایه دارانه ، وجود داشته است. این نوع فعالیت اقتصادی در چین و هند و بابل و مصر و مدیترانه باستان و قرون وسطی ، به اندازه عصر حاضر مشاهده می شوند.

با این حال ، تجارت در هیج جا مانند غرب ، خصوصاً برای مدتی طولانی استمرار نداشته ، بلکه اساساً مجموعه ای از اقدامات منفرد بوده است. فعالیتهای بازرگانی عمده ( و سازمانهای منشعب از آن) انسجام درونی خود را به تدریج و به کندی بسیار به دست آورد.

با این همه ، اکنون در غرب نوعی از سرمایه داری پرورش یافته که هم از نظر دامنه کمی و هم از نظر انواع و اشکال و جهت گیریها ( و تحول کمی آنها) هرگز در جای دیگری وجود نداشته است.

بازرگانان ، عمده فروشان و خرده فروشان و بازرگانانی که در داخل و خارج تجارت می کردند در سراسر جهان وجود داشته اند. تمامی انواع وام و اعتبار در همه جا رایج بوده و بانکهایی با وظایف متعدد که دست کم با بانکهای قرن 16 اروپا شایان مقایسه اند ، وجود داشته است.

هر جا و هرگاه منابع مالی دولتی وجود داشته ، در کنار آن رباخواران و صرافان نیز پدید آمده اند ، مثلاً در  بابل و یونان و چین و هند و روم. این رباخواران مخارج جنگها ، دزدیهای دریایی ، مقاطعه کاریها و همه نوع فعالیتهای عمرانی را تأمین می کردند.

اما در غرب امروز ، شکل بسیار متفاوتی از سرمایه داری به وجود آمده که در جای دیگری پدید نیامده سازمان سرمایه داری و عقلانی کار (رسماً) آزاد. در جاهای دیگر فقط بارقه هایی از این نوع اقتصاد را می توان دید . حتی سازمان کار غیر آزاد نیز فقط در نظامهای زراعی ، و تا حد بسیار محدودی ، در کارگاههای دوران باستان توانسته بود به میزان شایان توجهی از عقلانیت برسد.

خارج از مغرب زمین نیروی کار آزاد حتی در صمنایع خانگی فقط در موارد اندک و پراکنده ای وجود داشته است.

استفاده فراوان از کارگران روزمره در موارد بسیار معدودی به پیدایش سازمانهای تولیدی صنعتی منجر شده است.

اما هرگز حتی این موارد معدود هم به سازمان عقلانی شاگردی و کارآموزی در صنایع دستی خانگی مانند آنچه در قرون وسطای مغرب زمین وجود داشته نیانجامیده است.

ویژگی سرمایه داری غربی این نیست که سازمان صنعتی عقلانی آن با بازاری قاعده مند تنظیم شود و نه با فرصتها و موقعیتهای سیاسی و یا با بخت و اقبالهای غیر عقلانی کسب شود. توسعه سازمان عقلانی مدرن فعالیت سرمایه دارانه بدون حضور دو عامل مهم دیگر امکان پذیر نبود جدا شدن تجارت از خانوار که وجه مشخصه زندگی مدرن اقتصادی است ؛ و حسابداری عقلانی که با این نوع اقتصاد پیوند نزدیکی دارد.

در همه جای دیگر ، فعالیتهای سودآور به عنوان بخشی از فعالیتهای یک قلمرو (اقلیم) سلطنتی یا اربابی رشد می کرد که ، همان طور که رادبر توس ( Rodbertus) دریافته است ، با وجود تمام مشابهتهای سطحی ، از بیخ و بن با روند توسعه فعالیتهای تجاری در غرب متفاوت و حتی متضاد می باشد.

انواع گوناگون سوسیالیسم و کمونیسم در سراسر جهان تجربه شده است : کمونیسم خانوادگی ، دینی یا نظامی ، سوسیالیسم دولتی ( در مصر) کارتلهای انحصاری و سازمانهای مصرف کنندگان . با این که امتیازات بازار مدنی ، بنگاهها ، اصناف و انواع تفاوتهای حقوقی بین شهر و روستا همه جا وجود داشته اما مفهوم شهروند بیرون از غرب و مفهوم بورژوازی بیرون از غرب مدرن ، جای دیگری مشاهده نشده است. به همین ترتیب ، طبقه پرولتاریا نمی توانست در جای دیگری شکل بگیرد زیرا سازمان عقلانی کار آزاد که تحت انضباط قاعده مند باشد هیچ جا جز غرب دیده نشده است. مبارزه طبقاتی وام دهندگان با وام گیرندگان ؛ زمینداران با افراد فاقد زمین و سرفها یا اجاره داران : تضاد منافع تجاری با

منافع مصرف کنندگان یا زمینداران همه جا با ترکیبات گوناگون وجود داشته است. اما حتی مبارزات سرمایه گذاران و کارکنان آنها در غرب قرون وسطی ، در جاهای دیگر فقط در مبادی راه بوده است.

مسأله اصلی  ما در مطالعه تاریخ جهانی فرهنگ ، حتی از نقطه نظر صرفاً اقتصادی ، به طور کلی توسعه و تحول فعالیت سرمایه داری نیست که در فرهنگهای مختلف فقط به لحاظ صوری با هم متفاوتند سرمایه داری مخاطره جویانه در تجارت و جنگ و سیاست و یا سرمایه داری حکومتی به عنوان منبع درآمد. بلکه مسأله اصلی عبارت است از منشأ این سرمایه داری خشک و جدی و سازمان عقلانی کار آزاد در آن. یا به زبان تاریخ فرهنگی مسأله اصلی منشأ طبقه بورژوازی غربی و خصوصیات آن است.

با یک نگاه می توان دریافت که شکل ویژه سرمایه داری مدرن غربی به شدت تحت تأثیر توسعه امکانات تکنیکی قرار داشته است. عقلانیت این سرمایه داری امروزه عمدتاً بر پایه محاسبه پذیر بودن مهمترین عوامل تکنیکی استوار است. به عبارت دیگر ، این سرمایه داری به خصوصیات علم مدرن و به خصوص به علوم طبیعی مبتنی بر ریاضیات و به آزمایشهای تجربی دقیق و عقلانی وابسته است. از طرف دیگر ، علائق سرمایه دارانه به کاربرد دستاوردهای علمی در صحنه اقتصاد ، مشوق مهمی برای پیشرفت این علوم و تکنیکهای مربوط بدان محسوب می شود. اما حقیقت این است که نمی توان چنین علائقی را منشأ علم غربی دانست . در غرب ملاحظات اقتصادی مشوق و مساعدت کننده بهره گیری تکنیکی از معرفت علمی بود که برای زندگی توده مردم اهمیت زیادی داشت. اما این مساعدت و تشویق ناشی از ویژگیهای ساختار اجتماعی در غرب بود.

ساختار عقلانی قانون و حکومت از جمله بخشهایی است که از این نظر اهمیت تردیدناپذیری داشته اند. زیرا سرمایه داری عقلانی مدرن نه فقط به ابزارهای تکنیکی تولید بلکه به نظام حقوقی و حکومتی محاسبه پذیر ، یعنی به قواعد رسمی ، نیازمند است. بدون چنین نظامی می توان انتظار وجود سرمایه داری تجاری مخاطره جو و تمام انواع سرمایه داری مبتنی بر سیاست را داشت اما فعالیت اقتصادی عقلانی بر اساس ابتکارات فردی و با سرمایه ثابت و محاسبات دقیق امکان ناپذیر می گردد. این نوع نظام حقوقی و حکومتی ، که دارای کمال صوری و حقوقی در مقایسه با جاهای دیگر است فقط در غرب در کنار فعالیتهای اقتصادی قرار داشت.

چرا علائق سرمایه دارانه در چین یا هند به نتایج مشابهی نیانجامید ؟ چرا پیشرفتهای علمی و هنری و سیاسی یا اقتصادی در این کشورها وارد همان مسیر عقلانی شدن که مختص به غرب است نگردید؟

در تمام موارد فوق پرسش درباره عقلانیت گرایی خاص و منحصر به فرهنگ غرب است.

حال ممکن است معانی بسیار متفاوتی از اصطلاح عقلانیت گرایی فهمیده شود. در بحث زیر به دفعات این معانی متفاوت را خواهیم دید. مثلاً تأملات عارفانه ، یعنی نگرشی که اگر از بخشهای دیگر زندگی بدان بنگریم کاملاً غیر عقلانی است ، درست به اندازه زندگی اقتصادی و تکنیک و پژوهش علمی و آموزش نظامی و قانون و حکومت عقلانی شده است. بخشهای مختلف زندگی و تمام حوزه های فرهنگ انسانی شاهد کیفیات گوناگون عقلانی شدن ، بوده اند . برای آن که چگونگی تفاوتهای آنها را از نقطه نظر تاریخ فرهنگی معلوم کنیم ضرورتاً باید بدانیم که چه بخشهایی و در چه جهاتی عقلانی شده اند.

اگر چه تحول و توسعه عقلانیت گرایی اقتصادی تا حدی به تکنیک و حقوق عقلانی وابسته است ، اما در عین حال به توانایی و آمادگی انسانها به پذیرش گونه های خاصی از کردار عقلانی نیز وابسته است. وقتی موانع معنوی بازندارنده این گونه کردارهای عقلانی شوند ، تحول و توسعه کردار اقتصادی عقلانی نیز با مقاومتهای جدی درونی رو به رو می شود. در گذشته ، نیروهای مذهبی و جادویی و آرمانهای اخلاقی ادای تکلیف که برخاسته از این نیروها بوده اند همواره از جمله مهمترین عوامل شکل دهنده کردار بوده اند.

در این مورد ما با مسأله پیوند بین روح حیات اقتصادی مدرن و اخلاقیات عقلانی مذهب پروتستان زهدگرا مواجهیم. بنابراین در این مقاله ما فقط یک طرف زنجیره علی را بررسی می کنیم.

در این مقاله می کوشیم با مرور و روابط بین ادیان عمده با حیات اقتصادی و با قشربندی اجتماعی دنیای آنها ، تا آنجا که برای یافتن نقاط مقایسه با تحول و توسعه غربی لازم باشد ، هر دو مناسبت علی را دنبال کنیم. زیرا فقط با این اسلوب است که امکان ارزیابی علی عناصری از اخلاقیات اقتصادی منحصر به ادیان غربی به دست می آید و فقط با این روش است که امید به کسب میزان قانع کننده ای از نزدیکی به واقعیت امر وجود دارد. بنابراین مقاله حاضر مدعی ارائه تحلیل کاملی از فرهنگها ، هر چند به اختصار ، نیستند.

در این مقاله توجه ما قطعاً بر مسائلی است که برای درک فرهنگ غربی از این نقطه نظر مهم می نمایند. با توجه به این هدف هیچ روش دیگری امکان پذیر به نظر نمی آید.

مسلماً برای یک چین شناس و هندشناس و سامی شناس یا مصرشناس چیز تازه ای در این مطالعات وجود ندارد.

کاملاً واضح است که اگر کسی چاره ای جز اتکا به ترجمه ها و ارزیابی و استفاده از منابع تاریخی و اسنادی و ادبی نداشته باشد ناچار از اتکا به مطالب تخصصی خواهد بود که غالباً به شدت مناقشه پذیرند و او نمی تواند قضاوت دقیقی درباره صحت و سقم آنها داشته باشد.

نتیجه تمامی اینها اینکه مطالعات فعلی قطعا ، به خصوص در قسمتهای مربوط به آسیا ، جنبه موقتی و آزمایشی دارند.

فقط متخصص صلاحیت قضاوت نهایی دارد. و طبیعتاً این مطالعات فقط به این دلیل نوشته شده اند که تا به حال پژوهشهای تخصصی با این هدف خاص و از این نقطه نظر بخصوص ، انجام نگرفته است . اما این مطالعات سرنوشتی جز منسوخ شدن توسط مطالعات دیگر ندارند به معنایی مهمتر و بیشتر از آنچه درباره هر کار علمی می توان گفت. اگر چه تعدی به رشته های دیگر می تواند مورد مخالف و اعتراض باشد اما در یک مطالعه تطبیقی گزیری از این تعدی نیست . چنین پژوهشگری باید با گردن نهادن به تردیدهایی که درباره میزان موفقیت او هست ، تمام مسئولیتهای کار خود را بپذیرد .

حال باید دلایلی بیاورم که چرا از مواد و مصالح قوم نگاشتی که در هر پژوهش کاملی ، به خصوص درباره ادیان آسیایی ، سهم ارزشمندی دارد اصلاً استفاده نکرده ام. این محدودیت فقط به دلیل محدود بودن قدرت کار بشر به من تحمیل نشده است.

به نظر می رسد این حذف تا حدی مجاز باشد زیرا در اینجا ما ضرورتاً با اخلاق مذهبی طبقه هایی سر و کار داریم که حاملان فرهنگ ممالک خود بوده اند.

در پایان می توانیم نگاهی به جنبه انسان شناختی این مسأله بیاندازیم . وقتی به دفعات شاهدیم که برخی صور عقلانی شدن ، حتی در بخشهایی از زندگی که ظاهراً مستقل از این فرآیند هستند ، در مغرب زمین و فقط مغرب زمین ، گسترش یافته اند ، طبیعتاً به این صرافت می افتیم که مهمترین دلیل در تفاوتهای وراثتی نهفته است .

 

فهرست منابع:

1-کتاب اخلاق پروتستان وروحیه سرمایه داری ترجمه دکتر عبدالمعبود انصاری.

2-مقاله مقدمه ای بر اخلاق پروتستان وروحیه سرمایه داری ترجمه آقای حسن چاوشیان.

 
  BLOGFA.COM