جامعه شناسي صوري زیمل    ( Formal Sociology)

نویسنده :   سیدعبدالله حسینی

 بخش دوم

از نظر بودون منظور از طرح جامعه شناسی صوری عبارت است از «تحلیل ساختارها در تراز کلان به شیوه اقتصاد دانان، به عنوان یکپارچه شدگی آثار»(بودون، ریمون، 1383: 211).

در واقع او به تناظر علم هندسه که با انتزاع شکل و صور اشیای مادی از محتوای تشکیل دهنده آن تعریف می شود، علم جامعه شناسی را مطالعه جامعه به لحاظ صور جامعه پذیری(sociation) تعریف می‌نماید(Turner, Jonathan H. 1998: 202, Ashley, David et all. 1998:326) و تا بدانجا پیش می‌رود که می‌گوید: « اگر ما می توانستیم کلیت شکل های ممکن مناسبات اجتماعی را در سلسله مراتب و گوناگونی شان نشان دهیم، می توانستیم دانش جامعه فی نفسه را تکمیل کنیم (زیمل، 1374‏: 81).

جامعه شناسي صوري زيمل را مثل بخشهاي ديگر تفکرش مي توان چونان ترکيب اصيلي از نئوکانتيسم (تضاد صورت ها و محتواها) و ويتاليسم (کنش متقابل) دانست. (واندنبرگ، 1386؛ 51)
نئوکانتيسم صورتي از فلسفه پست هگلي و پست متافيزيکي است که از کانت الهام مي گيرد- و ترجيع بند آن اين است؛ «پس بايد به کانت بازگشت،» نئوکانتيسم ضمن مخالفت با آرمانگرايي هاي فلسفي فيخته، شلينگ و هگل (آرمانگرايي مطلق)، معتقد است فلسفه مي تواند و بايد يک علم دقيق شود... نئوکانتي ها ضمن وفادار ماندن به روح متون کانت با تجديدنظر در مفاد آن سعي مي کنند تحليل مقولات ادراک را جانشين هستي شناسي (فلسفي) کنند. (همان؛29)
از نظر متدولوژي زيمل در بررسي مقولات اجتماعي، تقليل گرا، جزيي نگر و علاقه مند به مطالعه روابط جامعه شناختي روزمره افراد است. وي کوشيده است با توجه به صورت کنش هاي اجتماعي متداول بين انسان ها به محتوا و چگونگي شکل گيري بروز چنين کنش هايي پي ببرد.
زيمل اساساً شناخت کنش متقابل ميان آدم ها را يکي از وظايف عمده جامعه شناسي مي دانست. اما بدون نوعي ابزار مفهومي، بررسي انواع گوناگون کنش هاي متقابل در زندگي اجتماعي، امکان ناپذير بود. از همين جاست که صورت هاي کنش متقابل و گونه هاي کنشگران متقابل پديد مي آيند. زيمل احساس مي کرد مي تواند شمار محدودي از صورت هاي کنش متقابل را متمايز کند که در انواع گوناگون زمينه هاي اجتماعي يافت مي شوند. کسي که به چنين صورت هاي محدودي مجهز باشد مي تواند انواع گوناگون زمينه هاي کنش متقابل را تحليل کند و بازشناسد. (ريتزر، 1384؛ 39)
انجام چنين پروژه يي مستلزم آن است که از يک طرف بين غرايز، علايق، گرايش ها و نيز اهداف و آرمان هايي که به وسيله افراد بروز داده شده و آشکار مي شود، يعني معنا و ساختمايه جامعه پذيري، تفکيک قائل شده و آنان را بازشناسيم و از طرف ديگر بايد به بازشناخت و فرق گذاري بين صورت ها، که افراد براي درک معنايي درون آن اجتماعي مي شوند، بپردازيم (استونز، 1383؛117).
معناها، عادات و گرايش ها مانند گرسنگي، عشق، کار، دين و کشش به مردم آميزي في الذاته جنبه اجتماعي ندارد. اينها در جامعه هستند زيرا در درون افراد يافت مي شوند و در اين معني شرايطي را براي تمام روندهاي جامعه پذيري فراهم مي آورند. اما همه اين موارد تنها از طريق صورت هاي مختلف کنشً دو سويه اجتماعي مي شوند، کنش دوسويه يي که از طريق آن و در درون آن افراد با يکديگر معاشرت کرده و بر يکديگر تاثير مي گذارند. (استونز، 1383؛ 118)

 

صورت و محتوا در جامعه‌شناسی صوری


زیمل جامعه را فرآیندی واقعی می دانست که باید بر تحلیل نظام مند صورت های اجتماعی متمرکز شود. از دیدگاه وی افراد به جای برخورد با مجموعه ای سردرگم کننده از رویدادهای خاص، با شمار محدودی از صورت ها سروکار دارند پس جامعه شناس نیز باید همان کاری را انجام دهد که افراد عادی می کنند، یعنی تعیین شمار محدودی از صورت ها برای واقعیت های اجتماعی به ویژه برای کنش های متقابل اجتماعی به شکلی که بهتر قابل تحلیل باشند.                                                                                         در این رویکرد" محتواها " مجموعه ای از تمام انگیزه ها، منافع و مقاصد پدیده های موجود در افرادند که درک اولیه از صورت ها را تشکیل داده اند و افراد در کنش متقابل با دیگران از آنها بهره می برند.                                         پس «صورت های اجتماعی» بازتاب الگوها و روال های عام رفتارند که افراد در خلال کنش های متقابل اجتماعی شان از میان آنها دست به انتخاب می زنند.                                                                                                                                           به دیگر سخن به تعبیر زیمل صورت ها نشان دهنده روش سازمان دهی امکانات نامحدود زندگی هستند تا از ثبات ساختاری برخوردار شوند. از دیگر موضوعات اساسی مورد توجه زیمل کنش متقابل (جامعه زیستی) آگاهانه افراد بود. از نظر وی جامعه زیستی همواره افراط و تفریط بالقوه متضادی را دربر می گیرد؛ هماهنگی، تعارض، جذب، دفع، عشق و نفرت را.
زیمل حتی شیوه های ناقص رفتاری را از مشخصه های اصلی روابط بشری می دانست. از نظر او این امر ناشی از این است که در خلال کنش متقابل هم امکان بالقوه بروز پیامدهای مثبت وجود دارد و هم پیامدهای منفی. حتی تداوم رابطه عاشقانه عاشق و معشوق هم نیازمند «تخلیه عصبی» (یک سوپاپ اطمینان) است.                                                                              در تجریدی ترین سطح فلسفی ، «محتوا » مفهومی است که آن جنبه هایی از واقعیت را بیان می کند که تعیینی قائم به ذات دارند، ولی درعین حال هیچ ساخت قابل شناختی را به نمایش نمی گذارند.

«صورت ها»اصول ترکیب کننده ای هستند که فاعلان انسانی باانتخاب عناصری با انتخاب عناصری از میان تودۀ بی شکل تجربه وتبدیل آنها به واحدهای معنی دار،فراهم می آورند. از آنجا که تجربه را می توان در قالب جهان ها ویا «دنیاهای »گوناگون صورت ها سازمان داد،آنچه در زمینه ای «محتوا» شمرده می شود در جای دیگر ممکن است «صورت» باشد  (لوین1381،،83) .                                                                                                                             هرگاه این تمایز را به جهان همبستگی وارتباط بشری گسترش دهیم ،محتوا به آن سائقه ها  هدف ها واندیشه هایی اشاره خواهد داشت که به شیوه های مختلف ارتباط میان افراد را باعث می شود ؛ مثلاً ارتباط دو حزب بر مبنای صورتی از یک پیمان ممکن است از دلایلی مختلف ناشی می شود : پیش بردن یک کار با  کمک یکدیگر،دریافت یا ارائه یک دوره آموزشی ، یا پیش بردن یک مبارزه سیاسی .به عکس به منظور تحقق یک چنین هدف هایی حزب ها ممکن است از طریق صورت کاملاً متفاوتی از همبستگیی با یکدیگر مرتبط باشنداز این قبیل اند همبستگی ناشی از سلطه اقتدارگر یا مبتنی بر دلبستگی های احساسی .

زیمل با تمرکز بر این تمایزات در جست وجوی چیست ؟واگر ما نیز به کاوش های او ادامه دهیم چه چیزی به دست  خواهیم آورد ؟ نخست اینکه چه نگرشی به او این امکان را داد که علمی عقلی به نام جامعه شناسی بنا کند که بیشتر از آن که دانشی فراگیر باشد ، که با همه واقعیت های مربوط به تجربه اجتماعی سروکاردارد رشته ای است با موضوعی مشخص . زیمل عقیده داشت که برای یک رشته،داشتن موضوعی متمایز مستلزم تمرکز تحلیلی متمایزی نیز می باشد . سایر رشته های علوم اجتماعی گرایش دارند تا حول یک علاقه وتوجه به حیطه معینی از حیات اجتماعی سازمان یابند . مسئله آنها این است که وقتی افراد با انگیزه کسب وکار (علم اقتصاد) ،یا یادگیری(آموزش وپرورش ) یا قدرت(علم سیاست )به فعالیت می پردازند چه پدیده ای رخ می دهد.

زیمل دریافت که اگر جامعه شناسی بخواهد قلمرو خاص خود را داشته باشد باید با تمرکز تحلیلی نوینی سازگار شود ،آن نوع تحلیلی که متضمن تجرید از سپهرهای متفاوت «محتوا»یی است که برای صور ارتباطی ازقبیل قرارداد،سلطۀ اقتدارگر یا عشق مشترک است. درواقع یک چنین مفهومی ممکن است برای کسانی که امروزه وظیفه درست جامعه شناسی را مطالعه پدیده هایی مانند مبادله، کشمکش ،قشربندی،شبکه های دوستی،سازمان

های رسمی ،جنبش های اجتماعی وانواع دیگری از «صور» می دانند،چارچوب یکپارچه سازی فراهم آورد(این چارچوب همچنین ممکن است شاخه هایی از جامعه شناسی را  که امروزه بیشتر به حوزه های محتوایی هدایت شده اند مثل جامعه شناسی دین وعلم وکار واوقات فراغت را نیز در بر گیرد ). (لوین،1381، 83) .

مشخصه دوم تمایز میان صور و محتواهای حیات اجتماعی ارتباط با آن یک  دعوی هستی شناختی پذیرفتنی در مورد ماهیت «جامعه» است.

زیمل هم با نظریه کل نگرانه که بر اساس آن جامعه یک موجودیت فراسازه واره یی (سوپر ارگانیک )، دارای هستی یا خواص اخلاقی مستقل است ،هم بانظریه ذره گرایانه که  فقط به واقعیت فرد قائل است و وجود هرگونه قواعد فراتر از سطح فرد را رد می کند مخالف است . به جای این دو وی چنین عنوان می کند که «جامعه» از بر همکنش های ( تعاملهای) الگو داری که افراد به هنگام پیوند با یکدیگر،به منظور دستیابی به هدف های گوناگون می آفرینند ، تشکیل شده است . این عقیده او را بدانجا می کشاند که صور اجتماعی را هم محصول فعالیت خلاقه بشر و هم منابعی بنیاد گرفته از ارضا و یا محرومیت ناشی از کنش های انسانی بداند .

همچنین این عقیده چشم اندازی حی وحاضر برای پویایی شناسی دگرگونی های اجتماعی به دست می دهد که بنابه آن می توان گفت که  دگرگونی وقتی به  وقوع می پیوندد که  صور جاری دیگر قادر به ارضای هدف هایی

که برای آن شکل گرفته اند نباشند.  چنین دریافتی آشکارا با آن نوع کوشش هایی در جامعه شناسی معاصردمسازاست که سعی دارند محدودیتهای بالنسبه ثابت  مدل نظام سازه واره ایی فراتر رفته واز طریق اصطلاحاتی از قبیل«ساختمان اجتماعی »،«ریخت زایی »،«چارچوبهای» کاربردی ، یا «ساخت یابی »مستقیماً به فرایندهای صورت آفرینی توجه کنند. (لوین،1381، 84) .

به این نکته نیز باید اشاره کرد که زیمل صور اجتماعی را  نه  فقط از محتوای زندگی اجتماعی متمایزمی کرد بلکه آنها را از دیگر صور نیز جدا می ساخت . او در آثاری که خارج از حیطه جامعه شناسی خودنوشته است با صور شخصیتی وصور فرهنگی نظیر مذهب ،علم فلسفه ،وهنر سروکار دارد . بنابراین زیمل اولین عالم اجتماعی بود که نوعی تمایز منطقی میان سطوح تحلیل روانشناختی،اجتماعی وفرهنگی قائل شد .

در نتیجه در طرح او انگیزش روانی و الگوهای فرهنگی به دو قلمرو جدا تعلق دارند : بر همین منوال اندمحتواها  وقتی که منظر جامعه شناختی است ، وصور وقتی توجه به مسائل ساخت  شخصیتی  یا الگوهای فرهنگی معطوف است. (لوین،1381، 85) .
جامعه شناس صوری زیمل تلاشی آشکار است برای " صورت بندی هندسه روابط اجتماعی".                                                                         دو ضریب هندسی که بیشتر مورد توجه زیمل بودند عبارتند از" فاصله اجتماعی" (برای مثال درخصوص دوگونه غریبه) و" تعداد اعضای گروه" (برای مثال درخصوص گروه دو نفره و گروه سه نفره.)
آنچه ارزش هر چیز را تعیین می کند فاصله اش از فرد است. از نظر زیمل چیزی که خیلی به فرد نزدیک باشد و دستیابی به آن خیلی آسان باشد یا چیزی که خیلی از افراد دور باشد و دستیابی به آن خیلی دشوار باشد ارزشمند تلقی نمی شود و ارزشمندترین چیزها آنهایی هستند که دستیابی به آنها با تلاش فراوان میسر باشد.                                                   مهم ترین صورت رابطه در کل جهان اجتماعی هم رابطه بین راهبر و رهروانش و میان فرادست و فرودستانش در اندیشه زیمل است و او به بررسی مناسبات فعال و پویای فرادست و فرودست می پردازد.                                          از دیدگاه زیمل جامعه پذیری «شکل نمایش جامعه زیستی» است که عبارت از معاشرت با دیگران است. نخست برای خود معاشرت و دوم به سبب دلپذیر بودن کنش متقابل با دیگران که این کنش همواره از انگیزه هایی معین نشأت می گیرد یا برای دستیابی به اهدافی مشخص انجام می شود. این کنش ممکن است مبتنی بر الزامات، اطلاعات افراد، خواسته ها و تمنیات، خلاقیت و سایر عواملی باشد که بخشی از زندگی هستند و کنش متقابل بین افراد در گروه های بزرگ، آنها را به سمت تشکیل یک «جامعه» سوق می دهد و به این ترتیب است که «جامعه» صورتی واقعی به خود می گیرد.

«زیمل براین باور بود، كه هرگاه جامعه‌شناسی بخواهد موضوع خود را همه تعامل‌های درون جامعه قرار بدهد، آنگاه جامعه‌شناسی دربرگیرنده چندین رشته علوم اجتماعی، نظیر علوم سیاسی، اقتصاد و ... می‌شود. لذا برای تعیین حیطه مستقل، در موضوع  جامعه‌شناسی صوری، شكل‌های جامعه‌پذیری و تعامل میان افراد را مبنای تجرید صورت‌های جامعه در نظر گرفت.»( لوین، 1381، 83)

در واقع زیمل به تناظر علم هندسه كه با انتزاع شكل و صور اشیاء مادی از محتوای تشكیل‌دهنده آن تعریف می‌شود، علم جامعه‌شناسی را مطالعه جامعه، به لحاظ صور جامعه‌پذیری تعریف كرد. تا آنجا كه خود، می‌گوید: «اگر ما می‌توانستیم كلیت شكل‌های ممكن مناسبات اجتماعی را در سلسله مراتب و گوناگونی‌شان نشان دهیم، می‌توانستیم دانش جامعه فی‌نفسه را تكمیل كنیم.»(فریزی، 1374 : 81)