ادامه خلاصه کتاب صور بنیانی
فصل سوم كيش عبادي مثنا مناسك تقليدي
اصل عليت
دوركهيم دسته اي ديگر از مناسك را شرح مي دهد كه هدف از برگزاري آنها يا تكميل كننده يا تشديد كننده آثار آن هاست
اين مناسك كه مناسكي تقليدي است عبارت است از حركات و فريادهايي كه منظور از آن ها تقليد كردن جانور توتمي در حالت ها و جنبه هاي متفاوت آن است.
هدف: رسيدن به چيزي نزديكتر و آگاهانه تر است كه در واقع تضميني باشد براي بازتوليد توتمي و در واقع نيت و هدف همان بازتوليد ضروري است
اين شيوه نمايش وسايلي است كه آشكارا نشان مي دهند كه اذهان مردم متوجه چه هدفي است يا بيان گر چه چيزي است كه همگي خواستار تحقق آن است و در واقع مومنان كه به درگاه خدا تضرع و ناله مي كنند و گرد هم مي آيند ناگزير هستند كه تشبه به آن چيزي كه با همه وجود خواستار آن هستند دست بزنند صحنه هايي را باز توليد مي كنند و همه مي كوشند عين آن جانور باشند مثل او فرياد بزنند و يا مانند او بجهند
كار كرد مناسك:
باز توليد توتمي مي تواند داشته باشد.
تاثير عميقي بر روان مومنان مي گذارد
احساس خوشنودي و آسودگي پیدا میکنند .
احساس سلامت بخشي دارند.
توان بازسازي روح خود را دارند
كاركرد:
1- كارايي اخلاقي
2- كارايي مادي
3- كارايي جسماني
بحث ديگر بحث اصل عليت است كه فقط نقش عبادي ندارد در قدرتي كه بدينسان به همانند در توليد همانند خود نسبت داده مي شود تلقي كاملي از رابطه عليت نهفته است كه اين اصول خواستگاه اجتماعي دارد و از طرفي اين عناصر گوناگون تشكيل دهنده ي اصل عليت خواستگاه اجتماعي دارند كافيست اين اصل را تحليل كنيم.(مقصود از علت چيزي است كه مي تواند تغييري معين را ايجاد كند)
"علت همان نيرواست منتها در حالت فعليت يافته آن
علت يكي از عناصر ذهنيت مشترك بشري است "
و دوركهيم هدف خود را اين گونه نام مي برد كه:
"پي بردن به اين قضيه است كه تصور مورد بحث چگونه تبيين مي شود ."
تبيين دوركهيم:
"اين طرز تلقي تابع علل اجتماعي است. نيروهاي توتمي نيروهاي عينيت يافته و فرافكنده شده در اشيا است و نخستين قدرتي كه افراد بشر چنين از آن داشته اند، همانا قدرتي بوده كه جامعه در اعضاي خود وارد مي كند."
سوال دورکیم:
قانون عليتي كه در مناسك تقليدي به كار بسته مي شود چگونه پيدا شده است؟
افراد گروه،تحت تاثير و سلطه يك مشغله فكري واحد به گرد هم جمع مي شوند احساس مشتركي كه بين افراد گروه است در قالب حركات معين و در شرايط معين و واحد به صورت واحد تکرار مي گردد.
همين كه تشريفات برگزاري مناسك به پايان رسيد و نتيجه مورد انتظار هم به دست آمد از اين جا فكر اين نتيجه و فكر حركاتي كه كه پيش از رسيدن به آن صورت گرفته اند در ذهن ها به هم نزديك ي شوند به نحوي كه يكديگر را تداعي از فردي به فرد ديگر تغيير نميكند. يعني در ذهن همه يكسان است.و در نزد همه بازيگران حاضر يكسان است چون فراورده يك تجربه مشتر جمعي است. همين كه مناسك تقليدي پايان يافت همه منتظر هستند كه ببينند آن روي داد مورود مطلوب در آينده اتفاق مي افتد يا خير. از آن جا كه يك نفع اجتماعي داراي اهميت درجه اول در ميان است جامعه قادر نيست چيز ها را به حالت خود رها كند از اين رو فعالانه دخالت مي كند تا جريان امور متناسب با نيازهايش تنظيم شود جامعه مي خواهد كه اين تشريفات را كه نمي توان از ان گذشت هر چند بار كه لازم است تكرار شود و در نتيجه حركات آن كه شرط موفقيتند به طور منظم اجرا شوند جامعه اين حركات را به اجبار بر همه تحميل مي كند و اجرای ين حركات نيازمند نگرش معيني است كه در ذهن است كه آن نيز در ايجاد اين خصلت اجبار به نوبه خود سهمي دارد.
تجويز كردن اين امر بايد حركات جانور يا گياه را تقليد تا آن بتواند دوباره زاده شود خودش نوعي اصل متعارف است كه كسي نبايد در آن شك كند عقيده عمومي قادر نيست به افراد اجازه دهد كه از لحاظ نظري منكر اين اصل شود اقتدار اين ها از جامعه سرچشمه مي گيرد ."
احترامي كه جامعه در همگان بر مي انگيزاند هم شيوه هاي انديشيدن و هم شيوه هاي عمل كردن هر دو را در بر مي گيرد و جامعه براي هر دو شيوه ارزش قائل است و و بيان مي كند كه قانون علي از بدوي ترين قوانين موجود است و از ان جا كه همين قانون در توسعه انديشه و صناعت بشري نقش قابل ملاحظه اي داشته است و اين قانون نوعي تجريه ممتاز را تشكيل مي دهد.
فصل چهارم : کیش عبادی مثبت ( دنباله)
مناسک نمایشی یا یادبودوارانه:
فصل چهارم، نوع ديگري از مناسك عبادي را بررسي ميكند كه مناسك نمايشي يا يادبودوارانه نام دارد.دورکیم در ابتدا تعریفی از این مناسک ارائه میدهد که :این مناسک به طور انحصاری عبارت است از یاد آوری گذشته و حاضر کردن آن در اکنون به مدد یک نماش دراماتیک واقعی . واژه نمایش از آن رو بیشتر به اوضاع و احوال موردد بحث میخورد که میبینیم در این مورد مجری برنامه به هیچ وجه تجسد بخشنده نیایی که نماینده گی اش را به عهده دارد تلقی نمیشود ، بازیگر یاست که نقشی را ایفا میکند. ص 513
و سپس اینگونه توضیح میدهد که :
" در اين گونه مناسك، هدف خاصي دنبال نميشود و انجام مناسكگويي خود هدف است، مانند جشنهاي خاص سالانه كه در آن مؤمنان براي شادماني گرد هم ميآيند. اما نقش حقيقي چنين مناسكي نيز كمك كردن به مقاصد اخلاقي است . مردمان گمان می برند بر چیزها تاثیر گذار هستند ... حرکاتی که در مناسک عبادی انجام می شوند ، اعم از اینکه نذر و نیازی باشند یا اعمال تقلیدی ناظر به هدف های اساس مادی اند و هدف منحصر به فرد آنها ایجاد فراوانی توتمی است و نقش حقیقی آن کمک کردن به مقاصد اخلاقی است (ص 511). اينگونه مراسم نيز نقشي كاملاً اجتماعي دارد و هدف آن برانگيختن برخي احساسات و زنده نگه داشتن روح تعلق فرد به كلان است.
اما باور بومی استرالیایی چنینی است که: هنگامی که از بومیان پرسیده میشود دلیل این مراسم چیست همه یک صدا جواب میدهند: اجداد مااین کار ها را می کردهاند و ما هم از آنان تبعیت میکنیم و نه به صورت دیگر"
این حرف به این معنی است که:
اقتدار مناسک همان اقتدار سنت است و سنت نیز از امور درجه اول است. سنت را از آن رو به جا می آورند که احترام گذشته را نگاه دارند و اجتماع همان چهره اخلاقی گذشته اش را حفظ کند..."ٌص513
و اما گفتني است كه اين نوع مناسك علاوه بر اين نقش، گوياي يك جنبه ديگر است و آن هم جنبه زيباشناختي دين است (ص 524). مقصود دوركيم آن است كه هر ديني علاوه بر ماهيت اجتماعي خود عنصري زيباشناختي دارد و همين عنصر است كه موجب جلب مؤمنان و جذابيت آن ميشود. البته اين عنصر صرفاً عنصري براي سرگرمي نيست، بلكه كاركردي اجتماعي دارد و دين از طريق اين نوع مناسك تفريحي ميكوشد تا جنبههاي زيادي سختگيرانه و خشن خود را پنهان بدارد (ص 527).
و اما انتقادی که در این جنبه زیبایب شناختی دین بر او وارد کرده اند این است که :
دورکیم پس از شرح بیان کلی و مفصلی در خصوص مناسک تقلیدی که جنبه مردم نگاری داشت و ما اینجا از آن فاکتور میگیریم به تفصیل نمایش های درام و ایده آلیستی میپردازد . او معتقد است که :
نمایش درام بر جریان طبیعت اثر میگذارد یا دست کم مردم چنینی میپندارند مثلا هنگامی که یادبودواره تالائوآلا پایان می یباد به افراد قبیله همگی باوردارند که مار سیاه نایاب نخواهد بود و بر تعدادش افزوده خواهد شد پس این درام ها از مناسک اند . در تمامی این مراسم به نمایشهای درام بر میخوریم که مقصود از آنها زنده کردن گذشته اسطوره ای کلان در ذهن افراد است . اسطوره های یک گروه مجموعه باورهای مشترک آن گروه است . ص516
معنا و مفهوم سنت هایی که اسطوره کلان را در ذهن مردم پایدار نگه میدارد این است که جامعه چه تصوری از بشر و جهان داشته است . این در واقع نوعی تاریخ نوعی اخلاق و جهان شناسی است پس مناسک فقط به زنده نگه داشتن همین باورها به جلوگیری کردن از فراموش شدن آنها خلاصه به نیروی تازه بخشیدن به اساسی ترین عناصر وجدان جمعی کمک میکند و جز این نمیتواند بکند . گروه از راه برگزاری مناسک ، احساسی را که از خود و وحدت خویش دارد دوره به دوره جاندارتر میسازد ضمن اینکه افراد نیز به عنوان باشندگانی که دارای سرشت اجتماعی اند وجودشان را تثبیت میکنند ..آدمی هنگامی که میبیند ایمانی که در وجود او هست به چه گذشته دور دستی بر میگردد و یااد آور چه چیزهای گرانقدری است اطمینان بیشتری در خود احساس میکند ...تمامی مراسم برای آن است که بر وجدان ها تاثیر بگذارد . اگر میبینیم که افراد کلان بر این عقیده اند که این مراسم بر چیز ها تاثیر میگذاردو عوامل فراوانی توتمی به شمار می آید جز به تاثیر متقابل اثر اخلاقی آن ، اثری که آشکارا یگانه امر واقعی است ، نمیتواند باشد .ص518- 519
ولی مراسمی هم هست که خصلت نمایشی و ایده آلیستی شان از آنچه دیدیم هم بارزتر است . این مراسم در نوع خود تفاوت ویژه ای با مناسک های قبلی ندارد در آنها گذشته را فقط به خاطر نمایش دادن آن و عمیق تر حک کردن اش در اذهان افراد ، نمایش میدهند بی آنکه هیچ گونه انتظاری از نمایش ها برای تاثیر گذاری بر روی طبیعت داشته باشند. و هیچ تناسبی با اهمیت عبادی قائل شده برای نمایش ها ندارند.با انجام این مراسم همه احساس از آسودگی اخلاقی دارند و مردم در نگرش شان به مناسک استوارتر میشوند ...521-523
دورکیم هدف این مناسک را چنین مینامد که:
" پس اینهاست مجموعه ای از مراسم که هدف آنها فقط بیدار کردن برخی افکار و برخی احساسات در اذهان افراد و پیوند دادن اکنون به گذشته و فرد به اجتماعاست . این ها نه تنها در عمل به درد مقاصد دیگری نمی توانند بخورند بلکه خود مومنان به این مناسک و مراسم نیز چیزی چیزی بیش از این ها از آنها انتظار ندارند. این دلیل دیگری است بر این که حال روحی یی که گروه به صورت اجتماع در آن قرار دارد همانا یگانه بنیان استوار و ثابت آن چیزی را که میشود ذهنیت عبادی نامید تشکیل میدهد. اجرا نکردن آنها تغییری در ماهیت مناسک نمیدهد .ص523
دورکیم کارکرد این مناسک را به شرح ذیل توضیح میدهد که:
این نمایش ها ضمن آنکه سرشت کیش عبادی را بهتر به ما میفهماندد عنصر مهمی از دین را هویدا میسازد که عنصر تفریحی و زیباشناختی دین است. "ص524 و همین موضوع راه انتقاد را بر او باز کرده است که :
دوركيم از عنصر زيباشناختي دين نام ميبرد و بر آن بارها تأكيد ميكند. وي معتقد است كه در عبادت نوعي عنصر زيباشناسانه موجود است و دين با شعر پيوندي استوار دارد (دوركيم، ص 527). وي با اشاره به اينكه دين سختيهاي زندگي را آسان ميكند و دشواريها را تحمل پذير ميسازد، اين نكته را يادآور ميشود كه "دين از اين رهگذر لطفي دارد كه ميتوان آن را از كمترين جاذبههايش شمرد" (ص 528). از اين جهت به نظر دوركيم دين شاديبخش است و حتي فكر مراسم ديني هر اهميتي كه دارا باشد، به طور طبيعي فكر جشن را در ما بيدار ميكند. حال جاي پرسش است كه عنصر زيباشناختي دين از كجا آمده است؟ آيا سازندگانش آن را آگاهانه در دين تعبيه كردهاند؟ يا آنكه تصادفاً چنين شده است؟ دين چه نوع ويژگي دارد كه آن را شورآفرين ميكند؟ آيا پديدآوردندگان دين داراي چنان عقل پيشرفتهاي بودند كه دين را به گونهاي طراحي كنند كه علاوه بر تأمين نيازهاي اجتماعي و شناختي، داراي جاذبههاي زيباشناختي نيز باشد؟ به نظر ميرسد دوركيم تنها به نقش شورآفرين دين و زيباشناختي آن بها ميدهد و آن را برجسته ميسازد وگرنه نظريه او از تبيين اين امر ناتوان است.
این نمایش ها که هیچ گونه مقصود سود جویانه ندارند سبب میشوند که افراد دنیای واقعی را فراموش کنند، به جهان دیگری بروند که تخیل شان در آنجا آسوده تر است این نمایش ها در وواقع ابزار سرگرم کردن مردم اند حتی گاه پیش میآید که جنبه خارجی شان نیز عینا مثل یک سرگرمی است ... و از آنجا که این مناسک بیرون از محل اختصاصی مربوط به انجام مراسم دینی انجام میشود همین خود نشان میدهد که این مراسم دیگر تا حدودی به صورت غیر دینی درآمده اند ص 525
دورکیم در تغییر مراسم از مناسک یادبودوارانه به نمایش مبتذل تکراری را این گونه تبین میکند که :
" به موازات سست شدن پیوند های که رویداد ها و اشخاص نمایش داده شده را به تاریخ قبیله ربط میدهند همه این ها یک به یک چهره ای غیر واقعی میگیرد و مراسم مربوط به آنها و سرشت شان تغیر میکند بدین سان جماعت کلان به تدریج در حوزه خیال آفرینی محض وارد میشوند و از مناسک یادبودوارانه به نمایش های مبتذل تکراری که فقط برای شادمانی مردم صورت میگیرد و هیچ گونه عنصر دینی در انها نیست و همه کس بدون تفاوت در آنها شرکت جویند روی میآورند . حتی بتوان گفت که برخی از این نمایش ها یی که هدف آنها فقط سرگرم کردن مردم است از مناسک قدیمی باشد که اکنون تغییر ماهیت داده اند . "" ص525
و تبین میکند که :
" شکل های اصلی هنر از دین برخاسته است و مدت ها خصلت دینی خود را حفظ کرده اند .
دورکیم ثابت میکند که
هر جشنی حتی اگر در اصل اساسا غیر دینی باشد به نحوی از خصلت مراسم دینی برخوردار است ، زیرا در همه موارد وظیفه اش به هم نزدیک کردن افراد به حرکت درآوردن توده های مردم و برانگیختن حالتی از جوش و خروش ، گاه حتی حالتی از هذیان جمعی است که بی ارتباط با حالت دینی نیست . بشر از راه این حالت ها از خود خارج میشود دلمشغولی ها و گرفتاری های عادی را فراموش میکند از این جاست که رهگذر هر دوی این پدیده ها با تظاهرات مشابهی روبه رو هستیم : فریاد ها آواز ها موسیقی حرکات تند رقص ها و مانند اینها . اغلب جشن های مردمی به افراط کشیده میشود و کاری میکنند که مرز میان قانونی و غیر قانونی از بین میرود ص529
فصل پنجم: مناسك كفارهپرداز
فصل پنجم و آخرين فصل اين كتاب، به مناسك كفارهپرداز و یا جشن های شادمانه و جشن های پر اندوه اختصاص يافته است. و پس از بیان کارکرد های جشن های شادمانه به جشن های پر اندوه که نوعي از آن مناسك را كه عزادارانه است معرفي و تحليل ميكند.
پس دورکیم جشن ها را دو دوسته تقسیم می نماید : 1- جشن های شادمانه و 2- جشن های پر اندوه
جشن شادمانه : که نوعی از مناسک مثبت است .و خصلت این گونه جشن ها را اینگونه بیان میکند که:
" همه انها در حالتی از اعتماد ، نشاط خاطر و حتی اشتیاق صورت میگیرد >انتظار رویدادی آینده و پیشاینده ، همیشه با نوعی بی اطمینانی همراه است .تجربه ای که بارها تکرار شده ، ثابت میکند که مناسک همان آثاری را که انتظار میرود و دلیلی وجودی شان را تشکیل میدهد به بار می آورند. و مردمان این مناسک را با اطمینان کامل و با بهره مندی پیشاپیش از رویداد فرخنده ای که در آن مناسک مقدمات اش را فراهم و آمدنش را اعلام میکنند انجام میدهند. و حرکاتی که شرکت کنندگان در مناسک انجام میدهند حالت احترام و وقاری را آنها دیده میشود ... ص 534"
و بعد از بررسی اجمالی جشن های شادمانه این فصل را اختصاص به تحلیل و تبین و مطالعه کردن این جشن های پر اندوه میدهد تا جنبه ای تازه از حیات دینی را برای خوانندگانش آشکار سازد .
مناسک کفاره پرداز یا piaculaie را اینگونه تعریف میکند که :
"هر گونه مصیبت ، هر چیز بدشگون و نافرخنده ، هر چیزی که برانگیزاننده احساساتی از ترس باشد به یک کفاره نیاز دارد و بنابراین کفاره پرداز نامیده میشود . و هدف از برگزاری آنها را یا مقابله با مصیبت است یا خیلی ساده ذکر مصیبت و افسوس خوردن بر آن می باشد . و این وازه اشاره به مناسکی است که در نگرانی و اندوه برگزار میشود مناسب است . عزاداری نخستین و مهمترین مثال در باب این مفهوم است . "ص538
در عزاداری از مناسک متفاوتی تشکیل شده است که تمیز و تفکیک آنها از هم ضروری است . بخشی از این اعمال مربوط به محرمات و ممنوعیت هاست و بخشی اعمال مثبت نیز هست که خویشان مرده هم عامل آن اند هم محتمل آن . در واقع ما شاهد هم کیش عبادی مثبت هستیم و هم کیش عبادی منفی .
"در کیش عبادی منفی این مناسک از این جا ریشه میگیرد که مرده موجودی لاهوتی است در نتیجه هر آنچه با وی در ارتباط است یا در ارتباط بوده از را سرایت ، مشمول حالتی دینی میشود که شخص یا اشیائ زندگی ناسوتی نمی توانند با آن در رابطه قرار گیرند."ص538
دورکیم پس ازبیان مرد نگاری از صحنه هایی که اسپنسرو گلین در قبیله وارامونگا شاهد آن بودند را بیان میکند ص539-540نشان میدهد که:
" ... این تظاهرات با همه خشونتی که در آنها هست دقیقا از قواعد رفتاری معینی تبعیت میکنند.."
در این مناسک به نظر میرسد افراد در این لحظات احساس به هم نزدیک تر شدن و همذات شدن با یکدیگر را دارند ... گویی که یک تن واحد هستند ..."
ص541
در مراسم عزاداری همه جا به یک شکل واحد تکرار میشود اما با تغییرات جزیی. همه جا ، ضجه ها ، بریدن و تراشیدن گیسوان و موی ریش، به سرو روی و تن خود گل مالیدن، خاکستر بر سر خود پاشیدن با کاردها و چوب های نازک بر تن خود زخم زدن و سپس به مدت طولانی سکوت کردن ( تا دو سال یا بیشتر ) و مانند این ها به چشم میخورد . ص544
" اندوه تنها احساسی نیست که در جریان مراسم عزاداری بیان میشود معمولا نوعی خشم نیز با آن همراه است .... مثال: خویشان مرده گویی نیاز به این دارند که انتقام خود را بگیرند و این نیاز را به هر طریقی ابراز میدارند. به سمت هم میدوند و در صدد زخمی به هموارد کنند ..." ص 543
اما تحلیل دورکیم از این مناسک عزاداری :
در مراسم عزا به جای رقص های شادمانه ، آوزها و نمایش های دراماتیکی که مردم را سرگرم و اذهان خسته را آرام میکرد ، در دسته اخیر به گریه ها و ضجه ها تظاهرات اندوه هراس زده و نوعی ترحم متقابل بر میخوریم ...خون هایی که در طول مراسم ریخته میشود نذر و نیازهایی بودند که به شوق نیات پارسایانه انجام میگرفت اگر چه این حرکات بیانگر نیات و احساسات تا حدوددی شبیه هم بودند ولی احساسات نهفته در این حرکات متفاوت و متضاد هستند . در مورد مناسک ریاضت کشانه این مناسک در بردارنده محرومیت ها ، پرهیز ها ، زخم خوردگی ها هستند که شخص می بایست آنها را با استواری و نوعی آرامش خاطر تحمل کند . در حالی که در مناسک کفاره پرداز برعکس همه جا با خواری و زاری فریاد و اشک بر میخوریم . مرتاض ریاضت کش به تن خود آذار می رسانند تا به خیال خویش به همانندان خود نشان دهد که وجودشان برتر از درد و رنج است . در حالیکه در عزاداری افراد به خودشان صدمه میزنند تا ثابت کنند که رنج میکشند . " 548-547ص
در اینجا دورکیم سوال خود را مطرح میکند که :
وجود چنینی مناسکی را چگونه باید تبین کرد؟
یک عامل ثابت در همه انواع این مناسک وجود دارد،غزاداری بیان خود انگیخته عواطف فردی نیست .... عزارداری حرکتی طبیعی از حساسیت شخصی افراد که زیر تاثیر ضایعه ای دردناک بر انگیخته شده،نیست ادای تکلیفی است که گروه اجتماعی انجام آن را بردوش فرد می گذارد . مردم فقط از آن رو ندبه و زاری نمیکنند که اندوهگین هستند بلکه از آن رو که موظف اند چنین کنند . این کار نوعی نگره مناسک وار است که هر کسی در درون جامعه و گروه اجتماعی از رهگذر احترام به سنت ناگزیر از پذیرش آن است . در حالی که که تا حدود خیلی زیادی هیچ ربطی به حالت عاطفی فرد ندارد . و حتی در اجرای این تکلیف هم مجازات هایی اسطورهای یا اجتماعی وجود دارد . به عنوان مثال عقیده بر این است که اگر خویشاوندی چنان چه شایسته است غراداری نکند روح مرده به پاهای او می پیچید و او را میکشد . "ص549-548
در مواردی دیگر میبینیم :
جامعه تنبیه متخلفان را به نیروهای دینی واگذار نمیکند،خودش راسا اقدام و خطاهای ناظر بر مناسک و رسوم را سرکوب می کند . مثلا : اگر داماد در مراسم عزاداری پدر زنش کوتاهی کند و تکالیف تعیین شده را دقیقا به جا نیاورد اگر ضربات و شکاف های لازم را با وسایل برنده بر تن خود ایجاد نکند پدر زن های قبیله ای غیرتشان به جوش میآید و زنش را از دست او می گیرند و به کس دیگری میدهند و پس آن فرد مجبور است برای آنکه از لحاظ آداب اجتماعی کم و کسری نداشته باشد گاه مجبورند به طور مصنوعی اشک بریزند ( بحث اجبار اجتماعی) ص549
در اینجا دورکیم وقتی اجبار اجتماعی را مشاهده میکند مساله قابل بحثی میگردد که دریابد این اجبار از کجا شکل گرفته است ؟ چگونه باید تبین کرد؟ آیا باور های اسطوره ای یا باورهای عامیانه در تبین ان کافی است ؟
باورهای اسطوره ای این مناسک را تا این جا تبین میکنند که:
این مراسم خواست مرده است که همه برایش گریه کنند و اگر خراج آه افسوسی را که دیگران به او بدهکار نیستند ندهند به او توهین میشود ، و یگانه وسیله پیشگیری از خشم مرده این است که دیگران به اراده او و مطابق خواست او عمل کنند . ص549
اما دورکیم این تبین را قبوول ندارد و به آن اکتفا نمی کند و برایش این مساله همواره وجود دراد که چرا باید مرده خواستار عزاداری دیگران باشد ؟ آیا طبیعت بشر چنین است که برای از دست رفتن کسی بگرید و افسوس بخورد؟ آیا آدمیزاد دلش میخواهد به سرعت فراموش شود؟ آیای خود عزاداری نیست که به محض نهادینخه شدن منشائ بر انگیختن فکر و اشتیاق این تنوع اظهار تاسف های در اذهان مردمان شده است ؟
و با این سوالات این مساله را اینگونه تبین میکند که:
مرده چه دلیلی دارد که چنینی شکنجه هایی را بر آنان ( زندگان) تحمیل کند ؟
این مناسک بیرحمانه و خشونت آور مستلزم این است که مرروح از خویشانش متنفر باشد و تشنه خون آنان باشد . پس آیا این روح یک نیروی بدکار و ترسناک است ؟ چه دلیلی دارد روح مرده الزاما روحی بدکار باشد ؟ بشر تا زمانی که زمنده است خوب است . خویشان خود را دورست دارد و با آنان بده بستان هایی دوستانه برقرار میکند. پس چه اتفاقی می افتد که تا لحظه ای که روح از بدن جدا میشود به یک روح بدکار و ترسناک تبدیل میشود؟ و به به محض پایان یافتن مناسک عزاداری مرده دوباره روحی مهربان و فداکار میشود؟و به همه کسانی که در مراسم عشزاداری شرکت کرده کمک میکند؟
دورکیم برای جواب به این سوالات تبین های اسطوره ای را کنار میزند و به عنوان یک واقعیت که می خواهد آن را تبین کند در برابر این موضوع اعلام میکند که :" مراسم عزاداری یک مراسم جمعی است:
"عزاداری نیز مانند دیگر صور ازز مراسم جمعی ساخته شده است که در کسانی که در آنها شرکت می جویند حالتی از جوش و خروش استثنایی پدید میآورند . احساسات به حد اعلا برانگیخته شده با هم متفاوت اند ولی منبع برانگیختگی یکی است . "552
و اضافه میکند که
" هنگامی که فردی می میرد گروه خانواده اش احساس میکند کوچکتر شده و برای مقابله با این حالت جمع میشود. بدختی مشترک احساسات جمعی را تند تر میکند و همین احساسات افراد را بر می انگیزاند که به هم نزدیک شوند و یکدیگر را باز بیابند . ... جامعه روی اعضایش فشاری اخلاقی وارد میکند که همگی آنان احساسات خود را با موقعیت جمعی هماهنگ سازد . اگر جامعه می توانست به همه آنان اجازه دهد که نسبت به ضربه وارد آمده بر گروه که مایه کوچکتر شدن گروه میشود بی تفاوت بماند بمان می میاند که خود جامعه اعتراف کند که قلب افراداز جایگاه شایسته ای که حق اوست برخوردار نیست یعنی بدان می ماند که منکر آن شود و نفی اش کند . خانواده ای که اجازه میدهد مرگ یکی از افرادش هیچ اشک و آهی را برنینگیزد با همین رفتار خویش بر بی انسجامی اخلاقی خودش شهادت میدهد . فرد هم به سهم خود هنگامی که با پیوند های استواری با جامعه ای که جزو آن اسن است دارد ،وظیفه اخلاقی خود میداند که در اندوه و شادی اش شریک باشد ، بی اعتنایی نشان دادن به این مسادل بدان ماند که پیوندهایش با اجتماع را از هم بگسلد . از جامعه چشم بپوشدو با خودش در تناقض قرار بگیرد . گریه و ضجه زدن یک فرد بومی استرالیای فقط برای نشان دادن یک غصه فردی نیست برای ادای تکلیف در برابر احساسی است که جامعه پیرامونش در آن لحظه در هر فرصتی یاد آور آن است " ص553-552
دورکیم تئ.ری خود را اینگونه بیان کرده است که :
" احساسات بشری با تثبیت شدن به صورت جمعی بر شدت شان افزوده میشود . " " ص553
و در چگونگی تبین این تئوری که چگونه بر این شدت اضافروده میشوود معتقد است :
"اندوه یا شادی چنانکه بال و پر میگیرد و با گذشتن از وجدانی به وجدان دیگر گسترده تر میشود و در نتیجه ، سرانجام در بیرونبه صورت جنبش های پر جوش و خروش و خشونت بار آشکار میشود . در این گونه حرکات که با دردر و ناله و فریاد ها روبه روهستیم رفتار هر کسی تابع رفتار همگان است ، چیزی که بوجود میآید که گویی نوعی احساس وحشت همگانی از اندوه است . دردد هنگامی که به این درجه از شدت رسید ، نوعی خشم و عصبانیت با آن همرا میگردد . آدم ها در این حالت احساس نیاز به شکستن خرد کردن و ویران کردن چیزی را دارند . افراد حتی به جای خودشان یا به جان دیگران می افتند . خود را میزنند مجروح میکنند می سوزانند یا اینکه به روی دیگران می افتند تا اور ابزنند بدین سان اندک اندک رسمی پدید می آید و مردم عادت میکنند که در مراسم عزاداری به افراط کاری های حقیقی در این زمینه شکنجه و آزار رساندن دست بزنند . ص 553
و علت اینکه مردم بدوی هر مرگی را نوعی بد اندیشی بد کاری جادوگرانه نسبت داده میشود و اگر به همین دلیل مردم بپندارند که تقاص مرگ پیش آمده را باید گرفت ، برای آن است که جماعت این نیاز را احساس میکنند که به هر قیمت که شده قربانی یی بیابند که بتوانند همه درد و غیظی را که در درون خود انباشته اند بر سر او خالی کنند.
و درواقع دورکیم براساس مشهادت مردم نگاری قبایل به این نکته بر خورده بود که همیشه زنان بیشترین و سخت ترین آزارها و شکنجه ها باید تحمل کنند و بر اساس تبین بالا اینگونه تحلیل میکند که :
"این قربانی را البته از خارج است که خواهندجست، از آنجا که هیچ احساس همدردی برخاسته از خویش و همسایه ای وجود ندارد که از بیگانه حمایت کند هیچ نیرویی در او نیست که احساسات بد ویرانگر ناشی از مرگ را به سوی او برگشته اند پس بزند یا خنثی کند.و بیگمان به همین دلیل است که زن بیش از مرد اسباب منفعل بیرحمانه ترین مناسک عزاداری قرار می گیرد زیرا ارزش اجتماعی زن کمتر است و به همین دلیل در عمل بیشتر آمادگی هست تا زن سپر بلای همگان شود."ص555
و نقدی که بر او در اینجا حاکم است این میباشد که :
" دوركيم ميكوشد با تلاش فراوان، حتي احساسات طبيعي بازماندگان مردم را نيز امري اجتماعي بداند و از آن تفسيري اجتماعي به دست دهد. اينكه گاه هنجارهاي اجتماعي، نحوه بروز عواطف را تعيين ميكند، غير از آن است كه اصل آنها را نيز تعيين كنند. اما نتيجه تفسير دوركيم آن است كه گويي جامعه تصميم ميگيرد بازماندگان بر سر گور مردگان بگريند و به اين ترتيب، از شدت حادثه بكاهند و تعلق فرد را به جامعه يادآور شوند. به هر حال احساس از دست دادن عزيزي قبل از آنكه جامعه بتواند از آن بهرهبرداري كند، وجود داشته است و گريه و عزاداري را تبيين ميكند و ديگر نيازي به آن طراحي پيچيده وجود ندارد.
ولی به گفته دورکیم :
" انسان بدوی از چگونگی عملکرد ساز و کارهای روحی که همه این اعمال از آن بر میخیزد بی اطلاع است . بنایراین اگر مجبور شود در این زمینه توضیحاتی بدهد ناچار خواهد شد اینگونه تبین کند که:
" تنها چیزی که فرد بومی میداند این است که بر سرو روی خود زدن یک تکلیف است و هر تکلیفی یک نوع خواست مجبور کننده را بر فرد وارد میکند و یک نیروی اخلاقی وجود دارد.ص554"
از طرف دورکیم در صدد است که تبین ککند این مراسم عزاداری چگونه تغییر عاطفی ایجاد میکند ؟ چگونه مناسک بر باورهای افراد تاثیر میگذارد ؟ و یک باور منفی را به یک باور مثبت تبدیل میکند و چگونه خشم و خشونت را به عامل همبستگی و انسجام تبدیل میکند؟
دورکیم برداشت و تبین خود را اینگونه شرح میدهد که :
" آن چیزی که در سر آغاز غزا هست همان احساس تضعیف شدن گروه بر اثر از دست دادن یکی از اعضای خویش است. ولی خود همین احساس نیز این اثر را دارد ککه افراد را به یکدیگر نزدیک میکند ، روابط شان را باهم صمیمانه میککند همه آنان در یک حالت روانی قرار میدهد و نتیجه همه اینها این است که نوعی احساس رضایت که جبران کننده آن احساس ضعف ابتدایی است پیدا میشود. صرف اینکه همه با هم میگریند ثابت میکند که همه به هم علاقمند هستند و اجتماع به رغم ضربه ای که برآن وارد شده ، هنوز انسجام خود را از دست نداده و همچنان به قوت خود باقی است. آنچه در این حالت به صورت مشترک بروز میکند فقط عواطف اندوهگنانه است، ولی همذات شدن در اندوه نیز نوعی همذات شدن است و هرگونه همذات شدگی وجدان به هر شکلی که باشد بر نیروی تحرک و سرزندگی اجتماعی میافزاید . .. هر گاه احساس اجتماعی به نحو دردناکی آزرده شده باشد ، با نیروی بیش از مواقع عادی واکنش نشان میدهد علاقه آدمی به خانوادهاش هیچ گاه بیشتر از آن لحظهای که این خانواده به مصیبتی دچار شده است نیست. این توان احساس دلسردی که معمولا با مرگ همراه است بدین سان به سرعت زدوده میشود. گروه احساس میکند که نیروهایش به تدریج به وی باز میگردند امید تازهای پیدا میکند و زندگی از سر میگیرد. اینجاست که غزاداری کنار گذاشته می شود و این کنار گذاشتن عزاداری آثار و و برکات خود عزاداری است و همگان دوباره اعتماد خود را باز می یابند و احساس امنیت میکنند"ص556-555"
و در افکار بومی با این تغییر حالت این تصور که روح یک موجود بدکاری است که اندیشه ای جز آزار رساندن به مردم ندارد با خروج از عزاداری این تصور و باور شکل میگیرد که او به قالب و سرشت نخستین اش که با احساس های مهربانی همراه بوده است بر میگردد.
اما مرگ تنها رویدادی نیست که بتواند آرامش اجتماعی را بر هم بزند . افراد بشر در بسیاری فرصت های دیگر نیز اندوهگین میشوند و مناسک کفاره پردازی جز مراسم عزا ندارند " ص557
مانند حفاظت از شورینگاها که نوعی نماد محافظ جمعی است که سرنوشت تمامی جامعه به سرنوشت آن پیوند خورده است و اگر روزی دشمنی از مردمان سفید پوست موفق شوند یکی از گنجینه های دینی را بربایند این از دست رفتن از نظر مردم در حکم یک مصیبت همگانی است که به مدت دو هفته در قرارگاه کاری جز گریه و زاری ندارند . ص558-557
یا حالت فاجعه بار جامعه پس از برداشت محصول ناکافی که برای این کار از انواع شکنجه های مانند روزه گیری های طولانی ، شب بیداری ها، تحمل اتواع دردهای جسمانی، رقصیدن های مداوم تا سرحد از پا افتادن این اعمال برای مقابله با خشکسالی و قحطی عمومی است .
یا رویدادهای طبیعی مثل دیدن شفق و احساس ترس و وحشت میشوند که مبادا آتش سوزی به زمین هم برسد و همه آنان را ببلعد . یاحادثه ناگواری که برای یک کودک پیش بیاید نزدیکان او با یک چوبدستی بر سر خود آنقدر می زنند که خون از سرشان فرو ریزد و با این کار درد کودک تسکین می یابد .
در این مناسک مکانیزم عبادی با اتکا به نیروهای جمعی که به کار می اندازند عمل میکند و اگر مصیبتی در راه باشد مردمان مراسم عزاداری بر پا میکنند و گرد هم میآیند و در این حالت احساس نگرانی و هراس بر تمامی افراد گروه جمع شده غلبه داشته است و این اشتراک احساس ها نتیجه اش این است که بر شدت آنها افزوده میشود و این احساس ها با تقویت هم یکدیگر را بر سر غیرت میآورند و بر شور آنها افزوده میشود و به درجه ای از خشونت میرسند که میزان آنها در شدت و وحدت اعمال و حرکاتی که مردم انجام میدهند میتوان دید .
و تنها به صرف اینکه مراسم مذکور جمعی اند شور حیاتی مردم بالا میرود و... آدمی همین که خودش احساس نیروی حیاتی کرد چه به صورت تحریک دردناک باشد یا به انگیزه شور و شوق شادمانه دیگر کسی به مرگ نمی اندیش همه اطمینانی تازه در خود می یابند .
بخش نتیجه گیری :
دوركيم در پايان كتاب، طي نتيجهگيري مفصل خود به جمعبندي نتايج به دست آمده ميپردازد. وي ادعا ميكند هرچند وي يك دين ابتدايي يعني توتميسم را بررسي كرده است، اما همين دين ابتدايي همه عناصر ذاتي يك دين كاملاً توسعه يافته را در خود دارد، اين عناصر از نظر دوركيم عبارتند از:
"تمايز چيزها و تفكيك آنها به لاهوتي و ناسوتي، مفهوم كلي روان، روح، شخصيت اسطورهاي، الوهيت ملي و حتي بينالمللي، كيش منفي با اعمال رياضتكشانهاي كه شكل افراطي آن را تشكيل ميدهند، مناسك نذر و نياز و همذاتي طلبي، مناسك تقليدي، مناسك يادبود واره و بزرگداشت و مناسك كفارهاي همه و همه در دین وجود دارد و به هیچ مورد اساسی بر نمیخوریم که نشانی از آن در این دستگاه دینی نتوان یافت .(ص 575). وي در برابر اين انتقاد كه چگونه از بررسي يك دين ابتدايي ميخواهد به فهم همه اديان برسد، چنين پاسخ ميدهد:
"اگر دانشمندي، حتي در يك مورد يگانه موفق شود راز حيات را به چنگ آرد، حتي اگر اين مورد به بسيطترين موجود پروتوپلاسمي برگردد، باز هم حقايقي كه از اين راه به دست آمدهاند در مورد همه موجودات زنده، حتي برترين آنها كاركرد خواهند داشت پس اگر ما موفق شده باشیم که در ساده ترین جوامع که بر رسیدهایم برخی از عناصری را که بنیادی ترین مفاهیم کلی دینی آنها را تشکیل میدهد درککنیم دلیلی وجود ندارد که نتوانیم کلی ترین نتایج پژوهش های حود را به دیگر ادیان تعمیم دهیم . (ص 576).
نكته ديگر كه دوركيم بر آن تأكيد ميكند آن است كه بيشتر نظريه پردازان دين را عمدتاً مجموعهاي از تصورات و باورها دانسته و به تحليل آنها همت گماشته و مناسك را به حاشيه راندهاند حال آنكه دين بيش از آنكه دستگاهي از باورها باشد، مجموعهاي از اعمال است و نميتوان اهميت اين اعمال را ناديده گرفت چرا كه دين نقشي جدي در حيات اجتماعي مؤمنان ايفا ميكند و اين نقش از طريق مناسك صورت ميبندد، نه صرف باورها..:
نظریه پردازانی که به تبین دین در قالب هایی عقلانی همت گماشته اند ، اغلب به این نتیجه رسیده اند که دین قبل از هر چیز دستگاهی از فکرهاست که به موضوعی معین بر میگردد ... در تمام این موارد آنچه مهم بوده است این است که تصورات و باور ها به عنوان عنصر اساس دین تلقی شدهاند و مناسک در این میان چیزی نبودهاند جز ترجمان خارجی "ص577
در حقيقت "نقش دين عبارت است از واداشتن ما به عمل، و كمك كردن به ما براي زيستن. مؤمني كه با خداي خويش همذات گرديده فقط بشري نيست كه به حقايق تازهاي دست يافته كه نامؤمن از آنها بيخبر است؛ اين مومن آدمي است كه بيش از نامومن توانا به عمل استاو در درون خود نیروی بیشتری احساس میکند خواه در تحمل دشواری های زندگی خواه از جهت غلبه بر آن ها ...نخستیمماده هر ایمانی باور به رستگاری از راه ایمان است " (ص 577).
و سپس این سوال را مطرخ میکند که
" با منخصر کردن پدیده دین به فکرت ها و باور ها معلوم نیست چگونه یک فکرت ساده می تواند چنین نتیجه کار آمدی به بار ؟آورد . فکر در واقع چیزی جز عنصر ی از خود ما نیست پس چنینی عنصری چگونه می تواند قدرتی به ما بدهد که برتر از قدرت هایی باشند که ریشه آنها در طبیعت ماست ؟
و نتیجه گیری میکند که :
" برای این کار لازم است که از این چیز نیرو هایی برتر از آنهایی که در خود ما وجود دارند ساطع شود و از این بالاتر ما نیز وسایلی داشته باشیم که آن نیرو های ساطع شده را به درون خود ببریم و با حیات درونی مان بیامیزیم و معلوم است که برای رسیدن به این مقصود فقط اندیشیدن به این نیرو ها کافی نیست بلکه ضرورت حتمی دارد که ما حود را در سپهر عمل آنها قرار دهیم ... در یک کلام لازم است عمل کنیم تا به نتایج آن دست بیابیم. ص 578
و از این نظر پیداست که مجموعه اعمال منظم تکرار شده ای که کیش عبادی از آنها تشکیل میشود چقدر اهمیت دارد . ص578
و در واقع کارکرد های دین را در این جا بیان میکند که :
... آن کسی که به آداب دینی عمل کرده است می داند که همه این تاثرات شادی بخش ، برانگیزاننده ، آرامش درونی، صفای باطن شوق، که از نظر مومن دلیل بر صحت تجربی باور های وی هستند از آثار و برکات عمل به کیش عبادی اند . کیش عبادی فقط دستگاهی متشکل از علائمی که ایمان از راه آنها ترجمان بیرونی پیدا میکند نیست بلکه مجموعه وسائلی است که ایمان و احساس دینی از را آنها ایجاد و تکرار میشود . ص578
دورکیم بدر اینجا به نقش جامعه و اینکه جامعه چیزی نیست جز همان علت عینی عام و ازلی است که در تجربه دینی می بینیم .و اشاره میکند که :
" ما نشان دادیم که این واقعیت یا این جامعه چه نیروهای احلاقی را می پروراند. و چگونه احساس اتکا ، پاسداری، و وابستگی حامیانه ایجاد میکندکه مومن را به کیش عبادی می پیوندد. جامعه است که به مومن قدرتی میدهد که از خود فراتر برود : جامعه است که حتی مومن را می سازد . زیرا وجه تمایز و سازنده بشر همین مجموعه کالاهای فکری است که تمدن را میسازد و تمدن اثری است که جامعه معمار آن است و بدین سان به نقش مسلط کیش عبادی در همه ادیان از هر نوع که باشد پی می بریم . دلیل اش این است که جامعه فقط وقتی می تواند تاثیر خودش را بر افرادمحسوس گرداند که آن تاثیر در قالب اعمال باشد و تاثیر اجتماعی هنگامی به قالب عمل در میآید که افراد جامعه گرد آیند و با هم عمل کنند . جامعه از راه کنش مشترک است که می تواند از خود آگاهی بیابد و وجود خود را تثبیت کند جامعه قبل از هر چیز تعاون یا همکاری فعال است . حتی افکار و احساسات جمعی انکان پذیر نیستند مگر در پرتو حرکات بیرونی که نماینگر آنها باشد .ص580-579
و دورکیم ادعا میکند که :
" این را ما در این کتاب اثبات رسانده ایم "ص 580
پس نظریه اصلی دورکیم :
عمل یا کنش است که بر زندگانی دینی حاکم است و یگانه دلیل آن نیز این واقعیت است که ریشه این اعمال در جامعه است. 580ص
نظریه دیگری که دورکیم به آن اشاره میکند این است که :
"به تقریب همه نهادهای بزرگ اجتماعی از دین برخاسته اند."ص580
و اینگونه تبین میکند که:
" برای اینکه جنبه های اصلی حیات جمعی در آغاز خود چیزی خز جنبه های گوناگون از حیات دینی باشند، لازم است که حیات دینی ، خود، شکل اعلا و در حکم بیان خلاصه ای از حیات جمعی به طور کلی باشد . اگر میبینیم که دین ایجاد کننده همه عناصر اسای در جامعه است ، برای آن است که فکرت روان دین را تشکیل میدهد. پس نیروهای دینی نیروهای بشری اند از مقوله نیروهای اخلاقی "ص580
دورکیم این نظریه که مذاهب جوامع فروتر گاه ادیان مادی اند رد میکند و معتقد است که :
" همه ادیان ، حتی ابتدائی ترین شان ، به یک معنا روحانی اند : زیرا نیروهایی که این ادیان به کار می اندازند قبل از هر چیز روخانی اند و از سوی دیگر نقش اصلی آنها تاثیر گذاری بر حیات معنوی و اخلاقی است . :581ص
سوال دورکیمی :
این جامعه ای که بدین سان بستر حیات دینی قرار میگیرد به درستی چگونه چیزی است ؟ آیا منظور از جامعه آن جامعه کاملی است که عدالت و حقیقت بر آن حاکم اند و شر، به هر شکلی که باشد، از آن رخت بربسته است؟
اگر منظور چنینی جامعه ای باشد میتوان پذیرفت که این گونه جامعه با احساس دینی رابطه ای داشتهباشد زیرا وجود ادیان برای تحققبخشیدن به همین گونه جامعه است . ولی جنینی جامعه ای در آزمون ما داده شده نیست این در واقع نوعی پندار واهی است .و هیچ گاه دیده نشده که در واقعیت نشانی از آن باشد .
و نتیجه میگیرد که میدانیم ریشه این گرایش ها در خود ماست این ها از اعماق ما بر میحیزند و در بیرون از ما چیزی وجود دندارد که با این گونه تمایلات بخوانند . .. جامعه آرمانی موکول به داشتن تصویری از دین است نه به این که عامل تبین کننده آن باشد.
نتيجه ديگر آن است كه تا جامعه وجود دارد، دين نيز خواهد بود و نميتوان آرمان جامعه بيدين را تصور كرد و در پي آن كوشيد. با اين همه اين سخن به آن معنا نيست كه حتما اديان كهن تا ابد بر جاي خواهند ماند و دين تازهاي جاي آنها را نخواهد گرفت (ص 593). وي همچنين نتيجه ميگيرد كه تعارض علم و دين ماهوي نيست، بلكه بر سر قلمرو تفسير است. از اين رو علم هرچه پيشرفت كند، باز نميتواند همه كاركردهاي دين را از آن بگيرد، زيرا انسان در زندگي خود نيازمند ايمان است و اين كار تنها از دين ساخته است، نه علم. علم پاره پاره است، ناقص است؛ علم فقط به كندي پيش ميرود و هرگز تماميت يافته نيست؛ زندگي، اما، نميتواند منتظر بماند (ص 597).