خلاصه کتاب سرمایه ( کاپیتال ) کارل مارکس

مترجم : آقای جمشید هادیان

تلخیص : نرگس رهنماء برگرد

استاد گرامی : آقای دکتر صادقی

فصل ۱

کالا

۱- دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده‌‌ و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)

کالا در وهله اول چیزی است که وجود عینى ملموس دارد. شیئی است٬  شیئی که با خواص خود نوعى نیاز انسانی را برآورده مى‌کند. ماهیت این نیاز، اینکه آیا مثلا از شکم برخاسته یا مخیله، تغییری در این واقعیت نمى‌دهد. همچنین در اینجا اهمیتى ندارد که این چیز نیاز انسان را به چه نحو برآورده مى‌کند؛ بنحو مستقیم و بمنزله وسیله زندگی، یعنى شیئ مصرفی‌، و یا بنحو غیرمستقیم و بمنزله وسیله تولید.

فایدۀ هر چیز آنرا مبدل به یک ارزش‌استفاده [یعنی یک شیئ دارای فایده] مى‌‌‌کند. اما این فایده میان زمین و آسمان معلق نیست؛ قائم به خواص مادی کالاست و موجودیتى جدا از آنها ندارد. پس ارزش استفاده‌ای‌‌ [به اختصار ارزش استفاده] یا فایدۀ کالائى مانند آهن، غله و یا الماس، چیزی جدا از خود وجود مادی آن نیست.

ارزش مبادله‌ای‌‌ [یا به اختصار ارزش مبادله] در بدو امر خود را بصورت آن رابطه کمّى، یا نسبتى، نشان می‌دهد که بر حسب آن یک نوع ارزش‌استفاده با نوع دیگری ارزش‌استفاده مبادله مى‌شود. این نسبت با زمان و مکان مدام تغییر مى‌‌‌یابد. پس ظاهرا چنین می‌نماید که ارزش مبادله‌ چیزی تصادفى و بالکل نسبى است، و لذا چنین می‌نماید که چیزی بنام «ارزش ذاتی»  (valeur intrinsèque)، بمعنای ارزش مبادله‌ای که در سرشت کالا نهفته و جزء لاینفک وجود آن باشد، یک لفظ اساسا متناقض است

بنابراین اگر ارزش استفادۀ کالاها را کنار بگذاریم تنها یک خصوصیت مشترک برای آنها باقى مى‌ماند؛ اینکه همگى محصول کارند. اما با این عمل حتى محصول کار [که شیئ عینى ملموسى است] در دست ما دگرگون مى‌شود.

بنا بر آنچه تاکنون گفتیم یک ارزش‌استفاده ، یا شیئ مفید، تنها به این علت ارزش دارد که کار مجرد انسانى در آن شیئیت یا مادیت یافته است. اما مقدار این ارزش را با چه میزانى باید سنجید؟ با کمیت آن «جوهر ارزش‌آفرین»، یعنى کاری، که در آن شئ جای گزیده است. این کمیت نیز با استمرار زمانیش، یعنى مدت کار، و مدت کار نیز بنوبه خود با مقیاسات خاص ساعت، روز و امثالهم سنجیده مى‌شود.

بنابراین اگر مدت کار لازم برای تولید کالائى ثابت بماند ارزش آن نیز ثابت خواهد ماند. اما این مدت با هر تغییری در بارآوری کار تغییر مى‌‌‌‌کند. بارآوری کار به عوامل و شرایط متنوع و متعددی بستگی دارد. درجه متوسط مهارت کارگران، سطح پیشرفت علم و کاربرد فنى آن، سازمان اجتماعى پروسه تولید، کارآئى وسایل تولید و وسعت دامنۀ استفاده از آنها، و شرایط طبیعى، از جمله این عوامل و شرایطند. بعنوان مثال، مقدار معینى کار در فصل مساعد در ٨ تن و در فصل نامساعد در ۴ تن غله تجسم مى‌یابد

بطور کلى مى‌توان چنین گفت که هر چه بارآوری کار بالاتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا کمتر، حجم کار متبلور در آن کمتر، و ارزش آن کمتر است. برعکس، هر چه بارآوری کار پائین‌تر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا بیشتر، و ارزش آن بیشتر است. بنابراین ارزش هر کالا به نسبت مستقیم کمیت کار مادیت یافته در آن و به نسبت معکوس بارآوری آن کار تغییر مى‌کند.

شیئی مى‌تواند ارزش‌استفاده باشد بی آنکه ارزش باشد. این وقتى است که آن شیئ مستقیما و بدون وساطت کار بحال انسان مفید واقع شود. هوا، زمین بکر، چراگاه‌های طبیعى، جنگل‌های طبیعى و امثالهم از این زمره‌‌اند. شیئی مى‌تواند هم مفید باشد و هم محصول کار انسانی، بی آنکه کالا باشد. کسى که نیاز شخصى خود را با محصول کار خود برآورده مى‌کند یقینا ارزش‌استفاده‌ تولید مى‌کند، اما کالا تولید نمى‌کند. برای تولید این دومى لازم است شخص نه تنها ارزش‌استفاده‌ بلکه ارزش‌استفاده برای دیگری، ارزش‌استفاده اجتماعى، تولید کند.

برای کالا شدن، محصول باید بواسطه [یا بوساطت] عمل مبادله به شخص دیگری که آنرا بمنزله ارزش‌استفاده بخدمت مى‌گیرد منتقل شود.) و بالاخره، هیچ چیز نمى‌تواند ارزش باشد بی آنکه چیز مفیدی باشد. اگر چیزی بیفایده شد کار جایگزین در آن نیز بیفایده است. چنین کاری کار محسوب نمى‌شود، و بنابراین ارزشى هم نمى‌آفریند.

٢- ماهیت دوگانۀ کار متجسم در کالا

کالا در بدو امر بصورت شیئى با ماهیت دوگانه بر ما ظاهر شد - شیئى که هم ارزش استفاده‌ دارد و هم ارزش مبادله‌‌. پس از آن دیدیم که کار نیز مانند کالا ماهیتی دوگانه دارد، به این معنا که وقتى نمود خود را در ارزش بازمى‌یابد خصوصیاتى دارد که با خصوصیات آن بمنزله آفرینندۀ ارزش ‌استفاده متفاوت است

دو کالا، مثلا ۱ کت و ۱۰ متر کتان را در نظر بگیریم و فرض کنیم که ارزش کت دو برابر کتان باشد، چنانکه اگر w = ١٠ متر کتان است، w ٢= ١ کت باشد. در جامعه‌ای که محصولاتش کلا شکل کالا بخود مى‌گیرند، یعنى در جامعه‌ای متشکل از تولیدکنندگان کالا، این اختلاف کیفى میان اشکال فایده‌بخش کار که بطور خصوصى و مستقل بدست تولیدکنندگان مختلف انجام مى‌گیرند تکامل مى‌یابد و تبدیل به نظامى پیچیده، تبدیل به تقسیم کاری اجتماعى، می‌شود.

کت ارزش‌استفاده‌ای است که نیاز خاصى را برآورده مى‌کند. ایجاد آن مستلزم نوع خاصى از فعالیت تولیدی است. این فعالیت با هدف، شیوه، موضوع، وسایل و نتیجه‌اش مشخص مى‌شود. ما کاری را که فایده‌اش در ارزش استفادۀ‌ محصول آن، بعبارت دیگر در اینکه محصولش یک ارزش‌استفاده [یا یک شیئی مفید] است، نمود مى‌یابد، به اختصار «کار فایده‌بخش» مى‌نامیم. در این زمینه آنچه مورد نظر ماست صرفا اثر مفید آن کار است.

بنابراین تا آنجا که به ارزش استفاده مربوط مى‌شود، کار جایگزین در کالا تنها از لحاظ کیفى مطرح است. اما تا آنجا که به ارزش مربوط مى‌شود، این کار، پس از تحویل شدن به کار انسانى محض [یا مجرد]، تنها از نظر کمى مطرح است. در مورد اول صحبت بر سر «چه» بودن و «چگونه» بودن کار است، و در مورد دوم بر سر «چقدر» بودن، یا چه مدت طول کشیدن آن. از آنجا که مقدار ارزش یک کالا نماینده چیزی جز کمیت کار متجسم در آن نیست، نتیجه مى‌گیریم که تمامى کالاها، هرگاه به نسبت‌های معینى اختیار شوند، از ارزش مساوی برخوردارند.        

٣- شکل ارزش، یا ارزش مبادله‌‌ای

کالاها بشکل ارزش‌استفاده، یا اشیای مادی، مانند آهن، کتان، غله و غیره پا به عرصه وجود مى‌گذارند. این شکل، شکل ساده، بى‌‌پیرایه و طبیعى آنهاست. با اینحال تنها به این علت کالا هستند که ماهیتى دو گانه دارند، یعنى هم اشیای مفیدند و هم محمل [یا ظرف] ارزش. پس بصورت کالا ظاهر شدن، یا شکل کالا داشتن‌شان، منوط به آنست که از شکلى دوگانه، یعنی شکل طبیعى و شکل ارزشى، برخوردار باشند.

بنابراین عینی بودن ارزش کالاها ماهیت اجتماعى محض دارد. نتیجه بدیهى این سخن آنست که عینی بودن ارزش کالاها تنها در رابطه اجتماعى کالا با کالا مجال ظهور مى‌یابد. ما در واقع از ارزش مبادله یا نسبت مبادله‌ای میان کالاها آغاز کردیم و به ارزش نهفته در پس آن رسیدیم.

الف - شکل بسیط، منفرد، یا تصادفى ارزش

 y مقدار کالای x = B مقدار کالای A .  بعبارت دیگر: x مقدار کالای y ،A مقدار کالای B  مى‌ارزد. بعنوان مثال: ۱ کت = ۲۰ متر کتان، یا ۲۰ متر کتان ۱ کت مى‌ارزد.

١-  دو قطب عبارت بیانگر ارزش:  شکل نسبی و شکل معادل ارزش

راز شکل ارزشى کالاها بتمامی در این شکل بسیط نهفته است. پس مشکل اصلى ما نیز تحلیل همین شکل است. در اینجا دو کالای مختلف (در مثال ما کتان و کت) دو نقش آشکارا متفاوت بر عهده دارند. کتان ارزش خود را بر حسب کت بیان مى‌کند، و کت چیزی است که این ارزش بر حسب آن بیان مى‌شود. کالای اول نقشى فعال و کالای دوم نقشى منفعل بر عهده دارد. ارزش کالای اول بصورت نسبى بیان شده، یا ارزش آن شکل نسبى دارد. کالای دوم کار معادل را انجام می‌دهد، یا دارای شکل ارزشىِ معادل است.

مثلا من نمى‌توانم ارزش کتان را بر حسب کتان بیان کنم. ۲۰ متر کتان = ۲۰ متر کتان یک عبارت بیانگر ارزش نیست. چنین عبارتى بیشتر بیانگر مفهوم عکس آن، یعنى بیانگر اینست که ۲۰ متر کتان چیزی جز۲۰ متر کتان، بعبارت دیگر چیزی جز کمیت معینى از کتان بمنزله شیئ مفید، یا ارزش‌استفاده، نیست. بنابراین ارزش کتان تنها مى‌تواند بطور نسبى یعنى بر حسب کالای دیگری بیان شود. لذا در وجود خود شکل نسبى ارزش کتان مستتر است که کالای دیگری بشکل معادل در مقابل آن قرار دارد. از سوی دیگر، این کالای دوم که بشکل معادل ظاهر مى‌شود نمى‌تواند در عین حال دارای شکل نسبى ارزش نیز باشد.

۴- ماهیت فِتیشى کالا و راز آن

کالا در نگاه اول چیزی بینهایت عادی و آشکار مى‌نماید. اما تحلیل آن نشان مى‌دهد‌ که چیزی است بغایت غریب، مشحون از غمض‌های ماوراء طبیعى و ظرایف لاهوتی.

یک چیز روشن است؛ انسان با فعالیت خود شکل مواد موجود در طبیعت را بگونه‌ای که بحالش سودمند واقع شوند تغییر مى‌دهد. مثلا چوب وقتى از آن میزی ساخته شود تغییر شکل مى‌دهد. با اینحال میز کماکان چوب، چیزی عادی و قابل ادراک بوسیله حواس، باقى مى‌ماند. اما همین که بصورت کالا درمی‌آید مبدل به چیزی برتر از حواس مى‌شود.

پس این ماهیت جادوئى محصول کار که بمحض شکل کالا بخود گرفتن این محصول بظهور مى‌‌‌رسد از کجا ناشی می‌شود؟ پیداست که از خود این شکل. [به این ترتیب که با کالا شدن محصول کار، اولا] یکسان بودن تمامى انواع کار انسانى از این طریق که محصولات آنها همه به یکسان ارزشند، و ارزش بودن آنها به یکسان خصلت عینی دارد، شکلی فیزیکی بخود می‌گیرد. [ثانیا،] مقدار مصرف قوه کار انسانى، که بر حسب طول مدت آن سنجیده مى‌شود، شکل مقدار ارزش محصولات را بخود مى‌گیرد. و بالاخره [ثالثا،] روابط میان تولیدکنندگان، که مختصات اجتماعى کارهای [خصوصی] ایشان در چارچوب آن مجال ظهور مى‌‌یابد، شکل رابطه‌ای اجتماعى میان محصولات کار را بخود مى‌گیرد.

اشیای مفید بطور کلى تنها به این علت کالا مى‌شوند که محصول کار افراد [یا «گروه‌هائى از افراد»] ند که مستقل از یکدیگر کار مى‌کنند. جمع کل کار تمامى این افراد کل کار اجتماع را تشکیل مى‌دهد.

فصل  ۲

پروسۀ مبادله

کالاها نمى‌توانند خودسرانه راهى بازار شوند و به اختیار خود دست به مبادله بزنند. پس ما باید رو بسوی اولیا یعنى صاحبان‌شان کنیم. کالاها شیئند و لذا فاقد قدرت مقاومت در برابر انسان؛ اگر تمکین نکنند انسان مى‌تواند به زور متوسل شود، یعنى تصاحب‌شان کند. پس برای آنکه این اشیا بتوانند بمنزله کالا با یکدیگر رابطه برقرار کنند اولیاءشان باید در مقام اشخاصى که اراده‌شان در این اشیا جایگزین است با یکدیگر رابطه برقرار کنند، و بگونه‌ای رفتار نمایند که هیچیک کالای دیگری را تصاحب نکند، و کالای خود را به دیگری انتقال ندهد، مگر از طریق عملى که به رضای هر دو طرف باشد.

رابطه اقتصادی است که محتوای این رابطه حقوقى (یا رابطه میان دو اراده) را تعیین می‌کند. اشخاص در اینجا برای یکدیگر صرفا بعنوان نماینده و لذا بعنوان صاحب کالا وجود دارند.

وجه تمایز اصلى میان کالا و صاحب آن اینست که کالا هر کالای دیگر را صرفا شکل ظهور ارزش خود مى‌بیند.

بنابراین صاحب کالا قصد دارد کالایش را تنها در مقابل کالاهائى مبادله کند که ارزش استفاده‌شان بکارش مى‌آید. کالاها همه غیرارزش‌استفاده‌اند برای صاحبان‌شان، و ارزش‌استفاده‌اند برای غیرصاحبان‌شان. پس همه باید دست بدست گردند. اما این دست بدست گشتن متضمن مبادله شدن آنهاست، و مبادله شدن‌شان آنها را بمنزله ارزش با یکدیگر در رابطه قرار مى‌دهد، و بمنزله ارزش متحقق مى‌کند [، یا به ارزش آنها واقعیت عینی می‌بخشد]. بنابراین کالاها پیش از آنکه بتوانند بمنزله ارزش‌استفاده تحقق یابند باید بمنزله ارزش تحقق یابند. اما، از سوی دیگر، پیش از آنکه بتوانند بمنزله ارزش تحقق یابند ارزش‌استفاده بودن‌شان باید محک بخورد؛ زیرا کاری که صرف‌ تولیدشان شده تنها به این اعتبار در حساب مى‌آید که بشکلى مفید بحال دیگران صرف شده باشد.

پول ضرورتا از بطن پروسه مبادله، که در آن محصولات مختلف کار عملا [بمنزله ارزش] یکسان قرار می‌گیرند و از این طریق عملا تبدیل به کالا مى‌‌‌‌‌شوند، سر بر می‌آورد.

پول، مانند هر کالای دیگری، ارزش خود را نمى‌تواند جز بطور نسبى، یعنى بر حسب کالاهای دیگر، بیان کند. این ارزش از طریق مدت کار لازم برای تولید آن تعیین و بر حسب کمیتى از هر کالای دیگر که حاوی همان مدت زمان کار باشد بیان مى‌شود. این تعیین شدن ارزش نسبى طلا، در محل استخراج آن و از طریق معامله پایاپای صورت مى‌گیرد. لذا طلا از لحظه‌ای که بمنزله پول وارد گردش مى‌شود ارزش معلومى دارد. در دهه‌های آخر قرن هفدهم با کشف اینکه پول خود یک کالاست نخستین گام در تحلیل پول برداشته شده بود. اما این تنها گام نخست بود و نه چیزی بیش از آن. مشکل در درک این نیست که پول خود کالائی است، بلکه در کشف اینست که چگونه، چرا و از چه طریق کالائى پول مى‌شود.

فصل  ۳

پول، یا گردش کالاها

۱- میزان ارزش

اولین کار اصلی‌ پول اینست که چیزی، ماده‌ای، در اختیار کالاها قرار ‌‌دهد تا ارزش‌هایشان را بر حسب آن بیان کنند، بعبارت دیگر از طریق آن به ارزش‌هایشان بصورت مقادیر متجانس، یعنی کیفا یکسان و کماً قابل مقایسه، نمود ببخشند.

پول بمنزله میزان ا ترقى عمومى قیمت کالاها مى‌تواند یا حاصل ترقى ارزش‌‌های آنها باشد (اگر ارزش پول ثابت بماند) و یا نتیجه تنزل ارزش پول (اگر ارزش کالاها ثابت بماند). این پروسه معکوسا نیز واقع مى‌شود. تنزل عمومى قیمت‌ها مى‌تواند یا نتیجه تنزل ارزش‌ کالاها باشد (اگر ارزش پول ثابت بماند) و یا نتیجه افزایش ارزش پول (اگر ارزش کالاها ثابت بماند). بنابراین بهیچوجه نمى‌توان نتیجه گرفت که افزایشى در ارزش پول لزوما متضمن کاهشى بهمان نسبت در قیمت کالاهاست. این نتیجه تنها در مورد کالاهائى صادق است که ارزش‌شان‌‌ ثابت بماند. رزش و بمنزله مقیاس قیمت دو کار کاملا متفاوت انجام مى‌دهد. پول میزان ارزش است بمنزله تجسد اجتماعا معتبر کار انسانی. مقیاس قیمت است بمنزله مقداری فلز با وزن معلوم. بمنزله میزان ارزش کارش تبدیل ارزش کالاهای مختلف است به قیمت، به مقادیر فرضى، یا خیالی، از طلا.

قیمت عبارت از اسم پولیِ کار مادیت یافته در یک کالاست. لذا بیان یکسان بودن یک کالا با مقداری پول که نامش قیمت آن کالاست یک همانگوئى بیش نیست؛ همانطور که بطور کلى بیان نسبى ارزش یک کالا چیزی جز بیان مساوی بودن دو کالا نیست. اما از این واقعیت که قیمت، بمنزله نمودار مقدار ارزش یک کالا، نمودار نسبت مبادلاتى آن با پول است برنمى‌آید که نسبت مبادلاتى آن با پول لزوما نمودار مقدار ارزش آن است.

- وسیله گردش

الف - دگردیسى کالاها

۲۰ متر کتان، قیمت معینى دارد؛ ۲ پوند. بافنده کالایش را با ۲ پوند مبادله مى‌کند و از آنجا که مردی است از مکتب فکری قدیم با ۲ پوندش انجیلى می‌خرد به قطع خانگى و به همین قیمت. کتان که برای او یک کالای صرف، یک محمل ارزش است، در مبادله با طلا، که صورت ارزشى آنست، از صورت اولیۀ کالائیِ خود خارج [یا برهنه] مى‌شود، و سپس در مبادله با کالای دیگری، انجیل، که قرار است بمنزله شیئى مفید به خانه بافنده وارد شود و نیازهای ارشادی اهل بیتش را برآورد، بار دیگر این صورت پولی را ترک مى‌گوید و انتقال مى‌یابد. پروسه مبادله بدین ترتیب از طریق دو دگردیسى متقابل و در عین حال مکمل به انجام می‌رسد: تغییر شکل کالا به پول، و تغییر شکل مجدد پول به کالا.دو لحظۀ وجودی این دگردیسى در آن واحد هم بده ‌بستان‌های متمایز بافنده‌اند (فروش، یا مبادله کالا با پول؛ و خرید، یا مبادله پول با کالا) و هم وحدت این دو بده ‌بستان: فروش بمنظور خرید.

این تغییر شکل را مى‌توان بصورت زیر نشان داد:

کالا <— پول  <— کالا

K   ——   P   ——   K

تا آنجا که به محتوای صرفا مادی این پروسه مربوط می‌شود، تنها تغییر و تحولى که صورت گرفتهK—K  یعنى مبادله کالائى با کالای دیگر، یا تبادل و تبدل کار اجتماعى مادیت یافته است - تغییر و تحولى که پروسۀ آن در ماحصلش زائل شده است.

تقسیم کار محصول کار را مبدل به کالا مى‌کند، و از این طریق تبدل آن به پول را الزامى می‌سازد. لکن در عین حال وقوع یا عدم وقوع این استحاله را به تصادف واگذار مى‌کند.

حال اگر دگردیسى کامل شدۀ کالائى را در کلیت آن در نظر بگیریم، اولا معلوم مى‌شود که این دگردیسى از دو حرکت متقابل و مکمل تشکیل شده است:  K— P و P— K. این دو استحالۀ متقابل از طریق دو پروسه اجتماعى متقابل که صاحب ‌کالا در آنها شرکت مى‌جوید انجام مى‌پذیرند، و در خصلت اقتصادی دو پروسه انعکاس مى‌یابند. صاحب کالا با شرکت در عمل فروش فروشنده مى‌شود، با شرکت در عمل خرید خریدار.

ب -  گردش پول

تغییر شکلى که تبادل و تبدل محصولات کار بواسطه آن به انجام مى‌‌رسد، یعنی K—P—K ، مستلزم آنست که ارزش معینى بصورت یک کالا نقطه آغاز پروسه را تشکیل دهد و بار دیگر بصورت یک مادام که فروشنده پولش را، که شکل مبدل کالایش است، محکم در مشت خود نگاهداشته، کالا هنوز مرحله دگردیسى اولش را می‌گذراند، بعبارت دیگر تنها نیمه اول سیر مستدیر خود را طى کرده است. اما با کامل شدن پروسه فروش بمنظور خرید، پول نیز بار دیگر از دست صاحب اولیه‌اش بیرون مى‌رود. کالا به همان نقطه بازگردد.

گردش پول تکرار ثابت و یکنواخت پروسه واحدی است. کالا همواره در دست فروشنده است و پول، بمنزله وسیله خرید، همواره در دست خریدار. کاری که پول بمنزله وسیله خرید انجام می‌دهد متحقق کردن قیمت کالاهاست. پول با این کار کالا را از خریدار به فروشنده انتقال مى‌دهد، و خود از دست خریدار خارج مى‌شود و در دست فروشنده قرار مى‌گیرد، تا باز همان پروسه را با کالائى دیگر از سر گیرد.

در صورت ثابت ماندن قیمت‌ها، مقدار واسطه گردش مى‌تواند بعلت افزایش تعداد کالاهای در گردش، یا بعلت کاهش سرعت گردش پول، و یا بعلت ترکیبى از این دو، افزایش یابد؛ برعکس، مقدار واسطه گردش با کاهش تعداد کالاها، و یا با افزایش سرعت گردش، کاهش مى‌یابد.

در صورت ترقى عمومى قیمت‌ها، مقدار واسطه گردش ثابت خواهد ماند اگر تعداد کالاهای در گردش به همان نسبتِ افزایش قیمت‌های آنها کاهش یابد، و یا اگر، با فرض ثابت ماندن تعداد کالاها، سرعت گردش پول با همان شتاب ترقى قیمت‌ها افزایش یابد؛ و مقدار واسطه گردش کاهش خواهد یافت اگر تعداد کالاها سریع‌تر از ترقى قیمت‌ها تنزل کند، و یا اگر سرعت گردش پول سریع‌تر از ترقى قیمت‌ها افزایش یابد.

در صورت تنزل عمومى قیمت‌ها، مقدار واسطه گردش ثابت خواهد ماند اگر تعداد کالاها به همان نسبتِ تنزل قیمت‌های آنها افزایش یابد، و یا اگر سرعت گردش پول به همان نسبت  کاهش یابد؛ و مقدار واسطه گردش افزایش خواهد یافت اگر تعداد کالاها سریع‌تر از تنزل قیمت‌ها افزایش یابد، و یا اگر سرعت گردش پول سریع‌تر از تنزل قیمت‌ها کاهش یابد.

ج - سکه. سمبل‌های‌ ارزش

پول به سبب نقشی که بمنزله واسطه گردش بر عهده دارد صورت سکه بخود مى‌گیرد. وزنى از طلا که از طریق قیمت، یا اسم پولى کالاها، در تصور شکل مى‌بندد باید در پروسه گردش بصورت مسکوک، یعنی قطعاتی از طلا با عناوین معین، در مقابل کالاها قرار گیرد. کار ضرب سکه، همانند مقر پول کاغذی سمبل طلا یعنی سمبل پول است. مناسبتش با ارزش کالاها در این خلاصه مى‌شود که این ارزش‌ها در قالب کمیت‌های معینى از طلا بیان فرضی یا تصوری مى‌یابند، و کاغذ به همین کمیت‌ها نمود قابل لمس سمبلیک مى‌بخشد. پول کاغذی تنها به این اعتبار می‌تواند سمبل ارزش باشد که نماینده طلا، که خود مانند همه کالاهای دیگر دارای ارزش است، باشد.

ر داشتن مقیاسى برای سنجش قیمت‌ها، از اوصاف مختص دولت است.

۳- پول

کالائى که کار میزان ارزش و در نتیجه، خواه رأسا و خواه از طریق نمایندۀ خود، کار واسطه گردش را انجام مى‌دهد، پول است. طلا (یا نقره) به این علت پول است. طلا، از یک سو، در آنجا که باید راسا در هیئت طلا ظاهر شود کار پول را انجام مى‌دهد

 الف -  دفینه

حرکت مستمر و مستدیر دو دگردیسى متقابل کالاها، یا جریان متناوب و تکرار شوندۀ خرید و فروش، نمود خود را در دست بدست گشتن بیوقفه پول، در نقش پول بمنزله حرکت پایدار گردش، بازمى‌یابد. اما همین که تسلسل دگردیسى‌ها دچار وقفه شود، همین که خریدهای بعدی مکمل فروش‌های قبلی نشوند، پول از حرکت باز‌مى‌ایستد.

برای آنکه بتوان طلا را بمنزله پول نگاهداشت و از آن دفینه ساخت باید از گردش یعنی حل شدنش در کارکردی که بمنزله وسیله خرید اسباب راحتى دارد، ممانعت کرد.

ب -  وسیله پرداخت

کارکرد پول بمنزله وسیله پرداخت متضمن تناقضی بیواسطه است. در مواردی که پرداخت‌ها با هم سربسر مى‌شوند پول کارکردی صرفا تصوری دارد، زیرا کار پول حساب، کار میزان ارزش، را انجام می‌دهد. تولید کالائى وقتى به سطحی از رشد رسید دامنه کارکرد پول بمنزله وسیله پرداخت رفته رفته به ماورای حوزه گردش کالاها کشیده مى‌شود. پول موضوع عمومى قراردادها مى‌گردد.۵۵

ج - پول جهانى

پول وقتى حوزه داخلى گردش را ترک می‌گوید کارکردهای محلى‌ که بمنزله مقیاس قیمت - بصورت سکه و پول خرد - و بمنزله سمبل ارزش کسب کرده است را از دست مى‌دهد، و در هیئت شمش به شکل اولیه فلز قیمت در حوزه داخلى گردش تنها یک کالا مى‌تواند کار میزان ارزش را انجام دهد، و همین کالاست که پول مى‌شود. اما در بازار جهانى دو میزان برای ارزش رایج است: طلا و نقره.

پول جهانى نقش وسیله عام خرید، نقش وسیله عام پرداخت، و نقش تجسم اجتماعى مطلق ثروت بمعنای جهانشمول آن (universal wealth) را ایفا می‌کند. نقشی که بمنزله وسیله پرداخت در تسویه موازنه حساب‌های بین‌المللى ایفا می‌کند کارکرد اصلى آنرا تشکیل مى‌دهد.

 فصل  ۴  

فرمول کلی سرمایه

گردش کالاها نقطه آغاز حیات سرمایه است. تولید کالاها و گردش کالاها در شکل تکامل ‌یافته‌اش، یعنی تجارت، زمینه‌های تاریخى ظهور سرمایه را تشکیل می‌د‌هند. تاریخ حیات سرمایه در عصر جدید با شکل‌‌گیری تجار نخستین وجه تمایز پول بمنزله پول و پول بمنزله سرمایه اشکال متفاوت گردش آنهاست. شکل بیواسطۀ گردش کالاها  K—P—K است، یعنى تبدیل شدن کالا به پول و بازتبدیل شدن پول به کالا، بعبارت دیگر فروش بمنظور خرید. اما در کنار این شکل به شکل دیگری برمى‌خوریم که کاملا متمایز از آنست: P—K—P ، یعنی تبدیل شدن پول به کالا و بازتبدیل شدن کالا به پول، بعبارت دیگر خرید بمنظور فروش. پولى که در حرکت خود این مسیر دوم را طى مى‌کند بصورت سرمایه درمى‌آید، سرمایه مى‌شود، و در همین حد نیز خصلت سرمایه دارد [، یا «بالقوه سرمایه است»].

خرید بمنظور فروش، یا دقیق‌تر بگوئیم خرید بمنظور گران‌تر فروختن،'P—K— P، بیشک شکلى مختص به تنها یک نوع سرمایه یعنى سرمایه تجاری می‌نماید. اما سرمایه صنعتى نیز سرمایه‌ای است که به کالاهائى تبدیل و از طریق فروش آن کالاها مجددا تبدیل به پول مى‌شود. اتفاقاتى که در خارج از حوزه گردش یعنى در فاصله میان خرید و فروش مى‌افتد تاثیری بر شکل این حرکت [ 'P—K— P ] ندارد. و بالاخره، در مورد سرمایه بهره‌زا باید گفت که در این سرمایه مدار 'P—K—P به شکل تلخیص شده‌اش، به شکل نتیجه نهائى و بدون هیچ مرحله واسطى، بصورت باصطلاح مختصر و مفیدش، بصورت 'P—P، درمى‌آید. و این یعنى پولى که هم‌ارز پول بیشتری است، یا ارزشى که از خود بزرگتر است.

حاصل آنکه، 'P— K— P  در حقیقت فرمول کلی سرمایه است در شکل بلاواسطه [یا «بی پرده»]ی آن در حوزه گردش.

فصل  ۵

تناقضات فرمول کلی سرمایه

 فرض کنیم فروشنده‌ای بی هیچ دلیل قابل توضیحی از این امتیاز برخوردار شود که کالاهایش را به قیمتى بالاتر از ارزش آنها بفروشد، یعنى بتواند چیزی را که ارزشش ١٠٠ است به قیمت ١١٠، یعنى با ۱۰ درصد اضافه قیمت اسمى، بفروشد. در این حالت فروشنده ارزش اضافه‌ای معادل١٠ بجیب مى‌زند. اما پس از آنکه فروخت خریدار مى‌شود. حال صاحب‌کالای سومى بعنوان فروشنده با او روبرو و او نیز بنوبه خود از امتیاز ١٠ درصد گران‌تر فروختن کالاهایش بهره‌مند مى‌شود. پس دوست ما بعنوان فروشنده ١٠ درصد نفع کرد، و بعنوان خریدار همین مقدار ضرر. در واقع نتیجه نهائى اینست که همه صاحبان کالا اجناس‌شان را ١٠ درصد بالاتر از ارزش آنها به یکدیگر مى‌فروشند؛ که اثرش دقیقا مثل اینست که آنها را به ارزش واقعی‌شان بفروشند. تاثیر یک افزایش قیمت اسمى و عمومی از این نوع، مانند آنست که ارزش‌های کالاها بجای طلا مثلا به نقره بیان شوند. اسامى پولى، یعنی قیمت‌های کالاها، بالا مى‌روند، اما نسبت بین ارزش‌های آنها ثابت مى‌ماند.

حال، برعکس، فرض کنیم خریدار از این امتیاز برخوردار شود که کالاها را به قیمتى پائین‌تر از ارزش‌شان بخرد. در این حالت حتى نیازی به یادآوری این نکته که او نیز بنوبه خود فروشنده مى‌شود نیست. زیرا وی پیش  از  آنکه  خریدار  شود  فروشنده بود و  پیش از آنکه بعنوان خریدار  ١۰  درصد  نفع  کند بعنوان فروشنده ١٠ درصد ضرر کرده بود. هیچ چیز تغییر نکرده و همه چیز بحال سابق خود باقى است.

بنابراین ایجاد ارزش اضافه و لذا تبدیل شدن پول به سرمایه را نه مى‌توان با فرض اینکه کالاها بالاتر از ارزش‌شان فروخته مى‌شوند توضیح داد و نه با فرض اینکه پائین‌تر از ارزش‌شان خریده مى‌شوند.

در سرمایه تجاری دو حد نهائی، یعنى پولى که در بازار بکار انداخته مى‌شود و پول افزایش یافته‌ای که از آن بیرون کشیده مى‌شود، لااقل بوساطت یک خرید و یک فروش، یعنى از طریق حرکت گردش، متحقق مى‌شوند. اما در سرمایه ربائى شکل 'P—K—P به دو حد نهائی بیواسطۀ 'P—P، مبادله پول با پول بیشتر، تقلیل مى‌یابد. و این شکلى است در تعارض با طبیعت پول، و بنابراین غیرقابل توضیح از دیدگاه مبادله کالاها.

فصل  ۶

خرید و فروش قوه کار  

برای آنکه صاحب پول بتواند قوه کار را در بازار بصورت کالا بیابد نخست باید شرایطى فراهم آمده باشد. شرط لازم و کافی برای آنکه قوه کار بتواند بصورت کالا در بازار ظاهر شود اینست که دارنده‌اش، فردی که صاحب این قوه کار است، آنرا برای فروش عرضه کند، یعنى بصورت کالا بفروشد.

اما صاحب قوه کار برای آنکه بتواند این قوه را بصورت کالا بفروشد باید آنرا در ید اختیار خود داشته باشد، باید مالک آزاد قوه کار خویش و لذا شخص خود باشد.

شرط اساسى دومى که به صاحب پول اجازه مى‌دهد قوه کار را در بازار بصورت کالا پیدا کند اینست که صاحب قوه کار بجای آنکه بتواند کالاهائى را که کارش در آن مادیت مى‌یابد بفروشد، باید مجبور باشد خودِ قوه کاری که در جسم و جانش وجود دارد را بصورت کالا برای فروش عرضه کند. برای آنکه بتواند کالائى غیر از قوه کارش بفروشد طبعا باید مالک وسایل تولید، از قبیل مواد خام، ابزار کار و غیره باشد. بدون چرم نمى‌توان کفش ساخت. ارزش قوه کار به ارزش مقدار معینى وسایل زندگی تحویل مى‌شود. بنابراین ارزش قوه کار با تغییر ارزش این وسایل، یعنی با تغییر مدت کار لازم برای تولید آنها، تغییر مى‌کند.

فصل  ۷

پروسه کار و پروسه ارزش‌افزائی

۱- پروسه کار

کار قبل از هر چیز پروسه‌ای است که میان انسان و طبیعت جریان دارد. پروسه‌ای است که انسان از طریق آن، و بوسیله اعمال خویش، به سوخت و ساز میان خود و طبیعت جامه عمل می‌پوشاند، و آنرا تنظیم و کنترل مى‌کند. انسان خود بمنزله یک نیروی طبیعی با مواد موجود در طبیعت روبرو مى‌شود. انسان قوای طبیعى متعلق به جسم خود، یعنى دست‌ها، پاها، سر و انگشتانش را بحرکت در مى‌آورد تا با دخل و تصرف در مواد موجود در طبیعت آنها را بر نیازهای خود منطبق سازد. انسان از طریق این حرکت بر طبیعت خارجى عمل می‌کند و آنرا تغییر مى‌دهد، و از این طریق در عین حال طبیعت خود را نیز تغییر مى‌دهد. انسان قابلیت‌های خفته طبیعت را بیدار، و نیروهای سرکش آنرا وادار به اطاعت از نیروی فائقه خویش می‌کند.

عناصر بسیط پروسه کار عبارتند از: ۱- فعالیت هدفمند، یعنى خود کار؛ ۲- موضوع کار [یا شیئى که کار بر آن انجام می‌گیرد]؛ ۳- ابزارهای آن کار.

۲- پروسه ارزش‌افزائى

محصول، که مِلک سرمایه‌دار است، ارزش‌استفاده‌ای است مانند نخ یا کفش. کفش هر چند به تعبیری اساس ترقی اجتماعى را تشکیل می‌دهد، و سرمایه‌دار ما هم یک ترقی‌خواه جدی است، اما کفش را بخاطر کفش نمى‌سازد. در تولید کالاها ارزش‌استفاده چیزی نیست که کسى آنرا بخاطر گل رویش بخواهد.

سرمایه‌دار ما دو هدف را دنبال می‌کند: اولا مى‌خواهد ارزش‌استفاده‌ای تولید کند که ارزش مبادله داشته باشد، یعنى مى‌خواهد جنسى به قصد فروش، کالا، تولید کند؛ ثانیا مى‌خواهد کالائى تولید کند که ارزشش از مجموع ارزش‌های بکار رفته در تولید آن یعنى وسایل  تولید و قوه کاری که با پول عزیزش در بازار کالا خریده است، بیشتر باشد. هدف او نه تنها تولید یک ارزش‌استفاده بلکه تولید یک کالا، یعنى نه تنها ارزش استفاده بلکه ارزش، و نه تنها ارزش بلکه ارزش اضافه است. مى‌دانیم که ارزش هر کالا را مقدار کار مادیت یافته در ارزش استفادۀ آن، یا مدت کار لازم اجتماعى برای تولید آن، تعیین مى‌کند. این قاعده در مورد محصولى که بصورت فرآورده پروسه کار تحویل سرمایه‌دار داده مى‌شود نیز صادق است. کار کارگر طى پروسه کار پیوسته متحول می‌شود، به این معنا که از حرکت به بودن، از جنبش به یک شیئ، تغییر شکل می‌دهد. در پایان یک ساعت، حرکت ریسندگى در مقدار معینى نخ  نمود مى‌یابد، بعبارت دیگر مقدار معینى کار، یک ساعت کار، در پنبه جذب مى‌شود و بصورت نخ مادیت مى‌یابد.

سرمایه‌دار با تبدیل پول به کالاهائى که بصورت مواد و مصالح کار و بمنزله عوامل پروسه کار در ساختن یک محصول جدید بخدمت گرفته مى‌شوند، و با ادغام کار زنده در جسم بیجان آنها، در عین حال ارزش یعنى کار قبلی در شکل مادیت یافته و بیجانِ آن را تبدیل به سرمایه می‌کند. بعبارت دیگر ارزش را به ارزشى که بر خود می‌افزاید، به هیولای جان‌یافته‌ای که شروع به «کار» مى‌کند چنان که «گوئى آتش عشق در درونش زبانه مى‌کشد» مبدل می‌‌‌کند.

اکنون اگر پروسه ایجاد ارزش را با پروسه ارزش‌افزائی [یا  تولید ارزش اضافه] مقایسه کنیم مى‌بینیم که پروسه دوم چیزی جز ادامه پروسه اول در ورای نقطه معینى نیست. اگر پروسه تولید در ورای نقطه‌ای که در آن ارزشِ پرداخت شده بابت قوه کار با ارزشى دقیقا معادل خود سر بسر مى‌شود ادامه نیابد، این صرفا پروسه ایجاد ارزش است، و اگر ادامه بیابد پروسه ارزش‌افزائی.

حال اگر از این فراتر برویم و پروسه ایجاد ارزش را با پروسه کار مقایسه کنیم، درمى‌یابیم که پروسه اخیر کارِ فایده‌بخشی است که ارزش استفاده تولید مى‌کند.

اکنون اگر پروسه ایجاد ارزش را با پروسه ارزش‌افزائی [یا  تولید ارزش اضافه] مقایسه کنیم مى‌بینیم که پروسه دوم چیزی جز ادامه پروسه اول در ورای نقطه معینى نیست. اگر پروسه تولید در ورای نقطه‌ای که در آن ارزشِ پرداخت شده بابت قوه کار با ارزشى دقیقا معادل خود سر بسر مى‌شود ادامه نیابد، این صرفا پروسه ایجاد ارزش است، و اگر ادامه بیابد پروسه ارزش‌افزائی.

حال اگر از این فراتر برویم و پروسه ایجاد ارزش را با پروسه کار مقایسه کنیم، درمى‌یابیم که پروسه اخیر کارِ فایده‌بخشی است که ارزش استفاده تولید مى‌کند.

فصل  ۸

سرمایه ثابت و سرمایه متغیر

ارزش آن بخش سرمایه که بصورت وسایل تولید یعنى ماده خام، مواد کمکى و ابزار کار درمى‌آید، در پروسه تولید هیچ تغییر کمّی بخود نمی‌بیند [و عینا به محصول منتقل می‌شود]. لذا من آنرا بخش ثابت سرمایه، یا به اختصار سرمایه ثابت می‌نامم.

در مقابل، ارزش آن بخش سرمایه که بصورت قوه کار درمی‌آید در پروسه تولید از لحاظ کمی تغییر مى‌یابد. این بخش سرمایه هم ارزش معادل ارزش خود را بازتولید می‌کند و هم یک ارزش مازاد، یک ارزش اضافه، که مقدار آن خود می‌تواند متغیر و بسته به شرایط کمتر یا بیشتر باشد. این بخش سرمایه مدام در حال تبدیل شدن از یک کمیت ثابت به یک کمیت متغیر است. بنابراین من آنرا بخش متغیر سرمایه، یا به اختصار سرمایه متغیرمى‌نامم.

نرخ ارزش اضافه

١- درجه استثمار قوه کار

سرمایۀ  S متشکل  از  دو  جزء است:  یکى s ٬  مبلغ  پولى  که  خرج  وسایل  تولید  شده، و دیگری m  یعنی  مقدار  پولى  که صرف خرید قوه  کار شده  است.  بعبارت   دیگر s   نماینده   آن بخش از ارزش است که تبدیل به سرمایه ثابت، و m  نماینده آن بخش از ارزش است که تبدیل به سرمایه متغیر شده. پس در ابتدا داریم: S = s + m. بعنوان مثال اگر سرمایه بکار افتاده ۵۰۰ پوند باشد، اجزای آن می‌توانند بصورتى باشند که داشته باشیم:

۴۱۰ پوند ثابت + ۹۰ پوند متغیر = ۵۰۰ پوند

در پایان پروسه تولید کالائى داریم به ارزش s + m)+e) که در آن  e نماینده ارزش اضافه است

محصول اضافه

آن بخش از محصول که نماینده ارزش اضافه (یک دهم ۲۰ کیلو یعنى ۲ کیلو نخ در مثال بند ۲ این فصل) است را ما محصول اضافه (surplus-product; produit net) می‌نامیم. همانطور که نرخ ارزش اضافه را نسبت ارزش اضافه به بخش متغیر سرمایه تعیین می‌کند (و نه نسبت آن به کل سرمایه) مقدار نسبى محصول اضافه را نیز نسبت آن به بخشى از محصول که کار لازم در آن تجسم یافته است تعیین می‌کند، و نه نسبت آن به کل محصول. از آنجا که هدف اصلى و اساسى تولید کاپیتالیستی تولید ارزش اضافه است، بزرگى یا کوچکى مقدار معینى ثروت را  باید بر حسب اندازه نسبى محصول اضافه سنجید، و نه بر حسب مقدار مطلق محصول تولید شده..

جمع کار لازم و کار اضافه، یعنى جمع مراحل زمانى که طى آنها کارگر به ترتیب معادل ارزش قوه کار خود و ارزش اضافه تولید می‌‌کند، اندازه مطلق مدت کار یعنى روزکار ([به انگلیسی] working-day) او را تشکیل می‌دهد.