کتاب سرمایه کارل مارکس

مترجم :ایرج اسکندری به کوشش :عزیز اله علیزاده

ناشر:انتشارات فردوسی       چاپ اول:تهران1379

خلاصه کننده: منا بهزادفر

             خلاصه از بخش هشتم تا فصل پنجم

فصل هشتم حدود روزکار

ما بنا را بر این گذاشتیم که قوه کار به قیمتی منطبق بر ارزشش خرید و فروش مى‌شود. ارزش قوه کار را، مثل ارزش هر کالای دیگر، مدت کار لازم برای تولید آن تعیین مى‌کند. اگر تولید وسایل زندگی که کارگر روزانه بطور متوسط بمصرف مى‌رساند ۶ ساعت وقت ببرد، او باید روزانه بطور متوسط ۶ ساعت کار کند تا قوه کارش را تولید کند بنابراین، با فرض ثابت بودن سایر عوامل، کمیت معلومى است. اما معلوم بودن این کمیت بمعنای معلوم بودن طول خود روزکار نیست.

فرض کنیم خط B Aنماینده طول مدت کار لازم باشد؛ مثلا ۶ ساعت. حال اگر کار به اندازه ۱، ۳ یا ۶ ساعت فراتر ازAB امتداد یابد سه خط دیگر بصورت زیر خواهیم داشت:

                                                                                                                                                   روزکار ۱                              A-------------B---C

          روزکار ۲                       A-------------B------C                                                     

          روزکار ۳                A-------------B------------C                                             

این سه خط جدید نماینده سه روزکار مختلف ۷، ۹ و ۱۲ ساعته‌اند. BC یعنى امتداد AB نماینده طول مدت کار اضافه است. از آنجا که کل روزکار عبارتست ازAC = AB + BC ٬‌ طول آن با مقدار متغیرBC تغییرمی‌کند. از آنجا که AB مقدار معلومى است، نسبت BC به AB  را همواره می‌توان محاسبه کرد . که در سه روزکار مختلف بالا به ترتیب یک ششم ، ۵۰ و ۱۰۰ درصد است. اما نرخ ارزش اضافه به تنهائى طول روزکار را بما نمى‌دهد. این نرخ مى‌تواند ۱۰۰ درصد باشد، و طول روزکار ۸، ۱۰، ۱۲ ساعت یا بیشتر. نرخ ۱۰۰ درصد نشان مى‌دهد که دو جزء تشکیل دهندۀ روزکار یعنى مدت کار لازم و مدت کار اضافه از طول مساوی برخوردارند، اما نشان نمى‌دهد که طول هر یک چقدر است. ص291-295

روزکار با آنکه کمیت ثابتى نیست و سیال است، اما، از سوی دیگر، تنها در حدود معینى هم مى‌تواند تغییر کند.  اما در شیوه تولید کاپیتالیستی این کار لازم تنها مى‌تواند بخشى از روزکار را تشکیل دهد، و کل روزکار هرگز نمى‌تواند به این حد‌اقل نزول کند. از سوی دیگر، روزکار بطور قطع حداکثری دارد، یعنى طول آن نمى‌تواند از حد معینى تجاوز کند. این حد‌اکثر منوط به دو چیز است. اولا، محدود به حدود جسمانى قوه کار است. یک انسان در طول ۲۴ ساعت شبانه ‌روز مقدار معینى از رمقی که در وجودش هست را مى‌تواند مایه بگذارد. . مدت زمانی‌ که کارگر کار مى‌کند مدت زمانى است که طى آن سرمایه‌دار قوه کاری را که از او خریده بمصرف مى‌رساند. اگر کارگر مدت زمانى را که به این صورت در اختیار دارد برای خود صرف کند جیب سرمایه‌دار را زده است. ص316-319

لذا سرمایه‌دار به قانون مبادله کالاها متوسل مى‌شود. او نیز مانند هر خریدار دیگر در پی آنست که بیشترین نفع ممکن را از ارزش استفاده کالائی که خریده است ببرد.ص321

فرض کنیم روزکار شامل ۶ ساعت کار لازم و ۶ ساعت کار اضافه باشد. در این صورت کارگر آزاد در هر هفته ۶×۶ یا ۳۶ ساعت کار اضافه بدست سرمایه‌دار مى‌دهد. مثل اینست که در هفته ۳ روز را برای خود و ۳ روز را به رایگان برای سرمایه‌دار کار کند. اما این واقعیت مستقیما بچشم نمى‌آید، زیرا در این مورد کار اضافه و کار لازم با یکدیگر مخلوطند،

 سرمایه ثابت یعنى وسایل تولید را وقتى از دیدگاه پروسه تولید ارزش اضافه در نظر بگیریم تنها برای این وجود دارند که کار جذب کنند و با هر قطره کار، به همان نسبت مقداری کار اضافه بوجود آورند.ص328-329

 روزکار چیست؟ پاسخ خود سرمایه به این سوالات چنین است: روزکار شامل تمام ۲۴ ساعت شبانه ‌روز است منهای چند ساعت استراحتى که بدون آن قوه کار مطلقا قادر به از سر گرفتن خدمات خود نیست. لذا بدیهى است که کارگر چیزی جز قوه کار مادام‌العمر نیست، و بنابراین تمام وقتی که در اختیار دارد از نظر طبیعى و حقوقى وقت کار محسوب می‌شود و باید به ارزش‌افزائی سرمایه اختصاص داده شود. وقت برای تحصیل علم، برای رشد فکری، برای انجام کارهای اجتماعى، برای تحقق استعدادهای جسمى و روحى، حتى برای استراحت روز یکشنبه نیست .ص335

اما سرمایه با تمایل کور و بى حد و حصر خود به کشیدن کار اضافه، نه تنها حدود اخلاقى بلکه حتى حدود فیزیکى روزکار را نیز زیر پا می‌گذارد. سرمایه وقت رشد، پرورش و حفظ سلامت جسمانى را غصب می‌کند. اینجا دیگر این حفظ قوه کار در حالت نرمال آن نیست که حدود روزکار را تعیین می‌کند بلکه، برعکس، صَرف حداکثر ممکن قوه کار در روز (و مهم نیست تا چه حد بیمارگونه، اجباری و دردناک) است که حدود مدت استراحت کارگر را تعیین می‌کند. برای سرمایه مهم نیست که قوه کار چقدر عمر می‌کند. تنها چیزی که برایش مهم است خیلی ساده حداکثر کاری است که طی یک روز کار می‌توان از قوه به فعل درآورد. سرمایه با کوتاه کردن عمر قوه کار به این هدف می‌رسد. بنابراین تولید کاپیتالیستى، که اساسا چیزی جز تولید ارزش اضافه یا جذب کار اضافه نیست.

 اما ارزش قوه کار متضمن ارزش کالاهای لازم برای بازتولید کارگر، یا بعبارت دیگر تداوم موجودیت طبقه کارگر است. پس اگر افزایش غیرطبیعى طول روزکار،چیزی که سرمایه با گرایش شدید و بى حد و حصر خود به ارزش‌افزائی الزاما در طلبش می‌کوشد  ،باعث کوتاه شدن عمر فرد کارگر و لذا کوتاه شدن کل مدت موجودیت قوه کار اومی شود، این فرسایش باید با سرعت بیشتری جبران شود. درنتیجه بازتولید قوه کار گران‌تر تمام خواهد شد ،همانطور که یک ماشین هم هر چه با سرعت بیشتری مستهلک شود و از میان برود سهمی از ارزش آن که در یک روز باید بازتولید شود افزایش مى‌یابد. بدین ترتیب بنظر می‌رسد که نفع خود سرمایه بسوی روزکار نرمال اشاره دارد.

با پیدایش صنعت بزرگ‌ ‌کارخانه‌ای ‌در اواخرقرن هیجدهم  یعنی پس از قرن‌ها که سرمایه  کوشیده بود روزکار را به حداکثر نرمال آن، و از آنهم فراتر تا حد ۱۲ ساعتِ روز طبیعى، امتداد دهد.

فصل  نهم نرخ و مقدار کل ارزش اضافه

 

ما در این فصل نیز مانند فصول گذشته ارزش قوه کار، و لذا طول آن بخش از روزکار که برای باز‌‌‌تولید و ابقای خود قوه کار لازم است را مقدار معین و ثابتی فرض مى‌کنیم. با این ‌فرض، و با دانستن نرخ ارزش اضافه، مقدار کل ارزش اضافه‌ای که کارگر در مدت زمان معینی برای سرمایه‌دار ایجاد می‌کند ،بدست می‌آید. اگر بعنوان مثال، کار لازم ۶ ساعت در روز باشد، و در قالب مقدار طلائى معادل ۳ شیلینگ نمود یابد، آنگاه ۳ شیلینگ عبارت از ارزش روزانه قوه کار یا ارزش سرمایه بکار افتاده در خرید یک واحد قوه کار است. حال اگر، علاوه بر این، نرخ ارزش اضافه را ۱۰۰ درصد فرض كنيم، این ۳ شیلینگ سرمایه متغیر ارزش اضافه‌ای بمقدار ۳ شیلینگ، بعبارت دیگر کارگر هر روز ارزش اضافه‌ای به مقدار ۶ ساعت، ایجاد می‌کند. اما سرمایه متغیر بیان پولى ارزش کل قوه کارهائى است که سرمایه‌دار همزمان بکار می‌گیرد. ارزش این سرمایه متغیر بدین ترتیب برابر است با ارزش متوسط یک واحد قوه کار ضربدر تعداد قوه کارهای همزمان بکار گرفته شده. بنابراین اگر ارزش قوه کار ثابت باشد، مقدار سرمایه متغیر به نسبت مستقیم تعداد کارگرانى که همزمان بکار گرفته می‌شوند تغییر می‌کند. اگر ارزش روزانه یک واحد قوه کار ۳ شیلینگ باشد، آنگاه سرمایه‌ای معادل ۳۰۰ شیلینگ باید بکار انداخته شود تا روزانه ۱۰۰ کارگر را استثمار کند، یابطور کلی سرمایه‌ای معاد ۳n [یعنی ۳ × n ] شیلینگ باید بکار انداخته شود تا روزانه n واحد قوه کار را استثمار کند.

بدین ترتیب مقدار کل ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود برابر است با ارزش اضافه‌ای که از روزکار یک کارگر بدست می‌آید ضربدر تعداد کارگران بکار گرفته شده. اما از آنجا که مقدار کل ارزش اضافه‌ای که یک کارگر تولید می‌کند را (با فرض معین بودن ارزش قوه کار) نرخ ارزش اضافه تعیین می‌کند، قانون زیر بدست می‌آید: مقدار کل ارزش اضافه تولید شده برابرست با مقدار سرمایه متغیر بکار افتاده ضربدر نرخ ارزش اضافه، يا بعبارت دیگر مقدار کل ارزش اضافه برابرست با تعداد قوه کارهائى که همزمان بوسیله یک سرمایه‌دار استثمار می‌شوند ضربدر درجه استثمار هر يك.

اگر مقدار کل ارزش اضافه را با E، ارزش اضافه‌ای که هر یک کارگر در یک روز متوسط بدست می‌دهد را با e ، سرمایه متغیری که برای خرید یک واحد قوه کار در یک روز بکار می‌افتد را با m، کل سرمایه متغیر را با M، و ارزش یک قوه کار متوسط را با a، درجه استثمار آن  یعنی    را با  و تعداد کارگران بکار گرفته شده را با n نشان دهیم، خواهیم داشت:

 

E

 


فرض ما همه جا این خواهد بود که، اولا، ارزش یک واحد متوسط قوه کار ثابت است و ثانیا کارگرانى که سرمایه‌دار بکار می‌گیرد همه کارگرانی با مهارت متوسطند. یقینا حالات استثنائى وجود دارد که در آنها ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود به نسبت تعداد کارگران استثمار شونده افزایش نمی‌یابد، ولى در آن صورت ارزش قوه کار هم ثابت نمی‌ماند. بنابراین در تولید یک مقدار معین ارزش اضافه بروز کاهش در مقدار یک عامل می‌تواند با بروز افزایش در مقدار عامل دیگر جبران شود. اگر سرمایه متغیر کاهش یابد و در عین حال نرخ ارزش اضافه به همان نسبت افزایش یابد، حجم ارزش اضافه ثابت مى‌ماند. اگر سرمایه‌دار، بنا بر فرض قبلى ما، باید ۳۰۰ شیلینگ بکار اندازد تا ۱۰۰ کارگر را در روز استثمار کند، و اگر نرخ ارزش اضافه ۵۰ درصد باشد، این ۳۰۰ شیلینگ سرمایه متغیر نیز ارزش اضافه‌ای معادل ۱۵۰ شیلینگ، یا ۳ ×۱۰۰ ساعت کار، بدست می‌دهد. اگر نرخ ارزش اضافه دو برابر شود، یعنی روزکار بجای ٩ ساعت (۶ ساعت کار لازم و ۳ ساعت کار اضافه) به ۱۲ ساعت ( ۶ ساعت کار لازم و ۶ ساعت کار اضافه) افزایش یابد، و در عین حال سرمایه متغیر به نصف یعنى به ۱۵۰ شیلینگ کاهش یابد، این سرمایه متغیر نیز ارزش اضافه‌ای معادل ۱۵۰ شیلینگ، یا ۶×۵۰ ساعت کار، بدست خواهد داد. بنابراین کاهش سرمایه متغیر می‌تواند با افزایشى به همان نسبت در درجه استثمار قوه کار جبران شود. بعبارت دیگر کاهش تعداد کارگران بکار گرفته شده از طریق افزایشى بهمان نسبت در ساعات کار روزانه آنها قابل جبران است. لذا می‌توان گفت عرضه [یا مقدار کل] کاری که سرمایه از گرده کارگران می‌کشد تا حدودی مستقل از عرضه یا تعداد کل کارگران[استثمار شونده است و برعکس، اگر نرخ ارزش اضافه کاهش یابد اما مقدار سرمایه متغیر، بمعنای تعداد کارگران بکار گرفته شده به همان نسبت افزایش یابد مقدار کل ارزش اضافه ثابت می‌ماند.

با اینهمه، جبران کاهش تعداد کارگران، یعنى جبران کاهش مقدار سرمایه متغیر، از طریق افزایش نرخ ارزش اضافه، یعنى افزایش طول روزکار، حدود و ثغوری دارد که فرارفتن از آن ممکن نیست.

از اینکه مقدار کل ارزش اضافه بستگی به دو عامل نرخ ارزش اضافه و مقدار سرمایه متغیر بکار افتاده دارد، قانون سومى نتیجه می‌شود: اگر نرخ ارزش اضافه، یعنى درجه استثمار قوه کار و ارزش قوه کار، یعنى مدت کار لازم مقادیر معلومی باشند، بدیهى است که هر چه سرمایه متغیر بزرگتر باشد مقدار ارزش و ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود بزرگتر است.

اگر نرخ ارزش اضافه و ارزش قوه کار ثابت باشد، مقادیر مختلف ارزش اضافه‌ای که تولید می‌شود به نسبت مستقیم مقادیر مختلف سرمایه‌های متغیر بکار افتاده تغییر می‌کند. حال می‌دانیم که سرمایه‌دار سرمایه خود را به دو بخش تقسیم می‌کند. یک بخش را خرج وسایل تولید می‌کند، که بخش ثابت سرمایه‌اش را تشکیل می‌دهد، و بخش دیگر را خرج قوه کار زنده می‌کند، که بخش متغیر سرمایه‌اش را تشکیل می‌دهد. بر اساس یک شیوه تولید معین، نسبت تقسیم سرمایه به سرمایه ثابت و متغیر در شاخه‌های مختلف تولید متفاوت است، و در یک شاخه معین تولید نیز بسته به تغییراتی که در شالوده فنی تولید و در چگونگی پیوند اجتماعی پروسه‌های مختلف تولید رخ می‌دهد، تغییر می‌کند. اما نسبت بین بخش‌ ثابت و بخش متغیر یک سرمایۀ معین هر چه باشد، خواه ۱ به ۲ باشد خواه ۱ به ۱۰ و خواه [بطور کلی]  ۱ به x  بر قانونى که در بالا مطرح شد بى‌تاثیر است. زیرا ارزش سرمایه ثابت مجددا در ارزش محصول ظاهر می‌شود اما در ارزش جدیدی که تولید می‌شود، یعنی در محصول ارزشىِ پروسه تولید وارد نمى‌شود. برای بکار واداشتن ۱۰۰۰ ریسنده مواد خام، دوک و غیرۀ بیشتری لازم است تا برای بکار واداشتن ۱۰۰ ریسنده. ارزش این وسایل تولیدِ بیشتر می‌تواند بالا رود، پائین آید، ثابت بماند، کمتر باشد، بیشتر باشد، اما این تغییرات هیچ تاثیری بر پروسه ایجاد ارزش اضافه توسط قوه کارهائى که این وسایل را بحرکت در‌می‌آورند ندارد. بنابراین قانونى که در بالا  گفته شد به این صورت درمی‌آید: با فرض ثابت بودن ارزش قوه کار و یکسان بودن درجه استثمار توسط سرمایه‌های مختلف، مقدار ارزش‌ها و ارزش اضافه‌هائى که بوسیله این سرمایه‌ها تولید می‌شود به نسبت مستقیم اندازۀ جزء متغیر آنها، یعنى آن بخش‌شان که تبدیل به قوه کار زنده شده است، تغییر می‌‌کند.

از تحلیلى که تا اینجا از تولید ارزش اضافه ارائه داده شد نتیجه گرفته می‌شود که هر مبلغ پول، یا ارزش، را نمی‌توان بدلخواه تبدیل به سرمایه کرد. در واقع خود این تبدل نیازمندبه وجود حداقل معینى پول یا ارزش مبادله در دست دارنده صاحب ‌پول یا صاحب ‌کالا است. حداقل سرمایه متغیر عبارت از قیمت تمام شده یا هزینه تولیدیک واحد قوه کار است که در تمام طول سال و بطور مستمر در هر روز برای تولید ارزش اضافه بکار گرفته می‌شود. اگر این کارگر صاحب وسایل تولید خود بود و به یک زندگى کارگری قانع بود، می‌توانست با مدت کار لازم برای باز‌تولید وسایل زندگی خود یعنی با مثلا ٨ ساعت کار در روز خود را اداره کند. که در آن صورت او به وسایل تولیدی که تنها برای ٨ ساعت کار لازم است نیاز می‌داشت. اما سرمایه‌دار که او را وامی‌دارد تا علاوه بر این ٨ ساعت مثلا ۴ ساعت هم کار اضافه کند، مبلغ پول اضافى برای تهیه وسایل تولید اضافى نیاز دارد. اما بنا بر فرض٬ مبنى بر کشیدن ۴ ساعت کار اضافه و لازم بودن ۸ ساعت کار برای یک زندگی کارگری سرمایه‌دار مجبور است نه یک کارگر بلکه دو کارگر را بکار گیرد تا از محل ارزش اضافه‌ای که روزانه صاحب می‌شود در سطح یک کارگر، و نه بالا‌تر از آن، زندگى یعنى صرفا رفع احتیاج کند. در این حالت هدف او از تولید صرفا تامین زندگیش است و نه ثروت‌اندوزی، حال آنکه ثروت‌اندوزی در تولید کاپیتالیستى مفروض و مستتر است. لذا او برای آنکه بتواند صرفا دو برابر بهتر از یک کارگر معمولى زندگى کند، و همچنین نیمى از ارزش اضافه تولید شده را تبدیل به سرمایه کند، باید تعداد کارگران و حداقل سرمایه بکار انداخته را هشت برابر کند. سرمایه‌دار طبعا می‌تواند، مانند کسى که برای خود کار می‌کند، مستقیما در پروسه تولید شرکت جوید، سرمایه‌دار مراقب است که کارگر کارش را بطور شایسته و با فشردگی‌ بایسته به انجام برساند.

بعلاوه، سرمایه بصورت رابطه‌ای جابرانه درآمد،  طبقه کارگر را مجبور می‌کند بیش از حد لازم برای رفع مایحتاج محدود زندگیش کار کند.

فصل دهم  مفهوم ارزش اضافه نسبی  

ما تا اینجا آن بخش از روزکار را که صرفا ارزش معادل ارزش پرداخت شده از  جانب سرمایه‌دار بابت قوه کار را تولید می‌کند مقدار ثابتى در نظر گرفته‌ایم؛ که تحت شرایط معین تولیدی و در مرحله معینى از توسعه اقتصادی جامعه چنین نیز هست. کارگر چنان که دیدیم ممکن است ۲ یا ۳ یا ۴ یا ۶ یا هر تعداد ساعت بیش از این، یعنى بیش از کار لازمش، کار کند. نرخ ارزش اضافه و طول روزکار بستگى به این داشت که طول این مدت زمان اضافه چقدر باشد. با آنکه مدت کار لازم ثابت بود دیدیم که در عوض طول کل روزکار متغیر است. حال روزکاری را در نظر بگیریم که هم طول آن و هم نحوه تقسیمش به کار لازم و کار اضافه معین باشد. فرض کنیم کل خط AC ٬ یعنی A B C ، نماینده یک روزکار مثلا ۱۲ ساعته، خط AB نماینده ۱۰ ساعت کار لازم و خط BC نماینده ۲ ساعت کار اضافه باشد. حال سوال اینست: چگونه می‌توان بر تولید ارزش اضافه، بعبارت دیگر بر طول کار اضافه، افزود، بدون اینکه، بر طول خط AC افزوده شود؟  در اینجا با آنکه دو حد ابتدائى و انتهائى روزکار، یعنى A و  C، ثابت‌اند، اما بنظر می‌رسد بتوان طولBC را اگر نه از طریق امتداد آن در ورای نقطه پایانش یعنى C (که در عین حال نقطه پایان روزکار AC نیز هست) باری از راه عقب راندن نقطه آغازش یعنى B در جهت  A، افزایش داد. فرض کنید B 'B  در    خط  A B ' B C  مساوی نصف BC یعنی مساوی ۱ ساعت کار باشد. حال اگر در خط  AC، یعنى روزکار ۱۲ ساعته، نقطه B را به 'B منتقل کنیم، BC تبدیل به B'C می‌شود، یعنى کار اضافه نیم برابر افزایش می‌یابد، از ۲ ساعت تبدیل به ۳ ساعت می‌شود، و روزکار هم همان ۱۲ ساعت سابق باقى می‌ماند. اما واضح است که این بلند‌تر شدن مدت کار اضافه و تبدیل شدن آن ازBC به B'C ٬ از ۲ ساعت به ۳ ساعت، بدون کوتاه‌تر شدن همزمان مدت کار لازم و تبدیل شدن آن ازAB به ' AB، از ۱۰ساعت به ۹ ساعت، ممکن نیست. بعبارت دیگر بلند‌تر شدن کار اضافه متناظر با کوتاه‌تر شدن کار لازم است. و این بدان معناست که بخشى از مدت کار که قبلا بطور واقعی بنفع خود کارگر صرف می‌شد اکنون تبدیل به مدت کاری می‌شود که بنفع سرمایه‌دار صرف مى‌شود. بدین ترتیب تغییری پدید می‌آید، اما نه در طول روزکار، بلکه در نحوه تقسیم آن به مدت کار لازم و مدت کار اضافه. بدیهى است که هر گاه طول روزکار و ارزش قوه کار معین باشند طول مدت کار اضافه معین خواهد بود. ارزش قوه کار، یا مدت کار لازم برای تولید قوه کار، مدت کار لازم برای بازتولید این ارزش را تعیین می‌کند. اگر یک ساعت کار در نیم شیلینگ نمود یابد، و ارزش یک روز قوه کار ۵ شیلینگ باشد، کارگر باید ۱۰ ساعت در روز کار کند تا ارزشى که سرمایه‌دار بابت قوه کار او پرداخته است را جبران نماید . اگر ارزش این وسایل معلوم باشد ارزش قوه کار او را می‌توان محاسبه کرد،۱ و اگر ارزش قوه کار او معلوم باشد مدت کار لازمش را می‌توان محاسبه کرد. اما مدت کار اضافه از کم کردن مدت کار لازم از طول کل روزکار بدست می‌آید؛ به این صورت که اگر ۱۰ ساعت را از ۱۲ ساعت کم کنیم ۲ ساعت کار اضافه باقى می‌ماند. و در این حالت بسادگى نمی‌توان دریافت که چگونه ممکن است کار اضافه، تحت شرایط ثابت و معین، از ۲ ساعت بیشتر شود.   ارزش اضافه‌ای که از طریق بلندتر شدن روزکار تولید می‌شود را ارزش اضافه مطلق می‌نامند. و در مقابل، ارزش اضافه حاصل از کوتاه شدن مدت کار لازم را ارزش اضافه نسبی.   ارزش یک کالا را تنها مقدار کاری که شکل نهائی کالا را به آن می‌بخشد تعیین نمی‌کند، بلکه مقدار کاری که در وسایل تولید کالا جایگزین است نیز در تعیین ارزش آن نقش دارد. مثلا ارزش یک جفت کفش فقط بستگى به کار کفاش ندارد، بلکه به ارزش چرم، واکس، نخ و غیره نیز بستگى دارد. پس تنزل ارزش قوه کار نتیجه افزایش بارآوری کار و متناظر با آن، ارزان‌تر شدن کالاها در صنایعى که وسایل  و مواد و مصالح کار یعنى عناصر فیزیکى سرمایه ثابت که برای تولید وسایل زندگی  لازمند را تولید می‌کنند نیز هست. ارزان‌ شدن کالا طبعا فقط باعث تنزلى نسبى در ارزش قوه کار می‌شود، و این تنزل با میزان دخیل بودن آن کالا در بازتولید قوه کار نسبت مستقیم دارد. پیراهن، بعنوان مثال، یک وسیله ضروری زندگی است، اما تنها یک وسیله ضروری در میان وسایل ضروری بسیار است. حال آنکه مجموعه وسایل ضروری زندگی  مشتمل بر کالا‌های گوناگونى است که هر یک محصول یک صنعت جداگانه‌اند، و ارزش هر یک از آنها یکی از عناصر تشکیل دهنده ارزش قوه کار است. ارزش قوه کار با کاهش مدت کار لازم برای باز‌تولید این ارزش کاهش می‌یابد. مقدار کل کاهش مدت کار لازم برابرست با جمع کل کاهش‌های مختلف مدت کار که در آن رشته‌های صنعتى گوناگون و مجزا بوقوع پیوسته است. در اینجا ما این نتیجه کلى را بمنزله یک نتیجه بلاواسطه یا یک هدف مستقیم در هر مورد خاص در نظر می‌گیریم. سرمایه‌داری که از روش تولید پیشرفته‌تر استفاده می‌کند بخش بزرگتری از روزکار را به کار اضافه اختصاص می‌دهد تا سرمایه‌داران دیگر در همان رشته. او همان کاری را می‌کند که سرمایه بطور کلی وقتى اقدام به تولید ارزش اضافه نسبى می‌‌کند انجام می‌دهد. اما، از سوی دیگر، با عمومیت یافتن روش جدید تولید، آن ارزش اضافۀ اضافى از دست می‌رود، زیرا در آن موقع تفاوت میان ارزش انفرادی و ارزش اجتماعى کالای ارزان شده از میان می‌رود. این قانون واحد که ارزش کالا را مدت کار مصروف در تولید آن تعیین می‌کند به دو نحو متفاوت به ادراک تک سرمایه‌داری که روش تولید جدید را برای اولین بار بکار می‌گیرد و به ادراک رقبای او در‌مى‌آید. اولی آنرا بصورت اجبار به اینکه باید کالایش را به قیمتى ارزان‌تر از ارزش اجتماعى آن بفروشد احساس می‌کند، و رقبای او آنرا بصورت قانون قهری رقابت که مجبورشان می‌کند روش جدید را اتخاذ کنند.  لذا کل این پروسه سرانجام هنگامى بر نرخ عمومى ارزش اضافه تاثیر می‌گذارد که افزایش بارآوری کار در آن رشته‌هائى از تولید صورت گرفته و آن کالاهائى را ارزان‌تر کرده باشد که در فراهم آوردن وسایل ضروری زندگی  سهمى دارند و لذا جزو عناصر دهنده ارزش قوه کارند.                                 ارزش کالاها با بارآوری کار نسبت معکوس دارد. ارزش قوه کار نیز چنین است، زیرا به ارزش کالاها بستگى دارد. اما ارزش اضافه نسبى با بارآوری کار نسبت مستقیم دارد، بعبارت دیگر هم‌جهت با آن کاهش و افزایش می‌یابد. با فرض ثابت بودن ارزش پول، یک روزکار متوسط اجتماعىِ ۱۲ ساعته همواره همان ۶ شیلینگ ارزش جدید را تولید می‌کند، مستقل از اینکه نسبت تقسیم این مبلغ میان ارزش اضافه و دستمزد چگونه باشد. اما اگر در نتیجه افزایش بارآوری ارزش وسایل زندگی نزول کند، و از این طریق ارزش یک روز قوه کار از ۵ شیلینگ به ۳ شیلینگ کاهش یابد، ارزش اضافه از ۱ شیلینگ به ۳ شیلینگ افزایش خواهد یافت. زیرا قبلا برای باز‌تولید ارزش قوه کار ۱۰ ساعت لازم بود و اکنون ۶ ساعت لازم‌ است. چهار ساعت وقت آزاد شده است، که می‌تواند به قلمرو کار اضافه ملحق شود. حاصل آنکه٬ سرمایه‌ انگیزه‌ و کششی ذاتى، به سوی افزایش بارآوری کار دارد برای آنکه کالاها را ارزان کند و از طریق ارزان کردن کالاهاخود کارگر را ارزان کند.   

 ارزش مطلق یک کالا برای سرمایه‌دار تولیدکنندۀ آن امری کاملا بی اهمیت است و علاقه او را برنمی‌انگیزد. آنچه علاقه او را بر مى‌انگیزد صرفا ارزش اضافه‌ای است که در آن کالا جایگزین است، و با فروش آن کالا متحقق می‌شود. تحقق ارزش اضافه الزاما متضمن برگشت ارزش بکار افتادۀ اولیه است. حال با توجه به اینکه ارزش اضافه نسبى به نسبت مستقیم رشد بارآوری کار افزایش می‌یابد - در حالیکه ارزش کالاها با رشد بارآوری دقیقا نسبت معکوس دارد - و با توجه به اینکه پروسه واحدی باعث ارزان شدن کالاها و در عین حال افزایش ارزش اضافۀ موجود در آنها می‌شود، این معما که چرا سرمایه‌دار، که تنها دغدغه‌اش تولید ارزش مبادله است، مدام تلاش می‌کند ارزش مبادله کالاها را تنزل دهد، جواب خود را می‌گیرد.

 فصل  یازدهم    همکاری

تولید کاپیتالیستى   از زمانى آغاز می‌شود که هر سرمایه تعداد نسبتا زیادی کارگر را همزمان بکار مى‌گیرد، و در نتیجه پروسه کار در مقیاس وسیعى جریان مى‌یابد و مقدار نسبتا زیادی محصول بدست مى‌دهد. با هم کار کردن تعداد زیادی کارگر، در یک زمان، در یک مکان و برای تولید یک نوع کالای معین تحت فرمان یک سرمایه‌دار معین، از لحاظ تاریخى و معنائی هر دو سرآغاز تولید کاپیتالیستى را تشکیل می‌دهد.

تفاوت در ابتدا تفاوتى صرفا کمى است. دیدیم که ارزش اضافه‌ای که یک سرمایه معین تولید می‌کند برابرست با ارزش اضافه‌ای که هر فرد کارگر تولید می‌کند ضرب در تعداد کارگر همزمان بکار گرفته شده. تعداد کارگر بخودی خود بر نرخ ارزش اضافه، یا درجه استثمار قوه، کار بى‌‌‌‌تاثیر است. هر گونه تغییر کیفى در پروسه کار نیز، بطور کلی، به محصول آن پروسه بر حسب ارزش  کاملا بیربط است؛ و این از ماهیت ارزش نشأت می‌گیرد. اگر یک روزکار ١٢ ساعته در ۶ شیلینگ تجسم یابد، ۱۲۰۰ روزکار ١٢ ساعته در ۶ × ۱۲۰۰ شیلینگ تجسم خواهد یافت. در مورد دوم ۱۲۰۰× ١٢ ساعت کار در محصول تجسم می‌یابد و در مورد اول ١٢ ساعت کار. در تولید ارزش، فلان تعداد کارگر در حکم صرفا فلان تعداد تک کارگر است، و لذا اینکه ۱۲۰۰ کارگر جدا از هم کار کنند و یا با هم و تحت فرمان یک سرمایه‌دار، بر مقدار ارزشى که تولید می‌شود بی‌‌‌تاثیر است.

با اینهمه، تا حدودی تغییراتی رخ مى‌دهد. کاری که در ارزش مادیت می‌یابد کار با کیفیت متوسط اجتماعى، و لذا عبارت از فعال شدن قوه کار متوسط است. اما هر کمیت متوسطى صرفا میانگین تعدادی کمیت‌های جداگانه‌ است که ازنظرکیفی یکسان و کمی نایکسان‌اند.

وسایل تولید وقتى مشترکا بمصرف مى‌رسند کسر کوچکتری از ارزش خود را به هر واحد محصول انتقال می‌دهند؛ به این علت که کل ارزشى که انتقال می‌دهند بر تعداد بیشتری محصول تقسیم می‌شود، و به این علت که ارزش خودشان هر چند بطور مطلق بیشتر از ارزش وسایل تولید پراکنده و جدا از هم است، اما بطور نسبى، یعنی اگر از زاویه وسعت حوزه عمل و تاثیرشان نگاه کنیم، کمتر از آن است. این باعث می‌شود ارزش بخشى از سرمایۀ ثابت افت کند و ارزش کل کالا نیز پائین ‌‌آید؛ انگار که وسایل تولید ارزان‌تر تمام شده باشند. این صرفه‌جوئى در کاربرد وسایل تولید تماما نتیجه مصرف جمعى آنها توسط عده زیادی کارگر در پروسه کار است. بعلاوه، وسایل تولید متمرکز و مشترک، حتى وقتی کارگران متعددی که گرد هم آورده شده‌اند یکدیگر را در کار یاری نمى‌دهند بلکه صرفا در کنار هم کار می‌کنند، این خصلت خود که شرط لازم کار اجتماعى‌اند را حفظ می‌کنند؛ و این خصلتی است که وجه تمایز این وسایل تولید متمرکز و مشترک از وسایل تولید پراکنده و بطور نسبى پر‌خرج‌تر کارگران منفرد و مستقل یا استادکاران کوچک را تشکیل می‌دهد. برخی انواع ابزار کار پیش از آنکه خود پروسه کار این خصلت اجتماعی را کسب کند از آن برخوردارند.                  صرفه‌جوئی حاصل از استفاده جمعى از وسایل تولید را باید از دو لحاظ مورد بررسى قرار داد. اولا، از این لحاظ که موجب ارزان‌تر شدن کالاها، و از این طریق تنزل ارزش قوه کار مى‌شود. ثانیا، از لحاظ تغییری که در نسبت ارزش اضافه به کل سرمایه بکار افتاده، یعنی مجموع ارزش بخش ثابت و متغیر آن، بوجود مى‌آورد. وقتى کارگران متعددی شانه به شانه یکدیگر و بر طبق برنامه معینی کار کنند، حال چه در یک پروسه واحد و چه در پروسه‌های مختلف اما مرتبط، این شکلِ کار همکاری نام دارد.

گذشته از قدرت جدیدی که از ادغام نیروهای بسیار در یک نیروی واحد بظهور می‌رسد، نفس تماس اجتماعى افراد با یکدیگر در اکثر صنایع سبب ایجاد نوعی حس رقابت و تحریک احساس سرزندگی می‌شود که بازدهى کار هر کارگر را ارتقا می‌دهد. بهمین علت است که ۱۲ نفری که با هم کار می‌کنند طى روزکار جمعى ١۴۴ ساعتۀ خود بسیار بیش از ۱۲ کارگر جدااز یکدیگر که هر یک ١٢ ساعت کار کنند یا یک کارگر که ١٢ روز متوالى کار کند، تولید مى‌کنند. موضوع کار بر اثر همکاری همان فاصله را در زمان کوتاه‌تری طی می‌کند. روزکار مرکب قادر به تولید ارزش‌ بیشتری است تا حاصل جمع ریاضی روزکارهای مساوی آن، و در نتیجه مدت کار لازم برای ایجاد یک اثر مفید معین را کاهش می‌دهد.

قدرت تولیدی خاص روزکار جمعی تحت قدرت تولیدی اجتماعى کاریا قدرت تولیدی کار اجتماعى است. این قدرت ناشی از نفس همکاری است. کارگر وقتى مطابق برنامه با سایرین همکاری می‌کنداز قید فردیت رهاو قابلیت‌های  اجتماعی خود را بظهور می‌رساند.

این یک قاعده کلی است که کارگران قادر به همکاری نیستند مگر آنکه مجتمع شوند. اجتماع آنان در یک محل شرط ضروری همکاری آنهاست. لذا کارگران مزدی قادر به همکاری نیستند مگر آنکه سرمایه واحدی، سرمایه‌دار واحدی، همزمان بکارشان گیرد، و بنابراین قادر به همکاری نیستند مگر آنکه سرمایه‌دار واحدی قوه کار آنها را همزمان بخرد.

هر گونه کار اشتراکی در مقیاس وسیع کم و بیش نیاز به مدیریتی دارد که بتواند هماهنگى فعالیت‌ افراد را تامین کند، و انجام آن وظایف عمومى را که برای فعالیت کل ارگانیزم تولیدی - در مقابل فعالیت تک تک اندام و جوارح آن - جنبه حیاتی و ریشه‌ای دارند تضمین نماید.

انگیزه و هدف اصلى و نهائى سرمایه‌دار دستیابى به بالاترین حد ارزش‌افزائى سرمایه یعنى تولید بیشترین مقدار ممکن ارزش اضافه و لذا بیشترین مقدار ممکن بهره‌کشی از قوه کار است. با افزایش تعداد کارگران همکاری‌‌ کننده مقاومت آنان در برابر سلطه سرمایه و لذا، فشار سرمایه برای غلبه بر این مقاومت نیز افزایش می‌یابد. بنابراین کنترلی که از جانب سرمایه‌دار بر پروسه کار اجتماعی اعمال می‌شود صرفا یک فونکسیون ویژه‌‌ نیست که از ماهیت فنی این پروسه ناشی شده باشد، بلکه در عین حال کنترلی است ناشی از بهره‌کشى از یک پروسه کار اجتماعى ، و در نتیجه وجودش قائم به وجود ستیز اجتناب‌‌ناپذیری است که میان استثمارگر و موضوع استثمار‌ او وجود دارد. به همین ترتیب به نسبت گسترش و تکامل وسایل تولید، و به نسبتی که این وسایل بمنزله مال غیر در مقابل کارگران مزدی قرار می‌گیرند، ضرورت اعمال کنترلى موثر بر استفادۀ شایسته و بایسته از این وسایل نیز افزایش می‌یابد. بعلاوه، همکاری کارگران مزدی چیزی است که تماما بواسطه سرمایه‌ای که آنان را بخدمت درمی‌آورد صورت می‌گیرد. اتحاد این کارگران در قالب یک تن واحد تولیدی، و ایجاد پیوند میان عملیاتی که هر یک از آنان به پیش می‌برد، بوسیله عاملى خارج از خود آنها، بوسیله سرمایه، بوسیله سرمایه‌ای که آنان را گرد هم مى‌آورد ، صورت می‌گیرد. لذا پیوند میان کارهای متفاوتی که این کارگران انجام می‌دهند از لحاظ ذهنى بصورت برنامه‌ای که از جانب سرمایه‌دار طرح‌ریزی شده است به ادراک آنها درمی‌آید، و از لحاظ عملى بصورت اقتدار و اختیار وی، بصورت اراده قدرتمند و بیگانه‌ای که اعمال آنان را تابع مقصود خویش می‌سازد.

 همان گونه که قدرت تولیدی اجتماعى کار که بر اثر همکاری پدید مى‌آید قدرت تولیدی سرمایه می‌نماید، خود همکاری نیز، در قیاس با پروسه تولیدی که کارگران مستقل و منفرد یا حتى استادکاران کوچک به پیش می‌برند، شکلى مختص به پروسه تولید کاپیتالیستی مى‌نماید. این همکاری نخستین تغییری است که عارض خود پروسه عملى کار، پس از آنکه به متابعت سرمایه در‌آمد، می‌شود. همان گونه که قدرت تولیدی اجتماعى کار که بر اثر همکاری پدید مى‌آید قدرت تولیدی سرمایه می‌نماید، خود همکاری نیز، در قیاس با پروسه تولیدی که کارگران مستقل و منفرد یا حتى استادکاران کوچک به پیش می‌برند، شکلى مختص به پروسه تولید کاپیتالیستی مى‌نماید.

این همکاری نخستین تغییری است که عارض خود پروسه عملى کار، پس از آنکه به متابعت سرمایه در‌آمد، می‌شود. این تغییر بطور خودانگیخته و طبیعى روی می‌دهد. بکار گرفتن همزمان تعداد زیادی کارگر مزدی در یک پروسه کار واحد، که شرط لازم وقوع این تغییر است، سرآغاز تولید کاپیتالیستى نیز هست. این سرآغاز با تولد خود سرمایه مقارن است. پس اگر، از سوئی، شیوه تولید کاپیتالیستی یک شرط لازم تاریخى برای تبدیل شدن پروسه کار به یک پروسه اجتماعى است، از طرف دیگر این شکل اجتماعى پروسۀ کار یعنی همکاری نیز روشى است که سرمایه برای استثمار سودآورتر کار از طریق افزایش قدرت تولیدی آن، بکار می‌گیرد.

 فصل  دوازدهم  تقسیم کار و مانوفاکتور

١- منشأ دوگانه مانوفاکتور

همکاری مبتنى بر تقسیم کار شکل کلاسیک خود را در مانوفاکتور می‌یابد. این نوع همکاری، بمنزله شکلی که مشخصه پروسه تولید کاپیتالیستى است، در تمام طول دوره صنعت مانوفاکتوری بمعنای درست کلمه، یعنی تقریبا از میانه قرن شانزدهم تا آخر قرن هیجدهم حاکم است.

مانوفاکتور از دو طریق بوجودمى‌آورد: ١- از طریق گرد هم آمدن کارگران متعلق به صنایع دستى مختلف و مستقل زیر سقف یک کارگاه و تحت کنترل یک سرمایه‌دار واحد، و از زیر دست این کارگران رد شدن یک محصول معین از آغاز تا انجام. بعنوان مثال، درشکه سابقا محصول کار تعداد کثیری صنعتگر مستقل مانند چرخ‌ساز، سراج، خیاط، قفل‌ساز، تودوز، خراط، شرابه‌باف، لعاب‌کار، نقاش، لاک‌کار، اکلیل‌کار و غیره بود. اما در تولید مانوفاکتوری درشکه همه این صنعتگران مختلف در یک مکان، که در آن محصول ناتمام از دستى به دست دیگر سپرده می‌شود، گرد هم مى‌آیند. تولید مانوفاکتوری درشکه بدوا بصورت ادغام صنایع دستى مستقل مختلف ظاهر شد. اما رفته رفته شکل تفکیک این نحوه تولید به اجزای خرد و گوناگونش را بخود گرفت - اجزائی که هر یک بنوبه خود تبدیل به تنها کار یک کارگر خاص گردید و به همان صورت تثبیت شد و باقی ماند، و کل کار با تشریک مساعى این کارگران جزء‌به انجام رسید.

۲- مانوفاکتور می‌تواند از طریقى درست عکس طریق اول نیز سر برآورد؛ به این صورت که یک سرمایه‌دار در یک زمان و در یک کارگاه عده‌ای صنعتگر که همگى یک کار، یا یک نوع کار (از قبیل کاغذ‌سازی، حروف چاپ‌سازی یا سوزن‌سازی) انجام می‌دهند رابکار گیرد. این همکاری در ساده‌ترین شکل آنست. هر صنعتگر (با کمک شاید یکی دو شاگرد) کالا را از ابتدا تا انتها می‌سازد، و در نتیجه همه عملیات لازم برای تولید آنرا به انجام می‌رساند. این صنعتگر هنوز بهمان روش دستى سابق خود تنهاکار می‌کند. اما شرایط خارجى بزودی موجب مى‌گردد تا از این تمرکز کارگران در یک نقطه و همزمان بودن کارشان استفاده دیگری بشود. بعنوان مثال شاید لازم باشدمقدار بیشتری جنس طى مدت معینى آماده تحویل گردد. لذا کار تقسیم مى‌‌شود. بجای آنکه هر کارگر همه عملیات مختلف را خود انجام دهد، این عملیات تبدیل به عملیاتى مى‌شوند که بموازات یکدیگر صورت می‌گیرند، هر یک از آنها به صنعتگر جداگانه‌ای سپرده می‌شود، و کل‌ آنها همزمان از طریق همکاری به انجام مى‌‌‌رسد. این تقسیم کار تصادفى تکرار می‌شود، مزایای خاص خود را بروز می‌دهد، و بتدریج بصورت یک تقسیم کار با نظم و قاعده قوام و ثبات می‌یابد. کالا از محصول فردی صنعتگر مستقل انجام دهندۀ عملیات گوناگون تبدیل به محصول جمعی مجمعی از صنعتگران می‌شود که هر کدام یکى، و فقط یکى، از عملیات جزئى تشکیل‌ دهنده کل پروسه را بانجام می‌رساند.

برای دستیابى به درک کاملى از تقسیم کار در مانوفاکتور بخاطر سپردن نکات زیر ضرورت اساسى دارد. اول آنکه در تقسیم کار مانوفاکتوری پروسه تولید به فازهای مشخصی تجزیه می‌شود، و این تجزیه کاملا منطبق بر تجزیه یک صنعت دستى به عملیات مختلف متشکله آن است. هر یک از این عملیات، خواه ساده و خواه پیچیده، باید با دست انجام گیرد، و بنابراین بستگى به قدرت، مهارت، سرعت و اعتماد به نفسى دارد که کارگر در کار با ابزارهای خود از آن برخوردار است. صنعت دستى همچنان پایه و اساس تولید مانوفاکتوری باقى زیرا هر پروسه جزئى که محصول از سر می‌گذراند باید با دست قابل انجام باشد وصنعت پیشه‌وری جداگانه‌ای را تشکیل دهد. لذا مهارت پیشه‌ور همچنان زیربنای پروسه تولید باقی می‌ماند. دقیقا به همین دلیل است که هر کارگر منحصرا به انجام یک جزء ثابت کار گمارده می‌شود، و در نتیجه قوه کارش برای تمام عمر مبدل به اندام انجام این کار جزء می‌گردد. نکته دوم آنکه این تقسیم کار نوع خاصى از همکاری است، و بسیاری از مزایایش ناشى از ماهیت عام همکاری است، و نه این شکل خاص آن.

مانوفاکتور در واقع از این طریق در کارگر جزء‌کار مهارت بوجود می‌آورد که رده‌بندی شغلى طبیعى و خودجوشی را که در جامعه حاضر و آماده مى‌یابد در درون کارگاه بازتولید می‌کند، و منظما بسوی کمال می‌راند. از طرف دیگر، تبدیل یک جزء از کل پروسه تولید به شغل مادام ‌العمر یک انسان، مربوط به گرایشى  است که برخى جوامع پیشین به موروثى کردن حرفه‌ها از خود نشان داده‌اند.

 ساختار یا استخوانبندی مانوفاکتور دو شکل اساسى دارد، که هر چند در مواردی با یکدیگر مخلوطند، از دو نوع اساسا مختلفند و، بعلاوه، در تکامل بعدی مانوفاکتور به صنعت بزرگ ماشینى نقش‌های بسیار متفاوتى ایفا می‌کنند. این خصلت دوگانه ناشى از ماهیت محصولی است که تولید می‌شود. این محصول یا نتیجۀ صرفا بر هم سوار کردن اجزائی است که مستقل از یکدیگر ساخته می‌شوند، و یا صورت کامل شده‌اش را مدیون یک سلسله پروسه‌ها و عملیات بهم ‌پیوسته است.

از آنجا که محصول هر کارگر جزءکار در عین حال صرفا مرحله خاصى در تکامل یک شیئ تکمیل شده است، و هیچگاه نیز تغییر نمی‌کند، هر کارگر، یا هر گروه از کارگران، ماده خام کارگر یا گروه کارگران دیگر را فراهم می‌آورد. نتیجه کار یکى نقطه آغاز کار دیگری قرار می‌گیرد. واضح است که این وابستگیِ مستقیم و متقابل اجزای مختلف کار، و بنابراین کارگران، هر کارگر را وامی‌دارد تا مدت زمانى بیش از آنچه لازم است صرف کار خود نکند. و این موجب استمرار، هماهنگى، نظم، ترتیب و حتى فشردگى کار می‌شود، که با استمرار، هماهنگى و غیره‌ای که در یک صنعت دستى پیشه‌وری مستقل و یا حتى در همکاری ساده مشاهده می‌کنیم بسیار متفاوت است. این قاعده که مدت کاری که صرف یک کالا می‌شود نباید از مدت زمان لازم اجتماعى برای تولید آن تجاوز کند، در تولید کالائی  بطور کلی قاعده‌ای مى‌نماید که باید از خارج و از طریق عمل رقابت اعمال گردد، یا، به تبیینی سطحى‌تر، هر فرد تولید‌کننده مجبور است کالای خود را به قیمت بازار آن کالا بفروشد. در مانوفاکتور، برعکس، بدست دادن مقدار معینى محصول طى مدت زمان معینى کار، تبدیل به یک قانون فنى خود پروسه تولید می‌شود.

اما انجام عملیات تولیدی مختلف مدت‌ زمان‌های مختلف وقت می‌برد، و بنابراین این عملیات در مدت زمان‌های برابر محصولات جزئى  نابرابر بدست می‌دهند. لذا اگر کارگر معینى قرار باشد عمل معینى را مستمرا و هر روز آزگار انجام دهد، تعداد کارگرانی که به انجام هر یک از عملیات تولیدی گمارده مى‌شوند باید متفاوت باشد.

هر تک گروه مجزای کارگران که انجام عملیات جزئى خاصى را بر عهده دارد از عناصر همگونی تشکیل شده است، و خود یکى از اندام‌های کل مکانیزم تولید را تشکیل می‌دهد. اما در بسیاری مانوفاکتورها هر گروه کارگری در حکم یک پیکرۀ کاری است که بنحو خاص خود سازماندهی شده، و کل مکانیزم عبارت از تکرار یا تکثر این مکانیزم‌های پایه‌ای تولید است. مانوفاکتور همان گونه که بعضا از تلفیق صنایع دستى مختلف پدید مى‌آید، خود تکامل مى‌یابد و بصورت تلفیقى از مانوفاکتورهای مختلف درمى‌آید. از سوی دیگر، مانوفاکتور تولیدکننده محصول می‌تواند با مانوفاکتورهای دیگر، که در آنها این محصول نقش ماده خام را ایفا می‌کند، و یا متعاقبا با محصولات‌ آنها درمى‌آمیزد، وحدت یابد.  علیرغم مزایای فراوانى که این نوع تلفیق مانوفاکتورها بهمراه دارد هرگز نمی‌تواند بر همان پایه و اساس مانوفاکتوری تکامل یابد و به وحدت فنى کامل دست یابد. این وحدت تنها هنگامى بوجود مى‌آید که این از آنجا که اعمال مختلفى که کارگر جمع‌کار انجام می‌دهد می‌توانند ساده یا پیچیده، عالى یا دانى باشند، قوه کارهای فردی، یعنى اندام‌های متشکله کارگر جمعى، نیاز به درجات مختلف آموزش دارند، و بنابراین دارای ارزش‌های بسیار متفاوتند.

تقسیم کارِ درون مانوفاکتور و تقسیم کار درون جامعه

اگر خود کار را به تنهائى در نظر بگیریم می‌توانیم تقسیم تولید اجتماعى به شاخه‌های اصلى آن، مانند کشاورزی، صنعت و غیره را بمنزله تقسیم کار عام، و سپس تفکیک فراتر این شاخه‌های اصلی به انواع و اقسام را بمنزله تقسیم کار خاص، و بالاخره تقسیم کار درون کارگاهى را بمنزله تقسیم کار یاخته‌ای تشخیص دهیم.

تقسیم کار درون جامعه، که ناظر بر تقید افراد به مشاغل یا پیشه‌های خاص است، مانند مانوفاکتور دو سرآغاز کاملا معکوس هم دارد. از سوئی، در درون هر خانواده و سپس، بر اثر تکامل بعدی، در درون هر قبیله،تقسیم کاری رشد مى‌‌کند که منشأ آن تفاوت‌های جنسى و سنى است، و بنابراین تماما بر بنیادی فیزیولوژیک استوار است. این تقسیم کار با رشد جوامع انسانى، افزایش جمعیت آنها، و بویژه با برخورد میان قبایل و سلطه قبیله‌ای بر قبیله دیگر، گسترش می‌یابد.

پایه و اساس هر تقسیم کار رشد یافته و نشأت گرفته از مبادله کالاها جدائى شهر از روستاست. شاید بتوان گفت که تمامى تاریخ اقتصادی جامعه در حرکت یا شکوفا شدن این تقابل خلاصه می‌شود.

همان گونه که وجود تعداد معینى کارگرِ همزمان بکار گرفته شده پیش‌شرط مادی تقسیم کار در درون مانوفاکتور است، تعداد و تراکم جمعیت جامعه - که در اینجا جزء نظیر جمع بودن کارگران در یک کارگاه است - یک پیش‌شرط مادی تقسیم کار درون جامعه را تشکیل می‌دهد.

از آنجا که تولید و گردش کالاها ‌پیش‌شرط‌های کلى وجود شیوه تولید کاپیتالیستی‌ را تشکیل می‌دهد، تقسیم کار درون مانوفاکتور مستلزم آنست که تقسیم کار درون جامعه به درجه‌ای از رشد رسیده باشد. و برعکس، تقسیم کار درون مانوفاکتور بنوبه خود بر تقسیم کار درون جامعه تاثیر می‌گذارد و موجب رشد کمى و کیفى آن می‌شود. با تجزیه و تفکیک ابزارهای کار، صنایع تولید‌کنندۀ این ابزارها نیز بیش از پیش از یکدیگر مجزا می‌شوند.سیستم تولید مانوفاکتوری اگر بر صنعتى مسلط شود که پیش از آن در پیوند با صنایع دیگر و توسط یک تولید‌کننده انجام می‌گرفته است، این صنایع فورا بصورت صنایعی مستقل قد علم می‌کنند. و اگر بر مرحله خاصى در تولید یک کالا مسلط شود، سایر مراحل تولید آن کالا متعاقبا هر یک مبدل به صنعتى مستقل می‌‌شوند.

اما، علیرغم وجوه قابل قیاس و پیوندهای بسیاری که میان تقسیم کار درون جامعه و تقسیم کار درون مانوفاکتور وجود دارد، این دو نه تنها از لحاظ درجه پیشرفتگى بلکه از لحاظ کیفى نیز با یکدیگر تفاوت دارند. غیر قابل تردیدترین وجه قابل قیاس این دو اینست که شیرازه‌ای نامرئى شاخه‌های مختلف صنعت را بهم پیوند می‌دهد.

سادگى ارگانیزم تولیدی در این جوامع خودکفا، که خود را مدام به همان شکل سابق بازتولید می‌کنند و اگر تصادفا نابود شوند باز در همان نقطه و با همان اسامى سر بر می‌آورند این سادگى، کلید معمای تغییرناپذیری جوامع آسیائى را، که در تقابلى بسیار بارز با اضمحلال و بازتاسیس مداوم دولت‌های آسیائى و تغییر بیوقفه سلسله‌های پادشاهى در این جوامع قرار دارد، بدست می‌دهد. ساختار بنیانی عناصر اقتصادی این جوامع از طوفان‌هائى که در قلمرو سیاست برمی‌خیزد تاثیر  نمی‌پذیرد و دست نخورده باقى مى‌‌ماند.

وجود تعداد بیشتری کارگر که تحت کنترل سرمایه‌دار واحدی کار می‌کنند سرآغاز طبیعى همکاری بطور اعم و شکل مانوفاکتوری آن بطور اخص هر دو است. اما تقسیم کار در مانوفاکتور این بیشتر شدن تعداد کارگران را تبدیل به یک ضرورت فنى مى‌‌کند. در مانوفاکتور این تقسیم کار  موجود است که حداقل تعداد کارگری که هر تک سرمایه‌دار ناگزیر باید به استخدام درآورد را تعیین می‌کند. از سوی دیگر، دستیابی به مزایای نهفته در تقسیم فراتر کار تنها در صورت افزایش تعداد کارگران   نه بمعنای افزوده شدن صرفا چند نفر به آنها بلکه بمعنای چند برابر شدن تعداد آنها میسر است.

مانوفاکتور بمعنای درست آن نه تنها کارگر سابقا مستقل را تحت کنترل و فرمان سرمایه قرار می‌دهد، بلکه در میان خود کارگران نیز سلسله مراتبى بوجود مى‌آورد. همکاری ساده موجب تقریبا هیچ تغییری در شیوه کار فردی کسی نمی‌‌شود، حال آنکه مانوفاکتور آن را از بیخ و بن متحول می‌‌‌کند.

 کارگر  اول قوه کارش را به این علت به سرمایه فروخت که فاقد وسایل مادی لازم برای تولید کالا بود، اما اکنون از قوه کار فردیش کاری برنمی‌آید مگر آنکه به سرمایه فروخته شود. قوه کار فردی او اکنون تنها در محیطى قادر به انجام کار است که پس از فروش آن موجودیت مى‌یابد؛ در کارگاه سرمایه‌دار. کارگر مانوفاکتور، که ماهیتا قابلیت ساختن مستقل هیچ چیز را ندارد، بارآور بودن فعالیت خود را تنها با مبدل شدن به زائده و ضمیمه آن کارگاه می‌تواند بظهور برساند.

 بر اثر تقسیم کار مانوفاکتوری است که کارگر با قوای فکری دخیل در پروسه مادی تولید بمنزله مال غیر و بمنزله قدرتی حاکم بر خود روبرو می‌شود. این پروسۀ جدائى از همکاری ساده٬ یعنی از مقطعی که سرمایه‌دار در نظر تک کارگر بصورت نماینده وحدت و ارادۀ کل ارگانیزم کار اجتماعی ظاهر می‌شود٬ آغاز می‌‌گردد؛ سپس در مانوفاکتور که کارگر را مثله می‌کند و او را به صرفا جزئی از وجود خویش تقلیل می‌دهد رشد مى‌یابد؛ و در صنعت بزرگ ماشینى  که علم را مبدل به یک قدرت تولیدی متمایز و مجزا از کار می‌کند و در خدمت سرمایه قرار مى‌دهد، به کمال می‌رسد.

همکاری مبتنى بر تقسیم کار، بعبارت دیگر مانوفاکتور، بمنزله یک سامان یا شکل اقتصادی-اجتماعی سرآغازی خودجوش دارد. اما بمحض آنکه به درجه‌ای از رشد و ثبات نائل می‌آید مبدل به شکل آگاهانه و با نظم و قاعدۀ تولید کاپیتالیستى می‌شود .

دیگر در تقسیم کار اجتماعی چیزی جز وسیله‌ای برای تولید کالای بیشتر با استفاده از مقدار ثابتی کار، و در نتیجه راهی برای تولید ارزان‌تر کالا و شتاب بخشیدن به انباشت سرمایه نمی‌بیند.

با اینهمه، مانوفاکتور نه توانائى آن را داشت که سلطه خود را بر کل تولید اجتماعی بگسترد، و نه قادر بود در آن تحولی ریشه‌ای ایجاد کند. مانوفاکتور بسان یک بنای هنری اقتصادی بر شالوده گسترده صنایع پیشه‌وری شهری و صنایع خانگى روستائى سر برآورد. زیر‌بنای تنگ فنى که بر آن استوار بود در مرحله‌ای از تکامل خود با ملزومات شیوه تولیدی [کاپیتالیستی] که خود بوجود آورده بود در تضاد افتاد. یکى از کامل‌ترین فرآورده‌های مانوفاکتور کارگاه تولید ابزارهای کار و بویژه دستگاه‌های پیچیده مکانیکى بود که در خود این دوره از آنها استفاده می‌شد.

ماشین و صنعت بزرگ کارخانه‌ای

١- تکوین و تکامل ماشین        

 جان استوارت میل در کتاب اصول اقتصاد سیاسى مى‌گوید: «جای سوال است که کل اختراعات مکانیکى که تا حال صورت گرفته از زحمت روزانۀ هیچ انسانى کاسته باشد».اما غرض از استفاده از ماشین در سرمایه‌داری هم بهیچوجه چنین چیزی نیست. ماشین، مانند هر وسیله دیگری برای افزایش بارآوری کار، قرار است کالا را ارزان‌تر تمام کند، و از طریق کوتاه‌تر ساختن بخشى از روزکار که طى آن کارگر برای خود کار مى‌کند بخش دیگر روزکار را که او مجانا به سرمایه‌دار تسلیم می‌کند بلندتر سازد. ماشین وسیله‌ای است برای تولید ارزش اضافه.

  هر سیستم ماشینى کاملا پیشرفته‌ای از سه جزء اساسا متفاوت تشکیل مى‌شود: مکانیزم موتوری، مکانیزم ناقل، و بالاخره ماشین‌ابزار، یا کارماشین. مکانیزم موتوری کار نیروی بحرکت درآورندۀ کل مکانیزم را انجام مى‌دهداین مکانیزم نیروی محرکه خود را یا خود تولید مى‌کند، مانند ماشین بخار، ماشین گرمائى، ماشین الکترو مغناطیسى و غیره، و یا حرکت خود را از یک نیروی طبیعى از پیش موجود مى‌گیرد.

در بررسى دقیق‌تر ماشین‌ بجای آنکه ابزارهای دست یک انسان باشند  ادوات مکانیکى‌اند. کل ماشین بدین ترتیب ‌یا نسخه کمابیش حک و اصلاح و مکانیزه شدۀ همان آلات دستى صنایع پیشه‌وری سابق است، مانند دستگاه بافندگى مکانیزه و یا متشکل از مجموعه‌ای از ابزارهای قدیمی و دیرآشنای ما که اکنون در بدنه یک ماشین‌ قرار داده شده‌اند، نظیر دوک‌ در دستگاه ریسندگى میول، سوزن‌ در دستگاه جوراب‌بافى. تمایز میان این ادوات و قالبى که در آن قرار می‌گیرند، یعنى ماشین‌ابزار‌، از همان بدو تولد این ادوات وجود دارد، زیرا اکثر آنها همچنان بوسیله صنایع دستى پیشه‌وری یا مانوفاکتوری تولید مى‌شوند و سپس در بدنه ماشین، که بوسیله ماشین تولید مى‌شود، قرار می‌گیرند. بنابراین ماشین مکانیزمى است که، پس از آنکه بحرکت درآمد، با ابزارهایش همان اعمالى را انجام مى‌دهد که کارگر سابقا با ابزارهای دستی مشابه انجام مى‌داد. اینکه ماشین نیروی محرکه‌اش را از انسان مى‌گیرد یا بنوبه خود از ماشین دیگری، تغییری در اصل قضیه نمى‌دهد. از لحظه‌ای که دست‌ابزار بمعنای اخص آن از انسان گرفته و درون مکانیزمى قرار داده مى‌شود، ماشینی بوجود آمده است، که دیگر یک ابزار صرف و ساده نیست. تعداد ابزاری که انسان مى‌تواند همزمان مورد استفاده قرار دهد محدود به تعداد ابزارهای تولیدی خود وی یعنى اندام‌های بدن اوست.

ماشین، که نقطه آغاز انقلاب صنعتى است، مکانیزمى را جانشین کارگر مى‌کند که بر خلاف او که تنها یک ابزار را بدست مى‌گیرد با چندین ابزار مشابه کار مى‌کند و با نیروی محرکه واحدی، شکل آن هر چه باشد، بحرکت در مى‌آید.‌ حال با فرض اینکه انسان صرفا بمنزله نیروی محرکه عمل مى‌کند، و اکنون ماشین جای دست‌ابزاری که قبلا مورد استفادۀ او بوده را گرفته، واضح است که نیروهای طبیعى مى‌توانند جای او را بمنزله این نیروی محرکه بگیرند. در میان همه نیروهای محرکه عظیمى که از دوران مانوفاکتوری بما به ارث رسیده‌اند نیروی اسب بدترین است؛ بعضا به این علت که اسب موجود خودسری است، و بعضا به این علت که پرهزینه است و امکان بکارگیریش در کارخانه محدود با اینهمه، در دوره طفولیت صنعت بزرگ از اسب وسیعا استفاده می‌شد.

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود.یک مکانیزم محرک واحد اکنون قادر بود ماشین‌های متعددی را همزمان بحرکت درآورد. با افزیش تعداد ماشین‌هائى که همزمان بحرکت درمى‌آیند بر ابعاد مکانیزم محرک افزاوده می‌شود، و مکانیزم ناقل نیز مبدل به دستگاهی عریض و طویل مى‌گردد.

٢- ارزشى که از ماشین به محصول منتقل می‌شود

 قوای تولیدی‌ حاصل از همکاری و تقسیم کار، چنان که دیدیم، به رایگان در اختیار سرمایه قرار مى‌گیرند. اینها قوای طبیعى کار اجتماعی‌اند. قوای طبیعى دیگر مانند آب، بخار و غیره که در پروسه‌های تولیدی بکار گرفته مى‌شوند نیز هزینه‌ای در بر ندارند. ماشین، مانند هر جزء دیگر سرمایه ثابت، ارزش جدیدی خلق نمی‌کند بلکه ارزش خود را به محصولى که در خدمت خلق آن قرار دارد انتقال مى‌دهد. ماشین به این علت که ارزش دارد، و در نتیجه ارزش به محصول انتقال مى‌دهد، جزئى از ارزش آن محصول را شکل مى‌دهد. لذا محصول بجای آنکه ارزان‌تر شود به نسبت ارزش ماشین گران‌تر مى‌شود. ماشین هیچگاه ارزشى بیش از آنچه خود بطور متوسط بر اثر استهلاک از دست مى‌دهد به محصول اضافه نمى‌کند

این یک واقعیت مسلم است که هر آلت کاری در پروسه کار وارد ‌شود و در پروسه ارزش‌آفرینی ، یعنى متناسب با استهلاک متوسط روزانه‌اش. اما این تفاوت میان صِرف بهره‌‌برداری‌ از آلت کار که باعث شکل دادن به خود محصول می‌شودو استهلاک آن که صَرف شکل دادن به ارزش محصول ‌می‌شود ، در مورد ماشین بسیار زیادتر از ابزار دستى است. زیرا، اولا، ماشین بعلت آنکه از مواد مقاوم‌تری ساخته شده عمر درازتری دارد؛ ثانیا استفاده از ماشین مبتنى بر قوانین اکید و دقیق علمى است و بنابراین بهره‌‌برداری از آن، هم از لحاظ استهلاک اجزای خودش و هم از لحاظ مقدار مصرف مواد مى‌تواند با صرفه‌جوئى بیشتری انجام گیرد؛ و بالاخره به این علت که وسعت میدان عمل تولیدیش با وسعت میدان عمل تولیدی دست‌ابزار قابل مقایسه نیست. این نکته در مورد ماشین و دست‌ابزار هر دو صادق است که قطع نظر از هزینه متوسط روزانه آنها، یعنى ارزشى که از طریق استهلاک متوسط روزانه‌شان به محصول انتقال مى‌دهند، و قطع نظر از مقدار مواد کمکى مانند روغن، ذغال‌سنگ و غیره‌ای که بمصرف مى‌رسانند، کاری که انجام مى‌دهند در حقیقت رایگان است؛ مانند قوای طبیعى که بدون دخالت کار انسانی حاضر و آماده در اختیار ما قرار دارند. حال هر چه قدرت تولیدی ماشین در مقایسه با دست‌ابزار بیشتر باشد میزان کار رایگانى که انجام مى‌دهد بیشتر است؛ [تا آنجا که مى‌توان گفت] تنها در صنعت بزرگ است که انسان موفق شده محصول کار قبلی خود یعنى کار مادیت یافته‌اش را وادارد تا برایش، همانند یک نیروی طبیعى، در مقیاس بزرگ کار رایگان انجام دهد.